مقاله منزلت على علیه السلام
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله منزلت على علیه السلام دارای ۲۰۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله منزلت على علیه السلام کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله منزلت على علیه السلام،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله منزلت على علیه السلام :
على(ع) در کلام خداوند متعال
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى على،جبرئیل علیه السلام مرا درباره تو خبرى داد که مایه روشنى چشم و شادى دلم شد،او به من گفت:اى محمد،خداوند به من فرموده :محمد را از سوى من سلام برسان و او را آگاه ساز که على پیشواى هدایت و چراغ تاریکیهاى ضلالت،و حجت بر اهل دنیاست،زیرا او صدیقاکبر و فاروق اعظم است (۱) ،و من به عزت خویش سوگند خوردهام که به آتش نبرم کسى را که او را دوست داشته و تسلیم او و اوصیاى پس از او باشد،و به بهشت در نیاورم کسى را که دست از ولایت و تسلیم در برابر او و اوصیاى پس از او برداشته باشد. (۲)
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:اى محمد،پروردگارت تو را به دوستى و ولایت على بن ابى طالب فرمان مىدهد. (۳)
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام از سوى خداوند برگ سبزى از درخت آس برایم آورد که در آن به رنگ سپید نوشته بود:من دوستى على بن ابى طالب را بر آفریدگانم واجب نمودم،این را از جانب من به آنان برسان. (۴)
جبرئیل علیه السلام از میکائیل،او از اسرافیل،او از لوح،او از قلم،او از خداى عز و جل آورده است که:ولایه على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من عذابى«ولایت على بن ابى طالب دژ محکم من است،هر که بدان در آید از عذاب من ایمن باشد». (۵)
پىنوشتها:
۱)یعنى بزرگترین کسى است که اسلام را باور کرده و در قول و عمل راستینترین مردم است و بالاترین کسى است که میان حق و باطل فرق مىنهد. (م)
۲)بحار الانوار ۲۷/ .۱۱۳
۳)همان ۳۹/ .۲۷۳
۴)همان/ .۲۷۵
۵)همان/ .۲۴۶
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص ۱۱۶
احمد رحمانى همدانى
منزلت على علیه السلام از دیدگاه امام خمینى (ره)
این روز (۱) ،روزى است که على بن ابیطالب، سلام الله علیه، که باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و این روزى است که قرآن کریم و سنت رسول اکرم به ولادت این مولود بزرگ مفسر پیدا کرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام به وجود این مبارک مولود قوى شد که اتمام بعثتبه وجود این مولود بزرگ شد.و باید بگوییم فتح باب وحى و تفسیر وحى و ادامه وحى به وجود مقدس این سرور.و من این روز را که هم روز بعثت است و هم روز ولایت است و هم روز نبوت است و هم روز امامت است، به همه آقایان و همه ملت تبریک عرض مىکنم. ۲۸/۲/۶۰
ملائکه بالشان را زیر پاى امیر المؤمنین(ع) پهن مىکنند،چون مردى است که به درد اسلام مىخورد، اسلام را بزرگ مىکند، اسلام به واسطه او در دنیا منتشر مى شود و شهرت جهانى پیدا مىکند، با زمامدارى آن حضرت جامعهاى خوشنام و آزاد و پرحرکت و پر فضیلتبه وجود مىآید. البته ملائکه براى حضرتش خضوع مىکنند. و همه براى او خضوع و خشوع مىکنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظیم مىکند.
ظل سایه است،سایه همه چیزهایش به ذى ظل است،خودش هیچ ندارد.ظل الله کسى است که تمام حرکاتش به امر خدا باشد،مثل سایه باشد.خودش هیچ،سایه خودش هیچ حرکتى ندارد.ذى ظل هر حکرتى کرد سایه هم همان طور حرکت کند.امیر المؤمنین ظل الله است،پیغمبر اکرم ظل الله است که هیچ حرکتى از خودش ندارد،هر چه هست از خداست. ۱۶/۱۲/۵۷
امیر المؤمنین، سلام الله علیه، چون تمام وجودش فانى در وجود رسول الله است ظل الله است. ۱۶/۱۲/۵۷
پیغمبر اکرم معلم همه بشر است و بعد از او حضرت امیر،سلام الله علیه، باز معلم همه بشر است. آنها معلم همه بشر هستند. ۲۱/۳/۵۸
او یک مردى بود که معجزه بود،کسى نمىتواند مثل او باشد. ۳/۵/۵۸
شخصیت این مرد بزرگ که امام امتشد،شخصیتى است که در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم کسى مثل او نمىتواند سراغ کند. یک موجودى که امور متضاده را در خودش جمع کرده. کسى که جنگجوست اهل عبادت نمىشود. کسى که قوه بازو مىخواهد داشته باشد اهل زهد نمىتواند باشد. کسى که شمشیر مىکشد و اشخاصى را که منحرفاند درو مىکند، این نمىتواند که عاطفه و اهل عاطفه آن طور که این شخص داشت، باشد. این شخصیتبزرگ امور متضاده را در خودش جمع کرده، در عین حال که روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است که شبى هزار مرتبه نماز مىخواند و در عین حالى که غذاى او آن طورى که در تاریخ ثبتشده است از نان و سرکه و فوقش یتیا نمک بیرون نبوده است، در
عین حال قدرت بدنى، آن طور قدرت است که، آن طورى که در تاریخ است،آن درى را که از خیبر ایشان کنده است و چندین ذراع دور انداخته است، چهل نفر نمىتوانستند بلندش کنند.
در شمشیرزنى، شمشیرهایش آن طور بوده است که با یک ضربه از این طرف که مىزده دو نیم مىکرده است،از این طرف مىزده دونیم مىکرده،در صورتى که آنهایى که ضربه را مىخوردند خود آهنى داشتند، زره آهنى داشتند و گاهى هم دو تا زره به تنشان مىکردند. آدمى که با نان و سرکه زندگى مىکرده و بسیارى از روزها را روزه مىگرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمک یا نان و سرکه افطار مىکرده است، جمع کرده است ما بین آن زهد و این قوت بازو و این جمع بین دو امر متضاد است. آدمى که جنگجوستبه آن طور که جنگویان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزیمت وا مىدارد و مىفرماید اگر تمام عرب یک طرف باشند به من هجوم کنند، من پشت نمىکنم، این آدم در عطوفت آن طور است که وقتى یک خلخال ا
ز پاى یک زن یهودى ربودهاند مىفرماید که مرگ براى انسان آسان است. قریب به این معانى که در عرفان و علم ماوراى طبیعت آن طور است که نهج البلاغه حکایت مىکند از مقام عرفانش. در عین حال شمشیر مىکشد و کفار و اخلالگران را از دم شمشیر مىگذراند.ما شیعه همچو اعجوبه معجزهآسا هستیم.
