مقاله مجله ادبیات


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله مجله ادبیات دارای ۶۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله مجله ادبیات  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله مجله ادبیات،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله مجله ادبیات :

* امید و آرزو آخرین چیز است که دست از گریبان بشر بر می دارد. «روسو »
* بهترین وسیله برای فتح و پیروزی انسان امیدواریست ، اگر می خواهید پیروز شوید امیدوار باشید. «؟ »
* امید ما در ایمان است. « لاندور »
* امید نان روزانه آدمی است. « تاگور »
* دنیا به امید برپاست و آدمی به امید زنده است. « امثال و حکم دهخدا »

* هر دردی درمان دارد جز بد اخلاقی که درمان پذیر نیست. « حضرت علی علیه السلام »
* کسی که اخلاق ندارد انسان نیست جزء اشیاست.(۳) « شانفور »

زندگینامه نیما یوشیج
سال شمار زندگی نیما
سال ۱۲۷۶: (۲۱ آبان) تولد در یوش، مازندران
سال ۱۲۹۶ : دریافت تصدیق نامه از مدرس فرانسوس سن لویی در تهران
سال ۱۲۹۸: استخدام در وزارت مالیه
سال ۱۳۰۱: نگارش منظوم « افسانه » و انتشار قسمتی از آن در روزنام « قرن بیستم»
سال ۱۳۰۵: ازدواج با عالیه جهانگیری، مرگ پدر ( ابراهیم نوری )
سال ۱۳۰۷: اقامت و تدریس در بارفروش ( بابل )
سال ۱۳۰۹: اقامت و تدریس در لاهیجان و رشت
سال ۱۳۱۰: اقامت در آستارا و تدریس در مدارس این شهر
سال ۱۳۱۲: مهاجرت به تهران و اقامت دائمی در این شهر، تدریس در مدارس تهران
سال ۱۳۱۶: تدریس در مدرس صنعتی تهران و نگارش شعر « ققنوس» به عنوان اولین شعر در قالب نیمایی
سال ۱۳۱۷: عضویت درهیأت تحریری « مجل موسیقی»
سال ۱۳۲۵: شرکت در نخستین کنگر نویسندگان ایران ( خان وکس )
سال ۱۳۲۶: همکاری با ماهنام « مردم»
سال ۱۳۲۷: همکاری با مجله های « خروس جنگلی» و « کویر »
سال ۱۳۳۲: دستگیری به علت کودتای ۲۸ مرداد
سال ۱۳۳۸: ( ۱۳ دی ماه ) درگذشت و خاک سپاری موقت در تهران.
سال ۳۴ سال بعد از خاک سپاری، پیکر نیما به زادگاهش یوش منتقل و در « خان نیما » به خاک سپرده شد.

