تحقیق در مورد بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۹۷,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 تحقیق در مورد بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک دارای ۴۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق در مورد بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق در مورد بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک :

بمب افکن سنگین میان قاره ای بلاک جک

هواپیمای بلک جک، که اغلب با کد Tu-160 شناخته می شود، بمب افکن سنگین وزن مافوق صوتی است که در طی دوران جنگ سرد به منظور شلیک موشک های ALCM یا موشک کروز شلیکی از هوا به مرحله طراحی و تولید رسید. این هواپیما ساخت شرکت توپولف بوده و با لقب بلک جک یا شلاق چرمی شناخته می شود. بلک جک امروزه سنگین وزن ترین و می توان گفت تا حدودی قدرتمند ترین بمب افکن حال حاضر دنیاست.

این هواپیما قادر است با ماکزیمم سرعتی معادل ۲۲۰۰ کیلومتر بر ساعت پرواز کرده و فاصله ای برابر با ۱۳۹۵۰ کیلومتر را بپیماید.
________________________________________

بمب افکن بلک جک روسی در حال سوختگیری هوا به هوا
________________________________________
این هواپیما، به دلیل پرواز در سرعت های مافوق صوت، دارای سیستم بال متغیر است که بنابر سرعت موجود میزان به عقب رفتگی بال را توسط کامپیوتر تنظیم می نماید. این هواپیما برای تامین قدرت خود از چهار موتور قدرتمند NK-32 توربوفن مجهز به پس سوز بهره می جوید که هر جفت در یک طرف بدنه آرایش یافته و حتی دارای ورودی های هوای متغیر هستند. ارابه فرود این هواپیما شامل یک ارابه دو چرخی در دماغه یا جلوی هواپیما و دو ارابه شش چرخی در دو جفت، در میان موتورها می باشد.

همچنین در امتداد جلو و عقب این چرخ ها محفظه های حمل تسلیحات در خط میانی وسط هواپیما تعبیه شده است. در دماغه این هواپیما، سیستم رادارای آبزور K قرار گرفته است که از آن هم برای اسکن آسمان و همینطور برای بررسی و مطالعه اهداف زمینی استفاده می شود. همچنین در دماغه رادار سپوکا نیز برای بررسی سطح زمین هنگام پرواز سینه مال یا بسیار نزدیک به زمین و در ارتفاعات پایین نیز تدارک دیده شده است.

برای انجام عملیات سوخت گیری هوا به هوا با دقت بیشتر، لوله سوخت گیری در جلوی شیشه خلبانان قرار گرفته که عمل سوخت گیری را به مراتب ساده تر می سازد. در کابین تحت فشار این هواپیما، حداکثر چهار خدمه سوار بر صندلی های نجات موشکی می توانند به عملیات بپردازند که این افراد را خلبان، کمک خلبان، مهندس پرواز یا ناوبر و مسئول تسلیحات نظامی تشکیل می دهند

خاطرات خلبانان ایرانی از دفاع مقدس-۲

دوم مهر ۱۳۵۹بود. هواپیمای توربو کماندر یا هواپیمای دو موتوره ملخ‏دار که به منظور جابه‏ جایی مسافر مورد استفاده قرار می‏ گیرد، قلب آسمان را می‏ شکافت و به جلو می ‏رفت. لکه ‏های ابر از زیر بال هواپیما، فضایی رویایی ایجاد کرده بودند. گاهی هم لکه‏ های ابر کنار می‏رفتند و مزارع کشاورزی، تصویر سبزی نشان می‏ دادند

. مسافرین هواپیما را خلبانان هلیکوپتر کبرا تشکیل می‏ دادند. حدود ۵۰ دقیقه از شروع پرواز می ‏گذشت و طبق برنامه، زمان زیادی تا رسیدن به فرودگاه اهواز باقی نمانده بود. ناگهان خلبان هواپیما با دستپاچگی فریاد زد: «میگ! میگ!» و به سرعت از مسیر اصلی منحرف شد. از پنجره هواپیما نگاهی به بیرون انداختم، دو فروند جنگنده بال دلتای میگ۲۱ در آسمان اهواز جولان می‏ دادند. خلبان بسیار دستپاچه شده بود و هواپیما را مدام چپ و راست می‏کرد. هواپیمای توربو کماندر یک هواپیمای مسافربری است و هیچگونه سلاحی ندارد.

