مقاله ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران دارای ۱۴۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران :

ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران

خاموش شدن چراغ علم
مسلم است که خاموش شدن چراغ علم در هر جامعه ای یکی از دلایل اصلی عقب ماندگیش است. در ایران نیز به مدت چند قرن تمام فعالیتهایی که در وادی علوم طبیعی بود تعطیل شد. در پایان قرون وسطی در اروپا و تغییر بینش مردم و پیدایش انقلاب صنعتی کوچکترین اثری از تحول در ایران نبود. سرانجام پس از چند قرن غفلت عباس میرزا در طی جنگی با امپراطوری روس دریافت

پیروزی در جنگ مستلزم تسلیحات و علوم مدرن است و امیرکبیر نیز با ساخت دارالفنون راه او را ادامه داد. البته جز ایران بسیاری از کشورها در این وضعیت بسر می برندند اما ایران در مقطعی از تاریخ مهد علم بوده است و در ادوار بعد علوم متروک گردیده اند و این باعث تعجب است. غالباً

درباره دوره دوم توضیحاتی کلیشه ای و کلی داده می شود که بالندگی مسلمین به تدریج رو به انحطاط نهاد و دیگر گرفته نمی شود که چرا اینطور شد؟ یک پاسخ متداول اما سطحی این است که مسلمانان از اسلام اصیل دور شدند و لاجرم به انحراف افتند به لحاظ سیاسی دچار تفرقه شدند و به لحاظ اجتماعی سروریشان را از دست دادند. مشکل این پاسخ این است که مراد از انحراف حکام است یا مسلمین یا هر دو و زمان انحراف نیز مشخص نیست.

اگر مقصود از انحراف حکامی باشد (بجز حضرت علی ) که امت اسلام نیز همواره خودشان به تباهی کشاندند نیز مشکل حل نمی شود زیرا مقطعی که دانشمندان مسلمان در هر زمینه ای فعال بودند به نام عمر طلایی رونق علمی اسلام درست در زمان همین انحراف (خلافت بنی عباس) حاکم بود. بعبارتی در مقطعی مسلمانان پیشرو علوم زمانه بودند و در مقطع دیگر علوم در همان اجتماع منسوخ بود. این نشان می دهد که حرف مسلمان بودن باعث پیشرفت یا رکود علمی نمی شود بلکه این مسلمانان هستند که اسباب تربیتی یا انحطاط جامعه شان را فراهم می

آوردند. اما بنظر می رسد این توضیح برای ایرانیان اواخر قرن ۱۹ واضح نبوده است چون آنان فقدان علم در ایران را نتیجه هجوم اعراب به ایران می دانند. بماد که امروزه هم افرادی چنین نظری دارند و اسلام را مانع ترقی علم می دانند. استدلال متداول دیگر در این مورد هجوم مغولان است که نه

تنها باعث از بین رفتن دانشمندان شد بلکه با نابود کردن مدارس، کتابخانه ها و… نهادهای علمی مسلمانان را ریشه کن کرد. اگر مسئله به همین سادگی باشد جایی برای تحقیق باقی نمی ماند. اما مشکل اینجاست که این خاموشی از یکی دو قرن قبل از هجوم آنان شروع شده بود و تردیدی نیست که با حمله آنان این روند تسریع یافت اما نکته اساسی این است که آنان این افول را بوجود نیاورده‌اند. در واقع فقدان فعالیتهای علمی در عصر بعد از حمله مغول بیانگر واقعیت جمود

علمی در ایران قبل از حمله مغول است. استدلالهایی چون استدلال مرحوم حائری، دکتر مهدی فرشاد و دکتر ذبیح الله صفا و بیل کندی مسلمانان را بوجود آمدن تضاد فکری میان فلاسفه و سنت گرایان مذهبی می دانند. از آنجا که اساس فلصفه، اندیشه و لاجرم تعقل می باشد که ممکن است با باورهای دینی سازگار نباشد- تعقل نیز مورد هجوم قرار گرفته و مطرود شده است. دکتر

حائری ظاهر شدن این روند را همزمان با روی کار آمدن سلاحته می داند اما فی الواقع خردستیزی در حدود دو قرن قبل از ظهور در ایران در بغداد آغاز شده بود و در واقع سلاحته نه مبدأ که ادامه دهنده این مسیر بوده اند. پس در پاسخ به سؤال چرایی خاموش شدن چراغ علم چاره ای نیست جز اینکه ایران را در مجموعه امپراطوری اسلامی قرار دهیم در واقع وقتی این امپراطوری در عصر طلایی رونق علمی خود بود ایران نیز جزو این شکوه بود اما وقتی آن شکوفایی در پهنه اسلام از

