مقاله زندگی نامه راسل


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
6 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگی نامه راسل دارای ۲۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی نامه راسل  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه راسل،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی نامه راسل :

زندگی نامه راسل
مقدمه:

تقریبا همه اذعان دارند که از میان همه فیلسوفان بریتانیایی معاصر،برتراند راسل در سراسر جهان از همه مشهور تر است.این امر تا حدی ناشی از این واقعیت است که او تعداد بس معتنابهی کتاب و مقاله در زمینه مباحث اخلاقی ،اجتماعی و سیاسی نوشته و منتشر کرده است که آمیخته به چاشنی سخنان بر انگیزاننده است و در سطحی نوشته شده است که برای عامه ای که ندرتا می توانند خدمات فنی تر او را به اندیشه فلسفی دریابند وقابل فهم است. و عمدتا این رده از انتشارات است که راسل را پیامبر اومانیسم لیبرال،قهرمان کسانی که خود را خردگرا می شمارند،آزاد از قید و بندهای جزمهای دینی و مابعدالطبیعی و در عین حال شیفته آرمان آزادی انسانی-در مخالفت با توتالیتاریسم-و نیز آرمان پیشرفت سیاسی بر وفق اصول عقلانی گردانده است.همچنین می توانیم تعهد او را در ادوار مختلف زندگیش به طرفگیری خاص،گاه طرفگیری غیر مردم پسند،در مسائل مبتلا به عام و حائز اهمیت برای همگان،از علل افزایش شهرت او یاد کنیم.او هموره شجاعت دفاع از معتقداتش را داشته است.و ترکیب یک شخصیت اشرافی،فیلسوف،مقاله نویس ولتری و ستیهنده پرشور،طبعا در روحیه عامه اثر گذارده است.

اگر از یک سو منطق ریاضی و از سوی دیگر احکام اخلاقی عینی،ارزشی و سیاسی را از فلسفه حذف کنیم،آنچه باقی می ماند آن است که شاید بتوان فلسفه کلی راسل نامید،که فی المثل عبارت است از مباحث شناخت شناسی و مسائل مابعدالطبیعی.این فلسفه کلی از یک سلسله مراحل و جهشها گذشته است و نمایانگر آمیزه غریبی از تحلیل تند و تیز ونیز نادیدن عوامل ذی ربط مهم است.ولی به مدد روش یا روشهای تحلیلی او یگانه و یکپارچه شده است.و فراز و نشیب ها چندان عظیم نیست که اظهار طنز آمیز پرفسور چ. د. براود را به معنای ظاهریش حمل کنیم که می گوید:«چنانکه همه میدانیم،جناب راسل هر چند سال یک نظام فلسفی تازه عَلَم می کند» در هر حال فلسفه کلی راسل ارائه دهنده سیر استکمالی جالب توجه اصالت تجربه بریتانیایی در پرتو شیوه های فکری بعدی است که خود او در آن سهم عمده ای داشته است .

برتراند آرتور ویلیام راسل،در هجدهم ماه مه سال ۱۸۷۲ ،در شهر ترلک از ایالت مونماثشایر انگلیس دیده به جهان گشود و در روز دوم فوریه ماه فوریه سال ۱۹۷۰ ،در شهر پنیرین دودرایث از ایالت مریوس کشور ویلز بریتانیا دیده از جهان فرو بست.او با نود و هشت سال زندگی،دیر زیست و میراث گرانی از اندیشه و عمل بر جای نهاد که سزاوار پژوهیدن و آموختن است.وقتی برتراند دو ساله بود مادر او،کاترین بارون استانلی آلدرلی، در گذشت و هنگامی که سه سال و نیمه بود پدرش،وایکنت آمبرلی راسل ،رخت از جهان بر بست و بدین سان تربیت او بر عهده مادر بزرگ پدری وی ماند که بانویی بود با آرای سیاسی لیبرال،با اخلاقی سخت گیر و تنزیه طلب،و با اعتقادات مذهبی استوار.راسل،زیر مراقبت مادر بزرگ،تحصیلات ابتدایی را با معلمین خصوصی درس خواند و ذهن کنجکاوش با ایمان مذهبی و خلوص اخلاقی آشنا شد و تخیلات کودکانه اش در فضای ماوراء طبیعت پرگشود و شور دست یافتن به معرفت حقیقت در دلش انباشت.او درخانه پدربزرگش-لرد جان راسل،و بعدها:ارل راسل-پرورش یافت.

تعلیمات دینی و پرورش اخلاقی،پاسخ نهایی و قطعی همه پرسشهای سوزان زندگی را در بر داشت و در واقع،این پاسخ ها،مطلق بی چون و چرای حقیقت تام و تمام بود:این آموزش،می آموخت که از کجا آمده ایم،چرا آمده ایم،چه باید بکنیم یا نکنیم،و به کجا میرویم؛می آموخت ستارگان و ماه و خورشید چرا هستند و چه خواهند شد؛می آموخت که حشره و جامد و نبات در کجای این طرح بزرگ زندگی جا دارند؛می آموخت که چرا برخی مردم،از سلامت و ثروت و حرمت رخوردار و برخی دیگر محرومند.لیکن علیرغم،و شاید به علت این پرورش ایمانی ،برتراند از یازده سالگی در صحت باورهای مسیحی به تردید افتاد و بر آن شد که معرفت نسبت به امور،هرچه سنجیده تر و ژرف تر باشد به احتیاط و تردید آمیخته تر،و هرچه از سنجیدگی و ژرقا دورتر باشد به ایمان وثوق نزدیک تر است به طوری که نیل به معرفت به دور از تردید،در امور تجربی و آزمایشگاهی نا ممکن است و در ریاضیات ،که سنجیده ترین بخش معرفت انسانی است ،مفروضات و بدیهیات پایه(آکسیوم ها)در بهترین حالت،فقط فرض های معقولند که صحت شان به ازای فضاهای مورد تصور،تصدیق می شود و با تغییر آن بی اعتبار میگردد.بدین گونه بود که تردید ریمان در آکسیوم های هندسه اقلیدسی ،به پیدایش هندسه فضاهای چند بعدی ریمان راه رد و نسخ فضاهای سه بعدی فیزیک نیوتون،راه زا به پیدایش فیزیک چند بعدی نسبیت گشود.این تردید شرافتمندانه و پالاینده،در بنای اندیشه و استدلال برتراند جوان جا گرفت و بعدها سراسر آثار فلسفی و استدلالی او را سرشار کرد.

