مقاله در مورد فدریکوگارسیالوکا


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد فدریکوگارسیالوکا دارای ۲۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد فدریکوگارسیالوکا  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد فدریکوگارسیالوکا،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد فدریکوگارسیالوکا :

«من یک اسپانیایی تمام عیارم و امکان ندارد که بتوانم بیرون از مرزهای جغرافیایی اسپانیا زندگی کنم . با این همه ، از هر اسپانیایی که فقط به سبب زاده شدن در اسپانیا خود را اسپانیایی می

داند ، متنفرم . من برادر همه انسان ها هستم و از کسی که چشم بسته خودش را قدای یک ایده ناسیونالیستی انتزاعی کند نفرت دارم . یک انسان چینی خوب ، از یک اسپانیایی بد به من نزدیک تر است . من در کارهایم اسپانیا را می‌سرایم و آن را تا مغز استخوانم احساس می‌کنم ، اما پیش از آن و مهم تر از همه ، یک جهان وطن هستم . و خود را برادر همه انسان ها می دانم . »

بیوگرافی
فدریکو گارسیا لورکا ، یکی از بلند آوازه ترین اعضای نسلی از شاعران و نویسندگان اسپانیا است که همگی در آغاز قرن بیستم به دنیا آمدند و در ادبیات اسپانیا به عنوان « نسل ۲۷ » شهرت یافتند . هنر لورکا ، نحوه نگرش و برداشت های او از زندگی با آن که خیلی دور از دیدگاه های

سنتی به نظر می آمد ، برای نسل بعد از جنگ داخلی اسپانیا از همان جاذبه یی برخوردار بود که برای نسل پیش از آن . از دیدگاه روشنفکران هر دو نسل ، لورکا نماد جوانی و بلوغ دایمی بود و همواره در شعر او به چشم یک آیین مذهبی / هنری قابل ستایش نگریسته می شد . اما پس از پایان یافتن جنگ های داخلی اسپانیا و به قدرت رسیدن ژنرال فرانکو ، پرداختن به آثار لورکا ممنوع شد . آخرین کلمه یی که « مادر » ، در پایان نمایشنامه « خانه برناردا آلبا » برزبان می آورد ، «

سکوت» است . و همین «‌سکوت » آخرین واژه یی بود که لورکا در آفرینش آثار هنری خود بر کاغذ آورد . لورکا بعد از نوشتن « خانه برناردا آلبا » دیگر مجال نیافت که شعر عاشقانه بگوید و در ۱۹ اوت ۱۹۳۶ به دست فالانژها و مزدوران فرانکو کشته شد . نزدیک به بیست سال پس از ترور لورکا ممنوع بود. تقریباً چهل سال سپ از نوشتن واژه « سکوت » ، و در تمام طول حکومت دیکتاتوری فرانکو، آن چه بر زندگی و آثار لورکا سایه می انداخت ، سکوت بود . لورکا اسپانیایی بود ،‌اما به سبب محدودیت هایی که از سوی حکومت خودکامه فرانکو اعمال می شد ، در آرژانتین و اوروگوئه و کوبا شناخته تر از سرزمین مادری خود بود .

از نیمه های دهه ۱۹۷۰ و پس از گذشت فرانکو ،‌رفته رفته شعرها و نمایشنامه های لورکا از زیر غبار سانسور بیرون آمد و زندگی تراژدیک و آثارش به شکلی باز و گسترده مورد بحث و نظر قرار گرفت . لورکا از معدود شاعران و نویسندگانی است که « جهانی» نامیده شده اند . توجه جهانیان نسبت به آثار او به اندازه یی است که به جرأت می توان گفت در بیست سال گذشته ،‌روزی نبوده

که یکی از نمایشنامه هایش در گوشه یی از جهان اجرا نشود و یا شعر و هنرش موضوع سمینارها و بحث های فرهنگی قرار نگیرد . درباره لورکا بیش از هر شاعر و نویسنده دیگر اسپانیا مطلب نوشته شده است و شاید تنها میگل د . سروانتس ،‌خالق « دون کیشون » ،‌از این قاعده مستثنی باشد آن هم به این سبب که سروانتس ،‌کیشوت »‌، از این قاعده مستثنی باشد آن هم به این

سبب که سروانتس ، سیصد و پنجاه سال پیش از تولد لورکا به دنیا آمد . هجده قطعه از شعرهای « ترانه کولی » که لورکا آن ها را در فاصله سالهای ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۷ سروده ، تقریباً به تمام زبان های زنده جهان ترجمه شده اند و بی تردید می توان گفت که شمار خوانند گان آن ها بیش از هر شعر دیگرِ ادبیات اسپانیا بوده است.

لورکا با آن که عمری کوتاه و شهاب گونه داشت ، از نوابغ انگشت شماری است که دستگاه فکری و اندیشگی اش به یک قلمرو خاص محدود نبود . او از این توانایی استثنایی برخوردار بود که احساسات و احوال آفاقی و انفسی خود را غیر از شعر و ادبیات ،‌با ابزارهای دیگر نیز بیان کند . استعداد آهنگ سازی و نوازندگی اش بدان حد بود که شرکت صفحه پرکنی HMV چند اجرای

پیانوی او را ضبط کرد . گیتار می نواخت ، آواز می خواند ، د رکارگردانی تئاتر کارنامه پرباری داشت و نقاشی و طراحی هم می کرد ،‌اما در بررسی زندگی این هنرمند « رنسانس نوین » به طراحی های او توجه چندانی نشده است . از آنجا که هر یک از این طرح ها در پیوند با شعر و نمایشنامه های لورکا شکل گرفته و می تواند به مثابه کلیدی برای راه یابی به ذهنیت و دریافت دستاودهای ادبی او مورد مطالعه قرار گیرد ، درون مایه بیشتر این طراحی ها نیز همانند دیگر آثار لورکا ،

