مقاله الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی دارای ۱۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله الگوهای خاموش و پنهان در نهادهای پرورشی :

در جوامع بسته و جوامع باز و آزاد نویسنده: کاوه احمدی علی آبادی*
چکیده‌ : در این مقاله درصددیم تا زوایایی جدید از آموزش و پرورشی را آشکار سازیم که به ابعاد خاموش و پنهان الگوهایی در جامعه عطف می کند که برحسب نوع تربیت و جامعه پذیری متفاوت جوامع مختلف در افراد درونی می شوند و سپس اشخاص آن را در تفکرات و کنش های شان بازآفرینی می کنند.
الگوهایی که بر طبق نوع تعاملات و تقابلات بین جهان بینی های فردی و گروهی افراد با جهان بینی جمعی جامعهء مرجع رخ می دهند و پس از درونی شدن در قالب کنش هایی جهت یافته، بروز داده می شوند. آنجا که خاستگاه اش نهادهای پرورشی و تربیتی (خانه، مدرسه، مراکز دینی و رسانه های جمعی) است و بروزش ابتدا در نهاد خانواده و سپس بازآفرینی اش در سایر نهادهای مدنی، همچون نهادهای اجتماعی، سیاسی و غیره. دو الگوی متفاوت نهادهای پرورشی که در نهایت به دو جامعه متمایز باز یا بسته منجر می شود. در این راه، در قالب نظریه ای بنیادی و با روش جمع آوری اطلاعات اسنادی و با استناد به پژوهش هایی کلان نگر و متعدد، به فراتحلیلی که حاصل ارتباط و امتزاج پژوهش های مختلف بوده است، دست یافته و از آن طریق فرآیندی را تبیین می کنیم که به نتایج و ارایه راه حلی منتهی می شود، که برای پرورش و جامعه پذیری یک جامعه سالم و باز ضروری است و آن تعاملی خواهد بود که مشارکت و قرار گرفتن در جایگاه دیگری را، نه تنها چراغ راه خود، که تجربه و سیر عملی جامعه ساخته باشد و نوآوری ها و خلاقیت های افراد و به خصوص جوانان اش را در کل نظام اجتماعی و فرهنگی اش جذب و هضم کند.
واژگان کلیدی: الگوی خاموش- الگوی پنهان- جامعه باز- جامعه بسته – جهان بینی جمعی.‌
مقدمه‌

در برخی از دانشگاه های غربی به تازگی رشته ای جدید در علم روان شناسی با عنوان روان شناسی سیاسی ایجاد شده است. در این مبحث بین رشته ای، به الگوهایی در نهادهای پرورشی (خانواده، مدرسه و رسانه ها) توجه می شود که بر بستر آن، شخصیت هایی پرورش می یابند که چون در نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مشغول به فعالیت می شوند، به سمت و سوی همان الگوهایی رفتاری تمایل پیدا می کنند که روان ناخودآگاه شان پیش از آن در خانه و مدرسه و در معرض رسانه های جمعی شکل گرفته است؛ جایی که جهان بینی جمعی به گونه ای است که ممکن است اجازه رشد جهان بینی های گروهی و فردی را داده یا مانع آن ها شود. از این روی، نحوهء پرورشِ شخصیت سیاسی می تواند سالم یا ناسالم باشد که بر طبق همان، در بازآفرینی نهادهای مدنی و سیاسی و غیره نیز با همان کیفیت جلوه گر می شوند (تهرانی، ۱۳۸۳: ۷-۴۶؛ تهرانی، ۱۳۷۹: ۲۲-۷۹). این الگوها می توانند در سطح خرد در قالب “کنش ها” ظاهر شوند و در قالبی کلان به شکل “الگوهایی خاموش و پنهان”، که جا دارد به شکلی مفصل تر به هر یک بپردازیم.

نوع و روش تحقیق
این مقاله بخشی از تحقیقی گسترده تر است که نگارنده در قالب نظریه ای بنیادی به آن پرداخته است. نظریه ای را که هم در تز و هم در کتب تألیفی و مقالات علمی و پژوهشی ارایه کرده است و حاصل سال ها کار در این حوزه چه در قالب پژوهشگر و چه به عنوان سرپرست تیم های پژوهشی در مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها و در سازمان مدیریت و برنامه ریزی در بخش برنامه ریزی بلندمدت بخش اجتماعی و فرهنگی و دفتر آمایش سرزمین فعالیت داشته است که با انواع روش های اسنادی و پژوهش های کلان نگر، پانل های متعدد و حتی بعضاً مطالعات موردی، فراتحلیلی را که نتیجه ارتباط، تعمیم و امتزاج نتایج آن هاست، در قالب نظریه ای بنیادی ارایه کرده است.

الگوهای‌ خاموش‌ و پنهان
در هر جامعه‌ای‌، الگوهایی‌ موجودند که‌ در قالب‌ باورها، هنجارها، ارزش ها، عادت ها، کنش ها و رفتارها بروز کرده‌، ولی‌ هرگز به‌ زبان‌ رانده‌ نشده‌ و در بسیاری‌ از موارد، افراد معتقد به‌ آن،‌ از وجودشان‌ نیز آگاهی‌ ندارند و فقط به‌ گونه‌ای‌ بدیهی‌ و ناخواسته‌ آن ها را در سبک های‌ زندگی‌ در منزل‌ و فعالیت های‌ کاری‌ پدید آورده‌ و به‌ کار می‌برند که‌ در بسیاری‌ از الگوهای حاکم بر نهادهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تعیین‌ کننده‌ و حتی در انواع نظام های تحول جامعه دخیل‌اند و هیچ سیاست گذاری و برنامه‌ریزی ای بدون ‌توجه‌ به‌ آن ها قرین‌ موفقیت‌ نخواهد بود.

آن‌ الگوهایی‌ که‌ افراد از وجودشان‌ آگاهی‌ دارند، ولی‌ آن ها را به‌ زبان ‌نرانده‌ و در اظهارات‌ رسمی‌ و رفتارهایی‌ که‌ اهداف شان‌ ذکر شود، به‌ کار نمی‌برند، بلکه‌ آن ها را به‌ گونه‌ای ‌خاموش‌، ولی‌ معنادار جهت‌ دهنده‌ نگرش ها، قضاوت ها و رفتارهای‌ خود می‌سازند، الگوهای‌ خاموش‌ گفته ‌می‌شود. در حالی‌ که‌ آن‌ دسته‌ از الگوهایی‌ که‌ افراد از وجودشان‌ آگاهی‌ ندارند و یا به‌ گونه‌ای‌ بدیهی‌ و مفروض،‌ آن ها را اعمال‌ می‌کنند، یا آنقدر کلی‌ و عمیق‌ هستند که‌ کاملاً پنهان‌ می‌مانند، الگوهای‌ پنهان‌ را تشکیل می‌دهند. در کشور ما و سایر کشورهای جهان، به خصوص جوامع بسته یا جوامع باز و آزاد، نمونه‌هایی از این‌ الگوها را می‌توان شناسایی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ نمود.