برتراند در هیجده سالگی به کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج وارد شد و به زودی در ریاضیات درخشید و به عضویت«انجمن رسولان» که جای نخبگان ریاضی بود برگزیده شد.در این دوران ،وی با مک تگرت فیلسوف کمبریج آشنا شد و در سال چهارم دانشگاه به فلسفه گرایش یافت.مک تاگرت و استوت به او چنین آموختند که اصالت تجربه بریتانیایی را خام و نسخته بشمارد و در عوض به سنت هگلی روی آورد.راسل خود از ستایشی که برای برادلی قائل بود سخن گفته است .و از سال ۱۸۹۴ یعنی سالی که کمبریج را ترک گفت،تا سال ۱۸۹۸ ه این اندیشه ادامه داد که مابعدالطبیعه قادر به اثبات عقایدی در باب جهان است که احساس «دینی» او را به مهم انگاشتن آنها کشانده بود.در بیست و شش سالگی،در ایالات متحده به تدریس هندسه غیر اقلیدسی پرداخت .راسل در برهه ی کوتاهی در سال ۱۸۹۴ در مقام وابسته(اتاشه) افتخاری در سفارتخانه بریتانیا در پاریس کارکرد.در سال ۱۹۸۵ همت خود را مصروف به مطالعه اقتصاد و سوسیال دموکراسی آلمانی در برلین کرد.نتیجه این مطالعه،نگارش و انتشار کتاب«سوسیال دموکراسی آلمان» در سال ۱۸۹۶ بود.اغلب مقالات اولیه اش در باب مباحث ریاضی و منطقی بود،ولی شایان ذکر است که نخستین کتاب او راجع به نظریه اجتماعی بود.

راسل به ما می گوید که در این دوره هم تحت تاثیر کانت بود و هم هگل،ولی هنگامی که در موضوعی بین آنها اختلاف و تعارض بود،جانب هگل را میگرفت.او یکی از مقالاتش در باب روابط عدد و کمیت را که در سال ۱۸۹۶ در مجله مایند چاپ کرد،«طابق النعل بالنعل هگل» نامید.و در باب جستاری در زمینه مبانی هندسه(۱۸۹۷) که نسخه ی تکمیل شده رساله مربوط به بورسش در ترینیتی کالج کمبریج بود،گفته است که نظریه هندسه ای که عرضه کرده بود«عمدتاکانتی» بود،هر چندبعدها با به میدان آمدن نظریه نسبیت انیشتین منسوخ شد.

در سال ۱۸۹۸ راسل به شدت در مقابل ایدئالیسم واکنش نشان داد.یک باعسش این بود که خواندن کتاب منطق هگل او را متقاعد کرد که آنچه مولف در باب ریاضیات گفته است لایعنی است.باعث دومش این بود که هنگامی که در کمبریج به جای مک تاگرت(که در خارج بود) در باره لایب نیس تدریس می کرد،به این نتیجه رسید که براهینی که برادلی علیه واقعیت و نِسَب اقامه کرده است سفسطه آمیز است.ولی خود راسل دلیل عمده را تاثیر دوستش ج. ا. مور دانسته است.همراه و همرای با مور طرفدار این عقیده شد که آنچه برادلی یا مک تگرت ممکن است علیه این حکم بگویند،هر آنچه عقل عرفی واقعی بینگارد واقعی است.در واقع در دوره مورد بحث راسل رئالیسم را از هر آنچه بعدها پیش برد ،بیشتر پیش برده بود.این امر صرفا مساله تمسک به کثرت انگاری و نظریه روابط خارجی،نه حتی اعتقاد به واقعیت کیفیات ثانویه نبود.راسل همچنین معتقد بود که نقاط مکان و آنات زمان واقعا موجودند،و جهان بی زمان مثل افلاطونی و ذوات ،و نیز اعداد وجود دارد.بدینسان به قول خودش جهان پرو پیمانی داشت.

تدریس راسل در باب فلسفه لایب نیتس،که در بالا به آن اشاره شد،منتج به نگارش و انتشار کتاب قابل توجهی به نام «شرح انتقادی فلسفه لایب نیتس» در سال ۱۹۰۰ شد.در این کتاب اظهار داشت که مابعدالطبیعه لایب نیتس تا حدی انعکاس مطالعه منطقی او و تا حدودی آموزه ی مردم پسند یا عوام فهم است که نظر به موعظه و ارشاد بیان شده و با معتقدات واقعی فیلسوف ناسازگار است.از این به بعد راسل معتقد به این امر ماند که مابعدالطبیعه جوهر و عرض بازتاب شیوه بیان موضوع-محمولی منطقی است.

جان،معرفت جوی برتراند،در جهت نیل به معنی و حقیقت،از همه راه های دین ،هندسه،ریاضی،فلسفه،اقتصاد و سوسیال دموکراسی بهره جست.در بیست و شش سالگی،با فیض گرفتن از مور فیلسوف کمبریج،از ایده آلیسم اعراض کرد و به تجربه گرایی(آمپریسیسم) و پوزیتویسم روی کرد.وی در میان انواع راههای کسب معرفت،علم مدرن را متواضع تر،صالح تر و شرافتمندانه تر یافت.علم مدرن،میوه جریان نیرومند اصلاح مذهبی (رفورماسیون)و نهضت پرتوان نوزاییعلمی-فرهنگی (رنسانس)که از نیمه سده شانزدهم،با هضم معارف چندین هزار ساله انسان،تحولی کیفی پذیرفته و زمینی شده بود،نخستین جلوه های خود را در کارهای کپلر،کپرنیک،و گالیله عرضه کرده؛ به دست رنه دکارت در جان اندیشه حلول کرده و پایه انسانی معنی را پی افکنده و سپس در دست چیره ی آیزاک نیوتن،به زبان ریاضی تجهیز گردیده ود.بر این پایه بود که نام آوران پرشمار جهان علم و اندیشه ،در چهار سده اخیر،کاخ معرفت انسانی را بر افراختند،با وساوس دکارتی در پی ها و ستون های آن نگریستند ،با بازنگری و فروتنی راه را بر کشفیات و نو آوری گشودند و اسلوب پرتوان معرفت علمی را عرصه مکانیک و فیزیک،به عرصه های بغرنج تر زیست و روان و جامعه و اقتصاد فرا رویاندند.کتاب« جهان بینی علمی» ،گشت و گذاری در این عرصه است که راسل در ۵۸ سالگی نگاشته است.دو کتاب دیگر«الفبای اتمها» و «الفبای نسبیت» نیز،به منظور برون علم به درون جمع وسیع دانش آموختگان و مردم به نگارش در آمده اند.

