مقاله توحید معاد نبوت


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله توحید معاد نبوت دارای ۱۳۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله توحید معاد نبوت  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله توحید معاد نبوت،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله توحید معاد نبوت :

توحید معاد نبوت

معاد
انسان از روح و بدن مرکب است .

کسانیکه بمعارف اسلامى تا اندازه اى آشنائى دارند میدانند که در خلال بیانات کتاب و سنت سخن روح و جسم یا نفس و بدن بسیار بمیان میآید و یا اینکه تصور جسم و بدن که بکمک حس درک میشود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس خالى از ابهام و پیچیدگى نیست .
اهل بحث از متکلمین و فلاسفه شیعه و سنى در حقیقت روح نظریات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است که روح و بدن در نظر اسلام دو واقعیت مخالف همدیگر میباشند .

بدن بواسطه مرگ خواص حیات را از دست میدهد و تدریجا متلاشى میشود ولى روح نه اینگونه است بلکه حیات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نیز از وى کسب حیات میکند و هنگامیکه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را برید ( مرگ ) بدن از کار میافتد و روح همچنان بحیات خود ادامه میدهد .

آنچه با تدبر در آیات قرآن کریم و بیانات ائمه اهل بیت (ع ) بدست میآید اینست که روح انسانى پدیده ایست غیر عادى که با پدیده بدن یک نوع همبستگى و یگانگى دارد .
خداى متعال در کتاب خود میفرماید ( لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه و خلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأ ناه خلقا آخر ) سوره مؤمنون آیه ۱۲-۱۴ .

( تحقیقا ما انسان را از خلاصه که از گل گرفته شده بود آفریدیم .
سپس او را نطفه اى قرار دادیم در جایگاه آرامى سپس نطفه را خونى بسته کردیم پس خون بسته را گوشتى جویده شده کردیم سپس گوشت جویده شده را استخوانهائى کردیم پس استخوانها را گوشت پوشانیدیم پس از آن او را آفریده دیگرى بیسابقه قرار دادیم ) .

از سیاق آیات روشن است که صدر آیات , آفرینش تدریجى مادى را وصف میکند ودر ذیل که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره میکند آفرینش دیگرى را بیان میکند که با نوع آفرینش قبلى مغایر است .

و در جاى دیگر در پاسخ استبعاد منکرین معاد باین مضمون که انسان پس از مرگ و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در میان اجزاء زمین چگونه آفرینش تازه اى پیدا کرده انسان نخستین میشود , میفرماید ( بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان میگیرد پس از آن بسوى خداى خودتان برمیگردید یعنى آنچه پس از مرگ متلاشى گشته و در میان اجزاء زمین گم میشود بدنهاى شما است ولى خودتان ارواح بدست فرشته مرگ از بدنهایتان گرفته شده اید و پیش ما محفوظید ) سوره سجده آیه ۱۱ .

گذشته از اینگونه آیات قرآن کریم با بیانى جامع مطلق روح را غیر مادى معرفى میکند چنانکه میفرماید ( از تو حقیقت روح را میپرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است ) سوره اسرى آیه ۸۵ , و در جاى دیگر در معرفى امر خود میگوید ( امرخدا وقتى که چیزى را خواست این است و بس که بفرماید بشو آن چیز بیتوقف میشودو ملکوت هر شئى همین است ) سوره یس آیه ۸۳ و مقتضاى این آیات آنستکه فرمان خدا در آفرینش اشیاء تدریجى نیست و در تحت تسخیر زمان و مکان نمیباشد پس روح که حقیقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نیست .

و در وجود خود خاصیت مادیت را که تدریج و زمان و مکان است ندارد
بحث در حقیقت روح از نظر دیگر
کنجکاوى عقلى نیز نظریه قرآن کریم را درباره روح تأ یید میکند .
هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتى را درک مینماید که از آن ( من ) تعبیر میکند و این درک پیوسته در انسان موجود است حتى گاهى سر و دست و پا و سایر اعضاء حتى همه بدن خود را فراموش میکند ولى تا خود هست خود ( من ) از درک او بیرون نمیرود این ( مشهود ) چنانکه مشهود است قابل انقسام و تجزى نیست و با اینکه بدن انسان پیوسته در تغییر و تبدیل است

و امکنه مختلف براى خود اتخاذ میکند و زمانهاى گوناگون بروى میگذرد حقیقت نامبرده ( من ) ثابت است ودر واقعیت خود تغییر و تبدیل نمیپذیرد و روشن است که اگر مادى بود خواص مادیت را انقسام و تغییر زمان و مکان میباشد میپذیرفت .

نیز نسبت داده آرى بدن همه این خواص را میپذیرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحى این خواص بروح میشود ولى با کمترین توجهى براى انسان آفتابى میشود که ایندم و آندم و اینجا و آنجا و این شکل و آن شکل و این سوى و آن سوى همه از خواص بدن میباشد و روح از این خواص منزه است و هر یک از این پیرایه ها از راه بدن بوى میرسد .

نظیر این بیان در خاصه درک و شعور ( علم ) که از خواص روح است جارى میباشدو بدیهى است اگر علم خاصه مادى بود بتبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مکان را میپذیرفت .
البته این بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسیارى بدنبال خود دارد که از گنجایش این کتاب بیرون است و این مقدار از آن بحث در اینجا بعنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاء بحث به کتب فلسفى اسلامى باید مراجعه نمود .

مرگ از نظر اسلام
در عین اینکه نظر سطحى , مرگ انسان را نابودى وى فرض میکند و زندگى انسان را تنها همین زندگى چند روزه که در میان زایش و درگذشت محدود میباشد , میپندارد , اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگى به مرحله دیگرى تفسیر مینماید .

بنظر اسلام انسان زندگانى جاویدانى دارد که پایانى براى آن نیست و مرگ که جدائى روح از بدن میباشد وى را وارد مرحله دیگرى از حیات میکند که کامروائى و ناکامى در آن بر پایه نیکوکارى و بدکارى در مرحله زندگى پیش از مرگ استوار میباشد .

پیغمبر اکرم (ص ) میفرماید ( گمان مبرید که با مردن نابود میشوید بلکه ازخانه اى به خانه دیگرى منتقل میشوید )[۱] .
برزخ
طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده میشود انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیزعمومى یک زندگانى محدود و موقتى دارد که برزخ و واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است .
[۱] .
انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتى که داشته و اعمال نیک و بدى که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار میگیرد و پس از محاسبه اجمالى طبق نتیجه اى که گرفته شد بیک زندگى شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگى در انتظار روز رستاخیز عمومى بسر میبرد[۲] .

حال انسان در زندگى برزخى بسیار شبیه است بحال کسیکه براى رسیدگى اعمالى که ازوى سرزده بیک سازمان قضائى احضار شود و مورد بازجوئى و بازپرسى قرار گرفته بتنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت بسر برد .

روح انسان در برزخ , بصورتى که در دنیا زندگى میکرد , بسر میبرد اگر از نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقربان درگاه خدا برخوردار میشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال میگذراند .

خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت میفرماید : ( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون , فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من بعدهم ان لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
یستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المؤمنین ) سوره آل عمران آیه ۱۶۹ .

( البته گمان مبر اى پیغمبر کسانى که در راه خدا کشته شده اند , مرده اند بلکه زنده اندو پیش خداى خودشان در مقام قرب روزى داده میشوند از آنچه خدا از فضل خود بایشان داده شاد هستند و به کسانى از مؤمنین که بدنبالشان میباشند و هنوز بایشان نرسیده اند مژده میدهندکه هیچگونه ترس و اندوهى برایشان نیست .