بین رفت در ایران نیز همان فضا بوجود آمد پس پرسش «چراغ علم از کی در ایران خاموش شد» مبدل می شود به «افول علمی در میان مسلمانان از چه زمانی شروع شد؟» در پاسخ به این پرسش نمی توانیم دست بر روی مقطع خاصی از زمان بگذاریم و تنها می توانیم بگوییم عواملی به تدریج دست به دست هم دادند و علمی مسلمین را از بین بردند. این تحولات نه یک شبه بوجود آمد و نه معلول یک عامل بود، بلکه در پهنه زمانی بیش از یک قرن صورت گرفت. در واقع عصر طلایی رونق علمی از نیمه دوم قرن هشتم آغاز شد و پس از تحولاتی در قرن دوازدهم روند افول، شکل گرفته و سایه برهوت علمی که ما در قرون بعدی شاهدش هستیم پدیدار شد. بنابراین در قرن

سیزدهم (هجوم مغولان) و قرن بعد از آن (حمله تاتارها) جریان افول علمی از یکی دو قرن پیش در حال تکوین بود. شکل دیگر منحنی زمانی صعود و نزول این است که مقطع زمانی زندگی دانشمندان پر آوازه عصر طلایی را که مجالی برای نام بردن نیست ببینیم اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان صاحب نام اسلامی در عرض قرون هشتم تا دوازدهم درخشیده اند. به جز استثنائات از قرن دوازدهم به بعد با نامهای مشهور مواجه می شویم. عصر طلایی اسلام از نیمه دوم قرن

هشتم یعنی یک قرن و نیم بعد از ظهور اسلام آغاز شد و از قرن یازدهم رو به خاموشی رفت و در ایران تا نیمه دوم قرن نوزدهم یعنی هفتصد سال ادامه یافت. افرادی چون دکتر مهدی فرشاد و جورج سارتون و آئین مدرسی» را عامل افول علمی می داند زیرا در حوزه خلافت فراگیری لوم غیردینی و فلسفه در مدارس ممنوع بود و فقط آموزش مطالب دینی مجاز بود. اما سازتون معتقد است با پیدایش رنسانس و غلبه خردگرایی غربی حصار آیین مدرسی را شکستند و علم را به ج

لو سوق دادند پس اگر قائل باشیم که در اصل تفاوت نژادی میان شرق و غرب نیست باید بپذیریم عقب ماندگی یکی و پیشرفت دیگری از مجموعه ای از عوامل اقلیمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نشأت می گیرد.
عوامل دیگری نیز سبب عقب ماندگی هستند بنابراین ما برای تحولات بعدی به سراغ استعمار رفتیم اما برای مشکلات هزار سال پیش نمی توان به سراغ استعمار و عاوامل خارجی رفت. بنابراین برای یافتن آن عوامل باید به کالبد شکافی تحولاتی که بیش از هزار سال پیش واقع شده اند، بپردازیم.

از جمله این عوامل که غالباً یک فرضیه است ادواری بودن تمدنهاست، خر تمدنی پس از صعود به تدریج شروع به افول می کند که دکتر فرشاد از آن با نام«نظریه ارگانیسمی تاریخ» نام می برد. از نظر او هر فرهنگ و تمدنی پس از کمال به مرحله زوال می رسند. به اعتقاد او این افول از آنجا شروع می‌شود که منابعی که باعث پیشروی فکری مسلمین بوده به تدریج تمام شده است و در اثر بوجود نیامدن منابع جدید در جا زدن مسلمانان آغاز می شود. البته فرشاد به عوامل بیرونی سیستم و آنچه او بدان «زمینه های مخالفت فکری» اطلاق می کند نیز اشاره می نماید اما آنها را تنها عوامل تشدید کننده پیری و انحطاط سیستم حکمت طبیعی در عالم اسلام می داند. اساس استدلال او را می توان چنین خلاصه کرد که ابتدا با برخورداری از جریانات علمی موجود در قلمرو

امپراطوری اسلام رشته های علم بارور و عصر طلایی اسلام بوجود آمد اما این ذخائر نامحدود و بی پایان بود و نیاز به رشد داشت علم جبور است با محیط پیرامون خود رابطه برقرار کند و در جریان این ارتباط علم رشد می کند و بجلو می رود. بنابراین هر دو نظریه «ارگانیستی تاریخ» و «ادواری بودن تمدنها» با افول علمی ایران سازگاری دارند. اما علت آن چه بود؟ چرا محیط علمی با بحث باروری عصر طلایی اسلام شد اما بعداً محیط به جای تغذیه این نوزاد زهر وارد پیکر او کرد. به نظر می رسد که ببنیم اساساً عصر طلایی چگونه بوجود آمد و علل پژمرده شدن آن چرا و چگونه بوجود