تردید حقیقت پژوهانه راسل،راه او را به فروتنی در دانش،به احترام به اندیشه غیر،به مدارا با انسان و سرانجام به عشق پرومته وار به وی می گشاید.وی در کتاب های «اصول ریاضیات»«مبانی ریاضیات» که به همکاری فیلسوف ریاضیدان،آلفرد وایتهد در سه مجلد نگاشته شد،«تحلیل ذهن»«تحلیل ماده»«پژوهشی در معنی و حقیقت»«معرفت انسان ،میدان و حدود آن» به شیوه ای حاوی نظم می کوشد تا انسان مقیم غار افلاطونی را،که راه معرفت یابی اش چنین پر پیچ و نا مطمئن است،به افزاری تجهیز کند که به یاری آن،سره از ناسره بازشناسد.او بر آن است که در وهله ی نخست،اندیشه باید به جزء تجزیه ناپذیر خود شکسته شود و هر جزء لایتجزای آن به دقت و وسواس و به دور از ابهام تعریف پذیرد سپس آگاهانه با اجزای دیگر پیوند داده شود تا در مجموع ،اندیشه ای خودناپذیر پدید آید.وی این روش را «اتومیسم منطقی» نام می گذارد.در وهله ی دوم،وی به این می اندیشد که ذهن و بیرون از ذهن،از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حضور رابطه علیت در میان این دو،ناشی از یک هم شکلی و هم ساختاری(همو مورفی)میان آن هاست و الا این دو در سرشت و ذات سنخیتی با هم ندارن و بنابراین،برای آن که ذهن بتواند واقعیت هستی را،که خود نیز جزو آن است،درست بازبتاباند،نیازمند روش تجربی است زیرا تنها در تجربه است که پرند معنی در بافت واقع در می آمیزد و محک می خورد و رشد می کند تا به مرحله بالاتری از همساختاری دست یابد.وی این اندیشه«همساختاری» را از وینگنشتاین ،دانشجوی دوران ۴۰ سالگی خود ،که بعد ها حکیم نامداری شد،آموخته بود و همین اندیشه ،محور کارهای اساسی وی در زمینه معرفت شناسی باقی ماند.

در وهله ی سوم،وی بر آن است که زبان به عنوان صورت ساختارمند معنی،خود به عنوان جزیی از واقعیت،با طرح «قضایای» نادرست ولی منطقی،مایه کج راهی در پژوهش حقیقت می شود چه«منطق»،امر زبانی است و نه واقعی؛ و منطقی بودن قضیه ، از حقیقی بودن آن خبر نمی دهند چنان که وقتی میگوییم اژدهای هشت سر سهمگین است،دچار خبط منطقی نشده ایم بلکه با فرض بی نیاز از اثبات (ایسکوماتیک) یک موجود،که خبط مربوط به عالم واقع است،یک قضیه منطقی آراسته ایم.به همین ترتیب،وقتی علیت مورد تجربه در میان پدیده ها را در مورد وجود به کار میبریم،میدان کاربرد آن را به ناروا عوض می کنیم و اندیشه را به تباهی می کشانیم.

تلاش برتراند راسل برای استنتاج ریاضیات از منطق و ریاضی کردن فلسفه و زبان،از اشراف به این درد حکایت می کند.وی،برای درمان،می کوشد تا مفروضات مقدم بر تعریف(ما تقدم) قضایای زبانی را به اجزاء تجزیه ناپذیر شان تحلیل کرده و آن ها را تعریف کند و بدین سان،مقولات غیر واقعی زبان و ذهن را کنار زده و زبان را همچون بازتاب معنایی واقعیت به کار گیرد.وی در این جستجو، و در کوشش به رفع تعارض های منطقی (پارادوکس ها) به تدوین نظریه تیپ ها میپردازد و منطق صوری کلاسیک را با تئوری مجموعه ها در میامیزد.اوج های این کار سترگ در آثار ماندگار راسل ،عمدتا در سه مجلد «مبانی ریاضیات» و«پژوهشی در معنی و حقیقت» بروز کرده اند ولی خود او همواره کار خود را ناکافی ارزیابی کرده است.

به زعم راسل،در این هستی بیکران-ولو که بیکرانی به همان اندازی کرانمندی برای انسان فهم ناپذیر باشد-انسان،این موجود معنی آفرین و فرهنگ ساز،در گوشه ناچیزی به نام زمین،تک افتاده و تا کنون در یافتن هم نفسی دیگر در گوشه دیگری از این مغاک سرد و تاریک،نا کام مانده است.اندیشه این بیکرانی هستی از یک سو، و درک این کرانمندی مکانی-زمانی نوع انسان از سوی دیگر،درد تنهایی و ناچیزی را به پرسش سوزان چیستی،چونی و چرایی می افزاید.راسل که از پاسخهای قطعی و حق به جانب کلیسا نا خرسند و دل زده است،کل معرفت انسان و به ویژه علم مدرن را به مدد می خواند:جهان وجود،از بافت مکان حرکتی تنیده شده و هر ذره هستی ،تراکمی است از این سرشت،که در فیزیک مدرن،به حادثه یا اغتشاش تعبیر می شود؛ زمان تعبیری است از جا به جایی ولی نه جابه جایی ذره در مکان،بلکه حادثه ،واحد چهار بعدی تراکم های متنوع مکان حرکتی است چنان که مکان و حرکت به هم عارض نشده اند بلکه تفکیک ناپذیرند؛در این جهان ،جوشن ماده نیوتنی، و پرند روح علم النفس به جداییهزاران ساله خود پایان داده و به هم شبیه تر شده اند:نه فیزیک مدرن،از توپهای بیلیارد اتم سخن می گوید و نه روانشناسی مدرن از شبح روح دم می زند علیت،اساسی ترین پایه معرفت آدمی ،به عرصه میان پدیدها رانده میشود و دیگر به هستی و وجود حکم نمی کند.