مژده میدهند با نعمت و فضل وصف نشدنى خدا و اینکه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضایع و تباه نمیکند ) .
و در وصف حال گروهى دیگر که در زندگى دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمیکنند , میفرماید ( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون ) سوره مؤمنون آیه ۹۹-۱۰۰ ( تا آندم که بیکى از آنان مرگ میرسد میگوید خدایا مرا ( بدنیا ) برگردانید

شاید در ترکه خود کار نیکى انجام دهم نه هرگز این سخنى است که او میگوید بسخنش گوش داده نمیشود و در پیششان برزخى است که تا روز رستاخیز ادامه دارد ) .
روز قیامت – رستاخیز
در میان کتب آسمانى , قرآن کریم تنها کتابى است که از روز رستاخیز بتفصیل سخن رانده و در عین اینکه تورات نامى از این روز بمیان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصرى ننموده قرآن کریم در صدها مورد با نامهاى گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتى را که جهان و جهانیان در این روز دارند , گاهى باجمال و گاهى بتفصیل بیان نموده است .

و بارها تذکر داده که ایمان بروز جزا ( روز رستاخیز ) هم تراز ایمان بخدا و یکى از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن ( منکر معاد ) از آئین اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاکت ابدى ندارد .

و حقیقت امر نیز همین است زیرا اگر از جانب خدا حسابى در کار , و جز او پاداشى در پیش نباشد , دعوت دینى که مجموعه اى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى او است , کمترین اثرى دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبلیغ در اثر , مساوى خواهد بود بلکه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت .

زیرا پذیرفتن دین و پیروى از مقررات شرع و آئین , خالى ازکلفت و سلب آزادى نیست و در صورتیکه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم نیز بار آنرا نخواهند پذیرفت و از آزادى طبیعى دست بر نخواهند داشت .
و از اینجا روشن میشود که اهمیت تذکر و یادآورى روز رستاخیز , معادل با اهمیت اصل دعوت دینى است .

و هم از اینجا روشن میشود که ایمان به روز جزا مهمترین عاملى است که انسان را به ملازمت تقوى و اجتناب اخلاق ناپسندیده و گناهان بزرگ وادار میکند چنانکه فراموش ساختن یا ایمان نداشتن بآن ریشه اصلى هر گناهى است .
خداى متعال در کتاب خود میفرماید ( ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب ) سوره ص آیه ۲۶ .

( کسانیکه از راه خدا بیرون رفته و گمراه میشوند , براى ایشان عذابى است سخت در مقابل اینکه روز حساب را فراموش کردند ) چنانکه پیدا است در آیه کریمه , فراموشى روز حساب منشأ هر گمراهى گرفته شده است .
تأ مل در آفرینش انسان و جهان و همچنین در غرض و هدف شرائع آسمانى در پیش بودن چنین روزى ( روز رستاخیز ) را روشن میسازد .

ما وقتیکه در کارهائى که در آفرینش تحقق میپذیرد , دقیق میشویم میبینیم که هیچ کارى ( که بطور ضرورت بنوعى از حرکت نیز مشتمل است ) بدون غایت و هدف ثابت انجام نمییابد و هرگز خود کار بطور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب میباشد حتى در کارهائى که بنظر سطحى بیغرض شمرده میشوند

مانند افعال طبیعى و بازیهاى بچگانه و نظایر آنها اگر بدقت نگاه کنیم غایتها و غرضهائى مناسب نوع کار مییابیم چنانکه در کارهاى طبیعى که عموما از قبیل حرکت میباشد غایتى که حرکت بسوى آنست غایت و غرض آنست و در بازیهاى بچگانه مناسب نوع بازى غایتى است خیالى و وهمى که مطلوب از بازى همانا رسیدن بدانست .

البته آفرینش انسان و جهان کار خدا است و خدا مننزه است از اینکه کار بیهوده و بیهدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزى دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزى دهد و بمیراندو همچنین درست کند و بهم زند بیاینکه از این آفرینش غایت ثابتى را بخواهد و غرض پا برجائى را تعقیب کند .

پس ناچار براى آفرینش جهان و انسان , هدف و غرض ثابتى در کار است و البته سود و فائده آن بخداى بینیاز نخواهد برگشت و هر چه باشد بسوى آفریده ها عاید خواهد شد , پس باید گفت که جهان و انسان بسوى یک آفرینش ثابت و وجود کاملترى متوجهند که فنا و زوال نپذیرد

.
و نیز وقتیکه از نظر تربیت دینى , در حال مردم دقیق میشویم میبینیم که در اثر راهنمائى خدائى و تربیت دینى , مردم بدو گروه نیکوکاران و بدکاران منقسم میشوند , با اینحال در این نشأ ه زندگى و تمیز و امتیازى در کار نیست بلکه بالعکس و على الاغلب پیشرفت و موفقیت ازآن بدکاران و ستمکاران میباشد و نیکوکارى توأ م با گرفتارى و بد گذرانى و هر گونه محرومیت و ستمکشى .

میباشد در این صورت مقتضاى عدل الهى آنست که نشأ ه دیگرى وجود داشته باشد که در آن نشأ ه هر یک از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بیابند و هر کدام مناسب حال خود زندگى کنندخداى متعال در کتاب خود باین دو حجت اشاره نموده میفرماید : ( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون ) سوره دخان آیه ۳۸ ( ما آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است بیهوده نیافریدیم این احتمال دور از خرد گمان کسانى است که بخدا کافر شدند واى بحال این کافران از آتش که به کفار وعده داده شده .

آیا ما کسانى را که ایمان آوردند و کارهاى نیک کردند مانند کسانى قرار خواهیم داد که در زمین افساد میکنند ؟ یا پرهیزکارانى را مانند اهل فجور قرار خواهیم داد ؟ ) .
و در جاى دیگر که هر دو حجت را در یک آیه جمع نموده , میفرماید : ( ام حسب الذین اجتر حوا السیئآت ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون .

و خلق الله السمآوات و الارض بالحق و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یضلمون ) سوره جاثیه آیه ۲۱-۲۲ ( آیا کسانیکه بجرم و جنایتها پرداخته اند , گمان میبرند که ما آنان را مانند کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده اند , قرار خواهیم داد ؟ بطوریکه زندگى و مرگشان برابر باشد .
بد حکمى است که میکنند خدا آسمانها و زمین را آفرید بحق ( نه بیهوده ) و براى اینکه هر نفس بآنچه با عمل خود کسب کرده جزا داده شود بیاینکه بمردم ستم شود ) .

بیان دیگر
در بحث ظاهر و باطن قرآن در بخش دوم کتاب اشاره کردیم که معارف اسلامى درقرآن کریم , از راههاى گوناگون بیان شده است و راههاى نامبرده بطور کلى بدوطریق ظاهر وباطن منقسم میشود بیان از طریق ظاهر بیانى است که مناسب سطح افکار ساده عامه میباشد بخلاف طریق .
باطن که اختصاص بخاصه دارد و یا روح حیات معنوى درک میشود .

بیانى که از طریق ظاهر سرچشمه میگیرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرینش معرفى میکند که سراسر جهان ملک اوست خداوند جهان فرشتگان بسیار بیرون از شمار آفریدکه فرمانبران ومجریان اوامرى هستند که بهر سوى جهان صادرمیفرماید و هر بخش از آفرینش و نظام آن ارتباط بگروه خاصى از فرشتگان دارد که موکل آن بخش هستند .

نوع انسان از آفریدگان و بندگان او هستند که باید از اوامر و نواهى او پیروى و فرمانبردارى کنند و پیغمبران حاملان پیامها و آورنده شرایع و قوانین او هستند که بسوى مردم فرستاده و جریان آنها را خواسته است .

خداى متعال از این روى که بایمان و اطاعت , وعده ثواب و پاداش نیک داده و به کفر و معصیت وعید عقاب و سزاى بد داده , و چنانکه فرموده خلف وعده نخواهد نمود , و از این روى که عادل است و مقتضاى عدل او اینست که در نشأ ه دیگرى دو گروه نیکوکاران و بدکاران را که در این نشأ ه موافق خوبى و بدى خود زندگى نمیکنند از هم جدا کرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطاء نماید .