خلبان برای اینکه مورد هدف میگهای۲۱ قرار نگیرد، شروع به مانور و کاهش ارتفاع کرد. این مانورها بارها تکرار شد. من با دیدن میگها، مرگ را مقابل چشمانم دیدم. ناگهان همه خاطرات دوران زندگی‏ام در ذهنم آمد و مثل پرده سینما از نظرم گذشت و هیچ مسئله تلخ و شرینی از ذهنم دور نماند. هر لحظه آماده مرگ بودم.

با شروع حمله عراق به ایران، داوطلبانه خواستار اعزام به جبهه شده بودم و اکنون هر لحظه امکان داشت هدف جنگنده‏های دشمن قرار بگیرم بدون آنکه اصلاً وارد جنگ شده باشم. در آن لحظات سخت، از خدا فقط خواستم که به من آن قدر مهلت دهد که لااقل یک ماموریت را انجام دهم و اگر قرار است کشته شوم، کاری در جنگ انجام داده باشم. با حالت گرفتن هواپیما و پایان مانور، فهمیدم که از شر میگهای ۲۱ راحت شده‏ ایم. بیش از یک ساعت و نیم بود که در آسمان بودیم و باید تا آن زمان به اهواز رسیده بودیم. خلبان هواپیما با آنکه مانورهای زیادی انجام داده بود و اکنون در معرض خطر میگها قرار نداشت ولی بازهم بسیار دستپاچه بود و ترس او از نحوه چسبیدن به دسته کنترل فرامین معلوم بود. ناگهان باند فرودگاهی در مقابل ما ظاهر شد. خلبان رادیو را ر

وشن کرد. در کنار فرودگاه، دو حلقه چاه نفت با تاسیسات مربوطه، به شدت در حال سوختن بودند. پس از شنیدن زبان عربی از رادیو، ناگهان ۱۸۰ درجه گردش کرد و سرعت هواپیما را به حداکثر رساند. حیرت زده کارهای خلبان را نظاره‏ گر بودیم. ناگهان خلبان گفت: «ما در خاک عراق هستیم و این چاهها که در حال سوختن هستند، متعلق به عراق می ‏باشند!» با شنیدن این حرف، به نگرانی ما افزوده شد

ولی از اینکه خلبانان نیروی هوایی تا داخل خاک عراق آمده و تاسیسات آنها را به آتش کشیده بودند، احساس غرور می‎ کردم. آرزو داشتن که ای کاش الآن در داخل هلیکوپتر کبرا بودم و نیروهای بعثی را هدف قرار می ‏دادم. ولی چه می‎ شد کرد که عملاً در این هواپیما حکم اسیری را داشتم که هیچگونه اختیاری ندارد. نگاهی به خلبان توربو کماندر کردم. عرق از سر و رویش می‏ تراوید و با اضطراب بسیار تمام حواسش روی عقربه‎‏ ها و هردو دستش روی دسته کنترل فرامین بود.
________________________________________

هواپیمای F-14 تامکت ایرانی در حالت فول وینگ-فلپ
________________________________________
او هم نمی ‏دانست کجاست و ما هم نمی‏ توانستیم کمکی به او بکنیم. برج رادار اهواز به ما جواب می ‎داد ولی موقعیت ما را نمی‏ دانست. با تقاضای خلبان هواپیما، برج مراقبت برای مدت کوتاهی دستگاه «تکن» را که استفاده از آن در منطقه جنگی ممنوع بود، روشن کرد و موقعیت هواپیمای ما را به خلبان گفت. خلبان با راهنمایی برج مراقبت به طرف اهواز گردش کرد و این بار، در جهت صحیح به هدف نزدیکتر شد.