کنش های شکل دهنده الگوها
توجه به این نکته ضروری است که، هر الگوی خاموش یا پنهانی در سطح کلان معمولاً به طور مستقیم عمل نمی کند و همواره از طریق الگوهایی خُردتر که رفتارها و تعاملات افراد باشند، پدیدار می شود. کنش ها، یکی از این نمونه الگوهایی هستند که در شکل گیری الگوهای کلان بسیار تعیین کننده اند. کنش ها ، نمونه رفتارهایی هستند که با انگیزه های مشخص افراد شکل می گیرند. به بیانی دیگر، هر کنشی فصل مشترکی از رفتارهای فردی است که همواره با آگاهی به سوی هدفی معین جهت گیری و هدایت می شود. جامعه شناسان و پژوهشگران مختلفی درباره کنش ها، نظریه پردازی و تحقیق کرده اند، که یکی از مطرح ترین شان به‌ نظریات‌ ماکس‌ وبر پیرامون انواع کنش برمی‌گردد. او ضمن‌ تمایز قایل‌ شدن‌ بین‌ انواع‌ کنش ها، کنش‌ معطوف‌ به‌ هدف‌ و عقلایی‌ را عامل‌ تعیین‌ کننده‌ تحول‌ جوامع‌ صنعتی‌ می‌داند، که‌ امکان‌ طرح‌ریزی‌، برنامه‌ریزی‌ و ارزیابی‌ علمی‌ را فراهم‌ می‌آورد.

در حالی‌ که‌ جوامع‌ سنتی‌ عمدتاً از کنش های‌ ارزشی‌، عاطفی‌ِ منفعل‌ و سنتی‌ بهره‌ می‌برند که‌ موجب‌ توسعه‌ و پیشرفت‌ نمی‌شود (وبر، ۱۳۶۷: ۷۱ ـ ۷۵; سازمان ها: سیستم های‌ عقلایی‌، طبیعی‌ و باز، ۱۳۷۴: ۸۰ ـ ۸۹). تفکر سنتی‌ در شرق‌ بیشتر از یک‌ طرف‌ احساسی‌ و عاطفی‌ و از طرف‌ دیگر مبتنی‌ بر سنت‌ و رسم‌ است‌ که‌ مورد توجه‌ و مطالعه‌ نظریه‌ پردازان‌ و برنامه‌ریزان‌ قرار گرفته‌ است.‌ اما مباحث‌ وبر پاسخ گوی‌ طرح‌ مسأله‌ ما نیست‌ و ما ناگزیر به‌ جستجوی‌ کنش ها و طرح‌ علل‌ دیگری‌ هستیم‌.

الگوی خاموش قدرت در پسِ کنش معطوف به قدرت
در شماری از جوامع‌ جهان‌ سوم و در بسیاری از نهادهای مدنی شان، این یکی از اصلی ترین پرسش ها بوده است که چرا عمدتاً پیشرفت‌ و ترقی‌ در اولویت های‌ اساسی‌، نه‌ تنها دولت ها و ارکان حکومتی، بلکه‌ حتی‌ آحاد مردم‌ قرار ندارد، و‌ مسایل‌ و نیازهای‌ دیگری‌ است‌ که‌ در اولویت‌ قرار می‌گیرند؟ یکی از این نیازها و اولویت ها، کنش معطوف به قدرت است‌. کنش معطوف به قدرت، انگیزشی بیش از پیشرفت را تهییج می کند.

قدرتی که در سطح فردی سرکوب شده و در سطوح اجتماعی نیاز به بروز هر چه بیشتر می یابد و از هر فرصتی برای تجلی خود سود می جوید. کنش معطوف به قدرت با محور قرار دادن خود، سایر انگیزش ها و به خصوص اهدافِ هر نوع ترقی و پیشرفتی را در اولویت های بعدی قرار می دهد تا خود که پیش از این مدام واپس زده شده، اجازه ظهور یافته و ارضاء گردد. به‌ بیان‌ واضح تر، کنش‌ معطوف‌ به‌ پیشرفت، که اصلی ترین عامل انسانی در توسعه به شمار می رود، کنار گذاشته شده و کنش معطوف به قدرت جانشین اش می شود. در نتیجه‌، آنچه‌ در کاغذها (برنامه‌ها) آماده‌ هرگز توسط افراد تحقق‌ عملی‌ نمی‌یابد تا توسعه‌ و پیشرفتی‌ را نیز در پی‌ داشته ‌باشد.

در کنش معطوف به پیشرفت، چنان که کارکنان قابلیت ها و کارایی بیشتری از خود نشان دهند، موجبات خشنودی مدیران سازمان را فراهم می آورند و بر اساس آن مستوجب پاداش و ارتقاء می شوند، در حالی که جامعه ای که کنش معطوف به قدرت را در وجود شهروندان اش حک کرده است، قابلیت های کارکنان اش می تواند حتی به قیمت خسران آن ها تمام شود! زیرا مدیریت مبتنی بر کنش معطوف به قدرت، توانایی بیش از انتظار کارکنان و زیردستان را تهدیدی برای خود می بیند! از این روی کنش معطوف به قدرت، نه تنها کارکنان و مدیران سازمان ها و افراد جامعه را به سوی کارایی بیشتر و پیشرفت سوق نمی دهد، بلکه حتی با برنامه ریزی مانع آن می شود! اما ریشه‌های‌ آن‌ را باید در کجا جست‌؟

ریشه‌یابی‌ الگوی خاموشِ خودمحوری‌ در خانواده‌ و جامعه‌
در عرصه‌ علم‌ روان‌شناسی‌ سیاسی‌ به‌ الگوهایی‌ در نهادهای‌ پرورشی ‌توجه‌ می‌شود که‌ چون‌ در مواجهه‌ با روان‌ ناخودآگاه‌ افراد قرار می‌گیرد، از آنان شخصیت هایی‌ (سالم‌ یا بیمار) می‌سازد، و در غیر این صورت، افرادی بیمار تحویل جامعه می دهد که‌ الگوهایی مشابه‌ را در نهادهای‌ مدنی‌ ‌بازآفرینی‌ می‌کنند و انواع‌ نهادهای اجتماعی و سیاسی را پدید می‌آورند.

