مقاله علائم مؤمن در کلام على (ع)
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله علائم مؤمن در کلام على (ع) دارای ۴۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله علائم مؤمن در کلام على (ع) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله علائم مؤمن در کلام على (ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله علائم مؤمن در کلام على (ع) :
علائم مؤمن در کلام على (ع)
همام یکى صحابهى حضرت امیر (ع)، شخصیتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست مىکند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتى اجابت مىفرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص ۳۰۳، خطبه ۱۹۳) نقل شده است.روایت دیگرى در اصول کافى (۱) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى که پنداشتهاند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکى نیستند.
ما در اینجا براى اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافىرا شرح و بسط مىدهیم.
امام صادق (ع) مىفرمایند: هنگامى که على (ع) خطبه مىخواندند، همام بلند شد و عرض کرد :
[/صف لنا صفه المؤمن کأننا ننظر الیه/]
براى ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را مىبینیم.
[/فقال: یا همام! المؤمن هو الکیس الفطن/]
فرمودند اى همام! مؤمن زیرک و با هوش است.
برخى «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفتهاند و فطن را تأکید کیس دانستهاند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن مىشود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکى خدادادى اطلاق مىشود.معنى روایت این مىشود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو مىتوان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق مىشود.یکى از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتى از رسول الله (ص) است که نشان مىدهد فطن تأکید کیس نیست.
[/قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر/] (۲)
مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.
در روایتى دیگر، روایت همام به صورت تمثیلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا یلسع من حجر مرتین/] (۳)
مؤمن از روى یک سنگ دوبار نمىلغزد و به زمین نمىخورد.
متأسفانه در سابق، گاهى سادهلوحیها را علامت خوبى مىدانستند.کسى که صابون را از پنیر تشخیص نمىداد ستایش مىشد.در صورتى که بىشعورى هیچ گاه علامت خوبى نیست.به قول یکى از بزرگان (رضوان الله تعالى علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانى است.در اینجا ذکر نکتهاى ضرورى است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکى از بزرگان مىفرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنى، مؤمن هوشیار است و اوضاع را
مىپاید.البته این کلمه (حذر) معانى متفاوت دنیوى و اخروى دارد.یکى از معانى آن هوشیارى مؤمن در نفروختن آخرت به دنیا است.از این روایت در مىیابیم که اسلام دین شعور است، حتى، در وصول به مقامات معنوى به کار انداختن شعور را شرط مىداند.در دنباله روایت على (ع) فرمودند:
[/بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه/]
صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
ما اصطلاحا مىگوییم طراوت وجه، روى باز و گشاده.
شایان ذکر است که اندوههاى ما دو سنخ است.
۱حزن در امور دنیوى، مانند مصیبتها و گرفتاریهایى که براى انسان گاهى در دنیا پیدا میشود.مؤمنى که گرفتارى دنیوى برایش پیش آمده نبایددر روابط اجتماعى آن را بروز دهد .
۲حزن در امور اخروى، مانند خوف از خدا.در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعکس نشود.
مىگویند حضرت موسى (ع) براى مناجات به کوه طور مىرفت.در راه شخصى را دید که بلند صحبت مىکند، اظهار محبت مىکند، پیراهنش را چاک مىزند.وقتى به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسید که اى
موسى به او بگو نمىخواهد براى من سینه چاک کند، دلش را چاک بدهد تا ما در آن قرار بگیریم.
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اولیائش نسبتى مستقیم دارد.همان طور که نشاط او با فرح و شادى اولیائش نسبت دارد، چون دلهاى مؤمنان با یکدیگر مربوط است.
در روایتى یکى از ائمه معصومین (ع) درباره شیعیان، فرمودهاند:
[/شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا/] (۴)
شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شدهاند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.
آن گاه که اولیاى ایشان اندوهناکند، شیعیان نیز اندوهگیناند و وقتى شادند، پیروانشان نیز مسرورند.