بزرگداشت زندگی و سوگواری به علت چاره ناپذیری و حتمیت مرگ است . در زمان و مکانی که لورکا زندگی می کرد ،‌آگاهی از مرگ ریشه در تجربیات زندگی روزمره داشت و از همان کودکی چهره کریه خود را در هیأت « آمارگو » و مرگ برادر و دوستان و آشنایان به او نمایانده بود . ایماژ مرگ ، به ویژه مرگ قاهر و جابرانه یی که به تکرار در آثار لورکا حضور خود را به رخ می کشد و بخش تفکیک ناپذیری از ذهنیت مرگ اندیش او را شکل می دهد ، در راستای همان وسوسه سیاه و

مصیبت بار همیشگیِ فرهنگ اسپانیا در پیوند با این واقعیت تلخ است . با این همه ،‌در آثار لورکا نشانه های زندگی هم به آن اندازه هست که انکار زندگی را ناممکن کند . به بیان دیگر ،‌مفهوم مرگ تأکیدی است برحضور زندگی و همان واقعیتی که اسپانیا در مراسم آیینیِ « گاوبازی » به بزرگداشت آن می پردازد . شاید به همین اعتبار هم بود که لورکا ، چند ماه پیش از رویارویی با مرگ جابرانه و ناگزیر خودش ، گاوبازی را «‌فرهنگی ترین جشنواره جهان امروز و سرچشمه شعر و زندگی اسپانیا » نامید.
بافت درونی و ساخت عمقیِ اشعار و نمای

شنامه های لورکا ، دو بُعد اصلی هنر او زندگی اش یک سره شعر گونه بود . هر نامه و یادداشتی که می نوشت و هر حرفی که به زبان می آورد ، شعری ناب بود . پابلو نرودا می گوید : « هر چه لورکا می نوشت ، برای من جاذبه داشت .»‌هنگامی که لورکا شعری از مجموعه « آوازهای ژرف » را به خوان بروآ پیشکش کرد ، او را آوازخوانی نامید که «صدایش به دریایی بی آفتاب و نارنجی می ماند که آب آن را فشرده باشند . « لورکا در جایی دیگر خوان بروآ را اندوهی توصیف کرد که « در

پشت نقاب خنده آواز می خواند » آن چه امروز از شعر لورکا می دانیم محدود به همان هایی است که چاپ و منتشر شده است ، حال آن که در ۱۹۳۵ و روزهایی که در اوج شهرت بود در پاسخ روزنامه نگاری که از او پرسید : « از میان آثار خود کدام یک را بیشتر می پسندید ؟ » گفت : « به هیچ کدام از کارهایی که تاکنون کرده ام علاقه خاصی ندارم ، من عاشق آنهایی هستم که هنوز ننوشته ام . »

اجزا و عناصر شعر لورکا چنان در هم تنیده اند که هرگز نمی توان یکی را از دیگری جدا کرد و به عنوان یک سازه مجرد مورد بررسی قرار داد ، با این همه ،‌هرجا که به برخی از عناصر شعر لورکا نیاز بوده ،‌به ترجمه های بی بدیلی که شاعر گرانقدرمان روانشاد احمد شاملو به دست داده مراجعه شده است . این شعرها بدون هیچ گونه تغییر در سرم الخط و با نشانه * آورده شده است . شاید این جا اشاره مختصری به این نکته هم ضروری باشد که زبان اسپانیایی که لورکا برای بیان

احساسات خود به کار می گرفت زبانی شاعرانه ، پر از تشبیه و استعاره و سرشار از هیجان های عاطفی و شور و شوقی بود که مرزهای میان واقعیت و خیال پردازی را سیال می کرد . از اشارات و تلویحات و نمادهایی سود می جست که سرشار از معانی کنایی بود و هیچ زبان دیگری قادر به القای بار حسی و عاطفی آن نیست . دشواری و ناممکن بودن ترجمه آثار لورکا ، چه شعرها و چه

نمایشنامه هایش ، چندین و چند علت دارد و هر تلاش در این زمینه بدون اعتنا و امعان کافی در شاخص های ساختی آثارش ، به سیر و سلوکی بی فرجام شباهت خواهد یافت . یکی از عواملی که سد راه ترجمه آثار لورکا می شود ، تفاوت های زبانی و ناهمگونی های فرهنگی است که هرگز نمی تواند قابل تحویل به تجربیات حسی خواننده باشد . یکی دیگر از علل انکار ناپذیر دشواری ترجمه آثار لورکا در ربط و پیوند با این واقعیت است که صدای آدم های نوشته های او از درونِ مرکزِ هستی و حضور آن ها به گوش می رسد ، ناقل تجربه های روحی پیچیده است و آمیزه یی از شعر و تئاتر و احساس را پیش روی خواننده قرار می دهد . نیروی تصور و ابداع حیرت آور آمیخته با رشته هایی بر آمده از خواننده قرار می دهد . نیروی تصور و ابداع حیرت آور آمیخته با رشته هایی برآمده

از نمادگرایی ،‌بافتِ کلیِ نمایشنامه ها و شعر لورکا را شکل می دهد و دریافت کامل و واقعی آثار او نیز به ادراک نسبیِ این نمادها و نشانه ها موکول است . شعر لورکا آوازی بود که در مرزها خوانده می شد ؛ مرزهایی که در یک طرف آن زندگی بود و در طرف دیگر مرگ . می گفت : « شعر ، ناممکن هایی است که ممکن شده است . » لورکا در کنار این ویژگی ها ، وسواس موسیقیِ

شعر و بوطیقای کلی ثر را هم داشت و به این سبب ها است که محتوای کامل نوشته های او ،‌به ویژه موسیقی شعر ،‌فولکلور و گفتار نمایشنامه هایش ، فقط به زبان اسپانیایی ، و آن هم با توجه به سنت های اندلسی ، می تواند دریافتنی باشد . به عنوان نمونه ، لالایی که مادر لئوناردو در صحنه دوم پرده اول نمایشنامه « عروسی خون » می خواند ، سایه تلخ و تیره خود را بر تمامی