باید توجه داشت که نهادهای پرورشی در جوامع سنتی، شامل خانواده و عرصه های مناسک و سنن می شد که با تربیت، آموزش و جامعه پذیری و فرهنگ پذیری به مقاصدش دست می یافت (آگ برن و نیم کوف، ۱۳۵۴: ۱۵۴-۱۵۷Stewart,1971:59-60;). اشخاص از بچگی در خانه تربیت می شدند و هنگامی که به سن بلوغ می رسیدند، مناسک گذار، آشناسازی و بلوغ، آنان را با برخی از اساطیر و قواعد دینی و غیره و سنن با آداب و رسوم اجتماعی شان آشنا می ساخت و به کمک آن ها به تدریج اجتماعی می شدند (بیتس، دانیل و فرد، ۱۳۷۵: ۶۷۷-۶۹۲). بعدها با پیشرفت های روز افزون جامعه که نظام جدید آموزشی به نهادهای پرورشی افزوده شد، امر پرورش و کسب دانش نیز به مولفه های دیگر اضافه شد؛ به طوری که در محیط مدرسه و دانشگاه شکل گیری شخصیت را هدایت می کرد و تأثیرگذاری نهادهای پرورشی را عمیق تر و گسترده تر می ساخت (علاقه بند، ۱۳۶۴: ۱۰۷ به بعد). امروزه رسانه ها و به خصوص رسانه های جمعی جایگاهی ویژه را در امر آموزش، پرورش، جامعه پذیری و شکل دهی و رهبری شخصیت افراد بازی می کنند و حتی با کمک تکنولوژی نوین توانسته اند، امر واقعیت مجازی را که می تواند جانشین امر واقعی شود، پدید بیاورند (تامپسون، جان بروکشایر، ۱۳۷۹: ۶۵-۲۵۱؛ ساروخانی، ۱۳۷۱: ۷۱-۹۶).

خودمحوری‌ یکی‌ از این ‌الگوهای‌ خاموش‌ است‌ که نیاز به ردیابی در نهادهای پرورشی دارد. خودمحوری‌ لازمهء‌ زندگی‌ سالم‌ و انگیزه‌ استقلال‌ فردی‌ است‌. تنها خودمحوری‌ بیش‌ از اندازه‌ است‌ که‌ بیماری‌ روانی‌ و اجتماعی‌ به‌ شمار می‌رود. این‌ ناهنجاری‌ در اثر شکست ‌فرد در مراحل‌ رسیدن‌ به‌ بلوغ‌ و کمال‌ بوجود می‌آید. در شرایطی‌ که‌ پیوستگی‌ اقتدار خانواده‌ و خودکامگی‌، خواهان‌ ساختار روانی‌ و فکریی‌ باشد که‌ به‌ فرد اجازه‌ آن‌ را ندهد تا به‌ رشد و قوام‌ شخصیت‌ و استقلال‌ آن‌، زیاد ارزش‌ دهد، افراد به درستی‌ نمی‌توانند راه‌ آزاد زیستن‌ را بیاموزند. در نهاد خانواده‌ و سایر نهادهای‌ اجتماعی‌ دخالت های‌ بی‌جا (در خانواده ‌یا جامعه‌) همچون‌ ترساندن‌، تحکم‌، امر و نهی‌های‌ بی‌مورد می‌تواند مانع‌ از رشد سالم ‌کودک‌ شود. رشد نارس‌ و نادرست‌ سبب‌ می‌شود که‌ بسیاری‌ از بزرگسالان‌ از مرحله‌ خودمحوری‌ کودکی‌ به‌ درستی‌ بیرون‌ نیایند و بلوغی‌ ناتمام‌ داشته‌ باشند (تهرانی‌، ۱۳۷۹: ۳۷ ـ ۳۸ و ۷۰ ـ ۷۱). به عبارتی دیگر، در شرایطی‌ که‌ در خانواده‌، قدرت‌ و خودکامگی‌ افراد بزرگتر، خواهان‌ ساختار روانی‌ و فکریی‌ باشد که‌ به‌ فرد اجازه‌ بروز خواست ها و تمایلاتی‌ را ندهد که‌ متفاوت‌ با خواست ها و تمایلات اش‌ است‌، افراد زیردست‌ از استقلال‌ در تصمیم گیری برخوردار نشده‌ و به درستی‌ نمی‌توانند روی پای خود بایستند. چنین تعاملات‌ معطوف‌ به‌ قدرتی‌ منجر به‌ رشد شخصیتی ‌ناقص‌ و رشد نارس‌ می‌شود.

در نتیجه‌، افراد همین‌ که‌ از جمع‌ خویشان‌ بیرون‌ می‌آیند، در کوران‌ فعالیت های‌ اجتماعی‌ کودکانه‌ در پی ‌منافع‌ خویش‌اند و دیگران‌ تا آنجا برایشان‌ مهم‌اند که‌ نیازهای‌ خودمحورانه‌ آنان‌ رابرآورده‌ سازند. بنابراین‌ سرکوب ها به‌ ویژه‌ در خانواده‌ و مدرسه‌، افرادی خودمحور و خودبین‌ تحویل ‌جامعه می‌دهند که‌ عامل‌ ممیزی‌ و کنترل‌ رفتارشان از همان‌ کودکی‌ به‌ شکل‌ بیرونی‌ و چیره‌گون‌ بروز می‌کند و به‌ همین‌ خاطر است‌ که‌ جوهرهء هستی‌ فرد و در نتیجه‌ جامعه‌ در خدمت‌ تاخت‌ و تاز و درگیری مدام‌ او و ابرمن‌ شخصیت اش‌ (کمال‌ مطلوب‌) قرار می‌گیرد. این‌ جاست‌ که‌ اگر خودبینی‌ فرد توسط منِ‌ شخصیت اش‌ (هستی‌ مستقل‌ِ روان‌ فرد) به‌ عنوان ‌ناظر و مسئول‌ درونی‌، تعدیل‌ نشود، افرادی‌ به‌ جامعه‌ تحویل‌ می‌دهد که‌ به‌ شکل ‌بیمارگونه‌ای‌ ضد فرد و اجتماع‌ می‌شوند.