[/اوسع شىء صدرا/]
مؤمن از روحى وسیع برخوردار است.برخى این جمله را به حلم تفسیر کردهاند.یعنى مؤمن اهل حلم است.برخى هم آن را به علم شرح کردهاند.البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتى که براى خیلىها تحمل ناپذیر است، مقاومت مىکند.در روایتى آمده است: [/ «قر کریم» /] یعنى روح مؤمن به قدرى با کرامت است که بسیارى از مشکلات و امور را نادیده مىگیرد.هاضمهاش در تحمل مشقات بسیار قوى است.مؤمن مانند آب جارى است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمىشود.بعضى مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکى نجاست، نجس مىشوند، برخى نیز مانند آب کر هستند که باید به قدرى
نجاست در آن وارد شود که بو و طعم نجاست را بگیرند.اما مؤمن مانند آب جارى است که به منبعى عظیم از رودخانه یا دریا متصل است.آب جارى هرگز منفعل نمىشود .این روایت آنگاه که به مناسبتهاى اجتماعى کشانده شود آثار و برکات بسیار زیادى دارد .از این رو، مؤمن از گفتار بسیارى از جهال مىگذرد.و حلم به خرج مىدهد.
[/و أذل شىء نفسا/]
هواهاى نفسانى در نزد مؤمن از هر چیز خوارتر است.
مؤمن به دلیل احساس فرادستى که نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسلیم آن نمىشود.
[/زاجر عن کل فان حاض على کل حسن./]
از هر آنچه فانى است باز مىدارد و در تحقق امور نیکو حریص است.
مراد از «فانى» ، امور دنیوى است که به حال نفوس مضر است. «زاجر» هماعم از زجر و بازدارندگى خود و دیگران است، این روایت در حقیقت، بیان دیگرى است از امر به معروف و نهى از منکر . «کل فان» تنها محرمات را در بر نمىگیرد، چه بسا امور مکروه و مباحى که ممکن است به جنبههاى اخروى ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و دیگران را از آنها باز مىدارد.
[/لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عیاب و لا مغتاب/]
کینهورز و حسود نیست، به مردم نمىپرد و دشنام نمىدهد، عیبجو و غیبت کننده نیست.
«حقد» آن دشمنى است که در درون جاى مىگیرد.میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به کینه ترجمه کردهاند.
حسد صفت کسى است که آرزوى زوال نعمتى را از غیر دارد.به خلاف «غبطه» که خوب است و آن آرزوى داشتن کمالى است که در دیگرى هم هست و در فارسى به «رشک» تعبیر مىشود.
«وثاب» به معنى پریدن و جستن است.یعنى مؤمن به دیگران پرخاش نمىکند.
«عیاب» ، عیب جو را گویند و «مغتاب» ، غیبت کننده، معنى روایت این است که مؤمن اهل کینه، حسد، پرخاشگرى، فحاشى، عیب جویى و غیبت نیست.
مبالغه در نفى
براى فهم بیشتر این روایت ذکر نکتهاى ضرورى است:
چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عیاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرمودهاند؟ آیا مىخواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مؤمن نفى «کدح» به معناى سعى و کوشش است و در برخى لغت نامهها «کدح» به معناى کسب آمده است.ولى کسب کردن مال براى خانواده از مصادیق کدح است.
چرا سعى مؤمن از عسل شیرینتر است؟ چون تلاش مؤمن در دو جهت است: یکى جهت کوشش مؤمن براى تأمین معیشت خود یا کسانى است که با وى مربوطاند که این خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالى است که در آخرت از آنها بهرهمند مىشود.
مؤمن از کوشش خود در هر دو جهت لذت مىبرد.آنگاه که در مسیر تأمین معاش تلاش مىکند به دلیل فطرت انسانى از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگى ادامه دهند، لذت مىبرد، ـ مانند پزشکى که از درمان بیماران خویش احساس لذت مىکند ـ
در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مىنهد و دستورهاى الهى را اجرا مىکند، پیوند محبتى که میان او و محبوب است، شدیدتر مىشود و از این جهت لذتى وصف ناپذیر برایش حاصل مىگردد.او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق مىانجامد.
«یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (۵)
[/لا جشع و لا هلع/]
نه حریص است و نه اسیر پوچى است.
«جشع» ، کثرت حرص را گویند.حرص به این معنا است که شخصى در عین دارایى باز هم افزون طلبى مىکند و حال آنکه این تقاضا برایش مفیدنیست.شدت حرص در جایى است که شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.
«هلوع» به معناى کسى است که توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد.به تعبیر من آدم پوچى است.چنین شخصى ناشکیباست.اهل جزع و فزع است.بنابر این جشع و هلع، حالت کسى است که حریص است و بى صبر.
[/و لا عنف و لا صلف/]
درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.
خداوند پیامبرش را نصیحت مىکند که در برخوردهاى اجتماعى غلیظ و درشت نباشد.زیرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مىگسلد.درشتى در گفتار و کردار دریچهاى است به سوى بى ایمانى .در این باره روایت جالبى از سلمان (ره) روایت شده است.
[/قال اذا اراد الله عز و جل هلاک عبد نزع منه الحیاء/]
آنگاه که خداوند اراده هلاک بندهاى را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ مىکند.
[/فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا خائنا مخونا/]
آنگاه که حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنى مىشود.
[/و ان کان خائنا مخونا نزع منه الامانه/]
وقتى خائن شد، امانت از او سلب مىشود.
یعنى روحیه امانت دارى را از دست مىدهد و به امانات الهى خیانت مىکند.در اینجاست که توحید و ولایتش در خطر نابودى قرار مىگیرد. [/فاذا نزعت منه الامانه لم تلقه الا فظا غلیظا/]
وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى دید.
[/فاذا کان فظا غلیظا نزعت منه ربقه الایمان/]
وقتى خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته مىشود.
[/فاذا نزعت منه رقه الایمان لم تلقه الا شیطانا ملعونا/] (۶)
پس هنگامى که ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونى بدل خواهد شد.
[/و لا متکلف و لا متعمق/]
اهل تکلف نیست و در چیزى که به او مربوط نیست فرو نمىرود.
تکلف از کلفت به معنى مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعى به مقدار توانى که دارد عمل مىکند و خود را به مشقت نمىافکند.از آن طرف، در معاشرت با دیگران کارها و سخنان مؤمنان را زیر ذرهبین نمىگذارد و در آن عمیق نمىشود.در نگرش به افکار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.
[/جمیل المنازعه/]
منازعهاش زیباست.
به طورى که اگر شخص ثالثى از بیرون نظارهگر این منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت مىبرد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مىکند. [/کریم المراجعه/]
بازگشتش کریمانه است.
کرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اینجا به چه معناست؟ در اینجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است.
۱ممکن است مقصود این باشد که وقتى مؤمن درباره شخصى مرتکب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مىکند و باز مىگردد.
۲امکان دارد مراد این باشد که حتى در هنگام نیاز به کسى، مراجعهاش به او با تملق و چاپلوسى همراه نیست، بزرگوارانه و کریمانه است.
[/عدل ان غضب/]
در وقت خشم از عدالت خارج نمىشود.
گاهى مىگوییم: زید عادل، و گاهى گفته مىشود: زید عدل.زید عدل، یعنى حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا کرده است.
[/رفیق ان طلب/]
ملایمست اگر چیزى خواهد.
[/لا یتهور و لا یتهتک/]
مؤمن اهل تهور و پردهدرى نیست.
قواى نفس انسان به یک اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یک از اینها سه حالت دارند: افراطى، تفریطى و اعتدالى
حد اعتدال در این قوا، فضیلت است.تهور، حالت افراطى قوه غضب است.و به معناى وارد شدن در امرى است که عقلا و شرعا سزاوار نیست. [/و لا یتجبر/]
مؤمن، متکبر نیست.