اعصابمان بسیار متشنج شده بود و از اینکه در چنین موقعیتی گیر کرده بودیم و مثل اسیر دست و پا بسته‏ای، نمی‏توانستیم کاری بکنیم خیلی ناراحت بودیم. لحظات به کندی می‏ گذشتند. من از لحظه تماس با رادار اهواز، زمان را کنترل کرده می‏کردم؛ حدود ۲۵ دقیقه از لحظه تماس ما گذشته بود که به اندازه ۲۵ سال به نظر می‏رسید. سرانجام به فرودگاه اهواز رسیدیم و به لطف خدا سالم به زمین نشستیم. هنوز همگی از هواپیما پیاده نشده بودیم که یکی از مسئولان هوانیروز به سراغ ما آمد و تخصص ما را پرسید. به محض اینکه گفتیم همگی خلبان کبرا هستیم او خیلی خوشحال شد و به من که سرپرستی این گروه را برعهده داشتم، گفت:

– فوری دو فروند کبرا را بردار و برو!
– کجا برم جناب سرهنگ؟
– هرکجا که دشمن هست!

– ولی جناب سرهنگ ما باید ابتدا توجیه شویم، بعد در عملیات شرکت کنیم.
سرهنگ که برای اعزام ما خیلی عجله داشت، رابط هوانیروز را احضار کرد و از او خواست ما را توجیه کند. آنگاه ستوان علی غزنوی ما را توجیه کرد و قرار شد خودش نیز با یک فروند هلیکوپتر ۲۱۴ همراه ما بیاید. بلافاصله به طرف هلیکوپترهای کبرا رفتیم. در حال سوار شدن دیدیم که سرهنگ چیزی را زیر لب زمزمه و به طرف ما اشاره می‏ کند.

لحظه ‏ای مکث کردم تا صدای او را بشنوم. سرهنگ شهادتین می‏خواند و ما را دعا می‏ کرد. با خود گفتم این همان پرواز است که بازگشتی ندارد. لذا شهادتین را گفته و سپس با ذکر یاعلی هلیکوپتر را روشن کردم. به نزدیک ستونهای زرهی دشمن که از بصره به سمت آبادان و اهواز در حال حرکت بودند رسیدیم، پدافندهای عراقی را دیدیم که مانند چشمه ‏های جوشان به سمت ما تیراندازی می‏ کردند. خود را از تیررس دشمن دور کردم. دقایقی بعد، محل اصلی قرارگاه ادوات زرهی دشمن را شناسایی و آتش را شروع کردیم.
________________________________________

هلیکوپتر AH-1 کبرای ایرانی در حال برخاست
________________________________________
در اهواز، کار ما این بود که از صبح تا شب پرواز کنیم. از سویی، نیروها و تجهیزات عراق آنقدر زیاد بود که برای مقابله با آنان، احتیاج به نیروهای بسیار بیشتری داشتیم و از سوی دیگر، درگیری در طول مرز آنقدر وسعت داشت که نمی‏ شد همه‏ جا را با هلیکوپتر تحت پوشش قرار داد. آن وقتها یعنی در روزهای اول جنگ، نیروی زمینی ارتش، سپاه و بسیج به طور کلاسیک وارد نبرد نشده بودند؛

لذا هوانیروز بود که بیشتر باعث کند کردن حرکت دشمن به سمت اهواز شده بود. عراقی‏ها که از ادامه پیشروی سریع به سمت اهواز ناامید شده بودند، از جناح آبادان شروع به پیشروی کردند. ما نیز برای مقابله، به جبهه آبادان اعزام شدیم. تازه در آبادان نشسته بودیم که یک فروند ۲۱۴ به زمین نشست و دو تن از خلبانانی را که تیر خورده و وضعیت وخیمی داشتند، تخلیه کرد. با دیدن آنها، هرچند خیلی ناراحت شدیم ولی حس انتقام‏جویی در ما تحریک شد و قسم خوردیم تا آنجا بتوانیم انتقام این عزیزان را بگیریم.

