مقاله در مورد بررسی نظریه فیلسوفان درباره حدوث یا قدم نفس


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
12 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد بررسی نظریه فیلسوفان درباره حدوث یا قدم نفس دارای ۳۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد بررسی نظریه فیلسوفان درباره حدوث یا قدم نفس  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد بررسی نظریه فیلسوفان درباره حدوث یا قدم نفس،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد بررسی نظریه فیلسوفان درباره حدوث یا قدم نفس :

چکیده
یکی از مباحث مهم معرفت نفس مربوط است به حدوث یا قدم نفس بدین معنا که آیا نفس از لحاظ زمانی حادث است یا قدیم؛ در پاسخ به این سؤال، فلاسفه راههای مختلفی را در پیش گرفته‏اند.

نظرات مهم و مشهور پیرامون حدوث یا قدم نفس سه نظریه است یکی نظریه منسوب به افلاطون، دیگری نظریه فلاسفه مشاء و سوم نظریه ملاصدرا. بقیه نظرات یا تأویل و توجیهی است از نظرات دیگران و یا از دیدگاه حکما چندان اهمیتی نداشته و بطلان آن واضح بوده است.

حکیم سبزواری تمام نظرات ارائه شده در اینباره را بدینگونه آورده است:
اقوال راجع به حدوث و قدم نفس را می‏توان اینچنین استیفا نمود که نفس را یا حادث می‏دانند یا قدیم، و قائل به حدوث نفس یا معتقد است که نفس «مدت زمان محدودی» بر بدن تقدم دارد تا اعتقاد به عالم ذرّ و عهد و میثاق «انسان با خداوند» محفوظ بماند، یا معتقد است که حدوث نفس همراه است با حدوث بلکه عین حدوث بدن است، این قول از طرف مصنف (ملاصدرا) اظهار گردیده است. و یا معتقد به قدم نفس یا حتی معتقد به قدم ذاتی۱ نفس است.

همانگونه که ابن‏سینا در ذکر اقوال قدما حول نفس چنین عقیده‏ای را آورده است که عده‏ای نفس را همان خدا می‏دانسته‏اند (تعالی اللّه‏ عن ذلک) که این مذهب غلّو کنندگان است و یا معتقد است به قدم زمانی نفس که منظور از این قدم نیز یا قدمی است در سلسله عرضیه (و این قول تناسخیه است) و یا منظور قدمی است در سلسله طولیه؛ در این قول هم یا گفته می‏شود نفس قدیم است از آن جهت که نفس جزئیه است و یا گفته می‏شود نفس قدیم است از آن جهت که نفس عقل کلی است، این نظر اخیر، اعتقاد فیلسوف اعظم افلاطون الهی است۲

کلیدواژه:
نفس؛حدوث؛
قدم؛ارسطو؛
افلاطون؛ابن‏سینا؛
ابن‏سینا؛سهروردی؛
ملاصدرا؛

انتساب نظریه قدم نفس به افلاطون و ادله اثبات قدم نفس
نظریه‏ای که راجع به حدوث یا قدم نفس به افلاطون نسبت داده می‏شود این است که نفس انسان قدیم است و قبل از حدوث بدن بطور مجرد و بسیط موجود بوده است و بعد از حدوث بدن هر نفسی از عالم مجردات نزول کرده و به یک بدن تعلق گرفته است. فلاسفه‏ای مانند ملاصدرا کوشیده‏اند نظر افلاطون را اینگونه، تفسیر نمایند که قدیم بودن «نفس بماهی نفس» مراد او نبوده، بلکه قدم نفس از جهت وجود عقلی و وجود معلول نزد علت منظور وی بوده است.۳

لکن آنچه بیشتر مشهور می‏باشد این است که افلاطون معتقد به قدم «نفس بماهی نفس» بوده است. بعبارت دیگر هر نفسی بطور مستقل و نفوس بطور متکثر قبل از بدنها موجود بوده‏اند. افلاطون در رساله تیمائوس تصریح می‏کند که:

صانع جهان روح را چنان آفریده که خواه از حیث زمان پیدایش و خواه از حیث کمال مقدم بر تن باشد و در برابر تن از شأن و مقامی که کهن‏تر در برابر جوانتر از خود دارد برخوردار باشد زیرا قرار بر این بود که روح سرور تن باشد و به آن فرمان براند.۴

و در جای دیگر همین رساله می‏گوید: «ما موجود ذاتی زمینی نیستیم بکله اصل و مایه ما آسمانی است و هنگام پیدایش ما روح ما که در آنجا بوده از آنجا آمده و به ما پیوسته است»۵