صحنه می افکند و عناصر دیگر را در سیطره خود می گیرد . و باز ،‌عامل دیگری که ترجمه آثار لورکا را دشوار ، بلکه محال می کند بهره جویی های او از عنصری است که اصطلاحاً « سمبولیسم فردی » نامیده می شود . نکته بسیار مهم دیگری که باید به آن هم اشاره کرد این است که زبان مجازی و استعاری وقتی می تواند موجه و معنادار باشد که ازتوان برگردانده شدن به زبان عادی و حقیقی هم برخوردار باشد . زبان استعاره هرگز نمی تواند شناخت یا تجربه یی را که مخاطب قبلاً

نداشته است به او بدهد . به بیان دیگر استعاره فقط می تواند چیزی را که مخاطب دانسته یا آزموده است در ذهن او حاضر و جایگزین کند . اما در سمبولیزم فردی لورکا ، به عناصری اشاره می شود که انگیزه های درونی و محرکاتِ بیرونیِ برخی از آن ها حتی برای اسپانیایی ها شناخته نیست و ادراک روشنی پدید نمی آورد . شاید به همین علت هم بود که پابلو نرودا می گفت : « تسلط شگفت انگیز لورکا بر استعاره مرا از راه به در برد . »

لورکا نمایشنامه نویسی را زمانی آغاز کرد که جنگ جهانی اول پایان یافته بود و بسیاری از شعرا ،‌در خیال دست یافتن به آن چه شعر ناب نامیده می شد ، تئاتر را به کلی از یاد برده بودند . پیش از آن هم فضای تئاتر اسپانیا در انحصار نمایشنامه های سبک و ارضای سلیقه تماشاگران آسان پسندی بود که از کمدی های نویسندگانی همچون مونیوس سکا و خیمه شب بازی های سطحی

و ساده نگرانه لذت می برند . شیوه یی که لورکا در نوشتن نمایشنامه به کار بست ،‌از بدیهه و بدعت و نیروی تصور او جدا نبود و درتوازی با سبک و سیاقی بود که برای شعر و شاعری برگزیده بود . می خواست نمایشنامه هایش نیز همان سامان و سرشت شعر را داشته باشد و تأثیری ماندگار و درازآهنگ در ذهن تماشاگر برجا بگذارد . درون مایه نمایشنامه هایش را به یاری همین زبان

شاعرانه می پرورد و به همین اعتبار هم هست که او را «‌نمایش نویسِ شاعر » لقب داده اند . انگار از همان آغاز در شعرهایش جنس زبانی را که باید بعدها در نمایشنامه نویسی به کار گرفته شود تمرین و تجربه می کرد . لورکا در آخرین نمایشنامه خود ، «‌خانه برناردا آلبا » اندکی از زبان شعر جدا شد ،‌اما مرگ نابهنگام و زودرس اش به او مجال نداد تا این شیوه تازه را به تمامی بیازماید . لورکا از نویسندگانی همچون چخوف و ایبسن تأثیر پذیرفته بود ،‌اندیشه های چخوف در نمایشنامه «دُنیا روسیتا » و بهره جویی از نظریات ایبسن درباره ساختار کلاسیک و پیروی از قواعد وحدت زمان و مکان در « خانه برناردا ‎آلبا » چهره یی آشکار دارد و یادآور آثاری همچون « خانه

عروسک‌ها» و « ستون های جامعه » است که بر شرایط نامطلوب زمان انگشت می گذارند . لورکا در زندگی هم به چشم یک درام ناگزیر نگاه می کرد و از این رو ، هم عذاب می کشید و هم زندگی را دوست می داشت . او انسان را فقط در لحظات خندیدن و گریستن ، یعنی در لحظات شادی و اندوه ،‌زنده می دانست ، اما به گفته برادرش فرانسیسکو ، همیشه در پس پشت خنده های خودش غمی ژرف نهفته بود . زندگی لورکا ، در صحنه بزرگ تئاتر زندگی یک پرفرمانس با شکوه بود ، او در این صحنه ، جز نقش خودش ،‌هرگز نقش کس دیگری را ایفا نکرد .

شیوه کارگردانی لورکا نیز به تأثیر از زبانی که به کار می گرفت ، شکل طبیعی و واقع گرایانه نداشت و گه گاه به نهایت تصنع و استیلیزاسیون که امروز « کمپ » نامیده می شود نزدیک می‌شد. لورکا هیچ وقت به یک صحنه یا پرده معین فکر نمی کرد ، دل نگران تأثیر کلی و نهایی نمایشنامه بود و نمی خواست نگاه تماشاگر به پیش نمای صحنه محدود بماند . می کوشید تا هر

جزء در پیوند و متکی به اجزای دیگر ترکیب بندی شده باشد و بیش از همه به نفوذ کلام می اندیشید . به همین سبب در اغلب صحنه هایش نشانی از حرکت فیزیکی بازیگران دیده نمی شد و صحنه آرایی هایش هم در پیوند با همین تأثیرات کلی و نهایی بود .
در این کتاب ، شرح رویدادهای زندگی لورکا ، برگرفته از متونی است که به عنوان اسناد معتبر پذیرفته شده اند و در همه حال سعی بر آن بوده است که با بهره جویی از نوشته ها ، یادداشت ها ،‌مصاحبه ها و به ویژه نامه هایی که از او بر جا مانده ، طرح محو و کم رنگی که از چهره این شاعر بزرگ ترسیم می شود دور از غبار شایعات و احساسات ، به منابع و مأخذ مستند باشد . همین جا اشاره به این نکته هم ضروری است که امروز بسیاری از ابعاد قتل لورکا که زمانی با