عملیات در آبادان بسیار وسیع‏تر از اهواز بود. در آنجا تیم آتش زیادتر از اهواز بود و در طول روز، لحظه به لحظه یک تیم اتش در مقابل دشمن ایجاد می ‏‎شد. عراقی‏ ها از عملیات هلیکوپترها ضربات زیادی خورده بودند و تمام سعی آنها بر این بود که به نحوی ما را زمین‏ گیر کنند و به همین دلیل، هواپیماهایشان پی در پی به دنبال یافتن و بمباران مقر ما بودند. ما نیز به این مسئله پی برده بودیم و سعی داشتیم که خللی در پرواز ایجاد نشود. یک روز به ما اطلاع دادند که عراق مشغول احداث پل بر روی «کارون» در منطقه «مارد» است. قرار شد در اولین ساعات صبح روز بعد، آن پل را تخریب کنیم. آن روز هوا خراب شد؛ نه هوانیروز و نه نیروی هوایی، نتوانستند اقدامی بکنند. نامساعد بودن هوا دو روز طول کشید و پس از آن کمی بهتر شد.

به ما اطلاع دادند که عراق پل را زده و به طرف شرق کارون در حرکت است. منطقه‏ ای که عراق در آن پل زده بود، فاقد هرگونه نیروی دفاعی بود و این تنها ما بودیم که باید یک تنه تا رسیدن نیروهای پیاده‏ نظام، به مقابله با نیروی زمینی ارتش عراق بپردازیم. پروازها را شروع کردیم و به تار و مار کردن عراقی‏ها پرداختیم. هواپیماهای عراقی به دنبال ما آمدند ولی نتوانستند محل ما را پیدا کنند. آنها بمبهای خود را روی پالایشگاه آبادان ریختند و پالایشگاهی که دود و آتش از آن زبانه می‏کشید، مجدداً مورد هجوم قرار گرفت.

تمام آسمان منطقه را دود بسیار غلیظی فرا گرفته بود و تصویری از مظلومیت کشور ما را ترسیم می‏کرد. ما پی در پی پرواز می‏ کردیم. سرانجام به علت کثرت پروازها، محل استقرار ما توسط دشمن شناسایی شد و با توپخانه مورد هدف قرار گرفت. به ناچار مجبور شدیم آن منطقه را تخلیه کنیم و به نخلستانهای اطراف پناه ببریم. در آنجا امکانات غذا و استراحت وجود نداشت. یک کمپوت سربازی به عنوان شام می‏‎ خوردیم و در کنار نیزارها با لباس خلبانی دراز می‏ کشیدیم و از ترس مار و سایر حیوانات موذی، کلاه هلمت یا کلاه خلبانی خود را همیشه بر سر می‏‎ گذاشتیم.

در آنجا علاوه بر آنکه مراقب مارها و عوارض طبیعی بودیم، نوبتی هم نگهبانی می‏ دادیم تا گرفتار شبیخون دشمن نشویم. آن شب وقتی دراز کشیدم، بار دیگر، همسر و فرزندم مقابل چشمانم مجسم شدند. باز تلخی‏ها و شادکامی‏های زندگیم را مرور کردم و با این افکار شب را به صبح رساندم. پس از ادای نماز صبح با همرزمان و خوردن صبحانه ‏‎ای مختصر بار دیگر عملیات شروع شد. این بار پایگاه ثابتی نداشتیم و قرار بود پس از پایان عملیات جهت سوختگیری و زدن مهمات در کنار جاده ماهشهر به آبادان بنشینیم و از همانجا نیز پرواز کنیم. ماشین سوخت، مهمات و تیم فنی به طور سیار در جاده در حرکت بودند که مورد هدف هواپیماهای عراقی قرار نگیرند.
________________________________________