جهان،بدل می شود به جهان کثرت و تداخل پدیده ها ، و صورت عرفانی جهان وحدت بیرون میرود.نظم جهان ،به نظم می گردد و معرفت،در ناب ترین و پاکیزه ترین حالت خود در علم مدرن ،به نظم میگردد و معرفت، در ناب ترین و پاکیزه ترین حالت خود در علم مدرن،به دریافت روابط ساختاری و مدل سازی معنایی واقعیت خرسند می ماند و دم از نیل به حقیقت تام نمیزند.این حد شناسی و فروتنی علم،راه به مدارا می گشاید و عرصه های دیگر معرفت را به هنر و عرفان و فلسفه و غیر آن وا می گذارد که هریک به شیوه خود به یاری این مغاک نسین تنهاو دردمند و معنی ساز بشتابند و گاه به مانند پرومته،آتش زئوس را به وی ارمغان کنند تا این ظلمات و برودت بیکرانه مغاک محیط بر او را،ولو در عالم وهم،بزدایند و آرامشی فراهم آورند.از این رو،راسل،آورنده آتش را سزاوار حرمت می شناسد و آرزو می کند که از این آتش برای نور و گرما بخشیدن به کاشانه انسان بهره ببریم و خیره سرانه ،آن را به خرمن زندگی انسان نزنیم.

اگر نیمی از اهمیت راسل در گرو کارهای سترگ علمی و فکری اوست که وی را در سال ۱۹۵۰ به دریافت جایزه ادبی وبل ممتاز میسازد،بی تردید نیمی دیگر،مدیون عشق پرشور او به انسان است.این انسان مورد عشق او،انسان زمینی و دور از کمال است؛انسان گرفتار فقر و جهل و ستم ؛ انسانی که در همه حالات می تواند رشد کند،اعتلا پذیرد و پرواز اندیشه را تجربه کند.عاشق،نمی تواند معشوق را فاقد حق و در بند ببیند و بنا براین،مهر به انسان،برای راسل با باور استوار به حق آزادی او در آمیخته و او را به عنوان متفکر لیبرال دموکرات برجسته ساخته است.وی که عزم سوسیالیسم را برای زدودن زنگار فقر و جهل از چهره انسان می ستود در میابد که اندیشه و عمل بانیان سوسیالیسم،با گوهر آزادی فرد در ناسازگاری است و بنابراین،از موضع اولویت حریت انسان و حرمت فرد انسان،به نقد سازمان می پردازد و ه همین سیاق،هنگامی که سابقه صلح دوستی (پاسیفیسم)،از معاهده انگلیس با نازیسم در سال ۱۹۳۸ حمایت می کند در می یابد که صلح دوستی او در برابر نازیسم دشمن آزادی فرد،با اصل آادی در تعارض است چه وقتی شر بر اریکه ی قدرت اشد،صلح طلبی عین تسلیم به شر است و بنابراین،در نقد حمایت خود می نویسد«سقوط هیتلر،مقدمه ضروری حدوث هر خیری است» وی در سال ۱۹۵۷،به همراه آلبرت انیشتین و سایر دانشمندان ،نهضت ضد بمب اتمی پوگ واش را پدید آورد؛در سال ۱۹۵۸ نهضت خلع سلاح هسته ای را بنیاد کرد و در سال ۱۹۶۰ ،با ایجاد کمیته ی ۱۰۰ نفری از نخبگان فکری،به سازمان دادن نهضت«مبارزه منفی جمعی » دست زد که اوج این فعایت را در محکوم کردن سیاست حزب کارگر بریتانیا در مورد ویتنام و جنایت های جنگی امریکا در ویتنام مشاهده می کنیم.

جای او در تاریخ،در ردیف بزرگانی چون سقراط،تولستوی و گاندی است.

مختصری از زندگینامه اینشتین
آلبرت اینشتین در چهاردهم مارس ۱۸۷۹، در شهر اولم (Ulm) ایالت باواریا که در جنوب کشور آلمان واقع است؛ به دنیا آمد و فرزند بزرگ هرمن و پاولین اینشتین بود. او در سراسر زندگیش انسانی تنها و گوشه گیر بود وگفته می شود «مایا»، خواهرش، تنها کسی بود که اینشتین با او رابطه ای همیشگی داشت و احساسات قلبی خود را با او در میان می گذاشت. درواقع نیز، تمام آنچه ما امروزه از دوران کودکی اینشتین می دانیم برگرفته از زندگینامه کوتاهی است که «مایا» در سال ۱۹۲۴ نوشته است.یکسال پس از تولد آلبرت، پدرش که بازرگان بود، ورشکست شد و خانواده اینشتین در گرداب دشواری های مالی گرفتار آمد. اما حتی در این دوران نابسامان نیز، صفا و گرما و مهر، از فضای خانه و خانواده رخت بر نبست، پیشرفت آموزشی آلبرت در دوران کودکی بسیار کند بود و پیش از سه سالگی به سختی سخن می گفت.
پدر و مادر او فکر می کردند که کودک احتمالا عقب مانده ذهنی است و به این خاطر سخت نگرانش بودند. سرانجام سخن گفتن را آموخت؛ اما وقتی در برابر پرسشی قرار می گرفت، به سختی پاسخ می داد: ابتدا جمله ای را که می خواست بیان کند چند بار زیرلب زمزمه می کرد و بعد یکباره و با صدایی بلند ادا می کرد.

پدر و مادرش تصمیم گرفتند که او را به دبستان نفرستند؛ و در خانه آموزش ببیند؛ اما این کار نیز ثمری به همراه نداشت. وقتی روز اول، معلم خصوصی که خانمی بود به منزلشان آمد، آلبرت با پرتاب صندلی از او استقبال کرد. با این وجود موسیقی از همان آغاز او را تحت تاثیر قرار داد. اول از مادرش پیانو آموخت و سپس آموختن ویولن را آغاز کرد. و این ویولن تا پایان عمر دوست و همدم جدایی ناپذیرش باقی ماند.
آلبرت در خانواده ای یهودی به دنیا آمد که از همان آغاز به معنای انزوای او در جامعه بود، در سال ۱۸۸۴ در مدرسه کاتولیک ها پذیرفته شد. اینکه با وجود پدر و مادر یهودی، مدرسه کاتولیک ها او را پذیرفت و اینکه پدرومادرش اجازه دادند تا او به مدرسه ای مسیحی برود؛ بیانگر صداقت و روشن اندیشی مدرسه و خانواده آلبرت بود. اما مشکلات این کودک که آینده ای شگفت انگیز داشت را، پایانی نبود. در این جا نیز معمولا در صندلی آخر کلاس می نشست و علاقه ای به آنچه در کلاس می گذشت، نشان نمی داد. با این وجود به درس های ریاضی و علوم عشق می ورزید.