***گنجشک یوش!
– پسرک نادان! با تو هستم. همان جا بمان!
– نمی خواهم. من درس نمی خوانم.
– مگر با تو نیستم؟ چرا فرار می کنی؟ من پای دویدن ندارم.
اما علی، کودک ریز اندام یوش، بی توجه به فریادهای آخوند مکتبخانه، دمپایی هایش را از پا درآورد، توی دستهایش کرده است و مثل باد درمیان کوچه باغ ها می دود. پیرمرد چند قدم دنبال او می دود و زود از نفس می افتد. دست به دیواری می گیرد، نفسی تازه می کند و دوباره شروع به دویدن می کند. پیرمرد طومار تا شده بلندی در دست دارد. طوماری از نامه های اهالی که آن ها را با دست خود به هم چسبانده است. طومار مثلاً کتاب فارسی بچه هاست. هم
بچه های مکتبخانه طومارهایشان را خوانده اند و خط به خط آن را از حفظ کرده اند؛ همه و همه غیر از علی؛ و حالا پیرمرد اصرار دارد او را به دام بیندازد. اوبا خود فکر می کند: « بالاخره یک نفر باید به این پسر سر به هوا سواد یاد بدهد. »
علی در میان کوچه باغ ها می دود و پیرمرد همچنان سر در پی او دارد. سرانجام در کوچه باغی بن بست، طفل گریز پای مکتبخانه در دام گرفتار می شود و معلم با ترکه به جانش می افتد. علی مثل گنجشک به دام افتاده، نفس نفس می زند. قفس سین لاغر و استخوانی اش با هر نفسی که می کشد، بالا و پایین می رود. پیرمرد ترکه را با شدت بالا می برد.
علی می ترسد و خودش را مچاله می کند. اما ترکه آرام روی تنش فرود می آید. تمام تن او یکپارچه خیس از عرق است. یک ترکه محکم کافی است تا فریادش را به آسمان بلند کند.
– پسر جان، تو باید این ها را بخوانی و حفظ کنی. می فهمی؟
– نمی خوانم. حفظ نمی کنم. نامه به چه دردم می خورد؟
و معلم این بار ترکه را قدری محکم تر بر پشت عرق کرده او فرود می آورد. علی فریادی می کشد و از صدای او، کلاغ ها و گنجشک های باغ همسایه از روی شاخه های درختان پر می کشند و در آسمان به پرواز در می آیند. او چاره ای ندارد؛ باید قبول کند. ناچار سر تکان می دهد و در حالی که عرق صورتش را با پشت آستین پیراهنش پاک
می کند، می گوید: « خب، باشد. بده بخوانم. »
پیرمرد خوشحال می شود. لبخندی می زند و دستی بر سر او می کشد: « آفرین پسر خوبم. »
بعد طومار نامه ها را به طرف علی دراز می کند. علی طومار را می گیرد و شروع به خواندن
می کند: « گاو شیر علی دیروز مرد. پسر خاله زیور داماد شد. حیدر تــ تــ … »
خواندن را قطع می کند و رو به پیرمرد می پرسد:
« این جایش را بلد نیستم. سخت است. »
پیرمرد سر جلو می آورد تا نوشت نامه را برایش بخواند. ناگهان علی طومار را روی صورت پیرمرد می اندازد و در یک چشم به هم زدن پا به فرار می گذارد. پیرمرد بیچاره دیگر نای دویدن ندارد. دستش را به دیوار کاهگلی باغ می گذارد و می نشیند. علی با پای برهنه در کوچه می دود و پیرمرد در حالی که سر تکان می دهد، دور شدن او را تماشا می کند.
صدای خنده های کودکانه ای در میان درختان می پیچد و به گوش پیرمرد می رسد. یک جفت دمپایی لاستیکی لابه لای علف های نهر میان کوچه گیر کرده است.
هیچ چیز نمی تواند گنجشک بی قرار یوش را در میان یک چهار دیواری اسیر کند. او زاد دامن
کوه های کپا چین است. همسفر رودها و همنشین قله های سر به فلک کشیده است. عقاب های دره ها نام او را می دانند. نامش علی نوری ( اسفندیاری ) است و در اواخر آبان سال ۱۲۷۶ در پاییز با شکوه و طلایی رنگ یوش، در حوالی نور مازندران چشم به دنیا گشوده است. پدرش ابراهیم نوری و ماردش طوبی فتاح است. ابراهیم نوری یا ابراهیم خان عظام السلطنه ا زحامیان شجاع مشروطه خواهان بوده و با تأسیس انجمن طبرستان به همراه امیر مؤید سواد کوهی، یکی از مؤسسان «کتابخان ملی»، در بیدار کردن فکر مردم آن دوره برای انقلاب، تأثیر فروانی داشته است. مادرش نیز دختر حکیم نوری، دانشمند بزرگ است.
بعدها این طفل بی تاب کوه و صخره و جنگل، نیما نام می گیرد. نامی که در زبان طبری، معنایی با شکوه دارد؛ کماندار برگزیده!. نیما پسر بزرگ خانواده است؛ خانواده ای با دو پسر و سه دختر.
نیما تا حدود پانزده سالگی در یوش می ماند. در این دوران، ذهن بی تاب او درگیر تخیلات رنگارنگ است. گاه هوس می کند مورخ شود. گاه نقاش می شود و گاه… حس می کند همه گونه قو خلاقی در او وجود دارد. تمام آشنایان و بستگانش او را تحسین می کنند. همه حس می کنند که در وجود این طفل بی قرار، یک روح اخلاقی رو به کمال وجود دارد؛ یک قلب پاک. او در همین سال ها، یعنی در پانزده سالگی، به تشویق پدرش برای ادام تحصیل راهی تهران می شود.
*** در تهران!
در تهران، نیما با راهنمایی اقوامش به مدرس سن لویی می رود. این مدرسه، یک مدرس کاتولیک فرانسوی است. بعدها در مدرس خان مروی نیز به تحصیل می پردازد. از میان معلم هایش در تهران، تنها دو تن در ذهن و یاد او تا همیشه می مانند؛ یکی آقا شیخ هادی یوشی، معلم عربی نیما در مدرس خان مروی و دیگری، نظام وفا در مدرس سن لویی است که به قول خودنیما، او را به خط شعر گفتن می اندازد. اگر چه در این سال ها تحصیل در دو مدرسه را تجربه می کند، اما دل و روح این کودک پاک شهرستانی در مدرسه خان مروی است. نوعی حس کنجکاوی در او شدت می یابد که حس می کند نتیج همنشینی و معاشرت با طلاب مدرسه است.
همین کنجکاوی و تفکر عمیق در پدیده های اطراف است که وجود او را تصفیه می کند و در اندیشه های آیند او اثر می گذارد.
سال های اول تحصیل نیما به زد و خورد با بچه ها می گذرد. کناره گیری و حجب روستایی او در میان بچه ها باعث
می شود که همه مسخره اش کنند. در این سال ها، تنها هنر نیما فرار از مدرسه است و سرانجام آنچه بیش از همه کارنام پایان سالش را رونق می دهد، نمر نقاشی است.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.