آمدند.
شبه جزیره عربستان که اسلام در نیمه اول قرن هشتم در آن بوجود آمد به لحاظ فعالیتهای علمی فقیر بود در واقع فتوحات فراوان مسلمین مانع اصلی فعالیتهای علمی در ۱۵۰ سال اولیه اسلام بود. قلمرو اسلام در زمان رحلت پیامبر محدود به حجار بود در سی سال بعدی این قلمرو شش برابر شد که این گسترش در زمان حکومت بنی‌امیه نیز ادامه یافت به کمک عنصر قبیله گرایی بنی امیه توانست بسیاری از ضعفهای خود از حمله فقدان پایگاه مردمی و عدم محبوبیت میان

مسلمانان غیر عرب جوان کند. اما عصبیت ته تنهایی قادر به پاسخگویی به امپراطوری عظیم بنی امیه نبود. فقدان یک ساختار سیاسی متناسب با این مجموعه گسترده باعث شد تا تضادهای داخلی بوجود آیند. مراسی بویژه ایرانیان به علت تحقیری که از سوی اعراب بر آنان وارد می شد، نسبت به حکام دمشق احساس خشم و کینه می کردند ستم های بنی امیه علاوه بر مواسی بر اعرابی که از قبائل کم اهمیت و اقشار محروم و کم در آمدتر بودند نیز وارد می شد و به صورت تضاد طبقاتی خودنمایی می کرد. اساس این امپراطوری عظیم متکی بر نظام ساده و ابتدایی قبیله ای بوده. مشکلات سیاسی در نهایت باعث برکناری بنی امیه توسط مخالفین گردید و خاندان بنی

عباس قدرت را در دست گرفتند و تمام قلمروهای بنی امیه را از چنگ وی خارج سازند. سپس منصور خلیفه عباسی مرکز قدرت خود را از شهر دمشق که زیر نفوذ قبائل متحد بنی امیه بود به شهر جدیدالتأسیس بغداد تغییر داد. بقدرت رسیدن عباسیان از جهات مختلف نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود که از جمله آنها این بود که چون اعراب تجربه اداره سرزمینهای وسیع را نداشتند لاجرم از ایرانیان کمک خواستند و پای ایرانیان به مرکز قدرت امپراطوری اسلام باز شد. خاندان اشرافی برمکیان سازماندهی دستگاه عباسی را در دست گرفتند و تحولاتی در آن بوجود آوردند آنچه باعث

زندگی افسانه ای حکام بنی عباس شه بود ثروتی بود که تحت عناوین مختلف می ستاندند. رونق اقتصادی تجاری که بوجود آمده بود بغداد را مبدل به مرکز تجارت غرب و شرق کرده بود از نظر رابرتر مورخ انگلیسی بغداد قرن نهم را شهری کاملاً چند فرهنگی توصیف می کند. بنی عباس نه تنها افرادی از ملیت های دیگر را در خود جای داده بود بلکه متفکرین مختلفی نیز از امپراطوری اسلام در آن جمع شده بودند و در چنین فضایی بود که عصر طلایی یا رنسانس اسلام متبلور شد. اما برخی از نویسندگان مسلمانان صدر اسلام را به آتش زدن کتابخانه ها و از بین بردن مراکز علمی مناطق

تحت تصرف خود متهم می‌کنند که مرحوم استاد مطهری در این باره اغراق گویی های آنان را نشان داده اند. به هر حال با تحولات بعدی علم گرایی مسلمین شهره آفاق گردید. منابع تغذیه علوم اسلامی پنج حوزه مختلف که اتفاقاً همگی در شرق بودند از جمله: چین، هند، ایران، بیزانس، شمال بین النهرین و مصر هستند. در هر بخشی از این مراکز چندین شعبه از علوم بر شعبات دیگر رجحان داشت. مثلاً در ایران بیشتر طب و کشاورزی مورد توجه بود بین ترتیب ایران،

اسکندریه(مصر)، هند و … بمثابه چهار ستون شدند که پایه های عصر طلایی اسلامی روی آنان استوار گردید این چهار مرکز بخاطر اینکه هر یک قدرت مسقلی بودند و به زبانهای کاملاً متقاوت سخن می گفتند ارتباط چندانی با هم نداشتند اما با ظهور اسلام این موانع از بین رفته و زبان

