مقاله لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۹۷,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان دارای ۳۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان :

لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان
لیبرالیسم کلاسیک
براساس نظام فئودالى و روبناى سیاسى منطبق با آن، سلطنت و در راس آن شاه حاکمیت مطلق داشت و پدر رعایا خوانده میشد. در این نظام هیچ احدى آزاد بدنیا نمى آمد و همه بعنوان رعایاى یکى از سلسله مراتب نظام اشرافیت و سلطنت پا به‌دنیا مى‌گذاشتند. در این نظام سلطنت و مذهب رابطه لاینفک و تنگاتنگى داشتند و قدرت شاه به “آدم” بعنوان اولین مخلوق خدا و در نتیجه به خود خدا باز مى‌گشت. خدا، طبیعت و تاریخ همراه و پشتیبان و جزیى از نظم فئودالى و پدرسالارى قلمداد مى‌شد. مدرک ثبوت این مساله، “کتاب آفرینش” (Genesis) بود که در آن آمده: خداوند “آدم” Addamرا بعنوان منشا سلطنت و شاه خلق کرد.

با تحول ساختارهاى سیاسى و اجتماعى و زوال بنیانهاى نظام فئودالى، لیبرالیسم در تقابل با این نظام و بعنوان پرچم جنبش اجتماعى و تفکر نظام جدید یعنى مناسبات تولید سرمایه‌دارى پا بعرصه وجود گذاشت. تناقض تفکر پدرسالارانه فئودالیسم با لیبرالیسم در قرن هفدهم در عین حال بمعنى تحولى در دیدگاه بشر نسبت به طبیعت انسان و ماهیت

جامعه بود. ارزشهاى محورى لیبرالیسم مانند “اختیار” (Autonomy) فرد در قرن هفدهم طرح شد و گسترش یافت. طبق ارزشهاى نظام فئودالى، معدودى یعنى دستگاه سلطنت و اشراف بطور موروثى بر توده وسیع مردم یعنى “رعایا” و “زیردستان” (Subjects) برترى و حاکمیت داشتند. در تقابل با فئودالیسم، لیبرالیسم به برابرى طبیعى و حقوق فردى و مدنى افراد (فرد بعنوان واحد حقوقى انسان در نظام سرمایه‌دارى) مانند حق راى، آزادى بیان و حق مالکیت معتقد بود.

فلسفه لیبرالى چنانکه گفته شد با رشد سرمایه‌دارى ظهور یافت. دمکراسى کلاسیک و آزادیهاى فردى خصلت مشخصه تفکر لیبرالیسم بودند. این نظام منطبق با نیازهاى نظام تجارى و صنعتى رو به رشد سرمایه‌دارى و بر علیه محدودیتهاى حقوقى‌اى بود که نظام کهنه و رو به زوال فئودالى در مقابل حق سفر، امور مالى، و اختیار در برپا کردن کارخانه و نظام مانوفاکتورى قرار داده بود و در مقابل گسترش آنها مقاومت مى‌کرد. ایدئولوژى لیبرالیسم و آزادى فردى آن در ابتدا منحصر به مردان صاحب مالکیت و بعدها به مردانى که در بازار‌کار حضور داشتند تعلق داشت و تا مدتهاى مدید به موقعیت و حقوق زنان کارى نداشت.

لیبرالیسم کلاسیک و طبیعت زن
لیبرالیسم کلاسیک و سنتى منشا دادن حق به انسان را ظرفیت آن در “تعقل” و قدرت استدلال مى دید. منظور از “انسان” در این فلسفه البته مرد صاحب مالکیت بود. انکار توانایى و ظرفیت زنان در استدلال و تعقل سابقه‌اى چند هزار‌ساله داشت. ارسطو معتقد بود که: “مرد بنا به سرشت خود برتر و زن بنا به ماهیتش زیردست است. زن تعقلى مشورتى و بدون اختیار و اتوریته دارد”. “یکى فرمان مى راند و دیگرى فرمان مى برد”. متفکرین قرون وسطى هم با فلاسفه یونانى هم‌عقیده بودند که خدا زنان را بعنوان وسیله‌اى براى خلقت مردان