در پنج سالگی یکبار پدرش قطب نمای مغناطیسی ای را به او نشان داده بود و طرز کارش را برای او بازگو کرده بود. این قطب نما آلبرت را در شگفتی و حیرت فرو برده بود . آلبرت در کلاس شوقی از خود نشان نمی داد؛ زیرا کلاس بدون تفریح و سرگرمی را دوست نداشت. گاهی، اینشتین با گرفتن نمرات خوب _ که از او بعید بود _ در درس های علوم و ریاضی، آموزگاران خود را شگفت زده می کرد. اما به طورکلی نظر آموزگاران درباره او را می توان در این جملات خلاصه کرد: «آلبرت جان، تو چیزی بشو نیستی، در مشق و کتاب آینده ای نداری و بهتر است کاری درست و حسابی برای خود پیشه کنی و کار حساب و مدرسه را رها کنی.»
و این درست همان کاری بود که آلبرت اینشتین کرد. ورشکستی پدر، خانواده را واداشت تا راهی میلان ایتالیا شوند. آلبرت را با خود نبردند با این تصور که او یکسال دیگر در آنجا درس بخواند و پس از پایان تحصیلات ابتدایی به آنها بپیوندد. اما شش ماه نشده، آلبرت مدرسه را رها کرد و به پدر و مادر و خواهرش در ایتالیا پیوست. آزادی از مدرسه شادی بی پایانی را برایش به همراه آورد. اینشتین حتی در کودکی نیز، متفکر، ژرف اندیش و با انضباط بود و این ویژگی های برجسته را مدرسه هرگز در وجود او کشف نکرد. در خانه او کودکی اهل مطالعه دقیق و تفکری سنجیده بود و مسائل را ژرف تر و عمیق تر از دانش آموزان هم سن و سال خود مطالعه می کرد.

به علاوه اینشتین از یک چیز بسیار متنفر بود و آن چیزی نبود جز نظم آهنین و سختگیری ویژه مدرسه، آلبرت نوجوان خیلی زود دریافت که باید بعضی مدارج علمی آکادمیک را طی کند. به همین دلیل کوشید تا امتحان ورودی مدرسه راهنمایی ETH را در کشور سوئیس بگذراند. در امتحان سال ۱۸۹۵ رد شد ولی سرانجام سال بعد به موفقیت دست یافت. در فاصله این یکسال در مدرسه روستایی آروا که معلمش دکتر وینت تلر بود، درس خواند. در این مدت او در خانه دکتر وینت تلر زندگی هم می کرد. در وجود دکتر وینت تلر بود که آلبرت به شادی واقعی و حمایت همه جانبه دست یافت. در همین مدرسه بود که آلبرت با دانش آموز دیگری به نام کنراد هابیش آشنا شد. این آشنایی به دوستی ای ژرف و عمیق و تا پایان عمر منجر شد، کنراد با دختر وینت تلر و مایا خواهر اینشتین با پسر او ازدواج کردند.اینشتین سرانجام در سال ۱۸۹۶، به مدرسه سوئیسی ETH در زوریخ پیوست. او فضای آزاد کشور سوئیس را دوست داشت. آزادی موجود در سوئیس،نفرت او را از نظام دیکتاتوری آلمان تشدید می کرد. آلمان در دهه ۱۸۸۰ به یک قدرت صنعتی تبدیل شده بود و رهبران سیاسی آن از حاکمیت بر سراسر جهان دم می زدند. اما اینشتین را سر پذیرش این سخنان فاشیستی نبود. در سوئیس از هیستری و جنون جنگ خبری نبود. اینشتین در مخالفت با رهبران آلمان، از حق تابعیت آلمانی خود صرف نظر کرد. دولت سوئیس نیز او را به شهروندی نپذیرفت. بنابراین بین سال های ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۰، آلبرت اینشتین، انسانی بود بدون ملیت.به رغم آن که آلبرت خود به مدرسه ETH زوریخ پیوسته بود، باز چندان توجهی به آن نداشت.

نظام آموزشی آنجا نیز مورد علاقه وی نبود. او از کلاس ها غیبت می کرد و بیشتر اوقات خود را به خودآموزی می گذراند. با یکی از همکلاسی هایش به نام گراسمن قرار گذاشته بود تا جزوه ها و یادداشت های کلاس را به او قرض دهد. به کمک این دوست، اینشتین توانست از پس امتحانات برآید. این دوست چند ماه بعد، در حق اینشتین محبت بزرگتری کرد. پس از گذراندن امتحانات، اینشتین، به دنبال شغلی در موسسه های علمی می گشت. اما هیچ کس او را نمی پذیرفت. در دفتر ثبت اختراعات شهر برن، کارمندی را لازم داشتند و اینشتین سخت به این کار نیاز داشت.
سرانجام به توصیه پدر مارسل گراسمن، او در اداره ثبت اختراعات شهر استخدام شد. در همین دفتر بود که اینشتین در سال ۱۹۰۵ رساله های مشهور خود درباره نسبیت، تاثیرهای فتوالکتریک و حرکت براونی را تحریر کرد. این کشفیات امروزه به عنوان افتخارات بشری در سینه تاریخ محفوظ است. آلبرت اینشتین به خاطر رساله نسبیت و تاثیرهای فتوالکتریک در سال ۱۹۲۱ به دریافت جایزه فیزیک نوبل، نائل شد.
درآمد کارمند دفتر ثبت اختراعات اندک بود و نمی توانست زندگی آبرومندانه ای را برای آلبرت در برن فراهم کند. بنابراین تدریس خصوصی ریاضی و علوم را در خانه های مردم آغاز کرد. اما تعداد دانشجویانی که او را به عنوان معلم بپذیرند، بسیار اندک بود.