هلیکوپتر بل ۲۱۴ در جلو و هلیکوپتر تهاجمی کبرا در عقب تصویر
________________________________________
اینجا نیز هواپیماهای عراقی راحتمان نگذاشتند و در کنار جاده به ما حمله کردند. وقتی سوخوهای۲۲ عراقی رسیدند، ارتفاعشان آنقدر کم بود که خلبان آنها را با چشم غیرمسلح می ‏دیدم. تنها راه ما، خاموش کردن هلیکوپتر و خارج شدن از آن بود که بیش از چند ثانیه طول نکشید. از هلیکوپتر پائین پریدم و به دنبال جان‏پناهی گشتم

ولی در آن بیابان باز، کوچکترین عارضه طبیعی جهت استتار وجود نداشت. هواپیماهای عراقی دور زدند و دوباره بالای سر ما آمدند. در آن لحظه فقط توانستم روی زمین دراز بکشم و هر لحظه در انتظار مرگ باشم. اولین رگبار هواپیماها از کنار من گذشت. این بار طعم مرگ را به خوبی احساس کردم. فکر می ‏‎کردم که تنها هدف میگهای عراقی،

زدن خلبانان بوده است. بار دیگر هواپیماهای عراقی به طرف ما آمدند و هم چیز را به رگبار بستند. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. گرد و خاک ناشی از برخورد گلوله‏ ها به زمین که به سر و صورتم نشسته بود. فکر می‏ کردم خودم هم مورد اصابت قرار گرفته‏ ام. سرانجام پس از دقایقی که برای من سالها طول کشید، هواپیماهای عراقی رفتند و من از زمین بلند شدم. نگاهی به خود انداختم و دست و پایم را تکان دادم. به لطف خدا چیزی نشده بود

. با عجله به سمت هلیکوپترها رفتم. همه هلیکوپترها سالم بودند جز هلیکوپتر من که بیش از ۱۰۰ گلوله خورده بود. پس از چند روز عملیات در آبادان، به ما ابلاغ شد که به دارخوین برویم و در کنار نیروهای سپاه عمل کنیم. در طول مسیر وقتی از آسمان به زمین نگاه می‏کردم، مردم بیچاره را می ‏دیدم که بی‎خانمان شده ‏اند. پیر و جوان، زن و مرد، هرکس بقچه ‏ای یا بسته‏ای زیر بغل یا کول خود گذاشته، در بیابانها آواره شده بودند. بعضی ‏ها هم دوچرخه‏ ای داشتند و روی آن بچه‏ ها و بعضی از وسائل خود را گذاشته بودند و با مشقت بسیار در حرکت بودند. در این میان هواپیماهای عراقی نیز هر از گاهی آنها را به رگبار می‏ بستند. با حالتی اندوهگین به دارخوین رسیدیم. آنجا با آقای خرازی آشنا شدیم. ایشان در مورد ماموریت، ما را توجیه کردند و قرار شد صبح روز بعد، عملیات انجام شود. تازه نماز صبح را خوانده بودیم و می‏ خواستیم

صبحانه بخوریم که آقای خرازی به سراغمان آمد و آخرین صحبتها و هماهنگی‏ها را با هم انجام دادیم و عملیات آغاز شد. ستوان «داوود عباسی» خلبان ۲۱۴ پس از بارگیری مقدار زیادی مواد منجره TNT و سوار کردن ۴ نفر از نیروهای سپاه، قایقی را اسلینگ کرده و به طرف هدف به راه افتاد. ماموریت من حفاظت از هلیکوپتر ۲۱۴ بود، زیرا با آن همه مهمات با کوچکترین آسیب، به کوهی از آتش تبدیل می‏شد. پرواز ما روی آب بود و می‏ بایست در یکی از مناطق، این نیروها را پیاده می‏ کردیم و برمی‏ گشتیم. وقتی به منطقه مورد نظر رسیدیم، با کمال تعجب دیدیم که عراقی‏ها قبل از ما در آنجا مستقر شده اند