افسانه و حدس و گمان آمیخته بود روشن شده است ، اما بسیاری از وجوه زندگیِ فردی او به علت سنت ها و محدودیت ها و محافظه کاری های حاکم بر زندگی اسپانیای آن دوران در هاله یی از ابهام پوشیده است . فقط تعداد معدودی از نامه هایی که به دوستانش ، به ویژه سالوادور دالی ،‌نوشت در دست است و به عنوان نمونه ، تقریباً هیچ نوشته و مدرک قابل استنادی درباره رابطه پرشور اما نامتعارف او با امیلیو آلادرن وجود ندارد . لورکا بی تردید با رافایل رودریگز راپون ، که در

جنگ های اسپانیا کشته شد نیز روابطی داشته است ، اما در این مورد هم سند و مدرک معتبری در دست نیست . این عدم آگاهی ها بدان سبب است که بسیاری از دوستان و آشنایان لورکا که می توانستند اطلاعاتی درباره زندگی او به دست دهند ، یا در جنگ های اسپانیا کشته شدند و یا در تبعید ، در کشورهای فرانسه ، روسیه مکزیک ، آرژانتین ، ونزوئلا و امریکا در گذشتند . آن ها هم

که زنده ماندند ، هر یک به علت محافظه کاری های افراط آمیز از حرف زدن درباره برخی از وجوهِ زندگی او شانه خالی کردند ؛ روایت هاشان اغلب گزینشی بود و اصرار داشتند که نکاتی را در پرده ابهام نگه دارند . همه می دانستند که گفتنی ها بیش از این هاست و در این میان آن چه بر ابهام ها دامن می زند احتیاط های خود لورکا است . لورکا همدلِ‌اهلِ راز و محرمی نداشت تا با او درددل کند ، به رازپوشی دیگران اعتماد نمی توانست کرد . خاطراتش را در دفتر یادداشت روزانه یی نمی

نوشت و صلاح کاررا در آن می دید که احوال خود را پنهان دارد و کمتر به صورت مکتوب در آورد . اصولاً عادت زندگی نامه نویسی هنوز هم که هنوز است در اسپانیا رواج نیافته است . شاید گفتن نداشته باشد که منظور کتاب حاضر پرداختن به تمام وجود زندگی لورکا نبوده و فقط به آن بخش که در پیوند تنگاتنگ با طراحی ها ، اشعار و نمایشنامه ها و سرانجام قبل اوست اکتفا شده است . به جزییات و رویدادهای دیگر زندگی لورکا در پانوشت های هر فصل و همچنین درسال شمار گونه یی که در پایان کتاب آمده شده است .

لورکا به طبع شاعر و نویسنده یی سیاسی نبود . می گفت : هنرمند به ویژه شاعر ، همیشه یک آنارشیست است و فقط به سه صدای آمرانه درون خود گوش می کند ، صدای مرگ ، صدای عشق و صدای هنر . اما به علت آشنایی و مراوده با دوستانی که بیشترشان کمونیست بودند ، انگ کمونیست بودن را برخود داشت و خودش هم از این که او را کمونیست بنامند چندان ناراضی نبود.

لورکا در واقع قربانی نظریاتی شد که درباره او ابراز می کردند و خودش همه به آن ها دامن می زد . بسیاری از مردم که : « زاده شدن در فونته باکه ئروس و زندگی کردن در گرانادا توان درک مصایب و احساسات مردم را دو چندان می کند . مردم گرانادا و اندلس ، سهمی از درد و اندوه بلاکشانی همچون کولی ها ،‌سیاهان ، یهودیان ، مراکشیان و مردمی که هر گونه جفا و شکنجه و مجازات را تحمل کرده اند در درون خود دارند و در طول سالیان دراز از آن حراست کرده اند » اندلس با آیین ها و سنت های خاص خود سرزمینی بود که لورکا آن را قلمرو موسیقی و رقص می نامید و بارها از آن به عنوان نماد فرهنگ اسپانیا به طور اعم ،‌و فرهنگ اندلس به طور اخص ، پذیرای معانی تراژک

زندگی بوده است .
همدلی و همنفسی لورکا با کولی های اندلس ریشه در همین احساس و دریافت داشت . در جهان بورژوازیی آن روز ، کولی ها گروه هایی حاشیه یی بودند که سرکوب و شکنجه در تارو پود زندگی روزمره آن ها تنیده بود . این کولی ها ، اعقاب همان کوچگرانی بودند که در پایان هزاره اول میلادی « آوازهای ژرف » خود را از هندوستان و از طریق شمال افریقا به اسپانیا آوردند و قرن های متمادی از خلوص و اصالت آن پاسداری کردند . لورکا این کولی ها را « پاسداران اخگرهای تابان خون و الفبای اندلس و حقیقت همگانی » می دانست .

بیانیه هایی از این دست ، سرودن اشعاری همچون « قصیده گارد سیویل » و نوشتن نمایشنامه هایی مانند « عروسی خون » و «‌یرما » کافی بود که لورکا را از نظر سیاسی خطرناک جلوه دهد و آدم کشان فرانکو را بر آن دارد که فرمان قتل اش را صادر کنند . به بیان دیگر ، لورکا قربانی دیدگاه های خود درباره شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم بر اسپانیای آن روز بود و همین شرایط سبب شد که نه تنها از واقعیت مرگ خود جدا شود ، بلکه میان او و واقعیت های پیچیده زندگی اش نیز فاصله بیفتد .