من مىگویم اگر چنانچه پیغمبر اسلام، صلى الله علیه و آله و سلم، غیر از این موجود تربیت نکرده بود، کافى بود برایش. اگر چنانچه پیغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اینکه یک همچو موجودى را تحویل جامعه بدهد، این کافى بود. یک همچو موجودى که هیچ سراغ ندارد کسى و بعدها هم سراغ ندارد کسى. امروز روز (۲) نصب اوستبه امامت امت. یک همچو موجودى امام امت است. البته کس دیگر به پاى او نخواهد رسید و بعد از رسول اکرم کسى افضل از او در هیچ معنایى نیست و نخواهد بود. ۱۸/۸/۵۸
پیغمبر مىخواست همه مردم را على بن ابیطالب کند ولى نمىشد، و اگر بعثت هیچ ثمرهاى نداشت الا وجود على بن ابیطالب و وجود امام زمان، سلام الله علیه،این هم توفیق بسیار بزرگى بود. اگر خداى تبارک و تعالى پیغمبر را بعث مىکرد براى ساختن یک چنین انسانهاى کامل، سزاوار بود، لکن آنها مىخواستند که همه آن طورى بشوند، آن توفیق حاصل نشد. ۲۰/۳/۵۹
در باره شخصیت على بن ابیطالب، از حقیقت ناشناخته او صحبت کنیم، یا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا على(ع) یک بشر ملکى و دنیایى است که ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتى است که ملکوتیان او را اندازهگیرى کنند؟ اهل عرفان در باره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشینند؟ تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضایل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دریافت کردهاند، در حجاب وجود خود و در آینه محدود نفسانیتخویش است و مولا غیر از آن است. پس اولى آن است که از این وادى بگذریم و بگوییم على بن ابیطالب فقط بنده
خدا بود و این بزرگترین شاخصه اوست که مىتوان از آن یاد کرد، و پرورش یافته و تربیتشده پیامبر عظیم الشان است و این از بزرگترین افتخارات اوست. کدام شخصیت مىتواند ادعا کند که عبد الله است و از همه عبودیتها بریده است، جز انبیاى عظام و اولیاى معظم که على(ع) آن عبد وارسته از غیر و پیوسته به دوست که حجب نور و ظلمت را دریده و به تمدن و به معدن عظمت رسیده است، در صف مقدم است. و کدام شخصیت است که مىتواند ادعا کند از خردسالى تا آخر عمر رسول اکرم در دامن و پناه و تحت تربیت وحى و حامل آن بوده
است جز على بن ابیطالب که وحى و تربیت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ریشه دوانده. پس او بحق عبد الله است و پرورش یافته عبد الله اعظم. و اما کتاب نهج البلاغه که نازله روح او، براى تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خودخواهى خود، معجونى استبراى شفا و مرهمى استبراى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعهاى است داراى ابعادى به اندازه یک انسان و یک جامعه بزرگ انسانى از زمان صدور آن تا هر چه تاریخ به پیش رود و هرچه جامعهها بوجود آید و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفکران و فیلسوفان و
محققان بیایند و در آن غور کنند و غرق شوند. هان! فیلسوفان و حکمت اندوزان،بیایند و در جملات خطبه اول این کتاب الهى به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را براى درک واقعى آن ارضا کنند به شرط آنکه بیاناتى که در این میدان تاخت و تاز شده است آنان را فریب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درستبازى ندهند و نگویند و بگذرند،تا میدان دید فرزند وحى را دریافته و به قصور خود و دیگران اعتراف کنند.(۵۶۹) ۲۷/۲/۶۰
صلوات و سلام بى پایان به رسول اعظم که چنین وجود الهى را در پناه خود تربیت فرمود و به کمال لایق انسانیت رسانید.و سلام و دورد بر مولاى ما که نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانیت و مظهر اسم اعظم است. ۲۷/۲/۶۰
پىنوشتها:
۱-سیزدهم رجب المرجب سال ۱۴۰۱ ه.ق.
۲-روز عید غدیر خم.
سخنرانى امام مجتبى(ع) بعد از شهادت حضرت على(ع)
در فرداى روز دفن،امام مجتبى در مسجد کوفه در برابر مردم ظاهر شد و سخنرانى مختصرى براى آنها ایراد کرد.فرمود لقد قبض فى هذه اللیله رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الآخرون بعمل; (۱) . در این شب مردى از دنیا رفت که از گذشتگان در عمل بمانند او دیده نشدند و از آیندگان کسى را یاراى همگامى با او در عمل نخواهد بود.
او با رسول خدا و به همراهى او به جهاد پرداخت و با جان خود از او صیانت کرد;از مال دنیا زر و سیمى باقى نگذارد جز هفتصد درهم که با آن مىخواستخدمتکارى براى خانواده خود اجیر کند و; سخن که بدینجا رسید امام گریست و مردم هم گریستند (۲) و تدریجا به خود آمدند که چه گوهر گرانبهائى را از دست دادند.
۱- کامل بن اثیر ج ۳، ص ۱۶
۲- تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۹۰
در مکتب امام على(ع) ص ۴۳۱
دکتر على قائمى
کلامى از امام حسین علیه السلام
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود:از جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:هر که دوست دارد به سان من زیست کند،و به سان من بمیرد،و به بهشتى که پروردگارم مرا وعده داده در آید،باید على بن ابى طالب و فرزندان و خاندان پاک او را که پس از من پیشوایان هدایت و چراغهاى شبهاى تار ضلالتاند،دوست بدارد.زیرا آنان شما را از باب هدایت بیرون نبرده و در باب ضلالت در نمىآورند. (۱)
پىنوشت:
۱ مناقب خوارزمى / ۲۰۸
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص ۱۲۰
احمد رحمانى همدانى
پارهاى از فضائل على علیه السلام از زبان بزرگ زنانى«فاطمه»نام
۱ـبه روایت عامه
۱ـفاطمه صغرى از[پدرش]حسین بن على علیه السلام،از[مادرش]فاطمه دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به سوى ما بیرون شد و فرمود:همانا خداوند به شما افتخار ورزید و همگى شما را عموما و على را خصوصا آمرزید .من فرستاده خداوند به سوى شمایم.بدون هیچ باکى از قوم خود و بىهیچ ملاحظهاى درباره رابطه خویشاوندى این سخن گویم،این جبرئیل علیه السلام است که مرا خبر مىدهد:نیکبخت به تمام معنا و حق معناى نیکبخت کسى است که على را در حال زندگانى و پس از مرگ من دوست بدارد. (۱)
۲ـفاطمه دخت حضرت رضا علیه السلام،از فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران امام کاظم علیه السلام،از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام،از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام (۲) ،از ام کلثوم دختر فاطمه علیها السلام،از حضرت فاطمه علیها السلام که فرمود:آیا سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را در روز غدیر خم فراموش کردهاید که فرمود:«هر کهمن مولاى اویم پس على مولاى اوست»؟و سخن او را که فرمود:«تو نسبت به من چون هارون نسبت به موسایى»؟! (۳)
۲ـبه روایت خاصه
۳ـفاطمه دختر حضرت رضا علیه السلام،از فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران موسى بن جعفر علیه السلام،از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام،از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام،از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام،از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام،از ام کلثوم دختر على علیه السلام،از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:شبى که مرا به معراج بردند به بهشت درآمدم قصرى از در سفید میان تهى دیدم که درى در و یاقوت
نشان داشت و بر آن پردهاى آویخته بود،سر برداشتم دیدم بر آن در نوشته:«لا اله الا الله،محمد رسول الله،على ولى القوم»،و بر آن پرده نوشته بود:بخ بخ،من مثل شیعه على«به به،کیست مانند شیعه على؟!»در آن قصر وارد شدم،قصرى بود از عقیق سرخ میان تهى،و درى داشت از نقره که با زبرجد سبز زیور شده بود،و بر آن در پردهاى آویخته بود،سر برداشتم دیدم بر آن در نوشته است:«محمد رسول الله،على وصى المصطفى» (۴) .