آفریده است و قدرت تعقل زنان کمتر از مردان است. فلاسفه مدرن هم کم و بیش همین نقطه‌نظر را داشتند. “دیوید هیوم”، “ژان ژاک روسو”، “امانوئل کانت”، و “هگل”، همگى در مورد اینکه آیا زنان قدرت عقلى کامل دارند، دچار تردید و شک بودند. بطور مثال هگل عقیده داشت که قدرت عقل و سنجش کمتر و پائین‌تر زنان راجع به امور جهان، آنان را همانطور که گیاهان از حیوانات متمایز مى‌شوند، از مردان متفاوت و متمایز کرده است.

لیبرال‌هاى کلاسیک (تئوریسین هاى ویگ) نظیر “تیرل” (TTyrrell) و “سیدنى” (Sidney) معتقد بودند که تمام طبقات مردم براى بدست گرفتن قدرت سیاسى ناجور و فاقد قدرت راى‌دادن به دولت هستند و عیرغم آنکه نظام فئودالى و روبناى سیاسى آنرا نقد مى‌کردند، اعتقاد داشتند که شرکت‌کنندگان در تعیین حیات و زندگى سیاسى جامعه را باید به صاحبان املاک و کسانى که داراى مالکیت هستند، محدود نمود. لیبرالهاى کلاسیک معتقد بودند که راى و نظر زنان نسبت به دولت و سیاست در راى پدران و شوهرانشان ملحوظ شده است.

آنها در عین حال که اعتقادات انجیل و مسیحیت در مورد فرودستى زن را رد مى‌کردند، معتقد بودند که زنان براى زندگى و حیات سیاسى نامناسب و وصله ناجورى هستند.۱
“جان لاک” از تئوریسین ها و فلاسفه لیبرالیسم، کسانى را شایسته تصمیم‌گیرى در اداره سیاسى جامعه مى‌دانست که توانایى تعقل و سنجش داشته باشند. جان لاک تماما کلیه اشکال نظام سیاسى فئودالیسم را رد نکرد اما در مورد موقعیت زنان بویژه تفاوتهاى اساسى‌اى با لیبرالهاى کلاسیک داشت. برخلاف سایر فلاسفه لیبرالیسم کلاسیک “جان لاک”

معتقد بود که زنان باید از آزادیهاى پایه‌اى که کل آحاد بشر از آن بهره مى‌برند، برخوردار باشند. “جان لاک” بر این تناقض فلسفه لیبرالیسم که همه آحاد بشر را داراى حقوق طبیعى مى‌داند و حق راى مردان را برسمیت مى‌شناسد اما به حقوق زنان بى‌اعتناست انگشت گذاشت. “جان لاک” معتقد بود زنان داراى قدرت تعقل و سنجش هستند، مى‌توانند قرارداد ببندند و حق مالکیت داشته باشند، او معتقد بود که زنان هم مى‌توانند بعنوان فرد (واحد حقوقى انسان در نظام لیبرالى) در نظر گرفته شوند. ۲
ظهور لیبرال‌فمینیسم

دیدگاه لیبرال‌فمینیسم بعنوان درافزوده اى به تئورى و سنت لیبرالیسم از سابقه‌اى طولانى برخوردار است و ریشه آن به قرون هفدهم، هجدهم و نوزدهم و متفکرینى چون “مارى والستون کرافت”، “هریت تایلور”، جان استوارت میل” و “الیزابت کیدى ستنتون” باز‌مى‌گردد. از آنجا که لیبرالیسم کلاسیک حقوق انسان را بر مبناى قدرت تعقل آن تعیین مى‌کرد، لیبرال‌فمینیستهاى اولیه باید ثابت مى‌کردند که زنان قدرت استدلال و تعقل دارند.