لورکا ذاتاً شاعر بود . شاید هم بهتر باشد که گفته شود «‌شاعر مردم » بود و در شعر به عنوان پدیده یی نگااه مر کرد که « در خیابان گذر می کند » از دیدگاه او ،‌ شعر حد و حصار نداشت و حضورش در همه جا احساس می شد . لورکا شعر را در مرد ، در زن ، در اشیا و در عناصر طبیعت می دید و چهار ماه پیش از کشته شدن اش گفت : « شعر می تواند نخستین ساعات روز ، کنار آستانه در ، وقتی که با پای خسته و کتی که یقه آن را بالا زده یی به خانه می آیی منتظرت باشد

. شعرمی تواند در آب فواره یی که روی گل های درخت زیتون فرو می ریزد چشم به راهت باشد .»
لورکا افزون بر شعر و نمایشنامه نویسی و موسیقی ، روند نقاشی مدرن اروپا را نیز تعقیب می کرد و در برخی از سخنرانی های خود درباره هنر و شعر اسپانیا به سیر نقاشی نوین اروپا نیز اشاره می کرد ، اما در یک سلسله سخنرانی هایی که در سال ۱۹۲۸ در گرانادا ایراد کرد ، بدون پرداختن به شعر و ادبیات تنها به بیان دیدگاه های خود نسبت به هنر نقاشی نوین پرداخت . از آن جا که

متن یکی از این سخنرانی ها می تواند شکلی از نگرش هنرمندانه در نقاشی نوین را در پایان دهه ۱۹۲۰ نمایندگی کند ، یکی دیگر از تجربیاتی که لورکا به آن عشق می ورزید سینما بود . لورکا به تأثیر از فیلم های تجربی فیلمسازان فرانسوی که لویی بر نوئل از پاریس برای سینه کلوب مادرید می فرستاد ونیز دیدن فیلمی تجربی که دوستش امیلیو آمرو در آمریکا تهیه کرده بود فیلمنامه یی نوشت .

مراد از مطرح کردن این مقدمات ، که طولانی هم شد ، رسیدن به این نکته است که کتاب حاضر تا حدی بازنویسی همان کتابی است که ده پانزده سال پیش به تشویق استاد بزرگوارم احمد شاملو نوشتم و دوست همراه و عزیز از دست رفته ام ، زنده یاد ابراهیم زال زاده ( امیر ) ، آن را با عنوان « زندگی و طرح های فدریککو گارسیا لورکا » منتشر کرد . فکر تجدید چاپ این کتاب از آزیتا زال زاده

، همسر بلند همت و یادگار آن عزیز بود ، اما چاپ و انتشار آن به همان شکل و با همان محتوای پیشین چنگی به دل نمی زد . ده سالی گذشته بود ، جدا از طراحی ها ، یادداشت های بیشتری درباره زندگی و هنر لورکا گرد آورده بودم و ابعاد دیگر هنر لورکا ، به ویژه شعر و نمایشنامه هایش شرح و بسط بیشتری می طلبید . مهم تر از همه ، بازنویسی متن کتاب را ضروری می دیدم و ماحصل تغییرات ، افزایش ها و بازنویسی ، کار را به کتاب حاضر کشاند . امیر هم با آن که در میان فعالیت های فرهنگی خود ، به قول خودش ، « کتاب لورکا » را بیشتر از همه ارج می نهاد و دوست می داشت ، خواستار آن بود که چاپ بعدی آن به شکلی بهتر و کامل تر در آید ؛ امیدوارم که با این کتاب بخش کوچکی از آرزوی او برآورده شده باشد .

فصل بندی کتاب حاضر ، بنابر اقتضا و ایجاب محتویات تازه ، تغییر کرده است . سعی شده است که فصل ها هر یک تا حدودی مستقل باشند ، اما به هر حال هر فصل در ربط و پیوند با فصول دیگر است . در دو فصل اول و دوم ، بر جزییات زندگی دوران کودکی و نوجوانی لورکا تأکید بیشتری شده است ، چرا که آن چه بعدها گفت و نوشت به تأثیر از همین دوران و به قول خودش «بهشت

گمشده » بود . در بخش پانوشت های هر فصل توضیحاتی درباره اسناد ، نام ها ، مکان ها ، و مطالبی از روزنامه های زمان قتل لورکا آورده شده و در پی آن فهرست متونی که مبنا قرار گرفته و منابعی که مطالب این کتاب از آن ها اخذ یا به آن ها استناد شده خواهد آمد .

تراژدی های سه گانه

«من یک رمانتیک تمام عیارم و این را بزرگترین افتخار خود می دانم . در قرن زپلن ها و مرگ های احمقانه ، پشت پیانو می نشینم و به صدای بلند می گریم . مه آندلسی را به خاطر می آورم و آیاتی می آفرینم که از آن من است ، برای مسیح همان آواز را می‌خوانم که برای بودا و محمد(ص) ; پیانوی من بربط من است ، به جای مرکب ، عرق ریزی های اشتیاق و درد را دارمن و گرده دانه ها زردرنگ سوسن های درون و عشق بزرگ خود را ;»

لورکا در تابستان ۱۹۳۰ با کوله باری که در آن پیش نویس نمایشنامه های « پس از گذشت پنج سال » و « همسر حیرت آور کفشدوز » را هم گنجانده بود از سفر نیویورک و کوبا به گرانادا بازگشت . خبر ورودش در دو روزنامه محلی چاپ شد و از احساس غرور اسپانیا به سبب موفقیت لورکا در ترویج ادبیات اسپانیا در آن سوی دریاها خبر داد . در این روزها سی و دو سال از عمر لورکا می گذشت ، تشنه و آماده کار با تجربیات و دریافت هایی برگرفته از جهانی دور و ناشناخته ، با دلی امیدوار به سرزمین مادری خود بازگشته بود . اسپانیایی بودن و بیگانه بودن را نه تنها به مفهوم سیاسی و اجتماعی ، بلکه به معنای فرهنگی آن نیز درک کرده بود . یک چند در مادرید به سروسامان بخشیدن به کارها ، تنظیم کتاب شعرش « شاعر در نیویورک » و نظارت بر اجرای

«همسر حیرت آور کفشدوز» پرداخت ، این نمایشنامه در ۲۴ دسامبر همان سال روی صحنه رفت اما پس از مدت کوتاهی به علت تاب و تپش تظاهرات سیاسی و ناآرامی شهر تعطیل شد . در سال ۱۹۳۱ حکومت دیکتاتوری هفت ساله پریمود ریورا سرنگون شد و جمهوری دوم شکل گرفت . در ۲۳ مه ۱۹۳۱ لورکا کتاب شعر «‌آوازهای ژرف » را که از ۱۹۲۱ به این سو کارسرودن اشعار آن را در دست داشت منتشر کرد و یکی از شعرهای آن را به خوان بربا خواننده یی که صدایش را می