آنچه بیشتر باعث شده است که افلاطون را معتقد به قدم نفس بدانند مسئلهمُثُل افلاطونی است. بعقیده افلاطون روح انسان قبل از تعلق به بدن در عالم مُثُل بوده است و در آنجا ذوات و حقایق اشیاء را مشاهده و ادراک نموده است و بعد از نزول در عالم ناسوت و تعلّق آن به بدن مادی، تمام علوم و دانسته‏ها را فراموش کرده است؛ بنابرین آنچه انسان در این عالم بعنوان دانش می‏آموزد اکتساب علم جدیدی نیست بلکه فقط استذکار دانسته‏های فراموش شده است.۶

ادله اثبات قدم نفس
دلیل اول: هر چیزی که حدوث پیدا می‏کند مستلزم این است که دارای ماده‏ای باشد تا آن ماده باعث اولویت وجود نسبت به عدم برای آن چیز گردد بنابرین اگر نفس را حادث بدانیم لاجرم باید آنرا مادی دانست اما بعد از اثبات غیر مادی بودن نفس جایی برای حادث بودن آن نمی‏ماند.۷

دلیل دوم: اگر نفوس حادث باشند در اینصورت، نفوس حادث هستند با حدوث بدنهای گذشته و با توجه به اینکه بدنهای گذشته غیرمتناهی هستند پس نفوس گذشته نیز باید غیر متناهی باشند. حال از طرفی همه کسانیکه نفوس را مجرد می‏دانند اتفاق نظر دارند که نفوس باقی وغیر فانی هستند. بنابرین غیر متناهی بودن نفس یعنی غیر متناهی بودن نفوسی که تا بحال بوجود آمده‏اند و در این زمان موجود و باقی هستند اما نفوسی که هم اکنون بوجود آمده‏اند و باقی هستند قابل زیادت و نقصان می‏باشند واین با غیر متناهی بودن آنان منافات دارد. لذا حادث بودن بدنها، علّت حادث بودن نفوس نیست و صدور نفوس از علّت آنها متوقف بر حدوث یک حادث نمی‏باشد در نتیجه نفوس قدیم هستند و نه حادث.۸

دلیل سوم: اگر نفوس را ازلی (قدیم) ندانیم دیگر نمی‏توان آنها را ابدی دانست چرا که اثبات شد هر آنچه که حادث و کائن است فاسد و از بین رفتنی هم می‏باشد اما با توجه به غیرفانی و ابدی بودن نفس مشخص می‏گردد که غیر حادث و ازلی نیزمی باشند.۹

تبیین نظریه حدوث روحانی نفس بوسیله ابن‏سینا
ابن‏سینا در اکثر کتب فلسفی خود اعتقاد فلاسفه مشاء مبنی بر حدوث نفس با حدوث بدن را تبیین و اثبات نموده است. فلاسفه مشاء، نفس را روحانیه الحدوث و روحانیه البقا می‏دانند بدین معنا که نفس جوهری است که ذاتا مجرد می‏باشد و برای کسب کمال و تدبیر بدن در فعل خود متعلق به ماده «بدن» است و بعد از فساد بدن فاسد نمی‏شود بلکه باقی و جاودان است.

بیتردید در این عالم، عقول بسیط و مفارقی وجود دارند که با حدوث بدن انسان حادث می‏شوند و فاسد نمی‏شوند بلکه باقی هستند، واین مطلب در طبیعیات تبییین شد. این عقول از عقلب اولی صادر نمی‏شوند چرا که با وجود وحدت نوع،کثیر و نیز حادث هستند پس معلول علت اولی هستند با واسطه.۱۰
ابن‏سینا در قسمت طبیعیات کتاب شفا به تبیین «حدوث و بقای روحانی نفس» پراخته است.

نفس انسان مجرد قائم بخود و مفارق از بدن قبل از حدوث بدن نبوده که بعد از حدوث بدن به آن تعلق گرفته باشد چرا که نفس انسانی در نوعیت و معنی اتفاق دارند حال اگر فرض شود که نفس انسانی قبل از حدوث بدن به بصورت مجرد موجود بوده نه حادث با حدوث بدن، چنین وجودی نمی‏تواند متکثر باشد چون تکثر اشیاء یا از ناحیه ماهیت و صورت آن است و یا از ناحیه نسبت داشتن به عنصر و ماده تکثر ماده نیز یا از مکانهایی است که هرماده‏ای‏در جهتی‏می‏باشد و یا از زمانهایی است که مختص به هر ماده در حدوث آن است و یا از عل قسمت کننده ماده است.