لیبرال‌فمینیستهایى نظیر “مارى والستون کرافت” و “جان استوارت میل” با آراى لیبرالیسم کلاسیک به مقابله برخواستند. آنها در مقابل استدلالات موجود لیبرالهاى کلاسیک ضمن برسمیت شناختن تفاوتهاى فیزیکى و جسمى زنان با مردان استدلال مى‌کردند که این تفاوتها در فلسفه لیبرالى داراى اهمیتى نیستند. اما حتى با به کرسى نشاندن این نظر آنها باید ثابت مى‌کردند که چرا و چگونه زنان قدرت عقلى و فکرى یکسانى با مردان دارند. از آنجا که لیبرالیسم منشا دادن حق به انسان را قدرت عقلى او مى‌دانست، لیبرال‌فمینیستها بطور مداوم بر دادن فرصت آموزش و فراگیرى علم براى زنان کمپین مى‌کردند و دلیل عقب‌افتادگى زنان نسبت به مردان را در عدم دسترسى به امکانات یکسان در کسب علم و دانش مى دانستند. ۳

چنانکه مى‌بینیم لیبرال‌فمینیستهاى اولیه نهایتا و رسما راجع به اینکه زنان واقعا داراى برابرى مطلق با مردان هستند، صراحت ندارند و آن را به دادن فرصت براى آموختن علم و دانش و کسب قدرت تعقل مشروط و موکول مى‌کنند. لیبرالهایى مانند جان استوارت میل، ولستون کرافت، و کیدى ستنتون معتقد بودند که زنان ضمن اینکه مانند مردان باید موجوداتى صاحب حق راى و حقوق سیاسى و مدنى باشند، تفاوتهایى طبیعى با مردان دارند و حاملین خلوص مذهبى، پرهیزگارى جنسى(puritanism) و ارزشهاى سنتى هستند.

فمینیسم‌لیبرال در دوران تحولات سیاسى و اقتصادى نظام سرمایه‌دارى بروز کرد. سرمایه صنعتى در حال رشد و توسعه در بریتانیا، فرانسه و آمریکا بود و نظام دمکراسى پارلمانى مبتنى بر حق راى شهروندان را بعنوان روبناى سیاسى خود مستقر مى‌کرد. سرمایه‌دارى با رشد و گسترش بیشتر خود به حضور زنان در جامعه و کار آنان نیاز پیدا مى‌کرد. با رشد سرمایه‌دارى، کار‌مزدى زنان در کارخانه‌ها و در نتیجه چشم‌انداز استقلال اقتصادى آنان از همسر و بیرون‌آمدن از فضاى تنگ خانواده گشوده شد. این وضعیت در عین‌حال موقعیت تاکنون سنتى و زیردست زنان را که طبیعى و مفروض بود، مورد تغییر قرار مى‌داد.

جنبش حق راى زنان
پیشرفتهاى اقتصادى و انقلابات بورژوایى در قرون هفده و هجده و از جمله جنگ داخلى در انگلیس و انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹، انقلاب صنعتى و ظهور و رشد سرمایه‌دارى، مساله حقوق شهروندى مردان را طرح و متحقق کرد.

در اواخر قرن نوزدهم سرمایه‌دارى رشد و گسترش فزاینده‌اى یافت. معادن ذوب فلز و صنایع سنگین در اروپا به صنایع غالب تبدیل شدند. سفر با راه‌آهن و استفاده از قطار امرى عادى شد. همزمان با رشد صنعت، بانکها و موسسات مالى هم رشد کردند. بازار سهام و رشد پیچیده بورس و مدیریت بازرگانى در همین زمان ظهور کرد. با آغاز قرن جدید تعداد زنان کارگر افزایش یافت. سرمایه‌دارى و لیبرالیسم در این دوره بتدریج با موانع سنتى ورود زنان به بازار‌کار و دستیابى آنان به حقوق شهروندى روبرو مى‌شدند.