تعلیقات:
۱ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .۶۶
۲ـسند ظاهرا افتادگى دارد،به سند حدیث بعد توجه شود. (م)
۳ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .۵۰
۴ـبحار الانوار ۶۸/ .۷۶
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص ۱۳۳
احمد رحمانى همدانى
زبان حال یاران على(ع)
زورمندان گویند:
او،دلیرى بىهمتا بود و مبارزى قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچگاه حریف را از دست نداد; به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر کس رو آورد چیره شد.گاه به دو شمشیر نبرد مىکرد،و زمانى بىاسلحه،گردان را به خاک مىافکند.چون شیر،هیبت داشت و چون کوه،عظمت.و پهنه میدان،زیر پاى او مىلرزید،و صحنه نبرد،در کنار او مىخروشید،و در عین حال،چنان بلند همتبود که امر مىکرد:
«اى سپاهیان!تا دشمن،ستیزه آغاز ننماید،بر او حمله مبرید.»
«و چون درماند و رو به گریز نهد،او را دنبال مکنید.»
«و چون زخمى شد و در افتاد،وى را مکشید.»
«به مال و منال او هم،دیده مدوزید.»
«بر زنان و کودکان خصم،رحمت آرید.»
او چندان عفت داشت که وقتى معاندى در مقام نبرد،دستبه حیله عاجزانه مىزد،و عورت خود ظاهر مىساخت، روى از او بر مىتافت.
و به محض اینکه دشمن،راه تسلیم مىگرفت،امان و نجات مىیافت.
آن بزرگوارىیى که او را در باب بیگانگان بود،ما فوق درک انسان بود و نمودار لطف خداى سبحان.
بر همان دشمن که آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مىیافت،بذل آب مىکرد و بر همان مخالف، که وى را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگیش پى مىبرد،مددش مىنمود،و راه چارهاش مىگشود.
ندانم که روح او چه عظمتى داشت،و افق اندیشه وى کجا بود!؟
امیران گویند:
او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحتحکومتخویش را،بزرگ مىداشت و از حد مملوک و رعیت،و زیر دست و محکوم،بس بالاتر کشیده،در مرتبه«برادر و برابر»مىنهاد.
گر چه جاهلان بىلیاقت را پاى از گلیم به در مىرفت،و باد نخوت و کبر در سر مىگرفت،باز او را تغییر روشى،حاصل نمىشد،و تحدید قدرتى در کار نمىآمد.
آزادى به معنى تمام،در حکومت او بود،و امنیت جانها به مفهوم تام،در امارت وى..تختش،سکوى مسجد بود،و دربارهاش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ایمان.
داوران گویند:
داد او،حق دادگرى به کمال داد،و عدل وى،عدل عدالت،به تمام نهاد.در همان جامعه منحرف و منحط که جز هواپرستى و عناد و شهوات،کس را توجهى نبود،و به انصاف و خیر و مصلحت،هیچیک را اعتنائى نه،چندان عدل ورزید که از شدت دادگرى در محراب عبادت کشته شد،و آن آیتخدائى،به گاه دعا، غرقه به خون گشت.
چنان پایبند حق بود که به محض ادعاى یهودى،به محضر قاضى مىرفت،و چون او را در برابر مدعى، احترامى خاص مىنهادند،خشم را مىگرفت و از این عدم مساوات،در پیشگاه داد،فریاد مىکشید.
به خاطر آنکه گوشوارى،از یک زن غیر مسلمان ربوده شده بود،خوابش نمىبرد،و راحت نداشت..و براى آنکه برادر معیل او،بیش از حق ناچیز خود،مدد مالى مىخواست،داغ بر دستش مىنهاد.و بدان جهت که عاملى،تحفهاى از کسى پذیرفته بود،نامههاى پر عتاب به وى مىفرستاد.
انصاف،که هیچکس مانند او انصاف نداد،و حق عدالت ننهاد.
بینوایان و بىکسان گویند:
او،یار ستمدیدگان بود و سرپرستبیوه زنان.گاه در قبال دیدههاى گریان دو طفل یتیم،زانوانش را رعشه مىگرفت و بر خاک مىنشست.و زمانى براى نوازش کودکانى دیگر،پشتخم کرده،آنان را بر مىنهاد و طفلانه سرگرمشان مىداشت.
شبها،انبان خواربار به دوش گرفته،و بر زنها،مىپیمود و در زوایاى تاریک شهر،در خانه مستمندان مىگشود..آرى چنانکه او را نشناسند،محبت مىکرد و بدان گونه که نامش ندانند،تفقد مىنمود.
آنگاه عاجزان گوشهنشین،و بیماران مسکین،پیران بىیار،و کسان بىغمگسار،زنان بىشوهر،و فرزندان بىپدر،دانستند که آشنایان که بود.و دوستبا وفایشان کدام،که شنیدند صوتى آسمانى در فضاى کوفه طنین افکنده مىگفت:
«تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروه الوثقى،قتل ابن عم المصطفى، قتل علی المرتضى،قتله اشقى الاشقیاء.»