عربی زبان رسمی و حکومتی این امپراطوری شد و محققین به تبادل منابع و آثار بپردازند. نهضت ترجمه از زمان منصور بوجود آمد در زمان جانشینی وی المهدی مجال چندانی برای ادامه این راه پیدا نشد و ایرانیان خود آنرا ادامه دادند تا هارون الرشید و پس از او مأمون موج عظیم نهضت ترجمه و توجه به علم را بوجود آوردند. اقدام دیگر ایجاد بیت الحکمه بود. مکانی برای تجمع دانشمندان و

بحث و ترجمه و نسخه برداری از روی کتب به نقل دکتر فرشاد این مرکز دارای یک میلیون کتاب و یک رصدخانه بود که به دستور مأمون ساخته شد که شاید اندکی اغراق آمیز باشد اما امر مسلم آن است که بیت الحکمه در زمان خود غنی ترین منبع علمی جهان بوده است در زمان معتصم جانشین مأمون نیز رشد علم ادامه داشت اما اوج آن در زمان مأمون بوده است. اما منحنی رونق علمی از یمه دوم قرن هفتم و با به قدرت رسیدن متوکل متوقف شده و سیر بازگشت و افول در پیش گرفت

. بنابراین چگونگی صعود و افول عصر طلایی علمی را مورد بررسی قرار دادیم بسیاری از منابع وقتی به این نقطه می رسید شروع به توصیف پیامدهای منفی عصر پس از متوکل می نمایند با این وجود طرح این مسئله صحیح اما ناقص است چون سؤالات زیادی را بدون پاسخ می گذارد که ما پاسخشان را نمی دانیم و این تنها یک تحلیل اولیه است. اما سعی ما در این است که به جای متهم کردن افراد به تحلیل تغییر و تحولات جامعه بپردازیم .

نحوه پیدایش و خصوصیات عصر طلایی رونق علمی تمدن اسلامی:
حال به بررسی ادامه موضوع می پردازیم گفتیم با به قدرت رسیدن متوکل سیاست علم پروری فروکش کرده و عملاً متوقف شد. مشخص است که این امر یک شبه واقع نشده و این موج تا مدتی ادامه پیدا کرده تا زمانی که زوال پدیدار شد درست است که حکومت نه تنها از دانشمندان حمایت نمی کرد بلکه ممانعت هم به عمل می آورد. اما صدها دانشمند و محقق در بخشهایی هم چون ایران، شمال آفریقا و قلمرو بنی امیه و رکود و با این فعالیتها را کم و بیش اما فقط تا مدتی

ادامه دادند. اما مسئله اساسی تر این است که رونق علمی که در قرون اولیه در بغداد پیدا شد یک جریان خودجوش نبود و از بیرون وارد امپراطوری شده بود که مسلمانان این علوم را از تمدنهای دیگر کرفتند و خود بر آن افزودند که با استفاده از شواهد تاریخی اعراب مترجم حرف نبودند و خود نیز بر خرمن علم و دانش وارده افزودند. پس این نهضت یک نهضت خودجوش نبود بلکه یک نهضت

ترجمه بود و «دارالحکمه» نیز بیشتر یک دارالترجمه بزرگ بود. اما چون درخشش علمی در عصر طلایی معلول یک سری عوامل جانبی دیگر بود، بنابراین در صورت تزلزل آن عوامل بناچار بر وضعیت علوم اثر منفی می گذارد بحث در این باب اهمیت دارد. چون علوم طبیعی و عصر طلایی اسلام پدیده هایی نبودند که به تدریج در جامعه عرب رشد کرده باشند بلکه بر اثر تحولی ناگهانی بوجود آمدند و وصله‌ای بودند که با فتوحات مسلمین در سرزمینهای علمی دفعتاً وارد امپراطوری بنی

عباس شده بود می توانست به آسانی با رفتن یک خلیفه و آمدن یگری از بین برود. به بیان دیگر، از آنجا که درخت علوم طبیعی در امپراطوری اسلام از طریق رشدی طبیعی و خودجوش ببار نیامده بود بالطبعاز خود هویت و جهت هم نداشت. خصوصیت دوم این است که رونق علمی را حکومت پدید آورد و چیزی ا که حکومت پدید آورده باشد خودش هم می تواند آنرا از بین ببرد. سومین خصوصیت تقلیدی بودن علوم بر می‌گردد بخش عمده ای از معرفتی که حاصل شده بود ترجمه و تقلید منابع پیشینیان بود و خطر آن در این است که محقق بیشتر دل در گرو ترجمه و درک نظر مؤلف دارد تا