مساله حق راى و حق مالکیت زنان در این دوره از جانب گرایش لیبرال‌فمینیسم که خواهان کسب حقوق فردى زنان بود، طرح شد. “مرى والستون کرافت”، الیزابت کیدى ستنتون” و “جان استوارت میل” معتقد بودند که زنان مانند مردان، افرادى داراى تعقل و اختیار فردى هستند و از این رو باید داراى حقوق سیاسى برابر با مردان باشند. اما آنها ضمن اعتقاد به برابرى حقوقى و سیاسى زنان با مردان، با تاکید بر تفاوتهاى طبیعى بین زن و مرد معتقد بودند که زنان داراى خلوص و پرهیزگارى جنسى و حامل ارزشهاى سنتى و اخلاقى جامعه

هستند. “الیزابت کیدى ستنتون” از فعالین جنبش تزکیه و تهذیب اخلاقى در آمریکا بود که براى حفاظت قانونى از زنان در مقابل شوهرانى که با استعمال الکل، زنان خود را تحت آزار و فشار قرار مى‌دادند، تلاش مى‌کرد. این خواست بعدها ابعاد دیگرى پیدا کرد و به جنبشى براى حق طلاق، حق سرپرستى فرزندان، دستیابى زنان به تحصیل و استقلال اقتصادى تبدیل گردید. این جنبش همچنین تحت تاثیر جنبش ضد‌بردگى بود و موقعیت برده‌وار زن در خانه که تحت تملک شوهرش بود را با موقعیت بردگان سیاهپوست یکى مى‌دانست و ابعاد لیبرالیستى، جمهوریخواهانه و اخلاقى داشت.۴

سابقه جنبش برابرى حقوقى زنان در آمریکا به صد و پنجاه سال قبل باز مى‌گردد. در سالهاى ۱۸۹۰ اولین کمپین سازمان‌یافته براى حفظ حق مالکیت زنانى که ازدواج مى‌کنند آغاز شد. هدف اصلى جنبش زنان طبقه متوسط با آرا و افکار لیبرالى، کسب برابرى قانونى بین زن و مرد بود. لیبرال‌فمینیستهاى اولیه در آمریکا مجموعه‌اى از حقوق قانونى نظیر حق مالکیت، حق اشتغال، دستیابى به آموزش و تحصیل، حق سرپرستى فرزندان و حق طلاق را مطرح مى‌کردند. سپس از جنگ داخلى آمریکا تا سال ۱۹۲۰، این جنبش معطوف به یک موضوع منفرد یعنى حق راى زنان گردید.

پس از کسب حق راى همگانى مردان در فرانسه، آلمان و سویس در دهه ۱۸۷۰ و پیروى سایر کشورها، مردان در موقعیت قانونى برترى نسبت به زنان قرار گرفتند. نیروى محرکه جنبش حق راى زنان اساسا زنان طبقه متوسط بودند که خانواده‌هایشان از ثروت متوسطى در زمیندارى، تجارت و صنعت و حرفه‌هاى دیگر برخوردار بودند. این زنان که عمدتا بر درآمد پدران و همسرانشان متکى بودند، وسیعا به جنبش حق راى در اروپا و آمریکا کشیده شدند. بخشى از جنبش حق راى از سوسیالیستها، چارتیستها و جریانات میلیتانت بودند، اما بستر و جریان اصلى جنبش حق راى زنان در چهارچوب ارزشهاى لیبرالى و مذهبى قرار داشت و طرفدار حق راى مردان و زنان صاحب‌مالکیت و مخالف حق راى براى مردان سیاهپوست و کارگر بود. این جریان تمایلات راسیستى داشت و علیه سیاهپوستان، زنان و مردان کارگر و سوسیالیستها خصومت مى‌ورزید.

خواستهاى این جنبش عبارت بود از: حق راى، حق مالکیت، حق دستیابى به آموزش و تحصیل، فرصتهاى برابر براى اشتغال، اختیار فردى، آزادى انتخاب پوشش و برابرى در مقابل قانون. این جنبش در انگلستان “سافرجتsuffragette خوانده مى‌شد و روشهاى رادیکالى را براى جلب توجه اذهان عمومى در‌پیش گرفت. رادیکال‌ترین جناح این جریان در انگلستان انجمن سیاسى و اجتماعى زنان “پان‌کرست” بود که در سال ۱۹۰۲ تاسیس شد. مساله حق راى زنان که بویژه در انگلستان و ایالات متحده وسیعا مطرح بود، در ابتداى قرن بیستم به اوج خود رسید. زنان براى اولین بار در نیوزیلند، آمریکا، استرالیا، فنلاند و نروژ بین سالهاى ۱۹۸۳ تا ۱۹۱۳ به حق راى دست یافتند. در بریتانیا زنان در سال ۱۹۱۸ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ به حق راى دست یافتند. ۵