«تجبر» را به تکبر معنا کردهاند.نه خود را بزرگ مىبیند و نه خود را بزرگ مىنمایاند .
[/خالص الود/]
دوستىاش خالصانه است.
در معناى این کلام سه تصویر محتمل است:
۱مؤمن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست.دوستىاش بىقید و شرط است.
۲مؤمن دوست مىپذیرد و رفاقت مىکند اما محور این رفاقتها الله تعالى است دشمنىاش هم براى خداست.یعنى حبش خالصا لله و بغضش نیز مخلصا لله است.
۳مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در کنارش هیچ محبت دیگرى نیست .
[/وثیق العهد، وفى العقد/]
عهدهایش وثیق و محکم و به پیمانهایش وفادار است.
محکم به دو معنا است: ۱ـ محکم در برابر متزلزل، ۲ـ محکم در برابر چیزى که کنده شود و از بین برود.عهدهاى مؤمن نه تنها کنده نمىشود بلکه متزلزل هم نمىگردد، ـ چه عهدهاى با خالق و چه پیمانهاى با مخلوق ـ . [/شفیق وصول/]
مهربان پیوند زننده است.
به عبارت دیگر ناصح مشفق است.اصرار دارد که به مؤمنان خیر برساند.حرص مؤمن در این موارد است و در مهربانى کردن به مؤمنان حریص است.وصول از «صله» به معنى بسیار پیوند زننده است.مؤمن همواره پیوند مىزند، قاطع و فاصل نیست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص سایر مؤمنان.یکى از بزرگان مىفرمود: هیچ گاه با کسى قطع ارتباط نکردهام، مگر آنکه این قطع از ناحیه او بوده است.این صفت از بهترین صفات مؤمن است.
«حلیم» ، شکیبا است.
حلیم، صاحب طمأنینه نفس است.
برخى تصور کردهاند غضب در مقابل «کظم غیظ» است و حال آنکه غضب مقابل، حلم قرار دارد .کظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشارى که از درون به شخص مىآید که در برابر عمل مکروهى خود را نگاه مىدارد.اما حلیم، نفسى است که به قدرى آراسته شده که به محض برخورد با مکروه به سبب طمأنینهاى که دارد اصلا خشمش برانگیخته نمىشود.در عظمت صفت حلم روایات زیادى وارد شده است، از جمله پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
[/ابتغ الرفعه بالله تعالى/]
طلب کنید رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى
[/قالوا و ما هى یا رسول الله/]
عرض کردند این رفعت چیست یا رسول الله؟ [/قال تصل من قطعک و تعطى من حرمک و تحلم من جهلک/] (۷)
فرمودند درباره کسى که با تو قطع کرده است پیوند بزن و به کسى که تو را محروم کرده عطا و بخشش کن و درباره کسى که عمل جاهلانهاى در حق تو مرتکب شده، حلم بورز.
در روایتى دیگر پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند: اگر سه خصلت در کسى نباشد، قابل اعتنا نیست .از جمله، تقوایى که او را از گناهان باز دارد و حلمى که به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگى کند.
[/خمول/]
گمنام است.
مؤمن شهرت طلب نیست.البته معناى این سخن این نیست که اصل شهرت مذمت شده باشد.
[/قلیل الفضول/]
اضافات گفتارى و عملى او کم است.
به عبارت دیگر مختصر و مفید، مىگوید و انجام مىدهد.
[/راض عن الله عز و جل/]
مؤمن از خدایش خشنود است.
و هیچگاه از خدایش شکوه نمىکند.
[/مخالف لهواه/]
با هواى نفسش مخالفت مىکند. [/لا یغلظ على من دونه/]
مؤمن به زیردستش خشونت ندارد.
[/و لا یخوض فى مالا یعنیه/]
در کارى که به او مربوط نیست فرو نمىرود.