اما نفوس از لحاظ ماهیت و صورت تغایری ندارند چون همه نفوس انسانی ماهیت واحدی دارند، پس تکثر نفوس از جهت قابل ماهیت و همان چیزی که ماهیت بنحو اختصاصی منسوب به اوست، می‏باشد یعنی بدن. حال با فرض موجودیت نفس بدون بدن هیچ تغایر عددی بین نفوس نخواهد بود. اینکه تکثر نوع واحد فقط بوسیله ماده و مادیات است مطلق می‏باشد و اختصاص به نفس انسانی ندارد بلکه همه چیزهایی که بلحاظ ماهیت متفق هستند تکثرشان بوسیله حاملها و قابلها و منفعلات از آنها می‏باشد و یا از طریق نسبت به زمان آنهاست. و هرگاه آن اشیاء در اصل مجرد باشند به اموری که گفتیم تفرق نمی‏یابند، پس محال است که بین آنها مغایرت و تکثر باشد بنابرین متکثر عددی بالذات بودن نفس قبل از دخول در بدن باطل است. از طرف دیگر جایز نیست که نفس بالذات، واحد بالعدد باشد زیرا که هرگاه دو بدن بوجود آید لازم است که در دو بدن دو نفس حاصل شود در اینصورت یا دو نفس مذکور دو بخش از آن نفس واحد بالعدد هستند و حال آنکه چیزی که بزرگی و حجم ندارد (مجرد است) انقسام بالقوه آن محال است و یا نفس واحد بالعدد در دو بدن می‏باشد، که بطلان این شقّ نیز روشن است و نیازی به تکلّف ندارد.۱۱

ابن‏سینا در ادامه این برهان جهت تبیین بیشتر آن و نیز بیان اینکه بدن آلت و ابزار استکمال و کسب فضایل نفس است و هر نفسی باید بدنی مناسب با خود داشته باشد، می‏گوید:
تشخص فردی نفوس انسانی فقط از طریق احوالی که بر آنها لاحق می‏شود حاصل می‏گردد که این احوال لازمه آنها نیست، چون اگر لازمه آنها بود همه نفوس در آن احوال مشترک بودند.

احوال لاحق بر نفوس در یک مبدأ زمانی عارض بر نفوس می‏شوند چرا که این احوال تابع سببی هستند که آن سبب عارض بعضی از نفوس می‏شود و عارض بعضی دیگر نمی‏شود، پس تشخّص نفوس امری حادث است (چرا که ابتدای زمانی دارد) لذا نفوس قدیم لایزال نیستند و حادث هستند با حدوث بدن همچنانکه ماده بدنی که صلاحیت دارد نفس آنرا استعمال کند حادث است و بدن حادث ملک و آلت نفس می‏باشد. در جوهر نفس حادث با بدن (که این بدن استحقاق حدوث نفس را از مبادی اولی بدست می‏آورد) یک هیأت و صفت شوفی طبیعی هست، هیئ شوقی، نفس را به بدن مشغول واز سایر اجسام منصرف می‏کند.بنابرین بعد از تشخص نفس، مبدأ تشخص آن هیئتی را به آن نفس ملحق می‏کند تا نفس را در آن بدن تعیین بخشد و بین نفس و بدن صلاحیت ون مناسبت نسبت به یکدیگر حاصل شود. اگر چه چیستی آن هیئت، تعیّن بخش و آن مناسب از علم ما مخفی است و مبادی استکمال نفس بواسطه همین بدنی است که بدن اوست.۱۲

بنابر عقیده اکثر حکما از جمله حکما مشاء نفس انسان بعد از مفارقت از بدن باقی است و هر نفسی بصورت مجزا از نفوس دیگر به بقای خود ادامه می‏دهد این در حالیست که بدن نفس فاسد و فانی شده است اما نفوس بنحو متکثر باقی هستند. همین مطلب باعث شبهه‏ای میگردد و شیخ‏الرئیس در ادامه استدلال خود مبنی بر «روحانیه الحدوث، و روحانیه البقا» بودن نفس به دفع این شبهه مقدّر می‏پردازد:
کسی نمی‏تواند بگوید که همان شبهه (که مانع قبول قدم نفس است) در مورد مفارقت نفوس از بدنها بعد از مرگ بر شما لازم خواهد آمد، چون نفس بعد از مفارقت از بدن یا فاسد می‏شود که شما اینرا نمی‏گوئید، و یا همه نفوس متحد می‏گردند و این همان چیزی است که تشنیع گردید و یا بنحو متکثر باقی می‏مانند در حالیکه بعقیده شما دیگر ماده‏ای همراه نفوس نیست پس چگونه متکثر هستند؟

