مقاله تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
9 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج دارای ۱۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج :

تأملى در زندگى و شعر نیما یوشیج

در پاییز ۱۲۷۶ (۲۱ آبان) در روستاى یوش از توابع مازندران کودکى دیده به جهان گشود که گرچه نام اصلى اش على اسفندیارى بود اما بعدها با نام «نیما یوشیج» به شهرت رسید. درباره تخلص وى گفته اند: «ظاهراً به اعتبار نام یکى از اسپهبدان طبرستان و نام محال «نیما رستاق» در مازندران بوده است و یوشیج در لهجه طبرى یعنى اهل یوش.
سید جواد بدیع زاده، آهنگساز، خواننده و موسیقیدان معروف در گفت وگو با خبرنگار روزنامه کیهان در این باره گفته است: « آقاى امین» دوست مشترک من، صبا و ابراهیم خان آژنگ، امروز به نام «نیما» پدر شعر نو معروف شده است.»

وى اضافه مى کند: «روزهایى که به منزل ابوالحسن صبا مى رفتم غالباً استاد محمدحسین شهریار و نیما یوشیج را نیز در منزل صبا مى دیدم. صبا همیشه «نیما» را آقا «امین» صدا مى کرد زیرا «نیما» مقلوب کلمه «امین» است و گویا نیما قبلاً به امین اسفندیارى معروف بوده و نیما را به عنوان تخلص خود انتخاب کرده است. (۱)
على اسفندیارى دوران کودکى را در یوش گذراند:«زندگى بدوى من در میان شبانان سپرى شد.

; از تمام دوران بچگى خود به جز زد و خوردهاى وحشیانه و چیزهاى مربوط به زندگى کوچ نشینى و تفریحات ساده آنها در آرامش یکنواخت و کور و بى خبر از همه جا، چیزى به خاطر ندارم.»
نیما، خواندن و نوشتن را در یوش نزد ملاى ده آموخت و در این راه بارها متحمل آزارها و اذیت هاى استاد شد.
« او مرا در کوچه باغ ها دنبال مى کرد و به باد شکنجه مى گرفت. پاهاى نازک مرا به درخت هاى گزنه دار مى بست و مرا با ترکه هاى بلند مى زد.»(۲)
در سال ۱۳۲۷ هجرى زمانى که فقط دوازده سال داشت به همراه خانواده از یوش به تهران آمد و پس از گذراندن دوره دبستان به قصد فراگیرى زبان فرانسه و به پیشنهاد اقوام وارد مدرسه «سن لویى» که مؤسسه اى متعلق به هیأت کاتولیک بود، شد. نیما از این دوران به تلخى یاد مى کند:

«دوره تحصیلى من از این جا شروع شد. سالهاى اول زندگانى من در این مدرسه به زد و خورد با بچه ها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کناره گیرى و حجبى که مخصوص بچه هاى تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعى بود که در مدرسه مسخره برمى داشت. هنر من خوب پریدن و با رفیقم «حسین پژمان» فرار از محیط مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمى کردم و فقط نمرات نقاشى به داد من مى رسید.»
آشنایى نیما با استاد نظام وفا از همین مدرسه آغاز شد. نظام وفا که خود از شاعران کهن گرا بود با تشویق ها و رهنمودهاى ارزنده خود نیما را به خط شعر وشاعرى انداخت. او علاقه خاصى به نیما داشت و پس از خواندن شعر موشح نیما به نام« وفا» در حاشیه آن شعر چنین نگاشت:

« روح ادبى شما قابل تعالى و تکامل است. من مدرسه را به داشتن چون شما فرزندى تبریک مى گویم. »(۳)
حوادث ناشى از جنگ جهانى اول تأثیر بسزایى در زندگى نیما گذاشت و آشنایى او با زبان فرانسه و استفاده از آثار ادبى شاعران فرانسوى، پنجره تازه اى مقابل چشمان او گشود که بعدها در منظومه« افسانه »آشکار شد. (۴)

ازدواج نیما با عالیه خانم (از خانواده میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل) در اردیبهشت سال ۱۳۰۵ روى داد. ثمره این ازدواج پسرى بود به نام« شراگیم »که تنها یادگار نیما و عالیه خانم شد.
نیما در سال ۱۳۰۹ به آستارا رفت و مدتى در دبیرستان حکیم نظامى به تدریس ادبیات فارسى پرداخت. در ۱۳۱۱ به تهران بازگشت و سپس به مازندران رفت و مدتى در آن دیدار به سر برد. در سال ۱۳۱۷ در سلک نویسندگان مجله موسیقى درآمد و در این مجله با صادق هدایت نویسنده نوآور و مین باشیان موسیقیدان نامى همکارى کرد. وى مقالات و اشعار خود را در این مجله به چاپ رساند:
« ; اشعار من متفرق به دست مردم افتاده یا زبان شناس ها در خارج آنها را خوانده اند. فقط از سال ۱۳۱۷ به بعد که جزو هیأت تحریریه «مجله موسیقى» شدم، به حمایت دوستان خود، اشعارم را مرتب منتشر کردم! »(۵)