جنبش فمینیستهاى لیبرال با این خصلتها مشخص مى‌شد: تاکید عمده بر نیاز زنان به کسب حق راى، خصومت نسبت به مردان، پاى‌بندى به ایدئولوژى لیبرالیسم و مطلوبیت اقتصاد سرمایه‌دارى. این جنبش براى رفع موانع قانونى و سنتى بر سر راه ورود زنان به بازار‌کار، کسب آزادیهاى فردى لیبرالیستى از جمله آزادى رقابت زنان با مردان در اشتغال، دستیابى به آموزش و تحصیل و کسب تخصص و حفظ مالکیت زنان پس از ازدواج مبارزه مى‌کرد. تا اواخر قرن نوزدهم بسیارى از خواستهاى جنبش لیبرال فمینیسم در آمریکا و بریتانیا متحقق شد. تحصیل براى زنان و دختران و اشتغال در مشاغلى مانند معلمى و کارهاى ادارى امکان‌پذیر شد. هر چند که مضمون این تحصیل و آموزش، تربیت زنان بعنوان مادران آینده و آموزش خانه‌دارى و مسایلى از این قبیل بود.

در عرصه حقوقى تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بسیارى از خواستهاى این جنبش در آمریکا و انگلستان متحقق شد: زنى که ازدواج مى کرد از نظر قانونى مى‌توانست مالکیت خود را حفظ کند و صاحب درآمد خود باقى بماند، از حق سرپرستى از کودکان برخوردار باشد و تا حدودى در مقابل آزار فیزیکى از جانب شوهرش مصونیت قانونى داشته باشد. علاوه براینها سن قانونى ازدواج براى دختران در انگلیس ۱۶ و در آمریکا ۱۸ سال تعیین شد و طبق قانون مربوط به امراض مسرى، محدودیتهایى بر اختیار یکجانبه مردان در رابطه جنسى با زنان اعمال گردید. ۶

این تحولات، تصویر زن در جامعه و مناسبات اجتماعى موجود را تغییر داد. “زن نوین” در سالهاى ۱۸۹۰ زن آزاد‌اندیش و از نظر اقتصادى مستقل و صاحب تحصیلات ترسیم مى‌شد. این با تصویر سنتى تاکنونى از زن در آن زمان مغایر بود. از این رو گرایشات سنت‌گرا و مخالف این تحولات، چنین زنى را بعنوان موجودى بیمار که “زنانگى”‌اش را از دست داده و بطرز مضحک و مذبوحانه اى مى‌کوشد مانند میمون از مردان تقلید کند، تصویر مى‌کردند.

این تحولات بویژه تاثیر عمیقى در دختران جوان داشت که وسیعا بدنبال جذب ارزشهاى نوین در زندگیشان بودند. این تحولات در موقعیت زنان هر چند فرسنگها با رهایى آنان و عشق فارغ و آزاد از قید و بندهاى اجتماعى و اقتصادى زن به مرد فاصله داشت اما بدرجاتى مسایل مربوط به آزادى جنسى زنان و عشق و مسائلى نظیر آن را علنا در سطح جامعه طرح کرد. زنان در سطوح مختلفى وارد زندگى اجتماعى در عرصه هاى مختلفى شدند. در اشتغال و در کلوبها و تجمعات و اتحادیه‌ها که حضور آنان در سطح جامعه را وسیعتر مى‌کرد، نسلى از زنانى تربیت شدند که تجارب فراوانى در زمینه سازماندهى، بحث و جدل سیاسى، به‌راه‌انداختن کمپینهاى مختلف و سخنرانى‌هاى علنى کسب کردند.
لیبرال‌فمینیسم در قرن بیستم

لیبرال‌فمینیسم بعنوان درافزوده‌اى به مکتب لیبرالیسم خواهان توسعه حقوق و آزادیهاى فردى و مدنى بورژوایى به زنان بود و جنبش حق راى زنان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مهم‌ترین شکل بروز آن بود که به بسیارى از خواستهاى لیبرالى خود دست یافت.