از این روی،‌ اشخاص‌ در چنین‌ جوامعی‌ همواره‌ برای ‌ادامه‌ زندگی‌ مجبور می‌شوند، دیگری‌ را مسبب‌ و مسئول‌ ناکامی‌ خود و نابسامانی‌ جامعه ‌بخواند. به‌ عبارتی‌ دیگر، کنترل‌ جهان‌بینی‌ فردی‌ اشخاص‌ توسط جهان‌بینی‌ جمعی‌ در خانواده‌، مدرسه و رسانه ها موجب‌ می‌شود که‌ افرادی عمدتاً‌ خودمحور بار آیند، که‌ برای‌ کنش‌ در نهادهای‌ مدنی جوامع آزاد ‌مناسب‌ نبوده‌ و تربیت‌ نشده‌اند. در این‌ شرایط، میل‌ روانیِ‌ فردی‌ همواره‌ بر نیازهای ‌اجتماعی،‌ مثل قراردادهای‌ اجتماعی‌ و قانون‌ و ضابطه‌ می‌چربد. بدین گونه‌ در محیط ناامن ‌اجتماعی‌، افراد مدام‌ چشم‌ بر نیازهای‌ روانی‌ عقیم‌ مانده‌ خویش‌ دوخته‌ تا زنده‌ بمانند و خود را از آب‌ گل‌ آلودِ غریبه ‌آزار اجتماع‌ بیرون‌ بکشند. در این‌ هنگام،‌ افراد جامعه‌ در گیرودار واماندگی‌های‌ کودکی‌ خود مانده‌ و دیگران‌ به‌ آن ها هستی‌ می‌دهند و یا هستی‌ را از آنان‌ می‌گیرند!؟ افراد خودمحور هنگام‌ تفکر، تصمیم‌گیری‌، انتخاب‌ و کنش‌ با نادیده گرفتن‌ و حذف‌ دیگران‌، خودمحوری‌ شکل‌ گرفته‌ زیر ضربات‌ سرکوبگر را در نهادهای‌ اجتماعی‌ بازآفرینی‌ می‌کنند.

به‌ بیانی‌ دیگر در تعاملات‌ سرکوبگر، شخص‌ سرکوب‌ شده‌ در خانواده‌ و مدرسه‌، خود شخص‌ سرکوبگر در نهادهای‌ مدنی‌ می‌گردد که‌ در پی ‌نیازهای‌ واپس‌ زده‌ شده‌ و قربانی‌ شده‌ خویش‌ است‌. از اینجاست‌ که‌ کنش‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ در اولویت‌ تمامی‌ کنش های‌ دیگر قرار می‌گیرد. حتی‌ هنگامی‌ که‌ کنش‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ ارضاء می‌شود، کنش های‌ مکمل‌ نیز به ‌سوی‌ کنش‌ معطوف‌ به‌ پیشرفت‌ کشیده‌ نمی‌شوند، بلکه‌ به‌ سمت نیازهایی‌ سوق‌ می‌یابند که‌ از کودکی‌ واپس‌ زده‌ شده‌ اند و بزرگسالان‌ رشد نیافتهء‌ جامعه‌ را به‌ سوی‌ خود می‌کشند. ایستایی و درجا زدن‌ در این‌ ناتوانی‌ها و نارسی‌هایی که‌ فرد برای‌ رسیدن‌ به ‌آمال اش‌ حس‌ می‌کند، سلسله‌ جنبان‌ زورگویی‌، زورشنوی‌، پرخاشگری‌، جا زدن‌، عصیان‌ و جدایی‌ می‌شود و او برای‌ جبران‌ و پوشاندن‌ آن‌ کمبودها، شیفته‌ قدرت‌ می‌گردد و سرشت ‌اقتدارگرایی‌ اش به‌ طور کامل‌ در نهادهای‌ مدنی‌ هویدا می‌شود!؟ به‌ عبارت‌ دیگر، زورگویی‌، زورشنویی‌ و عصیان‌، نتایج‌ واکنش های‌ افراد در نهادهای‌ جامعه‌ای‌ است‌ که‌ از طریق نهادهای پرورشیِ خانواده، مدرسه ‌و رسانه ها همان‌ گونه‌ تربیت‌ شده‌ است و طبعاً چون در نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قرار گیرد، همان الگوها را چون سرمشقی تکرار خواهد کرد‌.

الگوی پنهانِ شیفتگی‌ قدرت‌ در روان، ‌آن گاه جامعه‌
اگر جامعه‌ای‌ برای تربیت‌ و آموزش‌ کودکان‌ و اعضای‌ جوان‌ خود بتواند توانایی‌های‌ آنان‌ را شناخته‌ و به‌ آن ها بها دهد و به‌ رشد و رویش‌شان‌ کمک‌ کند تا آنان‌ با توان‌، ارزش‌، تجربه‌ و نگاه‌ خود بزرگ‌ شوند و مزه‌ استقلال‌ و تفکر و تصمیم‌گیری‌ را بچشند، این‌ افراد دیگر دنباله‌ روی بی‌چون‌ و چرای‌ هیچکس‌ یا همرنگ‌ دست‌ و پا بسته‌ هیچ‌ شخصی‌ نخواهند شد و شیفته قدرت به هر سوی سرگردان نخواهند گشت. منِ‌ شخصیت ‌(هستی‌ مستقل‌ روان‌ فرد) چنین‌ افرادی‌ با روحیات‌ فرمانبرداری‌ و قدرت‌مداری ‌و منِ‌ عوامانه، بیگانه‌ خواهد بود.

کودکانی‌ که‌ در محیط خانواده‌ از پدر یا والدین‌ خشونت‌ وافر دیده‌ و به‌ زور مطیع‌ و تسلیم‌ بلاشرط شوند، پس‌ از آن‌ که‌ وارد جامعه‌ شدند، به‌ زبونی‌، توکل‌ و رضا، خو خواهند کرد و به‌ جانشینان‌ پدر در سایر نهادهای‌ مدنی‌ تکیه‌ خواهند کرد و هرگز شخصیتی‌ مستقل‌ نخواهند یافت. آنان‌ برای‌ پوشاندن و جبران‌ این‌ ناتوانایی‌ها، شیفته‌ قدرت‌ می‌شوند و افسون ‌قدرت‌، آن ها را پیوسته‌ به‌ دنبال‌ خود می‌کشد، در حالی‌ که‌ در اندیشه‌ خود تصور می‌کنند که ‌از آن‌ متنفرند!؟ هم‌ و غم‌ ایشان‌ در این‌ است‌ که‌ یا با پول یا با زورشان‌ بر دیگران‌ غلبه‌ کنند و از هر چیز برای‌ نیل‌ به‌ قدرت‌ استفاده‌ می‌کنند.

چنین‌ افرادی،‌ دیگر کاملاً از درون‌، افرادی‌ اقتدارگرا و شیفته‌ قدرت‌ شده‌اند. آنان بدون این که خود بدانند، الگوی پنهان شیفتگی قدرت را در همه جا بازآفرینی می کنند. شکوفایی‌ یک‌ فردِ اقتدارگرا به‌ وصول‌ چیزی یا وصال‌ کسی‌ یا راهنمایی‌ دیگران‌ بستگی‌ دارد و راز آزاد زیستن اش‌ گاه‌ دربست‌ در دست‌ دیگران‌ است‌. در حالی‌ که‌ فرد اقتدارگرابدون‌ آگاهی‌ از کشش‌ درونی‌ خود به‌ فرمانبرداری و رضایت‌ به‌ قدرت‌، راه‌ نجات‌ خود و جامعه‌ را در مبارزه‌ای‌ با اهریمنان‌ بیرونی‌ و دژخیمان‌ دیگر می‌بیند. گویا تنها این‌ فرد یا آن‌ گروه کمر به‌ نابودی‌ او بسته‌اند که‌ پایداری‌شان‌، بدبختی‌ و سرنگونی‌شان‌، خوشبختی‌ می‌آورد. کسی‌ که‌ این‌ چنین درون‌ حرمان های‌ خویش تنها مانده‌، همچون‌ کسی‌ است‌ که‌ در حال‌ غرق‌ شدن‌ است‌ و برای‌ حفظ جان‌ خویش‌، تنها به‌ فکر نجات‌ خویشتن‌ است‌. او دستی‌ ندارد که‌ به‌ سوی‌ دیگری‌ دراز کند، مگر برای کمک‌ گرفتن‌. در چنین ‌شرایطی ضرورت های‌ جامعه‌ با امیال‌ فرد همخوانی ندارد.