«به خدا سوگند،پایههاى هدایت فرو ریخت و نشانههاى تقوى محو شد و رشته محکم اتصال خدا و مردم گسیخت،پسر عم پیمبر،على مرتضى،کشته شد.او را تیره بختترین افراد به قتل رساند.»
زنان گویند:
دخترانى که او پرورد و به دامن اجتماع آورد،سرآمد زنان جهان بودهاند و مفخر عالم نسوان،رقیهاش را که از بیتالمال گردن بندى به عاریه مضمونه گرفته بود،مىخواست چون راهزنان دستبرد و خزانهدار را به زنجیر و قید سپارد،چرا که بىاجازت مؤمنان و یا امیر ایشان،تصرفى در بیت المال شده است،و چرا در آن مجلس که ممکن است دختران فقیر،بىگوشواره و زینتباشند،دختر او با زیورى جلوه کند،و دل کسى را به یاد فقر برنجاند.
زینبش،آن بود که دو فرزند رشید خویش،در پیش دیده،به راه خدا داد،و خود،ناظر مبارزه آنان علیه سپاه ظلم و بیداد بود،و همان کس است که نقشه وسیع و عمیق سالار شهیدان،حسین علیه السلام را به تمام و کمال،اجرا کرد و«شیر زن کربلا»لقب یافت و بالاخره خصم را آنچنان از پاى در آورد که قوت تدارک مافات برایش نماند.
خطبات او،بدن مردان را مىلرزاند و صداها را در گلو خاموش مىکرد،زنگ شتران را از نوا مىانداخت، و دشمن و دوست را به عظمت نهان خویش،چنان آشنا مىکرد که مىگفتند:«مگر على علیه السلام دوباره سر از خاک بر گرفته و چنین داد سخن مىدهد؟»آرى،خانواده او همه عفیف و مهربان، نوعدوست و خلیق بودند. مگر آنگاه که به شکرانه بهبود حسنین،پدر و مادر،قصد روزه کردند،همه فرزندان و حتى فضه خادمه نیز اقتدا نکردند؟و آنگاه که سه شب،مسکین و یتیم و اسیرى به هنگام افطار،طلب یارى کردند،تنها قرص نانى را که قوت یک شبانه روز هر فرد بود،همه،حتى فضه، نبخشیدند؟!
عجب است که همسر و شریک زندگیش«بانوى بانوان جهان»و در عصمت و طهارت،بىقران بود و دختران وى به پاکى و صفا و علم،و هنر و ادب و ایمان،بهترین دوشیزگان به شمار مىرفتند.
دانشمندان گویند:
تنها او بود که«سلونی»مىگفت و چنان که ادعا مىکرد،عالمى را به نور دانش خویش روشن مىساخت، هرگز پرسشى را بىپاسخ ننهاد،و نهانى نماند که از چهر آن پرده نگشاد،مىفرمود: «فو الذی نفسی بیده لا تسالونی فی شیء فیما بینکم و بین الساعه;الا انباتکم»
«بدان کس سوگند که جانم در دست اوست،درباره هر چه که از حال تا واپسین لحظه بقاى عالم وجود دارد و خواهد داشت،بپرسید،جواب خواهم داد.»
هر چه از مسائل ریاضى و طبیعى مطرح مىکردند،جواب مىگفت،و در هر بحث که از ادب و علوم، پیش مىکشیدند،در سخن مىسفت،و باز مىنالید که:
«ان هیهنا لعلما جما» (۱)
کنایه از آن که:کسى را نمىیابم که از این بحر زخار،نصیبش دهم،و مستعدى نمىبینم که از این نجسرشار،امانتش نهم.
گرچه اصحاب او،بهترین افراد بودند و اطرافیانش آمادهترین کس از نوع آدمیزاد،اما سینهاى که وى داشت در وسعت از عالم مىگذشت،و آن اندوخته که در آن بود به وفور،از جهان جان،تجاوز مىکرد.
به شرحى که درباره«طاووس و خفاش»داده،توجه نما تا طومار عالمان تشریح درهم پیچى و به اسرار علم لدنى،که بىکالبد شکافى و مشاهده دیده،همه چیز دریابد،واقف شوى.
آنگاه از خود بازپرس:
او که در برابر مردمى فاقد علم،این گونه تحلیل مسائل طبیعى کرده است،اگر مستمعى دانشمند مىیافت،چه مىگفت؟و چه نکتهها بیان مىداشت؟!
بدانچه درباره آفرینش«آسمان و انسان»فرموده،امعان نظر کن تا جهان را هزاران برابر از آنچه تصور مىکنى،وسیعتر بینى،و جهانیان را میلیونها از این معدود،بیشتر یابى.
آرى،به آن سوى منظومهها نیز دیده معطوف دارى،به موجودات زنده باشعورى که در عوالم بسیار دیگر،به سر مىبرند،توجه مصروف نمائى،دنیا را بس بزرگ و بىحرکت و فعالیتبینى،و ابتداى آفرینش را آن سوى وهم و فهم یابى،چنان عظمتى در خلقت ملاحظه کنى که در اعماق ذات خود نیز اثرى از غرور و منیت (و بلکه جرات ابراز وجود) سراغ ننمائى.
آنگاه،وارسته از خویش،محو آفرینش،و واله آفریدگار شوى،و دریابى معنى آنکه درباره«آل الله»گفتند:
فعظمتم جلاله و اکبرتم شانه و مجدتم کرمه و ادمتم ذکره»
شمائید که جلال خدائى را،به عظمت نشان دادید،و کار او را معرفى کردید،بخشش وى را مجد بخشیدید،و یادش را دوام و بقا نهادید.»
و فرمودند:
لولانا لما عرف الله»
«اگر ما نبودیم،خدا به درستى شناخته نمىشد.»
به هر حال،در ادب او بنگر،در فصاحت کلامش دقت کن،در مضامین بکر او،در تحلیلات روانى وى،در کشف رموز اخلاقى و اجتماعیش،همه و همه اعجابآور است و تمام،شگفت انگیز.
دانشمند عرب گوید:«قواعد زبان ما را او نهاد.»
خردمند دیگر گوید:«در حکمت و دانش را او گشاد.»
حقوقدان گوید:«مشکلات قضا را او شرح داد.» و بالاخره،آن دانشمند مسیحى مىگوید:«على علیه السلام جائى را اشغال کرده است که:
یک دانشمند،او را ستاره درخشان علم و ادب مىبیند.
و یک نویسنده برجسته،از شیوه نگارش او پیروى مىکند.
و یک فقیه،همیشه بر تحقیقات و نظرات وى تکیهمىنماید.»