از جمله مقالات او در این مجله سلسله مقالاتى با عنوان« ارزش احساسات در زندگانى هنرپیشگان » بود که مورد استقبال قرار گرفت. وى در این مقالات مى گوید:
هر یک از شخصیت هاى هنرى (هنرپیشگان = هنرمندان) نتیجه تحولات تاریخى بر اثر تغییر اساس زندگى (کار یا ماشین) هستند که در آنها سایه و انعکاس خود را باقى مى گذارند. شخصیت هاى با اهمیت تر متولد شده از تحولات با اهمیت تر هستند.»حوادث سالهاى ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ ذهن شاعر را به کلى آشفته و نگران مى کند چنان که امید و یأس، صبح روشن و شب تاریک در ذهن خلاق شاعر جاى خود را به یکدیگر مى دهند:

مى تراود مهتاب
مى درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم مى شکند

نیماى خسته و شکسته از روزگار را به زندان مى برند. مدت کوتاهى در زندان مى ماند اما اثر آن تا مدت ها جان و روح شاعر را آزرده مى کند. پس از رهایى از زندان از بیم آن که مبادا آثارش را از بین ببرند، آنها را از جایى به جاى دیگر مى کشد.روزها را به سختى مى گذراند. دیگر آرزوها و امیدهایش را به خاک سپرده است. زیاد نمى خواند، کم مى نویسد. تنهاى تنها مانده است. گاهى برخى دوستان و شاگردان به دیدنش مى روند و در همین دیدارهاست که «یدالله رؤیایى» از نیما مى پرسد: چرا دیگر شعر نمى گویى؟و نیما پاسخ مى دهد:

«زبانى را که مى خواستم استعمال کنم، کردم. لغات وفرهنگ شعرى را که داشتم به کاربردم. خیالم را راحت کردم و اکنون از نساختن شعر دغدغه اى ندارم.» (۶)
سال ۱۳۳۸ نیما با همسرش عالیه خانم و یگانه فرزندش شراگیم درخانه اى درتهران به سرمى برد. پس از سال ها زندگى درتهران، نیما هنوز هم دلبسته یوش بود و با بهانه و بى بهانه خود را به یوش مى رساند تا غربت شهر را در کوچه پس کوچه هاى یوش گم کند و دل تنهایى اش تازه شود.
زمستان ۱۳۳۸ بازهم دلش هواى کوهستان کرد و خواست به دیدار طبیعت زادگاهش برود.

با هزار سختى خود را به یوش رساند و در راه بازگشت ازمازندران به سرماخوردگى و ذات الریه مبتلا شد. پسرش شراگیم آخرین ساعات زندگى نیما را چنین توصیف مى کند:
«یازده شب بود و مادر هنوز بیدار. نیما بدجورى مریض بود. عالیه خانم تمام این یازده شب مثل پروانه دور نیما گشته بود. من کلاس چهارم دبیرستان بودم. مى دیدم مادر از پادرآمده است. آن شب به عالیه خانم گفتم بخوابد. مادر خوابید. نیما هم خوابیده بود، بى حال بود. من نشستم به کشیدن طرحى از چهره ویکتورهوگو. بعد نیما را صدا زدم. پرسیدم: نقاشى خوب است یا بد؟ بلندشد. نگاهى کرد و گفت: «باشد صبح. صبح همه چیز را بهتر مى شود دید. «اما نیما نه صبح را دید و نه نقاشى مرا. این آخرین شعر شفاهى نیما بود. آن شب چندبار صدایم کرد که بروم کنارش. رفتم، بغلم کرد. بغل کردنش وحشت آور بود. ترسیدم. مادرم را صدا زدم. نیما ازحال رفت. چندبار صدایش زدم. سرش را بلندکرد. گفت:» ها; «این آخرین کلمه اى بود که از او شنیدم.» (۷)

نیما در یکى از آخرین نوشته هایش (پنج روز پیش ازخاموشى) چنین نگاشته است: «من زندگى ام را با شعرم بیان کرده ام. درحقیقت من این طور به سربرده ام. احتیاجى ندارم کسى بپسندد یا نپسندد، بدبگوید یا خوب بگوید. اما من خواستم دیگران هم بدانند چطور مى توانند بیان کنند و اگر چیزى گفته ام براى این بوده است و حقى را پشتیبانى کرده ام.»
نیما در ادبیات معاصر ایران پدیده اى بود که به قول خودش چوب در لانه مورچگان کرد و جماعت بى آزارى را که راحت و آسوده و بى مدعى درگوشه امن خود آرمیده و ستاره مى شمردند، سراسیمه کرد.
کار نیما در آغاز «شکستن» و «فروریختن» نبود. او از اصول جاذبه شعرفارسى منحرف نشدو شعرهاى اولیه خود را درهمان قالب هاى معمول و معهود ریخت. (۸) قصه رنگ پریده نخستین اثر منظوم نیما در قالب مثنوى و درزمینه شعر جدید بود که در اسفند ۱۲۹۹ براى «دل هاى خونین» سرود و این شعر بیانگر رنج هاى فردى شاعر بود و لحن دردمندانه این شعر نشان از زندگى رنج بار شاعر داشت. وزن و قافیه و قالب دراین منظومه مطابق شعر کهن بود. ترکیبات شعر بیشتر قدیمى و مضمون برخى ابیات نماینده بینش نو شاعر و دورى از سبک قدیم و نشانگر انحراف شاعر از تصور سکون و ثبات طبیعت و نگرش یکسان به مفردات جهان بود.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.