نقادی آن در صورتی که علم زمانی پیشرفت می کند که معرفت در آگاهیهای قبلی یا موجود مورد تردید قرار گیرد. چهارمین ویژگی عصر طلایی در برگیرنده دانش پزشکی می باشد پزشکی در آن عصر بسیار مورد توجه مسلمین قرار گرفت تا آنجا که می توان آنرا یکی از علل اقبال علمی مسلمین دانست. در آن عصر تفکیک علوم به معنای امروزی وجود نداشت یک پزشک بر علوم دیگر

نیز تا حدی آگاهی داشت بنابراین بسیاری از پزشکانی که به دربار بغداد راه یافتند فلسفه می دانستند و به مجالست با رجال پرداختند و علاقه و کنجکاوی صاحبان قدرت را به علوم طبیعی بالاخص فلسفه برانگیختند حتی خود مأمون از علاقمندان جدالهای فلسفی بود. بنابراین بغداد پیشرفته ترین مرکز پزشکی دنیا بوده و بیماران بسیاری را در خود جای داده است. پزشکی اسلام موفق شد عصاره دانش پزشکی تمدنهای تحت تسلطش را در خود جای دهد پزشکی طی قرون نهم دهم و یازدهم پیشرفت چشم گیری کرد و پزشکان آن زمان به مسائل ناشناخته بسیاری پی

بردند. علاوه بر آثار ابن سینا و رازی که به لاتین ترجمه شده بود و در سراسر قرون وسطی و دو قرن بعد از آن کتب دانشکده های پزشکی غرب بود بنظر می رسید مسلمین در زمینه بهداشت دارای پندارهایی شده بودند. تأسیس بیمارستان دیگر در عصر طلایی بود برخی از آنها مانند بیمارستان قاهره به قدری مجهز بودند که خدمات آنها تا قرنها ادامه یافت. این بیمارستانها دارای بخشهای مختلفی بودند و در نهایت می توان از کلینیک های بسیار قرن نهم این امپراطوری نام برد. عامل دیگری که در پایان بخشیدن به دوران شکوفایی پزشکی مؤثر بود کراهت تشریح و

کالبدشکافی در اسلام بود با قوت گرفتن سنت گرایان در زمان متوکل به تدریج مشکلات بیشتری پدید آمد پنجکیم خصوصیی که باید مورد توجه قرار گیرد پدیده فرار مغزها است که در امپراطوری قرن نهم و دهم کم و بیش چنین وضعی وجود داشت اما عوامل مثبت بسیاری برای جلب و جذب دانشمندان نیز وجود داشت. آنچه اهمیت این فضا را دو چندان می کرد فشار و تضییقاتی بود که کلیسا از مدتها قبل علیه تعالیم دانشمندان شروع کرده بود. چنین برخوردهایی بالطبع عرصه را بر

دانشمندان تنگ کرده و باعث مهاجرت آنان به مناطق دیگر گردید که آنها در این مهاجرت نسخه هایی از منابع علمی و کتب را نیز با خود می بردند در نتیجه تعطیلی مدرسه آتن توسط امپراطور مسیحی دوم شماری از دانشمندان روانه شرق می شدند که در عصر افول این روند معکوس گردید و علمای اهل ذمه با تحت فشار قرار گرفتن و ایجاد محدودیت به تدریج بغداد را به قصد مناطق دیگر

ترک نمودند ششمین و آخرین موضوع در این خصوص توجه خلفاء نخستین عباسی به علم و فلسفه و حمایت گسترده آنان از فعالیتهای علمی در زمانشان است که ما در باب علل علاقه نسل اول خلفاء عباسی به علم و فلسفه و ادامه ندادن این سیاست توسط نسل بعدی نمی توانیم بحث

کنیم اما یکی از علل بارز آن که قبلاً نیز به آن اشاره شد ثبات سیاسی و رونق تجاری و اقتصادی در دهه های نخست است. عنصر دیگری که در خصوص عصر طلایی قابل ذکر است «امنیت ملی» است که عدم آن زمانی بوجود می آید که دستگاه حاکمیت از قدرت خود چندان مطمئن نبوده و از آراء مخالف واهمه داشته باشد. اما در عصر طلایی، امپراطوری دارای چنان مجد و بالندگی بود که از این مسائل ترسی نداشت اما شکلی که نکته بیش از حد به شرایط عمومی در جامعه بوجود