علماى اخلاق گویند:
آن تضاد،که در وجود او مىبینیم در هیچ آدمى سراغ نداریم،و این جز دلیل بر داشتن روانى ما فوق جانها،و ارادهاى برتر از همه عزمها نمىتواند بود،و الا چگونه ممکن است کسى در نهایت اقتصاد مالى بسر برد،و یک باره زندگى خویش با فقرا تقسیم کند؟
گاه،کسى سنگیندلترین جلوه کند و باز،در برابر«طفلى روى زرد»،نرم خوىترین آدمى باشد.همان کسى که کمترین جراحت را بر تن روا ندارد،به گاه جهاد،بر زخمهاى بسیار تن،و بلکه نابودى جان خویش اعتنا نکند.
کجا شنیدهاید که کسى در خانه،مغموم نشیند،و اشک از دیدهاش فرو غلطد که:«چرا هفت روز ستبراى من مهمان نیامده؟مبادا که خدا را ناراضى کرده باشم!»
کیست که تواند در روى سینه خصم هم از بىادبى او در گذرد،و خشم خود فرو خورد و از حدود حق تجاوز نکند؟
کیست که تواند کینهتوزترین دشمنان خویش را به هنگام غلبه،عفو فرماید؟!
کیست که در مقام حکومت و سلطنت،به دستخود،«جو»آسیا کند،کفش خویش را اصلاح نماید،و پیراهنى پوشد که گوید:«بر آن چندان وصله زدهام که از وصله کننده آن شرم دارم.»؟
کیست که خوراکش نان جوینى باشد که آنرا به زانو شکند،و به گاه نبرد،با یک دست،در خیبر کند و بر فراز خندق دارد تا سپاهى از آن بگذرد;؟
بیگانگان گویند:
او را همتائى در میان نوابغ جهان و قهرمانان عالم امکان نیست،و آنگاه که اهل تحقیق،وى را با یکایک بزرگان بىنظیر دنیا،و فرزندان بىمانند اجتماعات،مقایسه کردهاند و صفات و اطلاعات و تدابیرش را سنجیدهاند،چنانش دیدهاند که با وجود همین دید ظاهر و آشنائى اندک،باز بر آنان رجحان محسوس داشته،و فضل روشنى نسبتبدیشان دارا بوده است،و چون برترى وى را در تمام جهات و همه جوانب، منظور نظر ساخته،و در یک آدمى فرض کردهاند،قابل تصور و جمع نیافتهاند.
لذاست که گفتهاند:«چنان کس که ما شناختهایم،مگر در عالم خیال،رنگ وجود گیرد،و الا از نوع انسان،چنین فضایل،آن هم بدین کمال،صورت نمىیابد،و از همه مهمتر آنکه جمع آنها در یک فرد، هرگز گرد نمىآید.»
فرقهاى گویند:
ما در او،آنقدر اثر خدائى یافتیم،و صفات پروردگارى به دست آوردیم که به عاقبت ندانستیم:او خود، خداى بود یا از خدا جداى بود؟!
و مات الشافعی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله
شافعى (پیشواى مکتب شافعیان) در حالى بمرد که تحقیق او درباره على علیه السلام نتوانست پاسخگوى آن باشد که:
«خدا پروردگار اوست،یا على؟»
فرقه دیگر گویند:
در او روح الوهیتبدمید،و چندان در افزود که کمال ظهور یافت و خدائى گرفت و به ربوبیت پرداخت.
دیگران گویند:
او خود،ابتدا خدا بود و در لباس فردى انسان جلوه کرد،و مدتى دیدههاى خلق را نگران و خیره ساخت، و باز پر گرفت و از نظرها محو گردید،و هر گه که پیمبر خاتم به مقام قرب خلاق عالم «قاب قوسین او ادنى» مىرسید او را نیز حاضر دربار الاهى مىدید.و چون طعام بهشتى به عالم معراج پیش آوردند، دستخدا هم از آستین به در آمد.اما جز نشان دست على علیه السلام نداشت;به هر حال،خدا بود به جمالى دیگر،و در قالب یک فرد بشر.
اهل طریقت گویند:
او مظهر الله است و رهبر راه.کسوت پیران را او بخشد و طریق سالکان را او گشاید.دستگیر همه، اوست و هر مرشد و مراد،نایب او.رونده،به نور وى راه به حق یابد،و طالب،به عنایت او سوى مقصد شتابد.در چهر او خدا تجلى کند و در جامه او،آفریدگار،خودنمائى نماید.
دل!اگر خداشناسى،همه در رخ على بین به على شناختم من،به خدا قسم،خدا را
هر رشتهاى از فقر،عاقبتبدو پیوندد،و هر سلسله از اهل طریقت،نسبت نهائى به او رساند.
شیعیان گویند:
او،وصى پیامبر گرامى اسلام بود،و همتا و همدوش وى.در امر ابلاغ حق،امام مسلمین و امیر مؤمنین، برگزیده خداى،و به فضل و عصمت و علم،بىهمتاى.اوصیاى دیگر همه زاده او،واولیاى حق همه فیض داده او;منصب ولایت را نیز دارا بود که خود مقامى الاهى است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون
صاحب ولایتبر شما،فقط خدا و رسول اوست و آن کس که در حال رکوع،به مستمند احسان مىکند.
او از همه خلق برتر است،و براى رهبرى به حق،شایستهتر،محبتبه او،نمونه ایمان است و اطاعت از او، نشانه ایقان;
هر که او را یار،خدایش مددکار،و هر کس وى را خواستار،پروردگارش به مهر نگهدار.
«اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله» (۲) «خداوندا!آن را که دوستش دارد،دوستبدار،و آن را که با وى دشمنى کند،دشمن دار!از هر کس که مدافع اوست،دفاع کن،و آن که وى را تنها بگذارد،بىکس و یار رها کن!»
اهل دعا گویند:
«هو بشر ملکی،و جسد سماوی،و امر الهی،و روح قدسی،و مقام علی،و نور جلی،و سر خفی» (۳) «او بشرى فرشتهخو است،و پیکرى آسمانى و وجودى الاهى،و روانى پاک،و مقامى والا،و پرتوى رخشان،و رازى نهان.»
«هو الناطق بالحکمه و الصواب،هو معدن الحکمه و فصل الخطاب» (۴)
«او،گویاى حقایق و راستىهاست،و منبع علم واقعى و نظرات نهائى (درباره حق و باطل و امور دین و انسان) .»
«هو من عنده علم الکتاب» (۵)
«او،همان است که،دانش کتاب خدا در سینه اوست.»
«هو الکوکب الدری» (۶)
«او،ستاره تابان است (براى ماندگان راه) .»