ستود هدیه کرد . لورکا صدای خوان بربا را «‌دریایی بی خورشید و نارنجی فشرده و تهی از آب » توصیف می کرد و آن را چیزی هم سنگ «‌نغمه سرایی اندوه در پشت لبخند » می دانست . در تابستان ۱۹۳۱ ، بعد از اعلان حکومت جمهوری ، شهروندانِ فونته باکه ئروس یکی از خیابان های شهر کوچک خود را به نام لورکا نامگذاری کردند ؛ او اکنون پرآوازه ترین فرزند این شهر بود . لورکا درباره این نامگذاری اظهار نظری نکرد اما چندی بعد دعوت شهروندان را برای سخنرانی به مناسبت افتتاح کتابخانه شهر پذیرفت . در روز سخنرانی ، هنگامی که در مرکز فؤنته باکه ئروس ایستاده

بود، به کتاب و کتابخانه و اهمیت فرهنگ در حکومت تازه اشاره کرد و گفت که « مردم بدون کتاب و فرهنگ نه می توانند حقوق اساسی و آزادی های خود را مطالبه کنند و نه می توانند معنای زندگی را دریابند ; اگر من گرسنه باشم و از بی نوایی در خیابان های پرسه بزنم هرگز تقاضای یک قرص نان نمی کنم ؛ تقاضا می کنم که یک نیمه قرص نان و یک کتاب به من بدهند . » لورکا از آن جایگاهی که سخنرانی می کرد هم چهره آشنای مردم شهر را می دید و هم خانه سفید رنگی را که سی و سه سال پیش در آن به دنیا آمده بود . آرزو می کرد که می توانست به گوشه گمشده کودکی خود بگریزد ، اما زمان برگشت ناپذیر بود و چاره یی نداشت که از زمان حال بگذرد و به رود پرخروش و گرداب آینده گام بگذارد . لورکا تابستان را در گرانادا گذراند و نمایشنامه «‌پس از گذشت

پنج سال » را نوشت . این نمایشنامه یکی از سوررئالیستی ترین آثار لورکا است و همان گونه که از عنوان آن بر می آید روایت واقعه یی است که به ظاهر ظرف پنج سال اتفاق می افتد اما در واقع رویداد نمایشنامه در یک شب و در ذهن و تصورات شخصیت نمایشنامه می گذرد . ساختار سوررئالیستی این نمایشنامه به لورکا امکان می داد که رویدادها را به شکلی غیر خطی در یک شب فشرده کند ، واقعیتی ذهنی را به جای واقعیت عینی بنشاند و نشان دهد که در جهان امروز ممکن است انسان در یک شب همان قدر در معرض درد و اندوه باشد که ظرف پنج سال .

لورکا ، مانند بسیاری از شاعران اسپانیایی هم نسل خود ، دست کم از ۱۹۲۵ با سوررئالیسم و بیانیه آندره برتون آشنایی داشت ، اما همان طور که در مورد پاسخ او به خرده گیری های دالی اشاره شد ،‌بارها مخالفت خود را با بهره جویی از رؤیاها و ضمیر ناخودآگاه به عنوان صناعت

شاعرانه ابراز کرده بود . می گفت « این تمهید و تعبیه ها ممکن است بسیار ناب و خالص به نظر بیاید اما مسأله این است که نتیجه کار ادراک روشنی پدید نمی آورد . ما لاتین ها خواستار مقاطع عمودیِ تیز و رمز و راز مربی هستیم ؛ یعنی فرم و حساسیت .» لورکا همیشه سعی می کرد تا حد ممکن از خودگرانی و خودانگیختگی که آندره برتون به آن اشاره می کرد و برای آن اهمیت قایل بود دوری بگیرد .

در نمایشنامه «‌پس از گذشت پنج سال » مرد جوانی که شخصیت اول نمایشنامه است خود را در مراحل گوناگون زندگی تصور می کند ؛ هم کودک است و هم جوان و هم پیرمرد . صحنه پردازی و انتخاب رنگ صحنه ها نیز یک سره انتزاعی است و سنگ زیربنای تئاتر نوین اسپانیا به شمار می‌رود. در پایان پرده اول ، شخصیت های بازی هر یک بادزنی در دست دارند که رنگی متفاوت با بادزن

دیگران دارد . رنگ بادزن مرد جوان آبی ، پیرمرد ، سیاه و دوست اش ، قرمز تابناک است . بادزن ها به شکلی انتزاعی درامی بصری را برابر دیدگان تماشاگران قرار می دهند ؛ هر انسان خودش را با رنگ ویژه که نماد شخصیت و ویژگی های خود اوست باد می زند و حاضر به شنیدن آرای دیگران نیست . دستمایه این نمایشنامه یکی از داستان های ویکتور هوگو بود با این تفاوت که در روایت ویکتور هوگو عاشق و معشوق صد سال از هم جدا می شوند و بعد که به هم می رسند یکی مردی جوان است و دیگری زنی پیر . در نمایشنامه لورکا عاشق و معشوق قرار می گذارند که پیش از ازدواج پنج سال جدا از هم زندگی کنند . پنج سال می گذرد ، درختر جوان نامزدش را فراموش