خداى متعال بمقتضاى عدل خود و وعده اى که فرموده گروه انسان را که در این نشأ ه میباشند بدون استثناء پس از مرگ دوباره زنده میکند و بجزئیات اعتقادات و اعمالشان رسیدگى حقیقى مینماید و میان ایشان بحق قضاوت و داورى میفرماید و در نتیجه حق هر ذیحق را بوى میرساند و داد هر مظلومى را از ظالمش , میگیرد و پاداش عمل هر کس را بخودش میدهد گروهى به بهشت جاودان و گروهى بدوزخ جاودان محکوم میشوند .

این بیان ظاهرى قرآن کریم است و البته راست و درست میباشد ولى از موادى است که مولود تفکر اجتماعى انسان است تأ لیف و تنظیم شده تا فائده اش عمومیتر و شعاع عملش وسیعتر باشد .
کسانى که در ساحت حقایق جاى پائى و بزبان باطنى قرآن کریم تا اندازه اى آشنائى دارند , از این بیانات مطالبى میفهمند که بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن کریم نیز درخلال بیانات روان خود گاهگاهى بآنچه مقصد باطنى این بیانات است , گوشه اى میزند .

قرآن با اشاره هاى گوناگون خود , اجمالا میرساند که جهان آفرینش با همه اجزاء خود که یکى از آنها انسان است , با سیر تکوینى خود ( که پیوسته رو بکمال است ) بسوى خدا در حرکت است و روزى خواهد رسید که بحرکت خود خاتمه داده , در برابر عظمت و کبراى خدائى انیت و استقلال خود را بکلى از دست دهد .

انسان نیز که یکى از اجزاء جهان و تکامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است شتابان بسوى خداى خود در حرکت میباشد و روزى که حرکت خود را بآخر رسانید حقانیت و یگانگى خداى بیگانه را عیانا مشاهده خواهد نمود او خواهد دید که قدرت و ملک و هر صفت کمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همین راه حقیقت هر شى ء چنانکه هست بر وى مکشوف خواهد شد .

این نخستین منزل از جهان ابدیت است , اگر انسان بواسطه ایمان و عمل صالح در این جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزدیکان او داشته باشد با سعادتى که هرگز بوصف نمیآید درجوار خداى پاک و صحبت پاکان عالم بالا بسر میبرد واگر بواسطه دلبستگى و پاى بندى بزندگى این جهان و لذائذ گذران و بیپایه آن از عالم بالا بریده و انس و الفتى بخداى پاک و پاکان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناک و بدبختى ابدى خواهد شد .

درست است که اعمال نیک و بد انسان در این نشأ ه گذران است و از میان میرود ولى صور اعمال نیک و بد در باطن انسان مستقر میشود و هر جا برود همراه اوست و سرمایه زندگى شیرین یا تلخ آینده او میباشد .

مطالب گذشته را میتوان از آیات ذیل استفاده نمود – خداى متعال میفرماید( ان الى ربک الرجعى ) سوره علق آیه ۸ ( برگشت مطلقا ) بسوى خداى تست .
و میفرماید ( الا الى الله تصیر الامور ) سوره شورى آیه ۵۳ ( آگاه باشید همه اموربسوى خدا برمیگردد )و میفرماید ( الامر یومئذ لله ) سوره انفطار آیه ۱۹ ( امروز امر یکسره از آن خداست ) ( یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى ) سوره فجر آیه ۲۷-۳۰ ( اى نفس که اطمینان و آرامش یافته اى ( با یاد خدا ) بسوى خداى خود برگرد ,

در حالى که خوشنودى و از تو خوشنود شده , پس داخل شو در میان بندگان من و داخل شو در بهشت من ) .
و در حکایت خطابى که روز قیامت به بعضى از افراد بشر میشود , میفرماید : لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید .

سوره ق آیه ۲۲( تو از اینها که مشاهده میکنى در غفلت بوده اى اینک پرده را از پیش چشمت برداشتیم و در نتیجه چشم تو امروز تیزبین است ) در مورد تأ ویل قرآن کریم حقایقى که قرآن کریم از آنها سرچشمه میگیرد میفرماید ( هل ینظرون الا تأ ویله یوم یأ تى تأ ویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذى کنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون ) سوره اعراف آیه ۵۳ ( آیا کسانیکه قرآن را نمیپذیرند , جز تأ ویل آن چیزى را منتظرندروزى که تأ ویلش مشهود میشود

, کسانیکه قبلا آنرا فراموش کرده اند خواهند گفت پیغمبران خداى ما بحق آمدند پس آیا براى ما نیز شفاعت کنندگانى هستند که براى ما شفاعت کنند یا اینکه برگردانده شویم ( بدنیا ) و عملى غیر از آن عمل که انجام میدادیم , انجام دهیم ؟ اینان نفسهاى خود را زیان کردند و افترائى که میبستند گم نمودند ) .

و میفرماید ( یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین ) سوره نور آیه ۲۵ ( در چنین روزى خدا پاداش واقعى ایشان را میدهد و میدانند که خدا واقعیتى آشکار و بیپرده است و بس ) و میفرماید ( یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه ) سوره انشقاق آیه ۶ ( اى انسان تو با رنج بسوى خداى خود در کوشش میباشى پس او را ملاقات خواهى کرد ) .

و میفرماید ( من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ) سوره عنکبوت آیه ۵( هر که ملاقات خدا را امیدوار باشد موقعى که خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهدآمد ) و میفرماید ( فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا ) سوره کهف آیه ۱۱۰ ( پس هر که بملاقات خداى خود امیدوار باشد باید عمل صالح ( کار سزاوار ) بکند

و بپرستش خداى خود امیدوار باشد باید عمل صالح ( کار سزاوار ) بکند و بپرستش خداى خود کسى را شریک ننماید ) و میفرماید ( یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) سوره فجر آیه ۲۷-۳۰ .

و میفرماید ( و اذا جائت الطامه الکبرى , یوم یتذکر الانسان ما سعى , و برزت الجحیم لمن یرى , فاما من طغى و آثر الحیات الدنیا , فان الجحیم هى المأ وى ,و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى , فان الجنه هى المأ وى ) سوره نازعات آیه ۳۴-۴۱ ( وقتیکه بزرگترین داهیه روز رستاخیز رسید روزى که انسان هر گونه تلاش و کوشش خود را بیاد میآورد

و آتشى که براى عذاب روشن شده آشکار گردید , مردم دو گروه میشوند اما کسى که طغیان نموده و زندگى دنیا را براى خود انتخاب نمود , آتش نامبرده جایگاه اوست و اما کسیکه از مقام خداى خود ترسیده و نفس خود را از هوى دلخواه ناپسند نهى کرد بهشت جایگاه اوست و بس ) .

و در بیان هویت جزاء اعمال میفرماید : ( یا ایها الذین کفروا , لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون ) سوره تحریم آیه ۷ : اى کسانیکه کافر شدید اعتذار مجوئید امروز ( رور رستاخیز جزائى که بشما داده میشود همان خود اعمالى است که انجام میدادید .

استمرار و توالى آفرینش
این جهان آفرینش که مشهود ما است , عمر بیپایان ندارد و روزى خواهد رسید که بساط این جهان و جهانیان برچیده شود چنانکه قرآن همین معنى را تأ یید میکند خداى متعال میفرماید : ( ماخلقنا السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى ) سوره احقاف آیه ۳ ( نیافریدیم آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنها است مگر بحق و اجل معین ) براى مدت محدود و معینى که نام برده شده است و آیا پیش از پیدایش این جهان فعلى و نسل موجود انسانى ,

جهان دیگرى آفریده شده و انسانى بوده است ؟ آیا پس از برچیده شدن بساط جهان و جهانیان که قرآن کریم نیز از آن خبر میدهد , جهان دیگرى بوجود خواهد آمد و انسانى آفریده خواهد شد , پرسشهائى است که پاسخ صریح آنها را در قرآن کریم نمیتوان یافت , جز اشاراتى – ولى در روایاتى که از ائمه اهل بیت نقل شده , باین پرسشها پاسخ مثبت داده شده است [۱]

• بیخدایان راه واقع گرایی و خردگرایی و منطق را پیش گرفته اند و در مقابل انتقادات انعطاف نشان داده اند نه اینکه مانند دین داران مخالفان را شب و روز لعنت کنند و آنها را بکشند، روزنامه هایشان را تعطیل کنند، سایتهایشان را سانسور کنند و; این راه درستی است که بیخدایان پیش گرفته اند، اگر هزینه درست فکر کردن و درست زیستن و دفاع از حریم عقلانیت و انسانیت به جهنم رفتن است، بیخدایان مردانه پای این جرم خود خواهند

ایستاد و هزینه اش را خواهند داد، حتی اگر این هزینه رفتن به جهنم مسخره اسلامی باشد. ما جهنم را در حکومت دینی اسلامی دیدده ایم، ترسی از جهنم های دیگر نداریم.