«هو من انجى الله سفینه نوح باسمه و اسم اخیه، حیث التطم الماء حولها و طمى» (۷) «اوست آن که به نام وى و برادرش (رسولخاتم صلى الله علیه و آله و سلم) ،خداوند،کشتى نوح را-آنگاه که موج آب فرو مىکوفت و از پهلوها بالا مىگرفت-نجات داد.»
«هو من اودع الله قلبه سره» (۸)
«او کسى است که خدا،راز خویش،در دلش نهاد.»
و باز برتر شناخته و گویند:
«هو دین الله القویم،و صراطه المستقیم» (۹)
«وجود او،تمام نماى دین پایدار الاهى است،و معرف راه راست و بىلغزش خدایى.»
«هو سبیل الله» (۱۰)
«او،نمایشگر طریق همگانى خلق است (به سوى خالق) .»
«هو الذکر الحکیم،و الوجه الکریم،و النورالقدیم،امین العلی العظیم» (۱۱) «وجود او،یاد آور خداى حکیم است،و جلوهگر فضل پروردگار کریم،و جهت نور ازلى و قدیم،و امانتدار دادار بلند جاه عظیم.»
«هو الوسیله الى الله» (۱۲)
«او،مایه وصول به (معرفت و رحمت) خداست.»
«هو باب الله» (۱۳)
«او،باب ورود به آستان رحمانى و عنایتیزدانى است.»
«و باب حطه الله» (۱۴)
«او،باب بخشایش بىمنتهاست.»
«و فضل الله و رحمته» (۱۵)
«وجودش،فضل و رحمت الاهى است.»
«هو حجه الله،و امین الله،و ولی الله» (۱۶)
«او،دلیل و راهبر به سوى خداست،و امین به معارف داناى بىهمتا،او ولایتیافته از جانب حق است.»
«هو صفوه الله و خالصه الله،و خاصته» (۱۷)
«او،برگزیده و خاص و خالص شده،بهر خداست.» «هو خلیفه الله و سفیر الله» (۱۸)
«او،نماینده کمال و صفات جمال الاهى است،و راهدان و رابط دربار یزدانى.»
«یختاره الله فهو ولیه فی سماواته و ارضه» (۱۹)
«خدایش،اختیار کرد.پس او ولى شایسته خداوند است،در همه سوى جهان وجود (در آسمان و زمین) . »
و باز برتر:
«هو کلمه الله و حجاب الله» (۲۰)
«وجود او،بیانى روشن از خداست،و پردهاى استبر اسرار الله.»
«هو آیه الله العظمى،و نور الله الانوار،و ضیاؤه الاظهر» (۲۱)
«او،نشان بزرگ حق است،و نور پر فروغ،و روشنى آشکار دادار مطلق.»
«هو سیف الله و اسد الله» (۲۲)
«او،شمشیر بران،و شیر یزدان است.» و باز برتر:
«هو وجه الله المضیء،و جنبه القوی» (۲۳) «وجود او،روى تابان خدا،و جنب پر توان قادر یکتاست.»
«هو عین الله الناظره،و لسانه المعبر عنه فی بریته» (۲۴)
«او،در میان خلق،چشم ناظر حق،و زبان بیان کننده اوست.»
«و القول عن الله» (۲۵) «او،گفتهاى استخدایى.»
«هو ید الله الباسطه،و اذنه الواعیه» (۲۶)
«او،دست گشاده پروردگار است،و گوش شنوا و پذیراى آفریدگار.»
و از همه برتر:
«هو اسم الله الرضی» (۲۷)
«او،نام پسندیده خداست.» «هو علم الله» (۲۸)
«او،علم بىکران ایزد است.»
«هو سر الله و موضع سره» (۲۹)
«او،راز الاهى و قرارگاه سر خدائى است.»
و بالاخره:
«هو حق الله» (۳۰)
«او حق الله است، (یعنى:نمایشگر صفات جلال،و نمودار نیروهاى لا یزال،نماى خواستحق متعال،از آفرینش انسان،و سیر او به کمال.»
(چون بیان را قدرت ترجمتى شایسته نبود،دم در کشید و فهم آنها،به اهل آن واگذاشت.)
اهل قرآن گویند:
در کتاب آسمانى،او،گاه به عنوان«صاحب ولایت از جانب خداوند»آمده (۳۱) ،گاه به صفت«صادق»نامیده شده (۳۲) ،در جائى نماینده کمال دین و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است (۳۳) ،و به جائى دیگر،معرف طهارت نفس و عصمتخانوادگى (۳۴) .
در آیتى او«منذر»است (۳۵) و به دیگر آیه«جان پیغمبر» (۳۶) ،به سوئى نمودار«خیر البریه»است (۳۷) و سوى دیگر،اصل«حبل الله». (۳۸)
گاه مودتش تکلیف شده (۳۹) و گاه عظمت ذاتش تشریح گردیده،گه مشترى خاص رضاى خداست و به جان خویش در این معامله بىاعتنا (۴۰) ،و گاه نشان دهد که خدا مهرش در دل مؤمنان مىنهد (۴۱) .
جائى دیگر،ولایتش را بر پیمبران سلف مسلم مىدارد (۴۲) ،در آیهاى او را«اذن واعیه»خواند چون حقایق را نیکو شنود و هرگز از یاد نبرد (۴۳) و در دیگر آیه،او را براى رسول الله«یار خدائى»داند (۴۴) ،به سوئى او را بر پیغمبر«حسب من الله» (۴۵) شمارد و سوى دیگر،وى را دوستار خدا و نیز محبوب او شناسد (۴۶) ،گاهى نیز «صالح المؤمنین» خواند (۴۷) .
و بسیار جا به ذکر صفات و مقامات معنوى وى پردازد،و براى آنان که عاقلند و فهیم،صاحب لباند،و متوسم (یعنى به آثار،دریابند و به نشانهها درک مقصود کنند) بىذکر نام وى،و بدون محدود کردن او در لباس شخص و انسان،این وجود با عظمت و آن عظمت وجودى را معرفى نماید (۴۸) .آرى، (الکنایه ابلغ من التصریح) (۴۹) .
و از همه بالاتر:
آنجا که او را بر امین حق و رسول مطلق«شاهد الاهى»خواند،و آیت قرآن را (بنا به قرائت و تفسیر معصوم علیه السلام) چنین ارائه نماید که:
افمن کان على بینه من ربه (یعنی:رسول الله) و یتلوه شاهد منه;اماما و رحمه (۵۰) آیا پیغمبرى که از جانب خدا متکى به دلیل روشن ( قرآن) است،و گواهى صادق،و شاهدى بیناى حقایق،و منسوب به خدا (مانند على علیه السلام که با تمام شؤون وجودى،شاهد راستین رسالت است) او را در پى; شایسته پیروى نیست؟آرى.