در جواب می‏گوییم نفوس بعد از منفارقت از بدنها متکثر هستند بواسطه اختلالف مواد و اختلاف زمانهای حدوثشان و اختلاف هیئتها که هر یک قطعا بحسب بدن خود واجد آنها می‏باشند چرا که ما بیقین می‏دانیم که تشخص دهنده معانی کلی نمی‏تواند آنرا بنحو شخصی و قابل اشاره ایجاد کند مگر اینکه از طریق اضافه شدن یک معنای لاحق (که هنگام حدوثش بر آن معنای کلی لاحق و لازم گردد) چه ما آنرا بدانیم و چه اینکه ندانیم.

همانگونه که می‏دانیم چنین نیست که نفوس همه بدنها تنها یک نفس باشد و تعدد فقط از طریق اضافه به بدنها حاصل گردیده باشد چه اینکه در اینصورت لازم می‏آمد که نفس واحد در همه بدنها یا عالم باشد یا جاهل و یا آنچه که مثلاً فردی مانند عمرو به آن دارد از فرد دیگری مانند زید مخفی نباشد زیرا واحدی که به کثیرین اضافه شد اختلاف بحسب اضافه جایز است اما اموری که در ذات اوست در کثیرین اختلافی پیدا * فلاسفه‏ای مانند ملاصدرا کوشیده‏اند نظر افلاطون را اینگونه، تفسیر نمایند که قدیم بودن «نفس بماهی نفس» مراد او نبوده، بلکه قدم نفس از جهت وجود عقلی و وجود معلول نزد علت منظور وی بوده است.

نمی‏کند مثلاً فرد جوانی که پدر چند اولاد است جوان بودن او در نسبت با همه اولادهاست چون جوان بودنش فی نفسه است لذا در همه اضافه‏ها داخل می‏شود. علم وجهل و ظن و موارد مشابه که در ذات نفس می‏باشد.۱۳

نیز همینگونه است و با هر اضافه‏ای داخل نفس می‏گردد.لذا نفس‏واحد نیست‏بلکه بالعدد کثیر است و نوع آن واحد می‏باشد و همانگونه که بیان شد حادث است.

پس شکی نیست که تشخص نفس بوسیله امری است که آن امر انطباع در ماده نیست چرا که بطلان انطباع در ماده را قبلاً اثبات کردیم بلکه آن امر (سبب تشخّص نفس) هیأتی از هیأتها و قوه‏ای از قوا و عَرَضی از اعراض روحانیه یا جمله‏ای از آنها که تشخص نفس به اجتماع آنهاست، می‏باشد ولو اینکه ما بدانها علم نداشته باشیم. پس از آنکه نفس تشخص فردی یافت یک نفس با نفس دیگر نمی‏تواند وحدت عددی داشته باشد. ابطال این مسئله هم قبلاً آمده است لکن ما یقین داریم که جایز است نفسی که با حدوث مزاجی حادث گردید هیأت و حالتی برایش حاصل شود که او را برای افعال نطقیه و انفعالات نطقیه آماده کند. این هیأت هم بگونه‏ای باشد که از هیئت مربوط به نفس دیگر متمایز باشد مانند تمیز دو مزاج در دو بدن.

 

و نیز جایز است هیأت مکتسبه‏ای که عقل بالفعل نامیده می‏شود باعث تمیز هر نفسی نسبت به نفس دیگر گردد. کما اینکه تمایز هر نفسی نسبت به نفس دیگر میتواند از طریق علم و شعور هر نفس به ذات جزئی خود حاصل گردد. همچنین ممکن است از لحاظ قوای بدنی برای نفس هیأتی حادث شود که مربوط باشد به هیأتها خلقیه باشد و تمیز نفوس از این راه بوجود آید و نیز جایز است که خصوصیات دیگری وجود داشته باشد که بر ما پوشیده باشد و آنها لازمه نفوس در هنگام حدوثشان و بعد از حدوثشان بوده باشند چنانکه امثال آن خصوصیات لازمه اشخاص جسمانی انواع می‏گردد و تا این اشخاص جسمانی باقی هستند تمایز هم باقی است.۱۴

ادله شیخ اشراق بر حدوث روحانی نفس
شیخ اشراق در کتاب حکمه‏الاشراق چهار برهان مبنی بر استحاله قدم نفس (اثبات حدوث نفس) اقامه نموده است. برهان اول شیخ اشراق همان برهان ابن‏سینا می‏باشد که در قالب اصطلاحات مستعمل در کتب شیخ‏الاشراق بیان شده است فلذا در اینجا به تقریر سه برهان دیگر اکتفا می‏شود. لازم بذکر است که منظور شیخ‏اشراق از حدوث نفس همان نظر مشائین یعنی روحانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن آن می‏باشد.