می آورد این است که در زمان افول منحنی نیز جامعه اسلامی کم و بیش در همان شرایط به سر می برد که غالب نویسندگان نیز از کنار این مسئله براحتی گذشتند اما دکتر مهدی فرشاد از معدود کسانی که به تجزیه این موضوع پرداخت معتقد است آنان اغلب از فرط تن‌پروری و تعیش به انواع بیماریها دچار می شدند و به پزشکی نیاز داشتند اما واقعیت امر آن است که منصور پس از

یک بیماری از رئیس دانشگاه جندی شاپور تقاضای کمک کرد و پس از موفقیت در معالحه وی به همراه دستیارانش به بغداد مهاجرت کرد و شواهد دیگری در دستریس نیست از افراد دیگری که به بررسی این موضوع پرداخت مستشرق انگلیسی «وات» بود. فرضیه وی این بود که مبارزه سیاسی پنهانی بر سر قدرت بین فقها و رجال سیاسی عباسی از سوی دیگر آغاز شد و بوروکراسی خلیفه را ترغیب می نمود که جانب دولتمردان را بگیرد تا فقها از نظر مورخ آلمانی اشپولر طی انتقال قدرت از بنی امیه به بنی عباس تغییر و تحولاتی ایجاد شده است. بنابراین محتمل است که فقها نیز

همچون بوروکراسی سعی کرده اند در این مجموعه جدید تا جای ممکن برای خود سهم بدست آوردند.
وات و اشپولر در خصوص حمایت خلفا از دانشمندان و علوم غیر دینی مطلب چندانی بدست نمی دهند مگر فرض کنیم حمایت آنان از گرایشات عقل گرایانه در مقابل فقهای سنت گرا باعث می شده که آنان به سمت دانشمندان بردند. در هر حال از زمانی که این حمایت متوقف شد عطر طلایی رو به افول نهاد.

زمینه های پیدایش افول عصر طلایی اسلام
اگر بخواهیم تاریخی را برای شروع افول علمی مشخص کنیم آن زمان روی کار آمدن متوکل خواهد بود. متوکل با گرایش به فقهای سنت گرا اسباب توقف رونق علمی را پیش آورد. اما با این وجود درست تر آن است که به تحلیل برخی از مسایل واقع در این قرن بپردازیم که شاید مهم ترین این تحولا وضعیت جریانات فکری مقارن با به قدرت رسیدن متوکل باشد اما در حقیقت متوکل و

سیاستهای رادیکال سنت گرایانه اش همچون رخنه در سدی بود که با شکسته شدنش اسباب براه افتادن سیلابی از انکار عقاید و احساسات گردید که پشت این سد جمع شده بود. همانطور که می دانیم اسلام بر خلاف مسیحیت همانطور که به آخرت توجه دارد بر رفتار اجتماعی در این

دنیا نیز نظر دارد. از زمان هجرت پیامبر به مدینه ایشان هم رهبر معنوی، سیاسی، نظامی و هم رئیس حکومت جامعه اسلامی بودند اما پس از ایشان این تکلیف عظیم بر عهده چه کسی بود؟ از نظر عده ای (شیعیان) پیامبر جانشین خود را پسر عم خود یعنی علی بن ابیطالب قرار داد اما از نظر عده ای دیگر پیامبر مسئله جانشینی را به عهده امت گذارد بنابراین خلیفه بالاتری مقام رهبری جامعه را اشغال کرد اما از زمان خلیفه سوم، عثمان، رگه ها نارضایتی از «حکومت»، به طور علنی

خود را نشان داد که این امر تا زمان امام علی (ع) نیز ادامه یافت. با به قدرت رسیدن بنی امیه آن قداست و مشروعیت مطلق که در زمان پیامبر حاکم بود بسیار کم رنگ شد بنابراین اگرچه در اسلام دین با حکومت متولد سد که هر دو این عناصر در وجود مبارک پیامبر خلاصه می شد اما این ویژگی درباره جانشینان ایشان دوام نیاورد و دین از سیاست جدا شد، که این جدایی با حاکمیت

بنی امیه شتاب بیشتری گرفت. که شکل از آن جهت بوجود آمد که به دلیل توجه اسلام به این دنیا نیاز به منبعی بود که این امور را رتق و فتق کند. با کم رنگ شدن بعد دینی حکومت متولیان دین علما و فقها شدند مشکل بعدی این بود که این نهاد اجتماعی که امر نظردهی، ارشاد و هدایت مسلمین را بر عهده داشت باید به منبعی همچون قرآن مراجعه می کرد اما قرآن ناسخ و منسوخ دارد و ممکن است از آن برداشتهای متفاوت شود و این خود نیاز به محققین امر دین را بوجود می