او را بر«دلیل»،دلیل داند،و بر«امین»گواه امانتشمارد (۵۱) .
واقعا چه مقامى بلند را داراست و علو ذات وى را،حد به کجاست؟!
عابدان گویند:
آن بندگى که او کرد،کى بندهاى را ممکن شود؟و آن حال که او را در عبادت بود،جز وى کجا کس را رخ تواند داد؟!
او را با دیگران چه نسبت؟!!
وه!که در پاى هر نخل،به خلوت شبها نماز مىکرد و به زارى و الحاح،راز و نیاز مىگفت،چنانکه بسان چوبى از پاى مىگردید و به خاک مىافتاد تا نسیم حق،نوازش دیگرش کند،و به حال و احساس،بازش آرد،زیرا که توجه به دنیا نیز باید،و یکسر،منصرف از«ما سواه»نشاید.
او که در نماز نافله،تیر از پایش کشیدند و در نیافت،کى با دیگران در حضور قلب،قابل قیاس تواند بود؟!
بالاخره،هم او که در محراب عبادت،ضربه خورد،و فرق شکافت و با اینهمه از نماز دستبر نداشت،و به مدد یاران،آن را به تمام گزارد.
هنگامى که فرزندش«حسن علیه السلام»به خدمتشتافت،اولین کلماتش این بود که:
«اى حسن بایست و با مردم نماز بگزار.»
از درد خویش چیزى نگفت،و فریضه را تعطیل نکرد.
از قاتل و دستگیرى او هم سخن به میان نیاورد،جز آنکه اگر دیگران یاد نمودند،وصیتبه خیر کرد (یعنى به گذشت و احسان تاکید فرمود.)
این صبر که دارد؟و این بلندى همت و روح،در چه کسى یافت مىشود؟!
به جز از على که گوید به پسر،که:قاتل من چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا
دیگر آنکه کجا شنیدى که آدمى،به بندگى فخر کند و عزت خود در آن بیند؟غیر او که مىگفت:
«کفى بی عزا ان اکون لک عبدا و کفى بی فخرا ان تکون لی ربا انت کما احب فاجعلنی کما تحب»«اى خدا!مرا همین عزت بس،که بنده توام،و همین افتخار کافى است که تو پروردگار منى،تو چنانى که من خواهان آنم،مرا نیز آن چنان بدار که خود مىخواهى.»
هر کس که عبادت کند،اگر چه دنیا نخواهد،لا اقل طالب عقبى باشد،ولى او گوید: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک،بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک»
«الاهى!این بندگى من در آستانه تو،نه از بیم آتش است و نه به شوق بهشت،بل آنکه ترا معبودى لایق شناختهام و به عبادت تو پرداخته.»
هیچ نظر بلند را نظرى چنین بلند،نباشد!!
عاشقان گویند:
هر ربط قلبى،با مرگ بگسلد،و هر علاقهاى با موت به سرآید،عشقها تا پایان حیات،باقى است و محبتها و شیفتگىها تا پاى گور برجا;
به پاسخ فرهاد،که در شیفتگى،مشهور است،توجه کنید!
خسرو پرویز سؤال مىنماید و او پاسخ مىگوید:
بگفتا:دل ز شیرین کى کنى پاک؟ بگفت:آنگه که باشم مرده در خاک
و نیز باید دانست که همه عشقها را راه صورت،مقدمه است و جمال،مایه اولیه.و هم اینکه،هر عشق، چون به وصال آنجامد،تلاش پایان پذیرد و شوق،تنزل یابد،و دیگر آنکه،معشوق،گاه بىوفا و پر جفا افتد و عاشق،از جور او بنالد،و ممکن است که دست از دامن یار باز دارد و سر به بیابان گذارد و یا به محبوبى دیگر دل سپارد. اما عجیب،کار عشق اوست که:ربطش با معشوق،پس از مرگ دنیائى قوىتر شود و«تعلق او»محکمتر;اشاره بدان فرمود:
«فزت و رب الکعبه»
معشوق او را،صورت و سیرتى جدا از یکدیگر نیست و جمال را جدائى از کمال،در کار نه;هر دو یکى داند و براى او،در پرده و بىپرده تفاوت نکند:
«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»
«اگر پردهها را بر گیرند،مرا در آنچه به یقین مىبینم»تفاوتى نخواهد کرد.»
و دیگر آنکه،او از ابتدا در وصال است:
«لم اعبد ربا لم اره»
«پروردگارى را که ندیده باشم،عبادت نکردهام.»
باز هم خواستار وصال:
«الهی هبنی صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک»
«خدایا!به فرض که عذاب تو،مرا در گیرد و بر آن صبر کنم،بر فراق تو چگونه توانم بردبار باشم؟ (که این از آن،بس دردناکتر است.) »
او،هرگز از معشوق ننالد و به جائى غیر کوى او روى نیاورد.
الهی انلنی منک روحا و راحه فلستسوى ابواب فضلک اقرع
خدایا!مرا از جانب خود نشاط و راحتى بخش که من،جز به آستانه تو روى نخواهم کرد و غیر باب فضل تو،نخواهم کوفت.
الهی لئن خیبتنی او طردتنی فمن ذا الذی ارجو و من ذا اشفع
خدایا!اگر مرا مایوس از خویش گردانى و برانى،آنگاه به چه کسى توانم امید داشته باشم؟و چه کسى را شفیع خویش سازم؟
پایان سخن آنکه:
همه درباره او به تحقیق پرداختند،و در راه شناختش،به جان شتافته،اما هر چه رفتند کمتر دریافتند، حیرت زده وا ماندند و قصهها بافتند:
آن یک،انسان کاملش گفت و این یک،«فرشته».
آنش«اعجوبه»نامید و این،«آفریننده».
آن«پیشوا»خواند و این،«حلول کرده خدا».
و باز هم همه مبهوت،و تمام متحیر.
هر یک به نظر خویش مطمئن شدند،راه رفته را درست پنداشتند،و دل بر آن گماشتند:
کل حزب بما لدیهم فرحون
هر گروهى،به آنچه مىاندیشند و معتقدند،دلشادند.
ولى،نداى رسول خدا در همه جا طنین انداز گشت که فرمود:
«یا على!هیچکس جز خداى و من،چنانکه بایست،ترا نشناخت.»
پىنوشتها:
۱«به راستى که در اینجا بس علم نهفته است.»
۲دعاى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله درباره على علیه السلام،در روز غدیر.