رساله هایی که اینشتین در سال ۱۹۰۵ نوشته بود؛ او را مشهور کرد. در سال ۱۹۱۳، در دانشگاه برلین به مقام استادی رسید و دوباره حق شهروندی آلمان را به دست آورد. اینشتین در سراسر عمر، از سیاست پیشگان دوری کرد؛ اما اندیشه های سیاسی همواره مورد توجه او بودند.
او از جنگ متنفر بود و قربانی سیاست های ضد یهودی آلمان فاشیستی هیتلر شد. در سال ۱۹۳۳، دوباره حق شهروندی او را دولت آلمان لغو کرد. زیرا به نظر این نظام فاشیستی یهودیان حق شهروندی و اشتغال نداشتند. اینشتین به آمریکا رفت و خوشبختانه حق شهروندی او را دولت آمریکا پذیرفت.

اینشتین هرگز به آلمان بازنگشت و هرگز هموطنان آلمانی اش را به خاطر جنگ طلبی و حمایت از رژیم فاشیست هیتلر نبخشید. آلبرت اینشتین در آمریکا نیز دانشمند آزاده ای بود. او سیاست خارجی آمریکا به ویژه در زمینه تسلیحات هسته ای را به شدت مورد انتقاد قرار می داد. به همین دلیل اندکی پیش از مرگ، همراه با برتراند راسل، اعلامیه مشهور صلح و خلع سلاح را امضا کرد. اینشتین در بسیاری از مسائل داخلی نیز با سیاست های دولت آمریکا مخالف بود. آلبرت اینشتین اعلام کرد که یک سوسیالیست است اما در عین حال برای آزادی های فردی اهمیت بسیاری قائل است. بیان این نظرات آن هم در شرایط جنون و هیستری ضد کمونیستی دوران جنگ سرد آن هم در آمریکا، اقدامی بسیار متهورانه و شجاعانه بود.

اینشتین در کودکی تحت تأثیر آموزش های دینی پدر و مادرش قرار گرفت اما پس از چند سال، آنها را رها کرد. آلبرت اینشتین با آنکه، دیگر باوری به دین یهود نداشت، اما به خاطر آزار یهودیان توسط فاشیست های آلمانی و نیز به خاطر آنکه به عنوان یک انسان دوبار از حق شهروندی محروم شده بود، ایجاد کشور اسرائیل را مورد تایید قرار داد.
شگفت آور این است که با این اقدام این بار عرب های فلسطینی از داشتن کشوری از آن خود محروم شدند و همین موضوع امروز به بزرگترین مانع در راه صلح در خاورمیانه تبدیل شده است. با تشکیل اسرائیل به اینشتین پیشنهاد شد که ریاست جمهوری کشور را بپذیرد؛ اما او با بیان اینکه برای این منصب مناسب نیست؛ از پذیرش آن خودداری کرد.

اینشتین در سال های پایانی عمر از ثروت بسیاری برخوردار بود. هیتلر تمام دارایی های او را مصادره کرد. اما او حتی اندکی به ثروت خود دلبستگی نداشت. وقتی ناشران کشورهای مختلف از او خواستند تا زندگینامه خود را بنویسد و اعلام کردند که انتشار این زندگینامه ثروتی افسانه ای را برای او به ارمغان خواهد آورد؛ پیشنهاد آنها را رد کرد و چنین زندگینامه ای هرگز نوشته نشد.
در اواخر زندگی همیشه لباس بسیار معمولی می پوشید و از پوشیدن لباس های رسمی خودداری می کرد. در دیدار با رئیس جمهور آمریکا لباسی کاملا عادی پوشیده بود و جورابی به پا نداشت. وقتی خبرنگاران پرسیدند که چرا هیچ وقت جوراب نمی پوشد؛ پاسخ داد: انگشت های پایم جوراب ها را سوراخ می کند. خریدن جوراب هم دردسر بزرگی است. این است که به کلی از خیر پوشیدن جوراب گذشته ام.
در مورد حقوق انسان ها، آلبرت اینشتین اعتقاد داشت که در سراسر تاریخ فرادستان و صاحبان سرمایه، ستم انسان به انسان را تحکم و تداوم بخشیده اند. او می گفت: مبارزه برای تامین و تعمیق حقوق انسانی، مبارزه ای است پایان ناپذیر که در آن هرگز پیروزی نهایی به دست نخواهد آمد. اما دوری جستن و دست کشیدن از این مبارزه یعنی نابودی و اضمحلال جامعه بشری.

معرفی فردریش نیچه ، فیلسوف آلمانی

Nietzsche, Fridrich
نیچه، آلمانی تبار است؛ در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در راخن متولد شده، و در ۲۵ اگوست سال ۱۹۰۰ در وایمار آلمان دیده از جهان بسته است. از علایق نیچه می توان به هستی شناسی، شناخت شناسی، تفکر مسیحی و یونانی، نظریه ارزش ها، نهیلیسم، زیبایی شناسی و نظریه فرهنگ اشاره کرد. نیچه از سال ۶۴-۱۸۵۸ تحصیلات کلاسیک و اولیه خود را در مدرسه پفورتا به انجام رساند، پس از ورود به دانشگاه بن، به تحصیل در رشته الهیات و واژه شناسی علاقه مند شد و به دانشگاه لایپز یک رفت تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی ادامه دهد. بنیان های فکری نیچه متأثر از تفکر یونان باستان، به ویژه هراکلیتوس؛ سقراط و افلاطون، اسپینوزا، لیختن برگ، شوپنهاور، واگنر، کونوفیشر و امرسون است. نیچه، از سال ۷۹-۱۸۶۹ استاد فلسفه دانشگاه بازل بود. همچنین نیچه در جنگ فرانسه و پروس داوطلبانه در جنگ شرکت، و در جوخه های پزشکی به خدمت پرداخت.

آثار نیچه در زمان حیاتش و پس از آن تأثیرات بسیار جدی بر جنبش های فلسفی، ادبی، فرهنگی و سیاسی قرن بیستم گذاشت. آثار مکتوب و منتشر شده نیچه نشان می دهد که حیات خلاق او بین سال های ۱۸۷۲ تا ۱۸۸۸ بوده است. یاسپرس، نیچه و کی یرکه گر را دو فرد استثنایی برمی شمارد و نیچه را می توان استثنایی تر از کی یرکه گر دانست، چرا که نیچه، شوریده سری است که در شوریدگی و آفرینشگری اش بی مانند است. خطا نیست، اگر گفته شود نیچه چونان سقراط به زایش و زایندگی اشتیاق وافر داشت، چون نیچه بیش از آن که به تولید اندیشه یا ایده پردازی دست یازد، در پی آن بود که اندیشیدن را مورد توجه قرار دهد. از این روست که اگر فلسفه از نگاه نیچه تعریف شود چیزی نخواهد بود مگر این که «فلسفه عبارت است از آفریدن ارزش های نو».
نگاه نیچه به هرچه هست، تازه است. قضاوتی که او درباره جهان می کند و آن را به پرسش می گیرد، داوری متفاوتی است وی می گوید: «جهان چیزی جز آنچه هست نیست، و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست»؛ به دیگر سخن، جهانی در پساپشت این جهان وجود ندارد.