خوض به معناى فرو رفتن است. «خاض فى الماء» یعنى به طورى در آب فرو رفت که از دیدهها پنهان شد.مثلا مىگویند طلبهها در مطالب خوض مىکنند یعنى دقت زیاد به خرج مىدهند، انگار در مطلب فرو مىروند.
[/ناصر للدین/]
یارى کننده دین است.
[/محام عن المؤمنین/]
حامى مؤمنین است.
در این کلام، على (ع) یک مطلب را مفروض دانستهاند و آن اینکه مؤمن به برادر دینىاش ضرر نمىزند.اما اگر ضررى متوجه برادر ایمانى شد، طبق این حدیث مؤمن به حمایت از او اقدام مىکند و در صدد رفع مشکل او بر مىآید.
چه، بى تفاوتى با ایمان ناسازگار است.
[/کهف للمسلمین/]
پناهگاه مسلمان است.
[/لا یخرق الثناء سمعه/]
تعریف دیگران، او را از خود، بىخود نمىکند.خرق به معنى پاره کردن است.در این تعبیر، امیر المؤمنین على (ع) استعارهاى به کار مىبرند که مؤمن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمىشود.و به تعبیر دیگر خود را گم نمىکند.بزرگترین خطر براى انسان تعریفهاى بىجاست که شخص را گول مىزند.
[/لا ینکى الطمع قلبه/] (۸)
طمع قلب او را نمىخراشد.
«ینکى» در لغت به معنى خراش زدن است.از این جمله ظاهرا در مىیابیم که طمع نمىتواند دل مؤمن را بخراشد، یعنى توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشیدن طمع، چه آسیبى به قلب مىرساند؟
طمع حالتى است که براى نفس در برابر دنیا پدید مىآید.دل آنچه را دیگران از نعم مادى دارند، طلب مىکند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.
طمع از رذائلى است که از شعبات حب دنیاست و روایات بسیارى در نکوهش آن وارد شده است، پیامبر (ص) فرمودند:
[/ایاک و الطمع فى الناس فإنه فقر حاضر/] (۹)
بپرهیز از طمع که تهیدستى حاضر است.
چون آدم طمعکار همواره با احساس ندارى و نیاز زندگى مىکند.به هر جلوه مادى چشم طمع مىدوزد، اگر چه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس ندارى مىکند.حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد که حریصچیزى را که دارد، بیشتر مىطلبد، امام باقر (ع) فرمود :
[/بئس العبد معبد له طمع یقوده/] (۱۰)
«چه بد بندهاى است، بندهاى که طمع جلودار اوست.»
حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثارى دارد؟
میان طمع و ایمان ضدیت است.دنیا و آخرت با یکدیگر جمع شدنى نیستند.وقتى در دلى طمع وارد شد، ایمان از آن خارج مىشود.و چه خطرى بالاتر از بى ایمانى است؟ لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسین (ع) پرسیدند که چه چیز ایمان را در بنده، پا بر جا مىکند؟ حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند:
[/و الذى یخرج منه الطمع/]
آنچه موجب خروج ایمان از دل مىشود، طمع است.
طمع انسان را در معرض زوال ایمان قرار مىدهد.از این رو در روایات از «بىنیازى از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتى بزرگ یاد شده است.
على (ع) در نهج البلاغه مىفرماید:
[/لیجتمع فى قلبک الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم/]
باید در قلبت دو حالت «احتیاج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.
[/فیکون افتقارک علیهم فی لین کلامک و حسن وجهک/]
با داشتن روحیه نیازمندى، کلامت نرم و روایت گشاده مىشود.
همان طور که انسان اگر از کسى چیزى بخواهد و احساس احتیاج کند، هم سخنش نرم مىشود و هم چهرهاش باز و شکفته مىشود. د، زیرا:
[/فی نزاحه عرضک و بقاء عزک/]
آبرویت و عزتت را حفظ کنى.