آورد. منبع دیگر اعمال و رفتار حضرت ختمی مرتبت به نام سنت است که سر مشقی برای مسلمین شد و گفتار و نظرات ایشان به نام حدیث نیز منبعی دیگر. از آنجا که استناد به کلام رسول الله مشروعیت می آورد همگان برای اثبات عقیده شان به احادیث پیامبر متوسل می شدند و در چنین شرایطی امکان جعل حدیث بسیار بود. پس مهمترین منبع برای اطمینان یافتن از درستی یک حدیث صحابه آن حضرت بودند و از آنجا که سخنان پیامبر ثبت نشده بود لاجرم نقل صحابه متکی به حافظه‌شان بود اگر فرض را بر درست نقل کردن احادیث از صحابه بگیریم شکل بعدی از دنیا رفتن صحابه قدیمی بود، بنابراین روش «علمی» برای شناسایی احادیث بوجود آمد هر حدیث ناقل یا

ناقلانی داشت اولین مسئله اساسی این بود که ناقلین (الف،ب،جیم) چه کسانی بودند و گفته شان تا چه حدی صحت داشت که این مکانیسم در نهایت باعث بوجود آمدت علم رجال شد«نجاری» نخستین کسی بود که در سر و سامان بخشیدن احادیث کوشید به غیر از احتمال جعلی بودن احادیث مشکل دیگر این بود که همه مسائل بگونه ای نبود که بتوان با یک حدیث آنانرا چاره سازی نمود. مسلمین در جریان فتوحات خود به سرزمینهای غلبه می کردند که از لحاظ

ساختاری از عربستان و مکه و مدینه پیچیده تر بود بنابراین مسلمین برای رویارویی با مسائل تازه از روشهایی همچون قیاس و استحسان بهره می جستند که چنین بررسیهایی باعث ایجاد علم فقه شد و فقها نیز نوعاً قاضی بودند. منابع اصلی یک فقیه شامل قرآن، سنت رسول خدا و احادیث بوذ پس یک فقیه به کمک قیاس و استحسان در نهایت به استنباط یا رأی می‌رسید. رابطه بین «منبع» و «روش» عقل بود اما به علت امکان اختلاف استنباط میان فقها عنصر دیگری به نام اجماع بوجود آمد بنابراین اساس فقه بر چهار پایه قرآن، سنت، عقل و اجماع قرار گرفت. اما بر خلاف تصور فقها با ظهور خود نه تنها خلاء جدایی دین و سیاست را پر نکردند بلکه به استنباطات حقوقی تازه نیز

پاسخ شرعی کاملی ندادند. بنابراین ضمن اختلاف نظر فقها به سبب عنصر عقل، برخی از فقها نسبت به سهولت اظهار نظر احتیاط می کردند، زیرا در نهایت رأی آنان یک نظر شخصی بود. لذا این دسته از فقها در کاربرد رأی احتیاط بسیار کردند که این دسته بنام اصحاب‌الحدیث مشهور شدند زیرا اتکا آنان بیشتر به سنت و حدیث پیامبر بود تا اجتمهاد و استنباط، اما در مقابل گروهی دیگر از

فقها محدودیت چندانی برای رأی و نظر قائل نبودند که به اصحاب الرأی شهرت یافتند در میان این دو قطب چهار مشرب عمده فقهی در میان اهل تسنن بوجود آمده به نامهای حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی که می توان تفاوت زیربنایی آنها را در میزان استفاده از قیاس (عقل) از یکسو و سنت و حدیث از سوی دیگر ذکر کرد بحث ما درباره چگونگی تحول زمانی پیدایش این مذاهب اس

ت زیرا از مذهب حنفی که به سمت مذاهب دیگر می رویم عنصر تفکر کم رنگ تر شده و اتکا به سنت و حدیث افزایش می یابد. نکته جائز اهمیت این است که ما هر قدر به شروع عصر خاموشی نزدیک می شویم از «حنفی گری» دور شده، به «حنبلی گری» نزدیک می شوین مشرب حنفیه سازگاری بسیاری با دو عامل پیدایش فقه یعنی کاهش وجهه دینی و تسلط مسلمین بر سرزمینهایی که به لحاظ ساختاری پیچیده تر هستند، دارد. ظهور ابوحنیفه همزمان با اوج نارضایتی بنی امیه است بنابراین لاجرم مسلمین برای امور شرعی خود به مرجعی غیر از حکومت رجوع می‌کردند. در خصوص عامل دوم مشرب حنفی به «مکتب عراقی» شهرت داشت زیرا محل تولد و گسترش آن عراق و در مجموع مناطق پیشرفته تر از عربستان بود که در این مناطق به علت پیشرفته بودن انواع مسائل بوجود می آمد که به راه گشایی شرعی نیاز داشتند و تنها با اتکا به سنت و حدیث کمتر می شد برای آنها حکمی صادر کرد