در این‌ جاست‌ که‌ فرد تنها به‌ واژگون‌ کردن‌ اجتماع‌ می‌اندیشد‌. در چنین ‌جامعه‌ای‌، مردم‌ با این‌ امید که‌ شورش‌ می‌کنند و همه‌ چیز درست‌ می‌شود، به ‌بهای‌ هست‌ و نیست‌ خود مبارزه‌ می‌کنند. اما بعد از مدتی‌ که‌ بسیاری‌ از کاستی‌ها اجتماعی ‌هم‌ چنان‌ به‌ قوت‌ خود باقی‌ ماند، یا ناامید می‌شوند یا به‌ فکر تحول‌ ناگهانی‌ دیگری ‌می‌افتند و کمتر کسی‌ جرأت‌ می‌کند تا شبی‌ به‌ عنوان‌ مردی‌ انقلابی برای‌ سرنگونی ‌استبداد خانه‌زاد، کمر همت‌ ببندد. بسیاری‌ از اینان با بستگان ‌و نزدیک شان‌ رابطه‌ای‌ نابرابر دارند و اصلاً چنین‌ عوامل‌ ریشه‌ای‌ را در آفرینش‌ و بازآفرینی‌ نهادهای‌ استبدادی‌ و اقتدارگرا نمی‌بینند!؟ در چنین‌ شرایطی،‌ کسی‌ از خود نمی‌پرسد که‌ چگونه‌ ممکن‌ است‌ تک‌ تک‌ افراد سالم و خوب‌ باشند، ولی‌ جامعه‌ یا دولت، نهادهای سیاسی یا سایر نهادها‌ ناسالم و بد از آب‌ بیرون‌ بیایند؟ در چنین‌ جامعه‌ای‌ تصور بر آن‌ است‌ که‌ شورش‌ و عصیان‌، کاری‌ می‌کند کارستان‌ و تمامی‌ گره‌های‌ کور را در عرصه‌های‌ اجتماعی‌، اقتصادی‌ و فرهنگی‌ باز خواهد کرد. چنین‌ جامعه‌ای‌ حتی‌ زمانی‌ که ‌استبداد بیرونی‌ را بیرون‌ می‌کند، استبداد درونی‌ از او روی‌ برنخواهد تافت‌ و در جای‌ جای‌ گزینش های‌ نهادهای‌ مدنی سر بر خواهد آورد و آن‌ گاه‌ که‌ کاستی‌ها افزون‌ گردد، به ‌استبداد بیرونی‌ نیز دوباره‌ رجوع‌ خواهد نمود، زیرا شخص‌ یا جامعه‌ء شیفته‌ قدرت‌، مهمتر از جنبهء ‌اقتصادی و فرهنگی‌، در روان و وجود خود هنوز بدان‌وابسته‌ مانده است!؟ چون در روان‌شناسی‌ سیاسی‌ و روان‌شناسی‌ قدرت‌، وابستگی به‌ هر چیزی باعث‌ “خودفراموشی”‌ می‌گردد و به‌ تهی‌ شدنی‌ می‌انجامد که‌ اقتدارگری‌ را قوی‌تر از گذشته‌ متولد یافته‌ خواهد دید و ستم‌ پیوند ارگانیک‌ خود را در نهادهای‌ گوناگون ‌جامعه‌، به‌ عنوان‌ یک‌ کل‌ تماماً از دست‌ نخواهد داد.

ریشه‌یابی‌ استبداد از فرد تا جامعه‌
در تاریخ‌ بررسی‌های‌ اجتماعی،‌ استبداد و نحوه‌ پیدایش‌ و بازآفرینی‌ آن‌ در جامعه‌ از جایگاه‌ ویژه‌ای‌ برخوردارست‌. باورهای‌ عامه‌ مردم‌، استبداد را ساخته‌ و پرداخته‌ای‌ تحمیلی‌ از طرف‌ شخص‌، گروه یا کشوری‌ خاص ‌می پندارد. در حالی که در سال های گذشته، روی نهادهای اجتماعی، اقتصادی و قدرت متمرکز می شدند تا عوامل شکل گیری و صلبی شدن استبداد را دریابند، اما‌ در تحلیل های‌ معاصر، آن‌ را بیشتر بازتابِ‌ فرهنگ‌ و سرشتِ‌ روان‌ جمعی‌ افراد یک‌ جامعه‌ می‌دانند (Horkhaimer, 1922:31; Erickson,1950; Adorno, 1982:256-58). افراد یک‌ جامعهء ‌استبداد پرور و بسته، بی‌خبر در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های‌ حرمان و سرخوردگی‌، بدنبال‌ شخص‌ یا گروهی‌ می‌گردند که‌ عامل‌ بیرونی‌ سرخوردگی‌های‌ فردی‌ و استبداد اجتماعی‌ باشد، غافل ‌از این‌ که‌ آن‌ عاملی‌ که‌ الگوهای‌ یک‌ جامعه‌ استبدادی ‌و بسته را تعیین‌ کرده‌ و مدام‌ قوام‌ می‌بخشد، در درون‌ تک‌ تک‌ افراد نهفته‌ است‌ که‌ خصلتی جمعی‌ پیدا می‌کند!؟ خودکامگی‌ در هیچ جامعه‌ای‌ نمی‌تواند هزاران‌ سال‌ ماندگار باشد، مگر بر مبنای‌ روابط فراگیر اجتماعی‌ای‌ که‌ فرمانبرداری‌، سرسپردگی‌، کرنش‌، سازش‌ و از همه‌ مهم تر پذیرش‌ ستم،‌ مولفه‌های‌ آن اند. روانی‌ که‌ از کودکی‌ در خانواده‌ و مدرسه‌ با اطاعت‌ شکل می‌گیرد، در صورت‌ کاهش‌ یا نیستی‌ قدرت‌ از خود می‌رمد و تلاش‌ برای‌ آزادی‌، معنی‌ خودرأیی و گسست‌ پیدا می‌کند، و این‌ گسست‌ و خودرأیی‌ گاه‌ چنان‌ آشوبی‌ می‌آفریند که‌ شخص‌ برای‌ جلوگیری‌ از نابسامانی‌ روانی‌ مجبور می‌شود،