کرده و با مرد دیگری ازدواج می کند . مرد جوان ،‌اندوهگین از عشق بی فرجام خود ، از زن جوانی که مدت ها این مرد را دوست می داشته تقاضای ازدواج می کند ، اما زن او را تحقیر می کند و می گوید فقط به شرطی با او ازدواج می کند که پنج سال از آشنایی شان گذشته باشد . این نمایشنامه آمیزه یی از شعر و روایت است که از زمان در اذهان وجود دارد . نمایشنامه لورکا به ظاهر یک فاصله زمانی پنج سال را در بر می گیرد و با این همه ، مفهوم گذشته و آینده در آن وجود ندارد ؛ همه چیز در زمان « حال » یا «‌هرگز » است .
از ۱۹۳۲ به بعد ، تئاتر زندگی لورکا را زیر سیطره خود گرفت و تمام وقت او به عنوان درام نویس ، تنظیم کننده موسیقی ، صحنه پرداز و کارگردان وقف تئاتر شد . در بازگشت به اسپانیا نوعی تعهد فرهنگی در درون خود احساس می کرد و دقیقاً در همان روزهایی که شاعران اسپانیا به شکلی محافظه کارانه شاعر باقی مانده بودند و بی اعتنا به دنیای تئاتر شعر می سرودند ، لورکا به تئاتر روی آورد و به کلام دیگر درهای تئاتر را به روی شعر و شاعری بازگشود . او آثار پیشین خود حتی « ترانه های کولی » را در پیوند با گذشته می دانست . سفرنیویورک دریچه تازه یی به ذهنیت او

بازگشوده بود ،‌در تئاتر به منزله « آموزشگاه خنده و اشک » می نگریست و می گفت : « اگر در لحظاتی از نمایش ، تماشاگر نداند که چه باید بکند ، بخندد یا بگرید ، آن لحظه بی گمان لحظه موفقیت من است » . لورکا بر اساس همین اعتقاد نمایشنامه « دون کریستوبال و روستیاخانم » را نوشت .

سالشمار زندگی فدریکو گارسیالورکا .

ـ ۱۸۹۸ ، فدریکو گارسیا لورکا در ۵ ژوئن در دهکده فونته باکه ئروس در نزدیکی گرانادا به دنیا می‌آید . نخستین فرزند خانواده است . پدرش ،‌فدریکو گارسیا رودریگز ، کشاورز موفقی است و مادرش بیسنتا لورکا رومرو ، آموزگاری روشنفکر و تحصیل کرده است .

ـ ۳ ـ ۱۹۰۲ ، به سبب ضعف جسمانی قادر به راه رفتن و بازی کردن نیست . مادرش در خانه خواندن و نوشتن را به او می آموزد .
ـ ۱۹۰۶ ، خانواده لورکا به دهکده دیگری به نام آسکوئروسا که بعدها والدرو بیونامیده می شود نقل مکان می کنند .
ـ ۱۹۰۸ ، لورکا آموختن پیانو را آغاز می کند . عشق به موسیقی تا نه سال بعد بر تمام فعالیت های آموزشی او سایه می اندزاد . استادش ، آنتونیو سگورامسا ، شاگرد وردی و یکی از ماهرترین استادان پیانوی گرانادا است .
ـ ۱۹۰۹ ، خانواده لورکا به گرانادا کوچ می کند و فدریکو را به مدرسه دل سارگادوکوراسون ،‌که مدیر آن از خویشان آن هاست می فرستند . از این تاریخ به بعد ، خانواده لورکا فقط تابستان ها را در فونته باکه ئروس و آسکوئروسا می گذرانند .
ـ ۱۹۱۴ ، در دانشکنده ادبیات و حقوق دانشگاه گرانادا نام نویسی می کند . نخستین شعرهایش را می‌سراید و به جمع نویسندگان و هنرمندان کولی مسلکی که در گوشه دنج کافه یی گرد می آیند می‌پیوندند.
ـ ۱۹۱۵ ، به تمرین پیانو و نواختن گیتار ادامه می دهد . در چند رسیتال شرکت می کند . و با فرناندو دلوس ریوس ، استاد حقوق دانشگاه گرانادا آشنا می شود .
ـ ۱۹۱۶ ، همراه مارتین دومینگز بروئتا ، استاد تئوری هنر دانشگاه به اطراف اسپانیا سفر می کند و در همین سفرها با آنتونیو ماچادو آشنا می شد . کتاب کوچک « دهکده من »‌را که آمیزه یی از شعر و نثر است می نویسد . سکورا مسا ، استاد موسیقی اش در هفتاد و چهارسالگی زندگی را وداع می گوید . موسیقی را کنار می گذارد و به ادبیات روی می آورد .
ـ ۱۹۱۷۹ ، مقالاتی بر اساس سفرهایی که با استادش بروئتا به اطراف اسپانیا کرده است می نویسد . نخستین نوشته اش در بولتن انجمن نویسندگان و هنرمندان چاپ می شود و فرناندو دلوس ریوس ،‌استاد سوسیالیست دانشگاه استعداد او را می ستاید . با مانوئل دوفایا و میگل داونامونو نیز آشنا می شود .

ـ ۱۹۱۸ ، نخستین کتاب خود را به نام «‌امپرسیون ها و چشم انداز » چاپ می کند . این کتاب را بر اساس سفرهای سیاحتی نوشته است .
ـ ۱۹۱۹ ، به توصیه فرناندو دلوس ریوس ، گرانادا را ترک می کند و راهی مادرید می شود . ابتدا در یک پانسیون همراه خوزه مورا خورنیدو زندگی می کند . در مادرید به جمع روشنفکران و فرزانگان آن شهر می پیوندند . در دانشگاه با لویی بونوئل ،‌خوزه مورنو بیلا و شمار دیگری از شاعران آن زمان از جمله رافایل آلبرتی آشنا می شود . سرودن

شعر را به شکلی جدی تر ادامه می دهد و قریحه خود را در شاعری نمایان می کند .
ـ ۱۹۲۰ ، با تئاتر مادرید به ویژه با یکی از تهیه کنندگان نامدار آن زمان ، گرگوریو مارتینز سییرا آشنا می شود و نمایشنامه « طلسم شوم پروانه » را می نویسد . سییرا این نمایشنامه را روی صحنه می برد ،‌اما نمایش آن بیش از چهار شب دوام نمی آورد و با اعتراض تماشاگران روبه رو می شود . در سپتامبر همین سال مانوئل دوفایا در گرانادا اقامت می کند و دوستی لورکا با او استوارتر می شود

.
ـ ۱۹۲۱ ، با مانوئل دوفایا به سفر سیاحتی می رود و به جمع آوری موسیقی و آوازهای کولی ها می پردازد . نخستین شعر مجموعه «‌ترانه های کولی » را می سراید . یک مجموعه شعر به نام «کتاب اشعار » می نویسد و اواخر همین سال دوستی اش با سالوادور دالی آغاز می شود .
ـ ۱۹۲۲، در ۱۹ فوریه در انجمن هنرمندان درباره «‌آوازهای ژرف » سخن رانی می کند . ۱۳ و ۱۴ ژوئن ، همراه مانوئل دوفایا جشنواره در پیوند با « آوازهای ژرف » در الحمرا اجرا می کند . ۱۵ اوت ، تراژدی کمدی « دون کریستوبال و روسیتا خانم »را می نویسد .