دلیل اول: اگر انوار مدّبره انسیّه (نفوس) قبل از صیاصی (بدنها) موجود باشند (با توجه به اینکه مجرد می‏باشند حال اگر بعد از آنکه در چنین موقعیت و وضعیتی قرار داشته پس به بدن مادّی تعلّق گیرند، تعلّق آنها به بدن مادّی یعنی ضایع شدن آنهاست. همچنین اگر آنها قبل از بدن تحقق داشته‏اند با توجه باینکه مجرد بوده‏اند اختصاص پیدا کردن هریک از آنها به بدنی خاص، تخصیص بلامخصص می‏باشد چون عروض اعراض و اتفاقات مربوط به عالم جسمانی است اما در عالم نور محض (مجردات) اتفاق و عرضی وجود ندارد تا باعث تخصیص هر نفسی به بدن خاصی گردد.۱۵

دلیل دوم: اگر انوار مدبّره (نفوس) قبل از بدن موجود باشند، یا آنها متصرف و مدبر بدن هستند و یا متصرف و مدبر بدن نیستند. اگر متصرف و مدبر نباشند لازم می‏آید که وجود آنها معطّل باشد و این محال است. اگر نفوس مدبر بدن باشند معنایش این است که نفوس غیر متناهی در یک وقت متصرف و مدبر بدنهای غیرمتناهی باشند که لازمه آن یا خلف است و یا تناسخ (خلف بودنش در صورتی است که ادعا شود هر نفسی در یک بدن مشخص وجود داشته است حال آنکه فرض این بود که نفوس قبل از بدنها تحقق داشته‏اند. و تناسخ در صورتی است که ادعا شود که تعلّق هر نفسی به یک بدن بعد از مفارقت آن نفس از بدن دیگری بوده است) و با توجه به محال بودن هر دو شقّ (عدم تصرف نفس در بدن قبل از وجود بدن و تصرف نفس در بدن قبل از وجود بدن) محال بودن قدم نفس نیز اثبات می‏گردد.۱۶

دلیل سوم: با توجه به نامتناهی بودن حوادث و محال بودن نقل به عالم ناسوت، اگر نفوس، قدیم باشند نامتناهی هستند و نامتناهی بودن نفوس مستلزم این است که در عالم مفارقات و مجردات جهات نامتناهی وجود داشته باشد در حالیکه چنین چیزی محال است فلذا قدم نفوس هم محال است.۱۷

تبیین نظریه حدوث جسمانی نفس بوسیله ملاصدرا
صدرالمتألهین معتقد شد که نفس، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است بدین معنا که اولاً نفس حادث است و نه قدیم؛ ثانیا حدوث نفس جسمانی است و نه روحانی. ثالثا بقا نفس روحانی می‏باشد. این نظریه مبتنی است بر چند اصل از اصول فلسفی او از جمله اصالت و تشکیک وجود و حرکت جوهری. ملاصدرا معتقد است هر موجود جسمانی از جمله نطفه‏ای که در رحم قرار می‏گیرد دارای حرکت جوهری است؛ جنین با استعداد و تکامل و حرکت جوهری خود به مرحله‏ای از شدت و کمال وجودی نائل می‏شود که از مرتبه جسمانیت به مرتبه روحانیت صعود می‏نماید.

بعبارت دیگر نفس انسان از خود جنینِ جسمانی حادث می‏شود نه اینکه نفس مستقل و مجرد از بدن حادث گردد و در جنین جا می‏گیرد. نفس بسوی بدن جنین نمی‏آید بلکه این بدن جنین است که با حرکت جوهری خود بتدریج رو بسوی بالا دارد تا اینکه با گذر از آخرین مرحله جسمانیت و اولین مرحله روحانیت نائل شود:
انّ صوره الانسان اخر المعانی الجسمانیه و اول المعانی الروحانیه و لهذا سمّاه بعضهم طراز عالم الامر.۱۸

صورت انسانی آخرین مرحله جسمانیت و اولین مرحله روحانیت است و بهمین سبب بعضی از حکما انسان را طراز و نردبان صعود به عالم مجردات نامیده‏اند.