با کسب پیروزى در جنبش حق راى، لیبرال‌فمینیستها این سوال را طرح کردند که آیا بعد از کسب حق راى، زنان فعال در این جنبش باید به احزاب سیاسى رسمى و اصلى در جامعه بپیوندند یا بعنوان یک نیروى سیاسى مستقل، هویت خود را حفظ کنند. بخشى به احزاب رسمى جمهوریخواه، دمکرات و یا حزب کارگر (در انگلستان) پیوستند و بقیه بصورت یک جناح جدایى‌طلب به زنان گوشزد مى کردند که پیوستن به احزاب سیاسى به معنى پشت‌کردن به ایده‌آل هاى اصلاح‌طلبانه و زنانه است.

در پایان جنگ جهانى اول، با پیروزى انقلاب اکتبر و رشد و مطلوبیت سوسیالیسم و کمونیسم در جهان و تحقق بى‌نظیر بسیارى از حقوق زنان که ماهیتا فراتر و وسیعتر از مطالبات جنبش برابرى حقوقى زنان بود، فمینیسم‌لیبرال بشدت حاشیه‌اى و بى‌اعتبار شد. در رقابت با کمونیسم و تاثیرات آن بر جنبش زنان بویژه پس از عواقب ویرانگر جنگ جهانى اول، بورژوازى در اروپا پرچمدار دخالت دولت در اقتصاد و برپایى دولتهاى رفاه گردید. در این دوره فمینیسم طرفدار دولت رفاه با حفظ اساسى‌ترین ارزشهاى تفکر لیبرالى، بستر اصلى فمینیسم و گرایش رفرمیستى در جنبش زنان بود. برخلاف آراى لیبرالى جنبش زنان در دوره قبل، عنصر دخالت و حمایت دولت و گنجاندن حقوق مادرى زنان و قوانین حمایتى از زنان در برنامه هاى اقتصادى دولتهاى سرمایه دارى در دستور این فمینیسم‌لیبرال طرفدار دولت رفاه قرار گرفت.

تا سال ۱۹۴۵ زنان در بسیارى از کشورهاى اروپایى بدرجات زیادى به برابرى حقوقى با مردان دست یافتند و در حیات سیاسى جامعه، تحصیل و اشتغال شرکت داشتند. حتى در فرانسه زنان بالاخره در سال ۱۹۴۴ صاحب حق راى شدند و قانون ناپلئونى مبنى بر تابع‌بودن حقوق زنان به حقوق و اختیارات شوهرانشان بتدریج لغو گردید. در آمریکا عناصرى از فمینیسم دولت رفاه ظهور کرد. در انگلستان فمینیسم دولت رفاه به حقوق مادرى زنان رسمیت قانونى داد. در زمینه اشتغال نیز زنان وسیعتر از گذشته به مشاغل مختلف وارد شدند، هر چند درصد بالایى از آنان پس از پایان جنگ در سال ۱۹۴۵ دوباره به خانه‌ها و خانه‌دارى بازگردانده شدند. اما میزان زنان شاغل از دهه پنجاه به این سو دائما رو‌به افزایش بوده است. ارتقا استانداردهاى زندگى و استفاده از وسایل خانگى مدرن، پیشرفت صنعت و تکنولوژى، وجود و رواج وسایل پیشگیرى از باردارى و در نتیجه خانواده‌هاى کوچکتر مجموعا بهبودهایى نسبى در موقعیت زنان ایجاد کرد.

لیبرال‌فمینیسم در دهه‌هاى ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم
در دهه‌هاى پس از جنگ جهانى دوم و بویژه در اوایل دهه شصت تلاش و کوشش فراوانى از جانب جنبش لیبرال‌فمینیسم براى تامین برابرى قانونى کامل زنان با مردان در همه عرصه‌هاى زندگى اجتماعى و سیاسى صورت گرفت. در آمریکا این جنبش به تلاش وسیعى براى تصویب متممى بر قانون اساسى این کشور مبنى بر برابرى حقوقى کامل زنان با مردان ( EQUIL RIGHTS AMENDMENT) ERA دست زد.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.