در نظر داشتن این مطالب نشان میدهد حتی بر فرض محال که خدا و آخرتی نیز وجود داشته باشد بیخدایان اساساً در آن دنیا از موقعیت شرافتمندانه تر و بهتری نیز برخوردار خواهند بود. حال از دید دیگری به این برهان سبک که آخرین برهانیست که مسلمانان دارند و معمولا وقتی دیگر چیزی در بساط ندارند آنرا مطرح میکنند تا از زیر بار فرار کنند بنگریم. فرض بر این است

که ما هیچ چیز در مورد اینکه خدا وجود دارد یا ندارد نمیدانیم (که خوب البته فرض غلطی است چون ما دانش به عدم وجود خدا را داریم)، حال میتوان بر نتیجه گیری یا بخش دوم این استدلال مسلمانان اینگونه ایراد هایی را گرفت

• اگر خدا وجود داشته باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که این خدا الله باشد (چون فرض این استدلال مبنی بر نادانی کامل ما نسبت به قضیه خدا است)، اگر الله وجود نداشته باشد و بجای آن فرضاَ زئوس، خدای باستان وجود داشته باشد احتمالا تمام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و بهائیان را به جهنم خواهد فرستاد. در قرآن سوره شماره ۲۱ آیه ۹۸ اشاره میشو

که هرکس غیر از الله کسی یا چیزی را بپرستد، آن شخص پرستشگر و شخص یا چیز پرستش شونده در بهشت خواهند سوخت، بنابر این اگر فرض کنیم این الله است که وجود داشته باشد، تمامی غیر مسلمانان در جهنم خواهند سوخت، البته به دلیل ناسازمانیافته بودن و ادبیات ضعیف قرآن واقعا نمیتوان گفت نظر قرآن در مورد وضعیت غیر مسلمانان در آخرت چیست، چون حرفهای خود را در چندین جا نفی میکند

و در این مورد دارای اختلافات و تناقضات بسیار است، این تناقضات در بخش تناقضات درونی تازینامه مورد بررسی قرار گرفته اند. اگر بجای الله، یهوه وجود داشته باشد و مسیحیت و اسلام آئینهای دروغین باشند، معلوم نیست یهوه خدای درنده و جانورخوی عهد عتیق چه بلایی سر مسلمانان و مسیحیان بیاورد، هندو ها و; که جای خود دارند. اینها همه نشان میدهد، اعتقاد داشتن به یک خدا، از لحاظ قوانین احتمال کمک چندانی به خداپرستان نمیکند

، و فضای انتخاب در فرمول احتمال خدا، {خداهست، خدا نیست}، نیست! بلکه به اینگونه است {خدا نیست، الله هست، یهوه هست، مسیح هست، اهوره مزدا هست، زئوس (خدای یونان باستان) هست، ساترن (خدای رم باستان)، میترا هست، هرا هست، ویشکا هست و;.} و در هر حالت، شانس برد خداباوران تنها یک واحد بیشتر از خداناباوران است،

مسلمانان معمولا آنقدر آزاد اندیش نیستند که احتمال خطای خود را بدهند، بعنوان مثال فرض کنید الله و محمد دروغین باشند و در این آشفته بازار دین فروشی این مسیحیان باشند که حقیقت را بگویند، میدانید خدا در آنصورت چه بلایی سر مسلمانان خواهد آورد؟

مسئله به بهشت رفتن یا نرفتن فقط بر سر اعتقاد داشتن یا نداشتن به خدا نیست، در هر دین و آیینی بسیار محرامت و فرایض دینی وجود دارد که انسانها باید انجام بدهند، فرقه های مختلف مفاهیم مختلفی دارند، مسئله گناه کردن یا نکردن به نظر میرسد در اکثر دینها بیش از به خدا اعتقاد داشن یا نداشتن مطرح است. در مورد اسلام بعنوان مثال شرک ورزیدن چیزیست که الله به شدت از آن بیزار است و اهل تسنن به شدت شیعیان را محکوم به شرک ورزی میکنند،

و ادعا میکنند این شرک ورزی شیعیان باعث بازشدن دکان های دین و به لجن کشیده شدن اسلام در کشورهایی مثل ایران شده است، از طرفی شیعیان اعتقاد دارند اهل تسنن نسبت به امامان که نمایندگان خدا هستند ظالم هستند و عذابی سخت در انتظار آنهاست، همانطور که آشکار است اعتقاد داشتن و یا نداشتن

به خدا تنها قسمت بسیار کوچکی از دیانت است، و صرف این قضیه ورود این افراد به بهشت را تضمین نخواهد کرد، بنابر این قسمت دوم این استدلال که مسلمانان در بهشت وضعیت بسیار بهتری خواهند داشت نیز غلط است.

تازینامه بعنوان یک کتاب بر آشفته، مالیخولیایی و سازمان نیافته بعضی اوقات حرفهای عجیبی میزند بعنوان مثال همانطور که در شصت مورد از تضاد های داخلی تازینامه؛ دشواریهای قرآن بررسی شده است در (سوره ۱۹ آیه ۷۱) میگوید تمامی مسلمانان به جهنم خواهند رفت (حد اقل برای مدتی) اما در جاهای دیگر ادعا میکند کسانی که در جهاد کشته میشوند

مستقیم به بهشت میروند، پس بنابر این تکلیف آن دنیا واقعا برای خود مسلمانان نیز هنوز روشن نیست و خود نمیدانند برنامه چیست، بگذریم از اینکه شیعیان فساد اداری و حماقت خود را در این دنیا، به آن دنیا نیز کشیده اند و قرار است عده ای شفاعتگر آنان باشند

و یا فرقه های زیادی از مسیحیت سالها با مالیات برای کلیسا گرفتن در بهشت زمین فروخته اند و به خدا رشوه داده اند و یا فرقه هایی معتقدند خداوند در هر صورت بندگان را خواهد بخشید، در این آشفته بازار الهی که ادیان پیوسته افسانه های مربوطه اش را تولید میکنند میتوان همانطور که در بخش طنز آورده ایم، پاسخ دندانشکنی این چنین به خداوند داد “جواب دندان شکن به خدا در روز قیامت” و احتمالا وارد بهشت شد.