زیر سلطه‌ دیگری‌ برود و شور جمعی‌ چنان‌ پوششی‌ به‌ خصوصیات‌ اقتدارگرانهء‌ او می‌دهد که‌ تلاش‌ برای‌ رهایی‌، به‌ تن‌ دادن‌ به‌ اسارت‌ دیگری می‌انجامد. به‌ بیانی‌ دیگر، کرنش‌ و فرمانبرداریِ تجویزی‌ در نهادهای‌ پرورشی‌ موجب ‌بازآفرینی‌ آن‌ در انواع‌ نهادهای‌ مدنی‌ می‌شود، ولی‌ افراد معمولاً علل‌ چنین‌ نمودی‌ را در روان‌ خود نمی‌یابند، بلکه‌ آن‌ را تنها در اندیشه‌ و رفتار دیگری‌ جستجو می‌کنند. در زمان ‌آشفتگی‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌، فرد ستمدیده، آرزوی‌ سرنگونی‌ این یا آن شخص، این یا آن گروه و حزب یا حتی دولت و حکومت را در سر می‌پروراند، زیرا او خود در درونش،‌ مستبدی‌ است ‌بی‌تخت‌ و تاج‌ که‌ به‌ امیدِ عریکه‌ء قدرت‌ به‌ جز اِعمال کنش از طریق قدرتی سرنگون کننده،‌ راه‌ دیگری‌ نمی‌بیند و نمی شناسد )تهرانی‌، :۱۳۷۹‌ ۷۱ ـ ۷۲(. چرا که‌ او جدا از دیگران‌ بار آمده‌ و از کودکی‌ همه‌ء راه‌ها‌ و ارتباطات‌ فردی‌اش‌ با همان‌ ملاتِ‌ سختِ‌ خودکامگی‌ در درون ‌نهادهای پرورشی ‌و تربیتی شکل‌ گرفته‌ است‌. از کودکی‌ پدر و معلم دستور داده‌ و او می‌بایست‌ در نهایت‌ اطاعت‌ کند و او دستور داده‌ و شخص ‌کوچکتر خانواده‌ فرمان‌ می‌برده‌ است‌. چنین‌ نحوهء‌ تربیت‌ دو سویه‌ای‌، افراد جامعه‌ را از هم‌ منفصل‌ و نسبت‌ به ‌هم‌ سرکوبگر می‌سازد. تربیت‌ اقتدارگرا خود دوگانه‌ آفرین‌ است‌. به عبارتی، اینجاست‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ تربیت‌ اقتدارگرا خود منشأ دوگانه‌پروری‌ نابرابر است‌. در چنین‌ نگاهی‌ همواره‌ یکی‌ دانا یکی‌ نادان‌، یکی‌ محکوم‌ و یکی‌ حاکم‌، یکی‌ عالم‌، یکی‌ جماعتی‌ جاهل‌، یکی ‌سازشگر و دیگری‌ سازش‌ناپذیر، یکی‌ من‌ و منزه‌، یکی‌ دیگری‌، او و گناهکار! چنین‌ جامعه‌ای‌ مبتلا به‌ خفقان ‌است‌، به‌ جهت‌ معیارهای‌ گزینشگری‌ در روان‌ که‌ در هر کجای‌ جامعه‌ چنان ‌الگوهای‌ دو سویه‌ای‌ را بازآفرینی‌ می‌کند. در چنین‌ جامعه‌ای‌ هر کس‌ که‌ جای‌ دیگری‌ می‌نشیند، همچون‌ دیگری‌ می‌شود. در حالی‌ که‌ در پندار خود تصور می‌کرد که‌ دیگری‌ ستمکار و مستبد بوده‌ و خود مبراست‌!؟ غافل‌ از این‌ که‌ بذر استبدادپرور که‌ خود را خوب‌ و معصوم‌ و دیگری‌ را او و گناهکار می‌داند، هر کجای‌ که‌ رسد، نهال‌ استبداد را پرورش‌ خواهد داد!!

اینجاست‌ که‌ استبداد و زور همواره‌ در چهره‌ دیگری‌ دیده‌ می‌شود و چهره‌ها تعویض‌ می‌شوند، غافل از این‌ که‌ چهره‌ گناهکار، وجدان جمعی‌ است‌ که‌ در روان‌ تک‌ تک‌ افراد حکم‌ به‌ قضاوت‌، گزینش‌ و رفتار صادر می‌کند. زیرا منطق‌ استبدادپرور که‌ خود را منزهء‌ کامل و دیگری‌ را مقصر تمام‌ عیار می‌بیند، توسط وجدان‌ جمعی‌ بازآفرینی‌ می‌شود. مخالفت‌ صرف با استبداد به‌ معنای‌ ریشه‌ کنی‌ آن‌ نیست‌، بلکه‌ چه‌ بسیار مخالفت هایی که خود منطق‌ استبدادی‌ را بازآفرینی‌ کرده‌ و کنش‌ استبدادی‌ را آبیاری‌ مداوم ‌بخشند. یافتن متهم در چهرهء خود، چرخشی مهم در چنین تحولی است. گردش اتهام از دیگری به سمت خویشتن، حکایت از بلوغی دارد که لازمه هر تحول ریشه ای است.