یک وجه بنیادی کار نیچه نقد فرهنگ است. نقد فرهنگ شرح و پرده برداشتن از آموزه های اخلاقی، ساختارهای سیاسی، هنر، زیباشناسی و; است و نقد فلسفی فرهنگ، حمله یا دفاعی در برابر باورهای یک یا چند اجتماع است.نیچه به انحطاط فرهنگی عصر خود نظر داشته است و نمود انحطاط فرهنگی را بی ارزش شدن برترین ارزش ها می داند. او چنین نمودی از انحطاط فرهنگی را نهیلیسم می نامد. نیچه در کتاب «دانش شاد»، «حکمت شادان»، چگونگی انحطاط فرهنگی را در قالب داستان مرد دیوانه ای بیان می کند. او داستان «مرد دیوانه ای را بیان می کند که در روز روشن فانوس بدست، به میان بازار دوید و در میان شگفتی مردم بی اعتقادی که به تماشای او ایستاده بودند و می خندیدند فریاد برآورد: من در جست وجوی خدا هستم،; و گفت: ما بودیم که او را کشتیم؛ ما تبهکاران، ما بودیم که زنجیری را که زمین را به خورشید می پیوست، گسستیم و اکنون زمین به سوی نامعلوم می رود. اکنون آیا سرما و تاریکی ونیستی را حس نمی کنید؟ مرد دیوانه را تماشاگران به مسخره گرفتند و ریشخندها کردند. دیوانه، آن گاه، فانوس را بر زمین کوبید و گفت: «من زود آمده ام، زمان من هنوز نیامده است و این خبر هراس انگیز هنوز به گوش مردمان نرسیده است.»

نگاهی به استعاره هایی که در کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه وجود دارد، طبقه بندی گونه های فرهنگی را در جوامع به خوبی به تصویر می کشد- اگرچه، نیچه در کتاب یادشده با به کاربردن استعاره های خاص به تحول انسان نظر دارد.
استعاره هایی که نیچه در «چنین گفت زرتشت» آورده است، عبارتند از: شتر، شیر، و کودک. به اعتبار این استعاره ها، برخی فرهنگ ها را می توان به شتر، مانند کرد؛ این فرهنگ ها زاینده نیستند، بلکه حافظ آنچه هست و آنچه از گذشته برجا مانده هستند. چنین فرهنگ هایی چونان شتر فقط بارکشی و فرمانبری می کنند. با این همه فرهنگ در جا نمی زند و گاهی از وضعیت موجود رها می شود؛ یعنی شتر تبدیل به شیر می شود. در این مرحله است که فرهنگ بار می افکند و چموش می شود. بار افکندن فرهنگ و شیر شدن آن، در فضایی آرام رخ نمی دهد. آن گاه که شتر- فرهنگ- بار می افکند، بار تبدیل به اژدها می شود؛ شیر با اژدها می جنگد، شیر اژدها را می درد و خود را از «تو بایدهای» اژدها رها می سازد و به جای آن «من می توانم» را علم می کند و کار شیر بیش از آن نیست. جنبش دیگر در تحول فرهنگی، تبدیل شدن شیر به کودک است. کودک سرآغاز آفرینندگی است، کودک بی پیرایه است، بازی می کند، فراموش می کند، می سازد، فرو می ریزد و از نو می سازد. از این رو، می توان گفت «فرهنگ کودک»، فرهنگی آفریننده و پدید آورنده ارزش های نوین است.

نیچه، هیچ گاه رو به گذشته ندارد، کار نیچه برگرداندن ارزش ها نیست، بلکه تعالیم او برمبنای واژگون سازی ارزش هاست. از همین روست که او نام زرتشت را چنان رمزگانی بر کتاب چنین گفت زرتشت نهاده است.
نیچه در میان انواع نظریه هایش، یک نظریه بسیار بارز دارد و آن چیزی نیست، جز نظریه انسان برتر. انسان برتر کسی است که در برابر ناملایمات قرار می گیرد و بازهم زندگی شادمانه ای را پی می گیرد.انسان برتر باید برخود چیره شود و از خود فراتر رود، چرا که انسان هدف نیست، بلکه پلی است بین حیوان و انسان برتر. آنچه انسان برتر می کند، آری گفتن به زندگی است؛ انسان برتر هیچ گاه زندگی را خوار نمی شمارد.
بنابر آنچه گفته شد، از دیدگاه نیچه می توان ایده هایی برای آموزش یا طرح یک نظام آموزشی بهره گرفت. نظام آموزشی مبتنی بر دیدگاه نیچه می تواند نظامی انتقادی و روشنگرانه باشد. کسانی که برپایه این نظام تحصیل می کنند کسانی خواهند بود که در جستجوی رسیدن به انسان برترند و نیز درصدد برمی آیند پیوسته به ارزش آفرینی دست یازیده و برای خود انگیزه سازی کنند.
سرانجام آن که، پند نیچه این است که در پی تحقق ارزشمندترین و برترین اهداف خود باشید، چرا که هرچه اکنون می کنید بازگشت دوباره در سراسر ابدیت خواهد داشت. به دیگر سخن، هیچ چیز فقط برای یک بار نیست. نیچه جهان را دارای گردش و چرخش پایدار می ا نگارد.

ختصری از نیچه
فیلسوف تاثیرگذار آلمانى در سال ۱۸۴۴ در پروس (آلمان فعلى) به دنیا آمد. نیچه بى شک از تاثیرگذارترین فیلسوفان عهد جدید آلمان است و عقاید و تفکرات او بیشترین تاثیر را بر عقاید و جریان هاى فکرى معاصر گذاشت. عقیده او درباره انسان برتر و اراده و قدرت جزء نکات اصلى تفکر او است که جریان هاى سیاسى و فکرى از آن تاثیر گرفته و بر اساس آن تئورى هاى خود را ارائه کردند. خود او درباره آینده تفکر خود مى گفت: «روزى فرا مى رسد که نام من با عظمت در دنیا نقل شود، من یک دینامیت هستم.»