۳«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۴«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۵،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۵«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۶،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۶«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۷«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۵،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۸«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۹«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۶۳،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۰«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۶،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۱«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۱۲«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۱۳«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۵،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۴«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۸،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۵«مفاتیح الجنان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۱۶«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۹-۳۷۸،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۷«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۷،«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۱۸«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۵-۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۱۹«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۸
۲۰«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۸
۲۱«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۵-۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۲«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۵-۳۵۸،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۳«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۴«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۵«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۸
۲۶«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۵،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۷«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۷۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۲۸«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۲۹«مفاتیح الجنان»:صفحه ۳۵۲-۳۵۷،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
۳۰«تفسیر البرهان»:جلد ۳ صفحه ۳۶۹
۳۱تمام آیاتى که مورد استشهاد قرار گرفته است،بنا به تفسیر علماى اهل سنت درباره على علیه السلام شناخته شده و براى ملاحظه اسناد آن به (حق الیقین شبر جلد ۱ صفحه ۱۹۲ به بعد) مراجعه شود.
۳۲توبه:۱۱۹
۳۳مائده:۳
۳۵رعد:۷
۳۶آل عمران:۶۱
۳۷بینه:۷،«بهتر آفریدگان».
۳۸آل عمران:۱۰۳،«رشته رابط خلق با خالق».
۳۹شورى:۲۳
۴۰بقره:۲۰۷
۴۱مریم:۹۶
۴۲زخرف:۴۵
۴۳حاقه:۱۲
۴۴انفال:۶۲
۴۵انفال:۶۴
۴۶مائده:۵۴
۴۷تحریم:۴
۴۸حجر:۱۷
۴۹کنایه رساتر از تصریح است.
۵۰هود:۱۷
۵۱تفسیر«فخر رازى»،تفسیر«طبرى»،تفسیر«الدر المنثور»،تفسیر«نیشابورى»،«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید».
على معیار کمال صفحه ۲۰
دکتر رجبعلى مظلومى
ابن ابى الحدید درباره فصاحت و بلاغتحضرت على(ع)
ابن ابى الحدید درباره فصاحت و بلاغتحضرت على(ع) مىگوید: فهو امام الفصحاء و سید البلغاء یعنى پیشوا و امام فصیحان و آقاى کسانى بود که در سخن بلاغت داشتند. عظمتسخنش بحدى بود که گفتهاند پائینتر از کلام خالق و فراتر از کلام مخلوق بود (دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق) – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدى مقدمه –
در مکتب امام امیرالمؤمنین(ع) صفحه ۱۹۳
دکتر على قائمى
ولادت على علیه السلام در کعبه به اعتراف علماى اسلام
علما و دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت در این که ولادت على علیه السلام در خانه کعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در این موضوع کتاب قطورى نگاشته است. (۱) در این قسمتبه نظر برخى از علماى شیعه و اهل سنت اشاره مىکنیم:
نظر برخى از علماى اهل سنت
۱-حاکم نیشابورى:
«اخبار در مورد این که فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه کعبه به دنیا آورد،در حد تواتر است.» (۲) -حافظ گنجى شافعى:
«امیر المؤمنین على علیه السلام در مکه و در داخل بیت الله الحرام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سىام عام الفیل،متولد شد،و جز او مولودى در بیت الله الحرام تولد نیافته است،نه پیش از او و نه پس از او.این امتیاز نشانه بزرگى مقام و موقعیت او بود که شامل حال او گشت.» (۳)
۳-ابن صباغ مالکى:
«على بن ابى طالب علیه السلام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سىام عام الفیل -۲۳ سال قبل از هجرت-در مکه مشرفه در بیت الله الحرام متولد گشت.این فضیلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و کرامت على علیه السلام به او اختصاص داده است;» (۴)
۴-احمد بن عبد الرحیم دهلوى در«ازاله الخفاء»نظیر عبارت فوق را نقل کرده است. (۵)
۵-علامه ابن جوزى حنفى مىگوید،در حدیث آمده است:
«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود که درد زایمان او را فرا گرفت.در همین حال درب کعبه باز شد و فاطمه داخل کعبه گشت و در آن جا،على علیه السلام را به دنیا آورد.» (۶)
۶-ابن مغازلى شافعى از زبیده دختر عجلان نقل مىکند:
«وقتى فاطمه بنت اسد درد زایمانش شدید شد،ابو طالب بسیار ناراحت گشت.در همین حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سر رسید و از او پرسید:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زایمان بسر مىبرد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل کعبه برد و به او فرمود:اجلسی على اسم الله،به نام خدا بنشین،سپس او را درد شدیدى فرا گرفت و کودک زیبا و پاکیزهاى به دنیا آورد که مثل زیبایى او را ندیده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد.» (۷)
۷-علامه سکتوارى بسنوى:
«اول کسى که در کودکى در اسلام میان اصحاب به نام«حیدره»-یعنى شیر-نامگذارى شد،سید و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زیرا موقعى که على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفال به خیر،او را همنام پدرش که«اسد»بود،نام گذاشت.» (۸)
۸-علامه محمد مبین انصارى حنفى:
«ولادت على علیه السلام در مکه در داخل بیت الله الحرام بوده است و هیچ کس غیر از«على»در چنین مکان مقدسى به دنیا نیامده است.» (۹)
۹-صفى الدین حضرمى شافعى،مىنویسد:
«ولادت على علیه السلام در کعبه مشرفه بوده است.او نخستین و آخرین کسى است که در این مکان مقدس به دنیا آمده است.» (۱۰)
۱۰-عباس محمود عقاد مصرى:
«على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد و خداوند به او عنایتى فرمود که هرگز بر بتهاسجده نکرد.. ..» (۱۱)
۱۱-آلوسى:«این ماجرا بسیار بجا و شایسته بود که خداى متعال اراده کرد تا پیشواى امامان در جایى به دنیا آید که قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى که هر چه را در جاى خود مىنهد،و او بهترین حاکمان است.»
در ادامه مىنویسد:
«چنان که برخى گفتهاند،گویا على علیه السلام نیز خواستبه خانه کعبه که تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى کند.به همین جهتبود که بتهاى خانه کعبه را از فراز به زیر افکند،زیرا در پارهاى از روایات آمده که خانه خدا،به درگاه خداوند شکایت کرد و گفت:پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،این بتها را پرستش مىکنند؟و خداى تعالى به او وعده داد که آن مکان مقدس را از بتها پاک خواهد کرد;. » (۱۲)
علامه امینى قدس سره در الغدیر بیش از بیست نفر از علماى اهل سنت و کتابهاى آنان را نام مىبرد که به صراحت نوشتهاند على بن ابىطالب علیه السلام در داخل کعبه مکرمه به دنیا آمده است. (۱۳)
خانه و زادگاه تو،بیتخداستیا على چهره دلگشاى تو قبله نماستیا على زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود روز نخستبر لبت ذکر خداستیا على
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.