* پس قالب جسمانی ، دنیایی و فانی را به رنگ آخرت نورانی و باقی حشر کنند که ” یوم تبدل الارض غیر الارض ” (۳۷-۱۱) اگرچه همان قالب باشد اما نه بدان صفت دنیایی . قالب دنیایی را از چهار عنصر خاک ، باد ، آب و آتش ساخته اند ، اما آب و خاک بر وی غالب است که : ” من طین لازب ” (۳۷-۱۱) و این هر دو محسوس است و چشم هر دو را ادراک کند ، این قالب را در عالم آخرت که عالم لطافت است هم از این چهار عنصر ساخته اند ، اما باد و آتش را غالب کنند که هر دو لطیف است و خاک و آب را مغلوب کنند

. و مؤمن را نوری که در دل داشت بر صورت او غالب کنند که : ” یسعی نورهم بین ایدیهم ” (۵۷-۱۲) و ” یوم تبیض وجوه و تسود وجوه ” (۳-۱۰۶) هم بدین معنی است . پس چون قالب لطیف و نورانی باشد ، مزاحمت روح ننماید ، زیراکه از او به تصرف زحمت را بیرون برده اند . ” و نزعنا ما فی صدورهم من غل ” (۷-۴۳) همچنانکه شیشه گر خاک و کدورت را از جوهر شیشه بیرون برده و او را شفاف گردانیده ،

تا ظاهر و باطن شیشه یکرنگ گردد . از ظاهر آن باطن را می توان دید ، و از باطن آن ظاهر را می توان دید . ” یوم تبلی السرائر ” اشارت بدین معنی است . (۶)
والسلام – حبیب عباس زاده – پاییز ۱۳۸۳
پاورقی معاد
۱- الشواهد الربوبیه – تألیف صدرالمتألهین شیرازی – تصحیح سید جلال آشتیانی – ص۳۳
۲- رساله بستان القلوب – مجموعه مصنفات شیخ الاشراق – تصحیح سید حسین نصر – ج۳ ص۳۷۴

۳- گفتار فلسفی – معاد از نظر روح و جسم – تألیف حجه السلام فلسفی – نشر معارف اسلامی ص۱۰۳
۴- عرشیه – تألیف صدر المتألهین شیرازی – ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنی – ص۲۵۲
۵- معاد از دیدگاه حکیم مدرس زنوزی – تألیف دکتر غلامحسین ابراهینی دینانی – انتشارات حکمت – ص ۱۵۵
۶- مرصاد العباد – تألیف نجم رازی – به اهتمام محمد امین ریاحی- انتشارات علمی و فرهنگی ص ۴۰۴


عدل

مقدمه
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعین
در کتاب توحید به طور فشرده درباره جهان‏بینى الهى و مسأله توحید و شرک بحث کردیم؛ در این کتاب به دومین اصل اعتقادى نزد شیعه یعنى عدل الهى مى‏پردازیم:

خداوند متعال همه صفات پسندیده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاک و منزّه است. صفات پسندیده‏اى که در خدا وجود دارد، صفات جمال یا صفات ثبوتیّه و صفات ناپسندى که خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و یا صفات سلبیّه نامیده مى‏شود.

صفات ثبوتیّه نیز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است که عین ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نیست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.

صفات فعل: صفاتى است که مربوط به فعل خداست و مى‏توان بود یا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زیرا خداوند هم مى‏تواند خلق کند و هم مى‏تواند خلق نکند.
به عبارت دیگر؛ هر صفتى که بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضایت خدا که در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى که نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.

راه آشنایى با صفات خدا
راه آشنایى با صفات خدا مانند راه آشنایى با خود خداست، همان گونه که شما از یک نوشته به نویسنده آن پى مى‏برید، از چگونگى الفاظ و کلمات، مقدار آشنایى نویسنده آن را با لغات به دست مى‏آورید، از انشاى آن قدرت نویسندگى او را مى‏فهمید و از مطالبش متوجّه روحیّه و هدف نویسنده مى‏شوید. پس هر آفریده‏اى مى‏تواند دو کار انجام دهد:

۱- آفریدگار خود را بشناساند.
۲- صفات و حالات و هدف آفریدگار خود را بفهماند.

نقش ایمان به صفات خدا
ایمان به هر یک از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده‏اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.

ایمان به اینکه خداوند عزیز و نفوذناپذیر است، «انّ العزّه للّه جمیعاً» (۱) و همه قدرت‏ها و توانایى‏ها از اوست، «انّ القوّه للّه جمیعاً» (۲) و پدید آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون» (۳) به انسان اعتماد، وقار و امید مى‏دهد و او را از خود برتربینى، خود کم‏بینى و ترس و وحشت از آینده نجات مى‏دهد.

چرا عدل از اصول است؟
با اینکه خدا صفات زیادى دارد – از قبیل رحمت، حکمت، قدرت، خالقیّت، علم و; – چرا تنها عدل از اصول دین شمرده شده است؟
پاسخ: این انتخاب، هم ریشه تاریخى دارد و هم‏ریشه سیاسى.

ریشه تاریخى آن به قرون اولیه اسلام بر مى‏گردد. آن گاه که گروه کوچکى از مسلمانان – فرقه اشعرى – عادل بودن خدا را لازم نمى‏دانستند و مى‏گفتند: هر کارى که خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از کارهایى باشد که مسلّماً قبیح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى‏گفتند: اگر خداوند امیرمؤمنان على‏علیه السلام را به دوزخ و قاتل او – ابن ملجم – را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما این منطق را نمى‏پذیریم و طبق منطق عقل و آیات قرآن مى‏گوییم تمام کارهاى خدا حکیمانه است و هرگز کارى که ظلم و قبیح باشد از او سر نمى‏زند.

البتّه خدا بر هر کارى قدرت دارد، امّا کار خلاف حکمت نمى‏کند؛ چنانکه ما قدرت داریم چشم خود را کور کنیم ولى چنین نمى‏کنیم چون این عمل، حکیمانه نیست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است که عمل با عدل وحکمت و وعده‏هاى قبلى هماهنگ باشد. خدایى که وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اکنون اگر خلاف کند، خلف وعده مى‏شود واین عمل، قبیح است و هرگز خداوند کار زشت نمى‏کند. ما که مى‏گوییم: خدا ظلم نمى‏کند قدرت او را محدود نکرده‏ایم بلکه این حکمت است که موجب مى‏شود قدرت در جاى مناسب به کار گرفته شود.

و امّا ریشه سیاسى آن به دوران بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس برمى‏گردد، آنها براى آن که با اعتراضات و شورش‏هاى مردمى مواجه نشوند، این گونه تبلیغ مى‏کردند که همه چیز به خواست خداست و کسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاکم شده‏ایم به خواست خدا بوده و کسى حقّ اعتراض ندارد، زیرا آنچه بر جهان حاکم است جبر است و انسان هیچ اختیارى ندارد و این جبر مورد رضایت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هرکارى که او انجام دهد عدل است. در واقع این نظریّه پشتوانه سیاسى خوبى براى بنى‏امیّه و استمرار حکومت و ریاستشان بود.

معنى و مفهوم عدل
واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچیز در جاى خود و یا انجام دادن هرکارى به نحو شایسته است. چنانکه حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «العدل یضع الامور مواضعها» (۴) عدل است که هر امرى را در جایگاه خودش قرار مى‏دهد.

اینکه مى‏گوییم خداوند عادل است، یعنى هم در نظام تکوین و طبیعت هر چیزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفریده است، «بالعدل قامت السموات و الارض» (۵) و هم در عالم قانون‏گذارى و تشریع، تمام قوانین او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هیچ گونه تبعیض و تفاوت ناروایى در آن قرار نداده است. چنانکه حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل علیهم فى حکمه» (۶) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفریدگان خود به عدل رفتار مى‏کند و در مورد آنان به عدل حکم مى‏کند.

بنابراین مقتضاى عدل الهى این است که خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار دهد، «لا یکلّف الله نفساً الا وسعها» (۷) و سپس با توجّه به توانایى و تلاش اختیارى وى درباره او قضاوت کند، «و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون» (۸) و سرانجام پاداش یا کیفرى در خور کارهایش به او عطا فرماید. «فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لاتجزون الا ما کنتم تعملون» (۹)

عدل و قسط
هرچند عدل وقسط معمولاً در کنار یکدیگر ویا به جاى یکدیگر بکار مى‏روند امّا تفاوت‏هایى نیز با هم دارند و موارد کاربرد متفاوتى پیدا مى‏کنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به کار مى‏رود و قسط در برابر تبعیض.

گاهى قسط را در تقسیم عادلانه به کار مى‏برند، امّا عدل اعمّ از تقسیم عادلانه و هر کار عادلانه دیگر است.
گاهى عدل در مورد حکومت وقضاوت به کار مى‏رود و قسط در مقام تقسیم حقوق.

