مقاله مقدمات سیر و سلوک


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله مقدمات سیر و سلوک دارای ۱۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله مقدمات سیر و سلوک  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله مقدمات سیر و سلوک،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله مقدمات سیر و سلوک :

مقدمات سیر و سلوک

خودشناسى و خداشناسى
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مى‏رود؟

آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مى‏خیزد؟
آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.

با این اشاره به اصل مطلب باز مى‏گردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.
۱- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مى‏شود؟ دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!

تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.
ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.

ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.

رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.

خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏کشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مى‏کند، به اهمیت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (۱)

در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ; اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (۲)

و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (۳)
۲- خود شناسى در روایات اسلامى

در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بى‏نیاز مى‏سازد از جمله:

۱- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (۴)
۲- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاه وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (۵)

۳- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (۶)
از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
۴- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: «اکثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (۷)

از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.
۵- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (۸)

مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
۶- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (۹)

۷- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (۱۰)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفه‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.

۳ – خود شناسى وسیله خداشناسى است
قرآن مجید با صراحت مى‏گوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (۱۱)
در جاى دیگر مى‏فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمى‏بینید؟
(و فى انفسکم افلا تبصرون) (۱۲)

بعضى از محققان از آیه‏مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کرده‏اند که «معرفه‏النفس‏» پایه «معرفه‏الله‏» است، آنجا که مى‏فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهیم!» (۱۳)

در تفسیر المیزان مى‏خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه این‏که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ; بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏کند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!

«بنابراین، انسان در هر مرحله‏اى از انسانیت‏باشد، به روشنى مى‏بیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى‏بیند.
«لذا بعضى گفته‏اند که آیه اشاره به حقیقتى مى‏کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مى‏یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است – نیازمند به بیرون وجود خود – پس معنى آیه‏شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (۱۴)
به این ترتیب ثابت مى‏شود که شناخت‏حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفه الله و شناخت‏خداست.

حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.

در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (۱۵)
به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام على‏بن ابى‏طالب علیهما السلام در غررالحکم. (۱۶)

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث‏شریف مى‏فرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند و این یک حدیث مشهور است. (۱۷)
تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه
براى این حدیث‏شریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مى‏توان گفت، از جمله:
۱- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم‏» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمى‏تواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفه الله است.

۲- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان‏» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مى‏بیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بى‏نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى که گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه‏» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مى‏بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.

۳- حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مى‏فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت دیگرى مى‏بیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پى‏گیرى مى‏کند، به اینجا مى‏رسد که آنها نمى‏توانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مى‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (۱۸)

بنابراین، بایداین سلسله به‏جایى ختم‏شود که‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر عله‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج دیگرى نیست. هنگامى که‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مى‏برد.

۴- این حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مى‏شود، و از «معرفه‏النفس‏» به «معرفه‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏که نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.

۵- این حدیث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیت‏خویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مى‏برد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده،

مى‏فرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غیر از صفت است.» (۱۹)
۶- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مى‏کند و حاصل آن این است که:
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت‏بر یگانگى و ربوبیت‏خداوند مى‏کند:
۱- از آنجا که روح مدبر بدن است مى‏دانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
۲- از آنجا که یگانه است دلالت‏بر یگانگى خالق دارد!
۳- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
۴- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!

۵- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
۶- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت‏خداست!
۷- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!

۸- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
۹- از آنجا که روح را نمى‏توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
۱۰- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمى‏شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (۲۰)

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.