انّ النفس حین حدوثها نهایه الصور المادیات و بدایه الصور الادراکیات ووجودها حینئذ آخر القشور الجسمانیه و اوّل اللبوب الروحانیه.۱۹

مطالب ملاصدرا درباره حدوث یا قدم نفس را می‏توان در این موارد جمعبندی کرد: ابطال قدیم بودن نفس، ابطال روحانیه الحدوث بودن نفس، اثبات و تبیین جسمانیه الحدوث بودن نفس، توجیه نظر افلاطون و تطبیق نظریه افلاطون و نظریه خود بر آیات و روایات ملهِم به قدم نفس.

ابطال قدم نفس در سلسله طولیه
ملاصدرا چند برهان برای ابطال قدم نفس در سلسله طولیه اقامه کرده است که در اینجا به تقریر دو برهان از آن براهین اکتفا می‏کنیم :
۱ـ اگر نفس جوهر مجرد قدیمی باشد در اینصورت می‏بایست جوهر کاملی باشد بلحاظ فطرت و ذات بگونه‏ای که نقص و قصور بر آن لاحق نگردد و حال آنکه اگر کامل و غیرناقص وغیرقاصر بود محتاج آلات وقوای نباتی و حیوانی نبود (لذا نیاز او به آلات وقوا دلالت دارد بر اینکه نفس جوهر مجرد قدیم نیست.)۲۰
۲ـ برهان دیگری که ملاصدرا آنرا در کتاب شواهد و کتاب مبدأ و معاد آورده است چنین است:
اگر نفس پیش از بدن موجود باشد باید که مجرد باشد و هر چیزی که از ماده و عوارض ماده مجرد است عارض غریب به آن لاحق نمی‏گردد زیرا که عروض هر عارض غیر لازمی که عازض چیزی می‏شود محتاج است به قوای قابله و استعدادی سابق که یا در آن چیز باشد چنانکه در عروض اعراض و صور و نفوس حالّه در جسم، یا با آن چیز باشد چنانکه در صورتی که بحسب ذات مجرد است مانند نفس انسانی و جهت قوه بر می‏گردد به امری که بحسب ذات قوه صرف باشد که به صور مقوّمه آن متحصل گردد و چنین چیزی هیولای اجسام است. پس برفرض تقدم نفس بربدن لازم می‏آید که مقترن به هیولا باشد و این خلف است۲۱

ملاصدرا بعد از بیان این برهان اشاره می‏کند که این برهان برتر است از برهانی که دیگر حکما از طریق استحاله کثیر یا واحد بودن نفس قبل ازا بدن اقامه کرده‏اند۲۲(از جمله برهانی که از شیخ‏الرئیس ذکر شد).

ابطال‏قدم نفس در سلسله عرضیه(ابطال تناسخ)
برای ابطال تناسخ نیز دو برهان از کتب ملاصدرا بیان می‏کنیم: «نفس بعد از جدا شدن از بدن اوّلی و قبل از انتقال به بدن دوّمی محصور است بین دو آن (آنِ مفارقت از بدن اوّل و آنِ پیوستن به بدن دوّم) و با توجه به بطلان تتالی آنات، نفس بین دو آن در یک زمانی واقع خواهد شد که در هیچیک از دو بدن نمی‏باشد و لذا تدبیر نفس در یک بدن تعطیل می‏گردد حال آنکه تعطیل محال است. البته این برهان با روش ما (ملاصدرا) تمام و قابل قبول است چون نفسیت نفس، نحوه وجود نفس است و نه اضافه‏ای عارض بر نفس.۲۳

برهان دوّم بر ابطال تناسخ۲۴: درجه و مرتبه نفس انسانی در ابتدای تکون درجه و مرتبه سازی در اجسام طبیعی است، سپس بتدریج بر حسب استکمالات (حرکت جوهری) ترقی می‏کند تا اینکه به مرتبه و درجه نبات و سپس مرتبه و درجه حیوان (و بعد از آن مرتبه و درجه انسان) می‏رسد بنابرین نفسی که با این استکمالات و حرکت جوهری به فعلیت نفس انسانی رسیده است محال است که به استعداد و قوه محض بازگشت نماید چون تناسخ یعنی بازگشت نفسِ بالفعل به نفسِ بالقوه.۲۵

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.