آثار ایمان به عدل خدا
ایمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجیبى در سازندگى انسان دارد:
۱- از جهت کنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند که گفتار و کردارش زیر نظر است و جزاى هر نیک و بدى را خواهد دید، خود را در این جهان رها و بى قید و شرط نمى‏داند.

۲- خوش‏بینى و دورى از یأس و ناامیدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرینش خوش‏بین است و چون خداى جهان را عادل مى‏داند، حوادث تلخ نیز برایش شیرین است و در هیچ حالى گرفته خاطر و مأیوس نیست.
۳- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. کسى که به عدل خداوند عقیده دارد آماده پذیرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خویش است.

ریشه‏هاى ظلم
ما با نیروى عقل و اندیشه‏اى که خدا به ما عنایت کرده، خوبى‏ها و بدى ها را درک مى‏کنیم و مى‏فهمیم که ستم، بد و عدالت خوب است و معتقدیم خدا کار قبیح نمى‏کند و ظلم و ستم در او نیست زیرا تمام ظلم و ستم‏هایى را که در انسان مشاهده مى‏کنیم از یکى ازمنابع زیر سرچشمه مى‏گیرد:

۱- جهل: گاهى جهل و نادانى ریشه ظلم است، مثلاً کسى که نمى‏داند نژاد سفید و سیاه با هم فرقى ندارد، به خیال برترى، به سیاه پوست ظلم مى‏کند، ریشه این ظلم، ناآگاهى یا خودخواهى است.

بنابراین انسان ممکن است با گمان‏هاى پوچ و کج فهمى‏ها و نادانى‏ها به کارهایى دست بزند که نتیجه‏اش جز ظلم نیست ولى از خدایى که جهل در او راه ندارد و علم او بى‏نهایت است چگونه ممکن است ظلم سر زند؟
۲- ترس: گاهى انگیزه ظلم ترس است، مثل اینکه یک قدرتى از قدرت رقیب خود به وحشت مى‏افتد ومى‏ترسدکه اگر حمله نکند به او حمله شود وبراى پیشگیرى، به او ظلم مى‏کند و یا طاغوت‏ها براى تحکیم پایه‏هاى قدرت خود و تسلّط بر آزادیخواهان به زور و ظلم متوسّل مى‏شوند؛ امّا مگر خدا رقیبى دارد یا به تحکیم قدرت نیاز دارد؟

۳- نیاز و کمبود: گاهى عامل ظلم، نیاز است، نیازهاى مادّى یا روانى که ممکن است کسى را وادار کند که به عمل زشتى دست زند و بر دیگرى ستم کند.
۴- خباثت درونى. برخى ظلم‏ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى سادیسم دارند و از رنج دادن دیگران یا رنج کشیدن آنان لذّت مى‏برند.

۵ – عقده. گاهى فردى به اذیّت و آزار دیگران مى‏پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم دیگران و یا شکست‏ها و یا به دلیل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به دیگران ستم مى‏کند وبدین وسیله مى‏خواهد انتقام بگیرد وخود را آرامش دهد.

اکنون که با ریشه‏هاى ظلم آشنا شدید کدامیک را در خدا مى‏یابید تا کسى بتواند تصوّر کند انگیزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى که خداوند ذرّه‏اى ظلم نمى‏کند، «انّ اللّه لایظلم النّاس شیئا» (۱۰) به هیچ کس ظلم نمى‏کند، «و لایظلم ربّک احدا» (۱۱) حتّى به اندازه رشته باریکى که در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى‏کند. «لا یظلمون فتیلا» (۱۲)

خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى‏کند، حتّى اراده ظلم نسبت به هیچ موجودى ندارد. «و ما اللّه یرید ظلماً للعالمین» (۱۳)
خدایى که به ما فرمان عدالت مى‏دهد، «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان» (۱۴) چگونه ممکن است خود ظلم کند؟ او که علم مطلق، حکمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممکن است به انسان ضعیف که در طوفان غرائز سرکش به سر مى‏برد دستور دهد

که دشمنى ها وناراحتى‏هایى که از قومى‏دارد موجب بى عدالتى او نشود، «و لایجرمنّکم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا» (۱۵) ولى خود با آن قدرت بى نهایت که تحت تأثیر هیچ غریزه‏اى نیست ظلم کند؟!

پاسخ به شبهات
در بحث عدل، شبهات و پرسش‏هاى بسیارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت این همه تفاوت در آفرینش موجودات به خصوص انسان‏ها چیست؟

اگر جهان بر پایه عدل استوار است، مشکلات و ناگوارى‏ها و امراض و ناقص الخلقه‏ها براى چیست؟
چرا لحظه‏اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟

براى پاسخ‏گویى، با استفاده از آیات و روایات نکاتى را گوشزد مى‏کنیم. هر یک از این نکات، کلیدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه‏ها.

نکته اول: هیچ موجودى از خدا طلبکار نیست
خدا عادل است، یعنى حقّ هیچ موجودى را پایمال نمى‏کند و به هر موجودى طبق نظام حکیمانه هستى لطف مى‏کند. ظلم، پایمال کردن حقّ است و عدل و ظلم در جایى معنا پیدا مى‏کند که حقى در کار باشد.

اکنون مى‏پرسیم آیا کسى از خدا طلبى دارد و آیاموجودات از قبل حقّى داشته‏اند تا پایمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده‏ایم یا از خود چیزى داشته‏ایم تا از ما گرفته، یا پایمال شده باشد؟ البتّه تفاوت‏هایى در جهان هست، یکى جماد است، یکى گیاه، یکى حیوان است ودیگرى انسان، ولى هیچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند.

اگر یک قالى بزرگ را پاره پاره کنند، مى‏توان گفت: این قالى قبلاً بزرگ بوده و اکنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول یک قالیچه کوچک بافتیم، قالیچه حقّ ایراد ندارد که چرا من کوچکم؟ زیرا او پیش از این هیچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا کسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى کرده باشد. یا مثلاً حرف دال،

زمانى مى‏تواند از نویسنده خود شکایت کند که چرا او را کمر خمیده قرار داده که قبلاً صاف نوشته مى‏شد، در آن صورت بود که یک کمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت.

بنابراین اگر خدا به یک نفر که هیچ طلبى از او نداشته، چیزى بدهد و به فرد دیگرى از همان چیز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نیست. علاوه بر اینکه خداوند به آن کسى که نعمت بیشترى داده مسئولیّت بیشترى نیز سپرده است.

نکته دوم: تبعیض ظلم است نه تفاوت
خداوند، تمام موجودات را با تفاوت‏هایى حکیمانه آفرید و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسیدن به کمال مقرّر کرد و در تکلیف و فرمان یا اجر و کیفرى که به دنبال آن معیّن ساخت، میان نژادى با نژاد دیگر یا امّتى با امّت دیگر یا فردى با فرد دیگر هیچ تبعیضى قایل نشد.

انگشت‏هاى یک دست باهم تفاوت دارند، امّا این ظلم نیست چون هرکدام خاصیّت ویژه‏اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى‏کند امّا این بى‏عدالتى نیست، بلکه عین عدالت است. چنانکه قُطر و ضخامت ستون‏ها و تیرآهن‏ها در طبقات پایین ساختمان بیشتر از طبقات بالاست، در اینجا نیز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نیست.

فرق است میان تبعیض و تفاوت؛ تبعیض یعنى در شرایط مساوى میان افراد و موجودات فرق گذاردن که این ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرایط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان یک کلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته‏اند و معلّم میان نمره آنان فرق بگذارد این تبعیض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره‏هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنایى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد.