. با پیش آمدن آن وضع، قرار شد در نقطه دیگری، نیروها را پیاده کنیم. سرانجام محلی را پیدا کردیم و هلیکوپتر ۲۱۴ مشغول تخلیه بار گردید. در این حال، عراقی‏ها ما را دیدند و به طرف ما آتش گشودند. با دیدن آن وضع و خطری که هلیکوپتری ۲۱۴ را تهدید می‏ کرد به طرف آنها یورش بردم و یکی از ضدهوایی ‏های عراق را با شلیک موشک تاو منهدم کردم. دومین موشک تاو، درست به وسط پدافند دوم عراقی‏ها خورد و کمکم که سرگرد «رستمی» بود، گفت که متلاشی شدن آنها را دیده است.

به مقر عراقی‏ها نزدیک شدم. حالا در ۲۰۰ متری پدافند آنها بودم. به خدمه یکی از آنها نزدیک شدم و وقتی به دقت نگاهش کردم، دیدم که از کنار توپ ضدهوایی پائین آمد و شروع به فرار کرد. او را دنبال کردم. یک شلوار کار و یک زیرپیراهن رکابی سفید به تن داشت. حالا به حدود بیست متری او رسیده بودم و او در حال فرار بود.
________________________________________

هلیکوپتر AH-1 در جنگ تحمیلی نقش عمده ای را در پشتیبانی از نیروی زمینی ایفا کرد
________________________________________
او را با مسلسل هدف گرفته و شلیک کردم. لحظه‏ای بعد، بدن متلاشی شده‏ اش را بین زمین و هوا دیدم؛ نگاهی به اطراف کردم، همه جا پر از نیروهای عراقی بود. آنها در دسته‏ های ۲۰ و یا ۳۰ نفری بودند و با دیدن من شروع به فرار کردند. اطراف را می‏پائیدم و هرجا که نیروی بیشتری می‎ دیدم مورد هدف راکت قرار می‏ دادم. چنان درگیر بودم که صدای سرگرد رستمی را نمی ‏شنیدم. ضمن گردش به چپ و راست، شلیک می‏کردم؛ این بار صدای سرگرد رستمی مرا به خود آورد: «مواظب باش! ملخ هلیکوپتر به زمین نخورد!»

با شنیدن این حرف، متوجه شدم که خیلی به زمین نزدیک شده‎ام؛ هلیکوپتر را جمع و جور کردم. در این حال ماموریت هلیکوپتر ۲۱۴ پایان یافت و به طرف ما آمد. عراقی‏ها همچنان در حال فرار بودند. ۵ نفری از آنها در کناری ایستاده بودند و دستهایشان را روی سر گذاشته بودند. از پارسی خلبان ۲۱۴ خواستم که آنها را سوار کند و خودم مراقب او شدم. او ۵ نفر عراقی را سوار کرد و به اتفاق به طرف قرارگاه لشگر خراسان که نزدیکترین قرارگاه بود رفتیم و اسرای عراقی را تحویل دادیم. آن ۵ نفر، یکی فرمانده یگان، یکی افسر رسته مهندسی، دو نفر سرباز و دیگری از گروه خودفروخته مجاهدین خلق بود که تحویل لشگر ۷۷ دادیم؛ سپس به سوی قرارگاه خود به پرواز درآمدیم

. پس از بازگشت از دارخوین، سپاه پاسداران اعلام کرد که در اطراف آبادان، تانکهای عراقی وارد عمل شده‏ اند؛ بلافاصله با دو فروند کبرا و یک فروند ۲۱۴ برای شناسایی محل و یافتن تانکها به پرواز درآمدیم. در کرانه غربی رودخانه کارون،

در ارتفاع بسیار کم پرواز می‏ کردیم که ناگهان خلبان ۲۱۴ اعلام کرد سه فروند هلیکوپتر عراقی در حال پرواز هستند. با شنیدن این خبر به طرف نیزارها رفتیم تا از دید هلیکوپترها در امان باشیم. بعد با کبرای دوم هماهنگ کردیم و قرار شد که از نیزارها خارج شود و به سوی هلیکوپترهای عراقی شلیک کند. بلافاصله همین کار را کرد و اقدام به تیراندازی نمود. متاسفانه دستگاه تیراندازی‏اش دچار اشکال بود و نتوانست به دقت هدفگیری کند. من بلافاصله اعلام آمادگی کرده و از میان نیزارها خارج شدم. سه فروند هلیکوپتر سنگین Mi-8 عراقی را که به صورت دایره در یک نقطه پرواز می‏کردند با چشم غیرمسلح دیدم و حدس زدم باید در حال تخلیه نیرو یا مهمات باشند.