ـ ۱۹۲۳ ، ۶ ژانویه همراه مانوئل دوفایا در خانه خود در گرانادا یک نمایش عروسکی به نام « دختری که ریحان ها را آب می داد » اجرا می کند . دوفایا موسیقی این نمایشنامه را می نویسد .
ژوئیه : پرده اول « همسر عجیب کفشدوز » را می نویسد و سرودن « ترانه های کولی » را آغاز می کند .

۱۳ سپتامبر ، حکومت خودکامه پریمو دریورا ، نویسنده مشهور اسپانیا ، میگل داونامونو را به تبعید می فرستد و فرناندو دلوس ریوس را از کار برکنار می کند . لورکا نوشتن نمایشنامه « ماریانا پیندا» را که اعتراض غیر مستقیم به حکومت را دارد آغاز می کند .
ـ ۱۹۲۴ ، در بهار و تابستان چند شعر دیگر از مجموعه «‌ترانه های کولی » را می نویسد .
ژوئیه : خوان رامون خیمنز و همسرش به گرانادا سفر می کنند و لورکا مهماندار آن هاست .
خوزه مورنو بیلا نخستین بذرهای نمایشنامه « دنیا روسیتا » را در ذهن لورکا می کارد .

ـ ۱۹۲۵ ، ۸ ژانویه ، سومین نسخه « ماریانا پیندا » را که در واقع نسخه نهایی این نمایشنامه است به پایان می برد . در روزهای آخر بهار به دیدار خانواده دالی می رود و با آنا ماریا ، خواهر او آشنا می‌شود .
ژوئیه تا سپتامبر ، پیش طرح های نمایشنامه « عشق دون پرلیمپلین به بلیسا » را ‎آغاز می کند .
ـ ۱۹۲۶ ، ۱۳ فوریه در گرانادا درباره ایماژهای شاعرانه لوییس دگونگورا سخنرانی می کند .
مارس : قطعه یی برای سالوادور دالی می نویسد .
تابستان : شعرهای دیگری به مجموعه « ترانه های کولی » می افزاید . پرده اول « همسر حیرت آور کفشدوز » را تغییر می دهد . سراسر این سال خانواده اش او را به سبب عدم موفقیت در درس و کارهای دانشگاهی سرزنش می کنند .
ـ ۱۹۲۷ ، ماه ژوئن را سالوادور دالی می گذارند و به اتفاق او طراحی دکور و صحنه آرایی « ماریانا پیندا » را تهیه می کند .
۲۴ ژوئن شاهد نخستین اجرای « ماریانا پیندا » در بارسلون است . مارگریتا سیرگو ، هنرپیشه سرشناس آن روز ، نقش ماریانا را ایفا می کند .

ژوئن و ژوئیه ، ۲۴ طرح خود را در بارسلون به نمایش می گذارد . دالی او را در برگذاری این نمایشگاه یاری می دهد .
۱۲ اکتبر « ماریا پیندا » را در مادرید روی صحنه می برد . رافایل آلبرتی او را به بیسنته آلخاندرو معرفی می کند .
دسامبر : در مراسم یادبود گونگورا ، با گاوباز مشهور آن زمان ، ایگناسیو سانچز مخیاس آشنا می‌شود .
ـ ۱۹۲۸ ، شعرهایی از همان گونه که در جوانی می نوشت در رثای شهادت عیسی مسیح می نویسد.

ژوئیه : انتشار « ترانه های کولی » با موفقیت بی مانند روبه رو می شود . طرح روی جلد این مجموعه را خودش تهیه می کند . برخلاف هشدار دوستان اش با امیلیو آلادرن ،‌مجسمه ساز بیست و یک ساله مادریدی روابط نزدیک برقرار می کند . ۲۵ ژوئیه ، روزنامه ABC خبرجنایتی را چاپ می کند که بعدها دستمایه نمایشنامه « عروسی خون » می شود .
اوت : شعری را به مانوئل دوفایا تقدیم می کند ، اما فایا آن را بیانیه مانند می نامد و نمی پسندد .
اکتبر ،‌نامه تند و انتقاد آمیز دالی را درباره « ترانه های کولی » دریافت می کند و به افسردگی گرفتار می‌شود .

ـ ۱۹۲۹ ، ژانویه : نوشتن نمایشنامه « عشق دون پرلیمپلین و بلیسا » را تمام می کند . در تمرین اجرای آن شرکت می کند ، اما دستگاه سانسور و ممیزی حکومت ریورا ، تمرین نمایشنامه را متوقف می کند . لورکا به روابط خود با امیلیو آلادرن پایان می دهد و گرفتار بحران روحی می شود.
مارس، آشنایی لورکا با کارلوس مولالینچ ، دیپلمات شیلیایی آغاز می شود .
آوریل : به تقاضای خوزه اورتگای گاست ، بیانیه هنرمندان و روشنفکران بر ضد حکومت پیمود ریورا را امضا می کند .

۱۱ ژوئن ، همراه فرناندو دلوس ریوس ، اسپانیا را ترک می کند و پس از دیداری کوتاه از پاریس ، لندن و اکسفورد ، با کشتی المپیک راهی نیویورک می شود .
۲۸ ژوئن وارد نیویورک می شود

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.