نیچه در روکن به دنیا آمد در خانواده اى که پدران او نسل در نسل از بزرگان کلیسا و خانواده اى مذهبى بودند. در کودکى مدام در کنار پدر خود بود و حتى در زمان نوشتن و نگارش نامه، پدر نیچه او را در کنار خود نگه مى داشت. متاسفانه در سال ۱۸۴۶ و در حالى که پدر او نیمه هاى دهه سوم زندگى خود را مى گذراند به بیمارى عجیبى مبتلا شد و سیستم اعصاب او به هم ریخت و دچار موارد چندى از خونریزى داخلى شد. سه سال بعد پدرش مرد. کالبدشکافى نشان داد که پدرش از بیمارى تحلیل مغز رنج مى برده است.

براى نیچه کودک، مرگ پدر ضربه اى سنگین بود. اغلب شب ها از خواب مى پرید و شکایت مى کرد که در خواب پدر خود را دیده ولى نتوانسته با او برود. این ترس که در روحیه او تاثیر زیادى داشت در سال ۱۸۵۰ خانواده را وادار کرد که از روکن به نومبرگ نقل مکان و نزد اقوام و فامیل زندگى کنند. در آنجا بود که نیچه درس خواند و شروع به نوشتن کرد و نخستین اشعار خود را نوشت.
پس از گذار از دوران مدرسه، نیچه به موسیقى علاقه مند شد و به مانند پدرش نواختن پیانو را فراگرفت. در آن زمان هنوز از سر درد رنج مى برد. سردردهایى که تا آخر عمر او را تنها نگذاشتند. ده ساله بود که بعضى وقت ها چند ساعت در روز از سردرد شکایت مى کرد. در سال ۱۸۶۰ به درد روماتیسم نیز مبتلا شد و مجبور شد مدرسه را اندکى کنار بگذارد. تنها درمان او در آن زمان این بود که براى تصفیه خون و کم کردن سردرد، زالو بر گردن او بگذارند. در سال ۱۸۶۴ به دانشگاه بن رفت تا زبان شناسى بخواند و در خانواده مذهبى خود نیز دروس دینى مى آموخت. در سال ۱۸۶۵ به لایپزیگ رفت و با یکى از آثار آرتورشوپنهاور آشنا شد و فهمید که طبق نظر شوپنهاور آدمى از قدرت اراده که در درون به تنش مى افتد باعث رنج مى شود. که این رنج همان چیزى است که دلیل زندگى است.

در سال ۱۸۶۷ و با ضعف جسمانى به سپاه پروس پیوست و در رسته ادوات به انجام خدمت مشغول شد. بر اثر سقوط از اسب آسیب دید و پس از بسترى شدن در بیمارستان از خدمت مرخص شد. پس از آن به دانشگاه بازگشت و در ۲۴ سالگى پروفسور زبانشناس شد و کرسى تدریس در دانشگاه لایپزیگ را در اختیار گرفت. پس از ترک بازل با ریچارد واگنر آشنا شد. موسیقى واگنر و توجه او به تراژدى اسطوره یونان و آثار شوپنهاور دو چرایى بود که نیچه روزگار خود را با آنها مى گذراند. دوران روشنفکرى او در سال ۱۸۷۰ با فراخوان دوباره به ارتش قطع شد. هر چند در سوئیس سکونت داشت ولى باز با این حال به بخش کمک هاى اولیه پیوست و در جنگ پروس و فرانسه حاضر شد. در سال ۱۸۷۲ کتاب زایش تراژدى را نوشت. این کتاب آنقدر مورد توجه واگنر بود که به گفته خودش هر روز صبح برمى خاست و قبل از کار کتاب نیچه را مى خواند. نیچه از تاثیر کتاب خود بسیار خوشحال بود و بیش از پیش به واگنر نزدیک شد.

پس از چند دوره حاد بیمارى، نیچه از واگنر جدا شد و دوستى آنها پایان یافت. نیچه دوباره به کار روشنفکرى خود بازگشت و کتاب «انسانى، خیلى انسانى» را نوشت. در سال ۱۸۸۲ راهى ایتالیا شد تا در ونیز استراحت کند. چند دست نوشته خود را کامل کرد و با زنى به نام سالومه آشنا شد. دوست مشترک آن دو یعنى «پل رى» نیز آنجا بود و آن سه نفر تصمیم گرفتند در یک مقطع با همدیگر زندگى کنند. نیچه خواهرش الیزابت را به دیدار سالومه برد تا با هم آشنا شوند که نتیجه خوبى نداشت و نیچه مجبور شد از خواهر خود دفاع کند. کمى بعد کدورت ها کنار رفت و نیچه به همراه سالومه در کوه و طبیعت قدم مى زدند و نیچه از نظرات فلسفى و دیدگاه هاى خود درباره اراده و قدرت سخن مى گفت. بعد از آن نیچه شروع به نگارش یکى از بهترین آثار خود یعنى «چنین گفت زرتشت» کرد. با طیف گسترده اى از نظرها و صحبت ها، فلسفه خود را پرورش داد و «فراسوى نیک و بد» را نوشت. آخرین کتاب او «به انسان نظر کن» بود که شیوه اى دیگر از فراسوى نیک و بد را نوشت و به قول خودش «به بخش مثبت روحیه خودم توجه کردم.» در سال ۱۸۹۷ وضعیت جسمانى او به شدت رو به تحلیل رفت. در بیمارستان بسترى شد و خواهرش الیزابت بر بستر او حاضر شد. نیچه به منزل مادرى خود رفت تا استراحت کند. همان سال مادرش نیز درگذشت و خواهرش الیزابت که شوهرش خودکشى کرده بود، به عنوان تنها حامى نیچه به پرستارى از او مشغول شد. تا سال ۱۹۰۰ نیچه دو بار سکته کرد و قدرت حرکت و حتى تکلم را تا حد زیادى از دست داد. در پایان تابستان نتوانست سکته بعدى را بگذراند و درگذشت. نیچه که در کتاب دجال عقاید ضد مذهبى خود را به تصویر کشیده بود، به رغم خواست خود و با نظر الیزابت با مراسم مذهبى کامل به خاک سپرده شد.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.