یا علی مددی گفتم و اولین هلیکوپتر را با موشک تاو هدف قرار دادم. لحظاتی بعد هلیکوپتر آتش گرفت و به زمین خورد. خلبانان عراقی نمی‏دانستند از کدام سمت مورد هدف قرار گرفته ‏اند. آنها در آسمان سرگردان بودند و بی‏ هدف پرواز می‏کردند. به سرعت هلیکوپتر خود افزودم و تا فاصله ۶۰۰ متری یکی از آنها پیش رفتم و موشک تاو دوم را به سویش شلیک کردم. این یکی هم مثل هلیکوپتر اولی در آسمان آتش گرفت و سپس به شدت منفجر شد. دور زدم و به نزدیکی هلیکوپترهای خودی رسیدم

. ناگهان خلبان ۲۱۴ اعلام کرد: «موشک!موشک!» و قبل از آنکه عملی خاص انجام بدهم موشکی احتمالاً از نوع سام۷ از بین هلیکوپتر من و ۲۱۴ رد شد و به زمین خورد. این بار نیز به طور معجزه ‏آسایی نجات یافتیم. دور زدم و برای خیز سوم به طرف هلیکوپتر سوم عراقی حرکت کردم، آن را نشانه رفتم ولی هلیکوپترم حرکتی نکرد. فهمیدم مهماتم تمام شده است. در حالی که سریعن گردش به راست می‏کردم، موضوع را به سایرین گفتم

و به طرف پایگاه پرواز کردم. آن شب در اثر خستگی زیاد، خیلی زود به خواب رفتم. صبح فردا یکی از مسئولان سپاه با قرارگاه تماس گرفت و اعلام کرد که دو فروند هلیکوپتر عراقی که هدف قرار گرفته بودند، حامل تعداد زیادی از کماندوهای عراقی بوده که همگی کشته شده ‏اند. اردیبهشت ۱۳۶۱ و زمان عملیات فتح المبین بود. لحظه‏ ای آرامش نداشتیم. حضور هوانیروز در این عملیات نیز بسیار چشمگیر بود

. خلبانان ما با آنکه بارها عملیات انجام داده بودند، هنوز احساس خستگی نمی ‏کردند و باکمال میل حاضر به انجام عملیات بعدی بودند. برای انجام ماموریت، قرار شد چهار فروند هلیکوپتر کبرا وارد عمل شوند. بلافاصله هر چهار فروند استارت زده و به سوی محل ماموریت به راه افتادیم. از این تیم آتش، فقط هلیکوپتر من به موشک «ماوریک» مسلح بود. موشک ماوریک، موشکی بسیار گرانقیمت و با قدرت تخریب بسیار بالاست. این موشک توسط تیم فنی نیروی هوایی و هوانیروز به روی هلیکوپتر سوار شده و آزمایشات آن با موفقیت انجام شده بود.

من قبلاً بارها این موشک را شلیک کرده و به مشخصات فنی و توانمندی‏های آن، آشنا بودم. در حین پرواز، چون نیروهای دو طرف در حال جنگ و گریز بودند و بعضی وقتها یک نقطه چند بار دست به دست می ‎شد، تشخیص نیروهای خودی و دشمن خیلی سخت بود. برای آنکه دچار اشتباه نشویم، باید خیلی حساب شده عمل می‏ کردیم و قبل از انجام هر کاری، با نیروهای پیاده خودی تماس می ‏گرفتیم.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.