تعامل یا تقابل‌ جهان‌بینی‌ فردی، گروهی‌ و جمعی‌
یکی از اصلی ترین علل ریشه ای در شکل گیری معضلات فوق و تمایز دو جامعهء استبدادی و آزاد، نحوه شکل گیری و تعامل یا تقابل جهان بینی های فردی، گروهی و جمعی در جامعه است.
در جوامع‌ مختلف،‌ افراد به‌ سبب‌ تعاملاتِ‌ متفاوت‌ و گوناگون‌، از تصورات‌، افکار، تخیلات‌، علایق‌، عناصر فرهنگی‌ و هنری‌، سنن‌، قوانین‌ و به طور کلی جهان‌بینی‌ متفاوتی‌ نیز برخوردار می‌شوند. در جوامع‌ مختلف‌ همواره‌ تعاملاتی‌ هست‌ که‌ به‌ سبب‌ همان‌ تکثر، توسط فرد، افراد، قشر یا گروهی‌ تجربه‌ نمی‌شود و از این‌ رو، جهان‌ بینی‌ای‌ متفاوت‌ با آنچه‌ توسط سایر تعاملگران‌ تجربه‌ شده‌، در اذهان‌ درونی‌ کرده‌ و در قالب‌ فرآوردهایی‌، همچون‌، باورها، افکار، سلایق‌، تخیلات‌ و عناصر فرهنگی‌، هنری‌، قوانین‌ و سنن‌ بروز می‌دهد. در نتیجه‌، در هر جامعه‌، همواره‌ در نزد افراد می‌توان‌ چند نوع‌ جهان‌بینی‌ متمایز و متفاوت‌ یافت.‌ جهان‌ بینی‌ای‌ که‌ توسط تعاملات‌ فرد (فرد در قالب‌ تعاملگر) پدید می‌آید و ما آن‌ را “جهان بینی‌ فردی”‌ معرفی‌ می‌کنیم‌. جهان‌ بینی‌ای‌ که‌ به‌ وسیله‌ گروه هایی‌ از جامعه‌ شکل‌ گرفته‌ و از آن‌ تحت‌ عنوان‌ “جهان‌ بینی‌ گروهی”‌ یاد می‌کنیم‌ و جهان‌بینی‌ای‌ که‌ توسط تعاملات‌ جامعه ‌(جامعه‌ به‌ مثابه‌ تعاملگر) شکل‌ گرفته‌ و ما آن‌ را “جهان‌ بینی‌ جمعی”‌ می‌نامیم. آن ها از جامعه‌ای‌ به‌ جامعه‌ دیگر متفاوت‌اند. نوع‌ تقابل‌، شیوه‌ء جذب‌ یا دفع‌ و جایگاه‌ هر یک‌ از جهان‌بینی‌های‌ فردی‌، گروهی‌ و جمعی‌ در نهادهای‌ مختلف‌ جامعه‌ است‌ که‌ تعیین‌ کنندهء‌ میزان‌ آزادی‌های‌ فردی‌، ملاک‌ و ابزارهای‌ مختلف‌ کنترل‌ فرد به‌ وسیله‌ جامعه‌ و نوع‌ ارتباطات گروه ها، نهادها و رسانه ها با یکدیگر در هر جامعه‌ای‌است‌.

هر گاه‌ جهان‌بینی‌ جمعی‌ در یک‌ جامعه‌ به‌ گونه‌ای‌ باشد که‌ درصدد یکرنگ‌ کردنِ‌ هر چه‌ بیشتر جهان‌بینی‌ فردی‌ برآید، جهان‌بینی‌ فردی‌ دو راه‌ در پیش‌ روی‌ دارد. یا جهان‌بینی ‌جمعی‌ را پذیرفته‌ و با گذشت‌ از خواست های‌ فردی‌، به‌ نفع‌ جهان‌بینی‌ جمعی‌ کنار می‌رود و در نتیجه‌ فردیت‌ و خلاقیت رشد نکرده‌ و تضعیف‌ می‌شود و در نهایت‌ مانع‌ از بلوغ شخصیت ‌می‌شود، یا به‌ مقابله‌ برمی‌خیزد که‌ نتیجه‌ این‌ مقابله‌ می‌تواند در جهت‌ اعتلای‌ شخصیت‌ فرد، خلاقیت‌ و شناخت‌ نوین ‌و فردیتی مستقل مؤثر افتد. ولی‌ این‌ اعتلا در چه‌ جهتی‌ صورت‌ می‌گیرد؟ در جهتی‌ که‌ تصادم‌ و تقابل‌ صورت‌ گرفته است‌ و سایر موارد توافق‌ بلااستفاده‌ باقی‌ می‌مانند. نتیجهء‌ این‌ تقابل‌ در هر دو صورت‌ فوق‌ عاید جامعه‌ای‌ نمی‌شود که‌ در آن‌ جهان‌بینی‌ جمعی‌ در صدد همرنگ‌ و هم‌ محتوی‌ کردن‌ِ جهان‌بینی‌ فردی‌ برمی‌آید. چرا که‌ حرکت‌ افراد در جهت‌ اعتلای‌ جهان‌بینی‌ فردی شان‌، چون‌ در کنار جهان‌بینی‌ جمعی‌ در کل‌ فرهنگ‌ جامعه‌ جذب‌ نمی‌شود، بهرهء‌ آن‌ به‌ جامعه‌ نمی‌رسد، بلکه‌ عاید فرهنگ‌ و جوامعی‌ می‌شود که ‌بتواند جهان‌بینی‌های‌ فردی‌ را در کنار جهان‌بینی‌ جمعی‌ در کل‌ فرهنگ‌ جامعه‌ جذب‌ کند. نتیجه‌ این‌ تقابل‌ به‌ شکل‌ آسیب های‌ اجتماعی‌ِ فرار مغزها، شکاف‌ نسل ها و تقابل‌ سنت‌ و مدرن‌ متجلی‌ می‌شود.

همین وضع در مورد گروه ها، اقشار، سازمان های غیردولتی، رسانه های مستقل و احزاب یک جامعه نیز صادق است و جهان بینی جمعی در آنجا با چهرهء دولت و حکومت ظاهر می شود و اگر اجازه رشد به آن ها دهد، الگوهای متنوعی از جامعهء باز و آزاد را می تواند سبب شود و اگر درصدد حذف شان برآید، مشخصاً به سوی جامعه ای بسته خواهد رفت، که در صورت تداوم آن ممکن است به جامعه ای دیکتاتوری و استبدادی بدل شود. الگوهای قانونمدار برای فعالیت های جهان بینی های گروهی بهترین نمونه از شیوه های ترقی به سمت جوامع آزاد است. اهمیت جهان بینی گروهی اینک بیش از پیش مطرح است؛ چرا که امروزه تحقق جامعه مدنی را موکول به مشروعیت و فعالیت های آزاد سازمان های غیردولتی و رسانه های مستقل می دانند. جامعه‌ مدنی‌ نیاز به‌ انواع‌ گوناگونی‌ از انجمن ها، تشکل ها، نهادها و موسساتی‌ اجتماعی‌ دارد که‌ مستقل‌ از دولت‌ سازمان‌ یافته‌ باشند. تنها در این‌ صورت‌ است ‌که‌ جامعه عملاً توانایی مقاومت‌ در مقابل‌ فرمانروایی‌های‌ دلبخواهی‌ را می‌یابد (بیتهام‌، دیوید و بویل‌، کوین‌، ۱۳۷۷: ۵۰ ـ ۵۱ و ۱۳۹ ـ ۱۴۰).