کارخانه‏اى را فرض کنید که هم پیچ و مهره کوچک مى‏سازد و هم تایر ماشین بزرگ، آیا به خود اجازه مى‏دهید به خاطر تفاوت میان پیچ و مهره و تایر به مؤسس کارخانه نسبت ظلم دهید؟ و آیا خود پیچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شکّى نیست

که جواب منفى است، زیرا زمانى هیچ یک از این دو نبودند و مؤسس کارخانه طبق مصلحت، این دو را براى دو کار مختلف ساخته است. در اینجا فقط یک صورت براى ظلم باقى مى‏ماند و آن اینکه ما کار تایر را از پیچ و مهره بخواهیم، امّا اگر هر قطعه براى کارى ساخته شد و بیش از ظرفیّت هم چیزى بر آن تحمیل نشد، در این صورت ظلمى قابل تصوّر نیست.

تفاوت‏ها، رمز خداشناسى
چنانکه گذشت، تفاوت‏هاى حکیمانه در آفرینش نه تنها ظلم نیست، بلکه عین عدالت است، علاوه بر آنکه رمز خداشناسى نیز هست، قرآن درسوره روم مى‏فرماید: «و مِن آیاته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِکُم و ألوانِکُم» (۱۶) اختلاف زبان‏ها و رنگ‏هاى شما انسان‏ها، نشانه قدرت خداست.

اگر یک نقّاش، دائماً یک چیز را نقاشى کند و معمار یا مهندسى تنها یک طرح ساختمانى بدهد یا شاعرى تنها یک نوع شعر بسراید، اینها دلیل بر ضعف و محدودیّت اوست، امّا اگر کسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد این دلیل بر توان و قدرت بالاى اوست.

تفاوت‏ها، رمز شکوفایى کمالات
اگر همه مردم از همه جنبه‏ها یکسان باشند، رشد و کمالى به وجود نخواهد آمد. اگر همه داراى یک شکل و یک تُنِ صدا و کاملاً شبیه یکدیگر باشند، نمى‏توان آنها را شناخت.
اساساً نظام تعاون، همکارى، همیارى و سوز و محبّت، در زمانى است که تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى‏گیرد و ثروتمند دست تهیدست را.

اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پیدا نمى‏کند و سخى و بخیل شناخته نمى‏شوند. من که رانندگى بلد نیستم، تواضع مى‏کنم و از یک راننده یاد مى‏گیرم، او نیز براى مسایل شرعى خود نزد من مى‏آید و آنها را مى‏آموزد. هرکس در یک رشته شاگردى مى‏کند.

تفاوت‏ها و جامعه‏سازى
تفاوت‏ها نقش بسیار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بیان اهمیّت آن، پذیرش چند نکته لازم است:
الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل یک گیاه خودرو نیستیم که خود به خود سبز یا خشک شویم وبه دیگرى کارى نداشته باشیم.

البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظریه وجود دارد: نخست اینکه نیازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى‏کند. دوم اینکه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مایل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.

ب. زندگى اجتماعى جز از راه همکارى قابل تداوم نیست و همکارى، تنها در صورت وجود تفاوت‏هاست، که هر کسى در یک حرفه و هنر و رشته‏اى توانا و در رشته‏هاى دیگر ضعیف باشد؛ تفاوت در قدرت‏ها و ذوق‏ها و حوصله‏ها سبب پیدایش نیاز مى‏شود و نیاز هم عامل پیدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نیاز دیگرى را بر آورد. بنابراین، تفاوت‏ها نیازآفرین است و نیازها جامعه‏ساز و رشد انسان در سایه اجتماع است.

تفاوت در تکلیف
قرآن در مورد تکلیف انسان‏ها مى‏فرماید: «لا یکلّف اللّه نفساً الاّ وسعها» (۱۷) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه توانائیش و در آیه دیگرى مى‏فرماید: «لایکلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها» (۱۸) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه امکاناتى که به او داده است.
در آیه اول حدّ ومرز تکلیف، توانایى انسان است. هرچه توان دارى! در آیه دوم حدّ و مرز تکلیف، امکانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!
واضح است کسى که از توانایى جسمى‏و امکانات مالى برترى برخوردار است با کسى که از چنین امکاناتى برخوردار نیست، تکلیف یکسانى ندارند و این عدل و عدالت است.

تفاوت در پاداش
مزد افراد نیز بر اساس میزان امکانات و کارى که انجام مى‏دهند، متفاوت است و عدل نیز همین را ایجاب مى‏کند. بنده که سالم هستم، به راحتى وضو مى‏گیرم، به مسجد مى‏روم و نماز مى‏خوانم، امّا انجام این کارها براى انسان بیمار مشقّت دارد و زمان طولانى‏ترى را باید صرف اقامه نماز کند و بدیهى است که در این صورت از پاداش بیشترى نیز برخوردار گردد.

نکته سوم: همیشه عدل به معناى مساوات نیست
توجّه به این نکته ضرورى است که عدل در همه جا و همیشه به معناى مساوات و برابرى نیست؛ اگر معلّم به همه شاگردان – بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان – نمره مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى که درس خوانده‏اند.

اگر پزشک بدون در نظر گرفتن حال بیماران به همه آنان از یک دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشک و معلّم دراین دو مثال، در آن است که نمره و داروى متفاوت بدهند و این تفاوت‏ها غیر از تبعیض است، این تفاوت‏ها بر اساس توصیه و سفارش و نور چشم‏بازى نیست، بلکه حکیمانه است. بنابراین هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حکمت بیرون نرود، ظلم نخواهد بود.

نکته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولویّت دارد
فرض کنید دولت اسلامى به خاطر نیاز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خیابانى را مى‏دهد. وجود این خیابان در ارتباط با نیازها و تراکم جمعیّت و وسایل نقلیّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خیابانى خانه عدّه‏اى خراب مى‏شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگیرند و خانه دیگرى تهیه کنند، باید زحماتى را متحمّل شوند. در اینجا به خاطر رنج چند نفر نباید اساس نیاز ملّت و رفاه مردم را نادیده گرفت، در اسلام با همه اهمیّتى که مالکیّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بیشتر مورد توجّه قرار گرفته است.

امیرمؤمنان على‏علیه السلام به مالک اشتر مى‏فرماید: کسانى که اموال مورد نیاز مردم را احتکار کرده‏اند احضار کن و پس از موعظه و نهى از منکر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار کن. سپس مى‏فرماید: عمل احتکار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد. (۱۹)
در جاى دیگر مى‏فرماید: در اداره حکومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قیمت ناراحتى خواص تمام شود.

نکته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است
در بسیارى مواقع چیزهایى را شرّ مى‏پنداریم که خیر ما در آنهاست و گاهى چیزى را خیر مى‏دانیم که براى ما مایه شرّ است. قرآن نیز ما را متوجّه همین مطلب کرده و مى‏فرماید: «عسى‏ أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم» (۲۰) و در آیه دیگرى اندک بودن دانش و اطلاعات ما را یادآور مى‏شود: «و ما اوتیتُم من العلم الاّ قلیلا» (۲۱)

در قرآن نمونه‏هاى فراوانى از این دست بیان شده است:
۱- در ماجراى قارون آمده است: وقتى که مردم به زرق و برق و تشریفات و تجمّلات قارون نگاه مى‏کردند، مى‏گفتند: اى کاش آنچه قارون داشت ما هم مى‏داشتیم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى‏برد! چندى بعد که سرنوشت تلخ او را دیدند گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبودیم. (۲۲)
۲- هنگامى که حضرت موسى از خضرعلیه السلام درخواست کرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بیاموزد، پس از پذیرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر کشتى سوار شدند، خضر شروع کرد به سوراخ کردن کشتى، حضرت موسى به او اعتراض کرد در حالى که قبلاً قول داده بود به کارهاى خضر اعتراض نکند.
آنها پس از پیاده شدن از کشتى به راه خود ادامه دادند تا رسیدند به کوچه‏اى که تعدادى از بچّه‏ها مشغول بازى بودند.
خضر یکى از بچّه‏ها را کشت. فریاد موسى بلند شد که چرا یک انسان بى‏گناه را کشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نکنى؟! من که گفتم تو صبر ندارى!
موسى‏علیه السلام قول داد که دیگر هیچ اعتراضى نکند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود.
آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى که تشنه و گرسنه بودند به روستایى رسیدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذایى به آنها ندادند.