در این روایت، جنبههاى اجتماعى مورد نظر است.اما در بعد معنوى امام باقر (ع) مىفرماید :
[/ثلاثه هن فخر المؤمن و زینه فى الدنیا و الاخره/]
سه چیز افتخار و زینت مؤمن در دنیا و آخرت است.
[/الصلوه فی آخر اللیل/]
نماز در آخر شب
[/و یأسه مما فی ایدی الناس/]
مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است. ـ کنایه از استغنا از مردم است ـ
[/و ولایه الامام من آل محمد/] (۱۱)
و پذیرش ولایت و امامت ائمه اطهار علیهم السلام
حال تصور شود آنچه در دست دیگران است، در اختیار کسى باشد، چه فایدهاى براى شخص به بار مىآورد؟ اهل دنیا همه همتشان این است که بهتر بخورند و شهوترانى کنند و یک حیوان تمام عیار شوند.اما مؤمن چگونه است؟ مؤمن دنیا را مزرعهاى براى جهان دیگر مىداند.امام حسن (ع) فرمودند:
[/ابن آدم انک لم تزل فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امک/]
اى فرزند آدم، عمرت از روزى که از بطن مادر خارج شدهاى، در حال نزول و سقوط است.
[/فخذ مما فی یدیک لا بین یدیک فان المؤمن یتزود/]
مؤمن در این دنیا براى سفرش زاد و راحله تهیه مىکند.
اما کافر چه سرنوشتى دارد.
[/فو الکافر یتمتع/]
پس کافر در کشتزار طبیعت مىچرد.
البته مؤمن و کافر هر دو، از دنیا بهرهمند مىشوند اما نگرش این دو، به دنیا مختلف است.
از نظر مؤمن دنیا ابزار براى تحصیل آخرت است اما کافر به دنیا به عنوان هدف و غایت مىنگرد .
[/و لا یصرف اللعب حکمه/]
مؤمن از کارهاى بیهوده دورى مىگزیند، به دلیل بینش حکیمانهاى که دارد.
این معنا در صورتى است که حکم را به معنى حکمت بگیریم.اما مىتوان آن را به معناى قضاوت هم گرفت.یعنى امور دنیوى قضاوتهاى وى را تغییر نمىدهد.مؤمن به حق حکم مىکند و دنیا او را از حق باز نمىدارد.
[/و لا یطلع الجاهل علمه/]
و مرد نادان به دانشش پى نبرد.این معنا در روایتى دیگر آمده است:
[/کلم الناس على قدر عقولهم/] (۱۲)
با مردم به مقدار فهمشان تکلم کنید.
سیره انبیا و اولیا این بود که وضع مخاطب را در گفتن حقایق در نظر
مىگرفتند، چون در غیر این صورت، هم علم ضایع مىشد و هم مخاطب.کسى که قابلیت و ظرفیت ندارد ممکن است با شنیدن حقیقت به گمراهى و ضلالت بیفتد.
برخى در این روایت، جاهل را به کسى که علمش اندک است، اطلاق کردهاند.بعضى هم غرض از جاهل را در این روایت، مخالفان ائمه (ع) گرفتهاند و مسئله «تقیه» را مطرح کردهاند .
البته معناى دوم بعید است و مراد همان معناى اول است.
[/قوال عمال عالم حازم/]
بسیار گوینده عمل کننده است، دانشمندى است و دوراندیش.
در اینجا به نسبت میان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را که از نیکى مىگوید، خود به آن عامل است.
«حزم» به معنى دوراندیشى و هوشیارى است.مؤمن حساب شده کار مىکند.مؤمن آن نیست که تسبیحى در دست بگیرد و برود و گوشهاى بنشیند و ذکر بگوید.مؤمن در روایات چنین توصیف نشده است .این چنین کسى، تنبل است و فریب شیطان را خورده است. [/لا بفحاش و لا بطیاش/]
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.