بنابراین، در جوامعی‌ که‌ در آن ها، نهاد خانواده‌ و نهادهای پرورشی ‌و تربیتی با کنترل‌ شدید مواجه اند، به‌ طوری‌ که‌ درصدد همرنگ‌ کردن‌ جهان‌بینی‌های فردی ‌و گروهی اشخاص‌ و گروه ها با جهان‌بینی‌ جمعی ‌برمی‌آیند، جهان‌بینی‌های فردی و گروهی در اذهان‌ از رشد چندانی‌ برخوردار نخواهد شد. در نتیجه‌، فردیت‌ و جهان‌بینی‌ فردی‌ ضعیف‌ و همین طور آرای متکثر و مخالف، امکان‌ آن‌ را کمتر فراهم می‌آورد تا تعاریفی‌ در قالب‌ شناخت‌، بینش‌ و تجربه‌ای نوین‌ در اذهان‌ افراد شکل‌ گیرد و جهان‌بینی‌ جمعیِ‌ قوی‌، الگوهای‌ معین‌ خود از تفکر و رفتار را در اختیار افراد قرار می‌دهد. از این‌ رو، هر نوع‌ تجربه‌، بینش‌، فن‌ و دانشی‌ که‌ از الگوی‌ جدیدی‌ حاصل‌ شود، به‌ شدّت‌ در تعارض‌ با تجربه‌ یا دانشی‌ قرار می‌گیرد که‌ از تجربه‌ و شناخت‌ جمعی‌ حاصل‌ شده ‌است‌، و شناخت‌، تفکر و اَعمال‌ جدید به‌ شدت‌ با مقاومت‌ روبرو شده‌ و چه‌ بسا طرد می‌شود. چنین جامعه ای یا پیشرفت نخواهد کرد یا هر نوع پیشرفتی در آن، بسیار کُند و صوری خواهد بود. اما عرصه‌هایی‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد جهان‌ بینی‌های فردی ‌و گروهی از طرف‌ جهان‌ بینی‌ جمعی‌ حذف‌ یا قربانی‌ می‌شوند، کجاست‌؟

نهاد خانواده‌
خانواده‌ یکی‌ از محیط هایی‌ در جامعه‌ ما است‌ که‌ تعاملاتی‌ را پدید آورده‌ و دامن‌ می‌زند که ‌منجر به‌ شکل‌گیری‌ جهان‌بینی‌ جمعیِ قوی‌ و جهان‌بینی‌ فردی‌ ضعیف‌ می‌شود. در محیط هایی‌ که اعضای‌ خانواده‌ با آراء، ایده‌ها، سلایق‌، باورها و رفتارهای ‌مختلفی‌ روبرو هستند که‌ برخاسته‌ از تفاوت‌های‌ مختلفِ سنی‌، جنسی‌، علمی‌ و تجربی‌ آن هاست‌، اما حرکت‌ کلیِ اعضای‌ خانواده‌ در جهت‌ الگوی تربیتی ای است که با یکرنگ‌ کردن‌شان و کنار رفتن‌ گوناگونی‌ها در جهت‌ یک‌ الگوست‌، مشکل قد علم می کند. در حالی که در یک خانواده با الگوی تربیتی سالم و مناسب اصلاً قرار نیست که‌ آراء، نظرات‌، سلایق‌ و رفتارهای‌ مختلف‌ در جهت‌ یکرنگ‌ و محتوا شدن‌، به‌ نفع‌ یکدیگر کنار روند. اما در یک جامعهء بسته با الگوی تربیتیِ تجویزی‌، چه بسا با وجود طرح‌ آراء و سلایق‌ مختلف‌، در راه‌ جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌ کلی‌، جملگی‌ به‌ نفع‌ یکی‌ کنار می‌روند. به‌ بیانی‌ دیگر، جهان‌بینی‌های‌ فردی‌ با وجود طرح‌، به‌ نفع‌ جهان‌بینی‌های‌ فردی‌ قوی‌تر یا جهان‌بینی‌های‌ جمعی‌ کنار می‌روند و در کنار آن‌ جذب‌ نشده‌ و به‌ موجودیت‌ خود ادامه‌ نمی‌دهند، و عملاً فاقد تأثیرگذاری‌ بر نهاد خانواده‌ و آن گاه جامعه بوده‌ و خواهند بود.

نهادهای‌ پرورشی‌ و تربیتی‌
در جامعه‌ای بسته، نسل‌ تربیت‌ شده‌ در نهاد خانواده‌، چون‌ به نهادهای‌ پرورشی‌ و تربیتی‌ای‌ فراتر از خانواده‌، همچون‌ مدرسه‌ پا می‌گذارد، به‌ همان‌ تعاملاتی‌ می‌پردازد که‌ در خانواده ‌تجربه‌ کرده‌ بود؛ یعنی طرح‌ آراء و کنار رفتن‌ آن‌ به‌ نفع‌ آراء و جهان‌بینیِ‌ معلمی‌ که‌ وظیفهء وی‌ درونی‌ کردن‌ و تربیتِ جهان‌ بینی‌ رسمی جامعه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کنند. معلم‌ از یک‌ طرف‌ می‌گوید و شاگردان نوشته‌، یادداشت‌ کرده‌ و می‌پذیرد، و هر سؤالی‌ که‌ خارج‌ از چارچوب‌ مورد انتظار آن‌ باشد با بی‌توجهی‌، حذف یا حتی تنبیه‌ مواجه‌ می‌شود. در نتیجه،‌ جهان‌ بینی‌ فردی‌ و گروهی در پرورش‌ آراء، شناخت‌ و تجربه‌ای‌ نو و علارغم‌ گذشته‌، هیچ‌ تمرین‌ و ممارستی‌ را به‌ عمل‌ نمی‌آورد تا با پیگیری‌ و تصحیح‌ آن ها در آینده‌ بتواند به‌ عنوان‌ تصمیم گیری مستقل ‌بروز کند. الگوی‌ پرسش ها و پاسخ هایی‌ که‌ در آزمون ها نیز طراحی‌ می‌شوند، در جهت‌ معکوسِ‌ تربیت‌ ذهنی‌ است‌ که‌ به‌ استقلال، ابداع و خلاقیت‌ منتهی‌ شود.

در این مدارس معمولاً مطالبی‌ عرضه‌ می‌شود که‌ برای‌ امتحان‌ به‌ حافظه‌ سپرده‌ می‌شود. آن گاه ‌آموزگاران‌ از مطالب‌ به‌ خاطر سپرده‌ شده‌، آزمونی‌ فراهم‌ می‌آورند و نمراتی‌ را به‌ شاگردان ‌می‌دهند تا ملاک‌ کارآیی‌ آن ها باشد؛ آیا میزان‌ به‌ خاطر سپردن‌، ملاک‌ کارآیی‌ محصلان ‌است‌؟ اگر نیاز به‌ ضبط مطالب‌ است‌، بهتر نبود تعدادی‌ ضبط صوت‌ و نوار تهیه‌ کرده‌ و مطالب‌ را به‌ دقت‌ در آن ها حفظ می‌کردند یا اکنون‌ که‌ علوم‌ رایانه‌ای‌ پا به‌ عرصه‌ گذارده‌ در قالب‌ آن ها، اندوخته‌هایی‌ را ذخیره‌ می‌کردند‌؟ متأسفانه‌ همین‌ الگو در دانشگاه های‌شان نیز تجویز می‌شود.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.