آنان در آن روستا متوجّه دیوارى شدند که کج شده و ممکن بود هر آن فرو ریزد. خضر شروع به تعمیر آن دیوار کرد، مجدّداً موسى اعتراض کرد که مردم این روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما دیوار آنها را تعمیر مى‏کنید؟! اى کاش مزدى از آنها مى‏گرفتید!

پس از این اعتراض که به جدایى آنها انجامید، حضرت خضر انگیزه‏ها و دلایل کارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد. (۲۳) آرى گاهى پیامبرى چون حضرت موسى که پیامبر اولوا العزم است بر اثر بى‏اطلاعى اعتراض مى‏کند؟

نکته ششم: قضاوت‏هاى ما عجولانه است
قرآن در آیات متعدّد به ما هشدار مى‏دهد که اى انسان! بسیارى از خیال‏ها و گمان‏هاى تو اساس درست و صحیحى ندارد، چه بسیار کارهایى که به نظر شما بد است و از آنها کراهت دارید ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چیزهایى را که دوست دارید ولى در واقع براى شما شرّ است،

چنانکه شما در تشخیص ابتدایى و سطحى خود، جهاد را بد مى‏دانید ولى در واقع براى شما خوب است. «کُتِبَ علیکم القِتال و هو کُرْهٌ لَکُم و عسى أنْ تَکرَهوا شَیئاً و هو خیرٌ لَکُم و عَسى‏ أنْ تُحِبُّوا شَیئاً و هو شَرٌّ لَکُم» (۲۴)

جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى‏باشد، ولى استعدادها را شکوفا مى‏کند و لیاقت‏ها را بروز مى‏دهد و به فرموده امام خمینى‏قدس سره جوهره وجود انسان در جنگ رشد مى‏کند. در زمان جنگ و درگیرى صفوف افرادى که تنها شعار مى‏دهند از صفوف کسانى که اهل عمل هستند جدا مى‏شوند. جنگ، نیروهاى همفکر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى‏کند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى‏دهد و اساساً نشانه حیات یک ملّت مبارزه با ستمگران است.

در قرآن نیز مى‏خوانیم که چه بسا شما چیزى را ناگوار مى‏دانید ولى خدا خیر کثیر در آن قرار داده است. «فَعَسى‏ أن تَکرَهوا شَیئاً و یَجعَل اللّهُ فیه خیراً کثیراً» (۲۵)

اگر به واژه «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت کنیم، خواهیم دید که قرآن پى در پى به ما اخطار مى‏کند که بسیارى از خیالات و تصوّرات و گمان‏هاى شما باطل است، پس چنین خیال نکنید، چنان فکر نکنید، این نحوه گمان نبرید و امثال این تعبیرات که همه نشان دهنده انتقاد از دیدهاى سطحى و عجولانه است.

نمونه‏اى دیگر
در قرآن مى‏خوانیم که فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عمیقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض کردند: ما تو را تسبیح مى‏کنیم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى‏کنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت کرد که قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است.

کوتاه سخن اینکه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه‏اى شدیم که اگر خدا عادل است پس چرا چنین و چرا چنان؟ باید توجّه داشته باشیم که بسیارى از مسایل و اسرار بر ما پوشیده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فکرى و هم از نظر تجربى محدودیم.
اگر ما کتابى را که مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه کنیم و در هر چند سطر به کلمه‏اى برسیم که معناى آن بر ما مجهول باشد نباید زود قضاوت کنیم و نسبت ناروا به نویسنده بدهیم، بلکه باید در فهم خود تجدیدنظر کنیم.

شخصى در منزل سگى داشت، براى خرید از خانه بیرون رفت و کودک شیرخوار خود را تنها گذاشت به امیّد اینکه زود برمى‏گردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونین به استقبالش آمد، با خود فکر کرد که حتماً سگ به کودک حمله کرده و او را دریده است، در حالى که عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شلیک کرد و با شتاب به درون خانه دوید، امّا با صحنه‏اى که تصوّرش را نمى‏کرد مواجه شد.

ماجرا از این قرار بود که گرگى به خانه آنان – که در خارج شهر قرار داشت – وارد شده و به داخل اطاق‏ها مى‏آید و به کودک حمله مى‏کند، سگ از کودک حمایت کرده با تلاش زیاد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى‏راند و خود، خون آلود مى‏گردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد که به جاى سپاسگزارى، سگ را بکشد!

صاحبخانه از کار خود پشیمان شد و به سوى سگ آمد تا شاید او را از مرگ برهاند ولى کار از کار گذشته و سگ از بین رفته بود و پشیمانى سودى نداشت. مى‏گوید: به چشم‏هاى سگ که باز بود نگاه کردم و این فریاد را از چشم‏هاى باز این سگ با گوش دل شنیدم که اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى‏کنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا کشتى؟! او پس از این جریان تأسّف آور مقاله‏اى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مى‏کنى!»

نکته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع
قضاوت کردن ما نباید با توجّه به یک زمان خاص صورت پذیرد، مثلاً جیغ و داد کودک در هنگام آمپول زدن نباید مبناى قضاوت ما باشد، بلکه ما باید دردکشیدن‏هاى قبلى کودک و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشیم، آنگاه قضاوت کنیم و یا فقط درد و رنج هنگام زایمان یک زن را در نظر نگیریم بلکه رنج بى‏بچّگى و لذت بچّه‏دار بودن و نتایج بعدى آن را در نظر بگیریم، آنگاه قضاوت کنیم.

همین طور دید ما نسبت به دنیا و مشکلات آن باید دیدى کلّى و همه جانبه باشد. از یک روزنه باریک به دنیا نگاه نکنیم، مانند کسى که از پشت دیوار و از شکاف آن قافله‏اى را نگاه مى‏کند؛ او ابتدا سر شترى را مى‏بیند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت دیوار بیرون آید، قافله شتر را مى‏بیند.
حضرت موسى در جریان همراهى خود با خضر، ساختن دیوارى را مى‏بیند براى مردمى که هیچ کمکى به آنان نکردند، لذا اعتراض مى‏کند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى‏بیند مى‏بیند و به موسى مى‏گوید: زیر این دیوار گنجى است که متعلّق به دو کودک یتیم است. به خاطر نیکوکارى پدرشان، این گنج باید محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده کنند. پس مأموریم این دیوار را تعمیر نماییم.
پدر در گذشته خوبى کرده است، فرزند او در آینده نیکى مى‏بیند.
قرآن مى‏گوید: به یتیمان مردم ستم مکنید، شاید مرگ به سراغ شما بیاید و فرزندان شما نیز یتیم شوند و دیگران به آنها ظلم کنند.

پس گذشته، حال و آینده را باید باهم دید، دنیا و آخرت را باید با هم دید، آنگاه قضاوت کرد.
روایت داریم خداوند در روز قیامت به افرادى پاداش مى‏دهد و مى‏فرماید: این پاداش براى آن دعایى است که درخواست کردى ولى مستجاب نکردم، زیرا در آن وقت، مصلحت تو نبود که دعایت مستجاب شود.
آرى، گاهى کودکى گریه مى‏کند و مرتّب اصرار مى‏کند که پدر براى او اسباب بازى و خوراکى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى‏دهد، بچّه بسیار زجر مى‏کشد و مى‏گوید: تو بسیار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخریدى! پس از گذشت

چند سال پدر مى‏گوید: فرزندم! به جاى چیزهایى که از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً یک قطعه زمین برایت خریده‏ام. در اینجا قطعاً همه بچه‏هایى که پدر براى آنها اسباب بازى و; خریده، مى‏گویند: اى کاش پدر ما نیز به جاى آن چیزها، چیزى که مورد نیاز واقعى ما بود مى‏خرید.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.