مکه و مدینه علاوه بر اینکه محل بوجود آمدن اسلام و سرچشمه اندیشه و تفکرات دینی بود مهمترین بخش زندگی پیامبر در این دو شهر سپری شده بود و صحابه پیامبر نیز مسلماً از مکه و مدینه بودند و اکثریت قریب به اتفاق در عمل به احادیث آن بزرگوار هم قولشان و هم فعلشان از مشروعیت بیشتری برخوردار بود طبیعی است که مذهب حنفی در چنین محیطی با استقلال چندانی روبرو نشود. و بیشترین مخالفت با تفکراتی که بر استنباط و تعقل تأکید داشتند تا سنت و حدیث از ناحیه علما و فقها مکه و مدینه صورت گیرد. یکی از برجسته ترین مخالفان مشرب حنفی یکی فقها مدینه به نام مالک ابن انس بود که تفکر او نیز به «مشرب مدینه» شهرت یافت. اما فقها هر چهار مشرب نگران جای گرفتن استنباط یا اجتهاد به جای اتکا به حدیث و سنت پیامبر بعنوان پایه های حقوقی و فقهی بودند. بنابراین این اجماع بین هر چهار مشرب بوجود آمد که فقه باید

حتی الامکان مبتنی بر سنت باشد تا اجتهاد. یکی از دلایل این نظر آن بود که به نظر می رسید تحولات لازم اتفاق افتاده و هر آنچه باید گفته می شد مطرح شده و دیگر نیازی به اجتهاد تازه نیست در نتیجه بابا اجتهاد در قرن نهم بسته اعلام شد اما نظر دیگری وحود دارد که بسته شدن اجتهاد را ناشی از تحولات بیرون از حوزه فقاهت می داند.
«وات» معتقد است که چون با جدا شدن دین از سیاست صاحبان قدرت برای پیشبرد اهداف خود به فقها فشار زیادی وارد می کردند، فقها با سنن باب فقه قصد داشتند در مقابل خواسته های حکومتی مقاومت کرده و تغییرات دلخواه آنان را اعمال نکنند. به هر حال این عمل باعث رکود و دراز مدتی در تحقیق و تفحص و نوآوری در زمینه فقهی و قضایی شد، که بخشی از رکورد علمی زمان متوکل ناشی از همین تحول بود. عنصر بعدی تحولاتی بود که در حوزه الهایت و فلسفه بوجود آمدند برخی هم مانند تأثیر آراء و اندیشه هایی که از بیرون وارد اسلام شدند، برونی بود. مراد ما ورود

مباحث، سؤالات و مبهماتی است که از سرزمینهای نسخ شده همان صورت وارد اسلام شدند. بیشترین تأثیر را برخی مباحث رایج در مسیحیت داشت که عیناً اسلام راه یافته و علماء اسلامی را به کنکاش را داشتند که دلیل آن نوعی بیگانگی بود که بین اسلام و مسیحیت وجود داشت بنابراین سؤالات متفیزیکی در خصوص ذات خداوند، قیامت، سرنوشت انسان که در مسیحیت پیش آمده بود و در اسلام همه چندان بیگانه نبود. شاید بتوان عوامل درونی و برونی را که سهم عمده ای در شکل گیری باورهای اسلامی داشتند به منبع اصلی تقسیم کرد: قرآن و تعالیم پیامبر. برخوردهای فکری و عقیدتی درون اسلام، پندارها و باورهایی که از بیرون بر آراء مسلمین اثر گذاشتند. بحث ما درباره مؤثرترین منابع بر روی عصر طلایی و افول یعنی چگونگی پیدایش مناقشات داخلی و تأثیر

اندیشه های ادبی است. از نکات حائز اهمیت شکل گیری افکار عقیدتی مسلمین پس از رحلت نبی اکرم بود که ریشه بسیاری از آنها منازعات سیاسی بود. البته همه اندیشه ها خاستگاه سیاسی نداشتند بعنوان مثال جر و اختیار یا مخلوق بودن قرآن چندان متأثر از تنش های سیاسی نبودند. اما نکته مهم این است که وقتی دو گروه سیاسی معارض بوجود می آمدند به مرور زمان اختلافشان به مسائل الهی، جهان بینی و عقیدتی کشانده می شد. اولین جریان سیاسی (صرف نظر از بوجود آمدن شیعه) در اعتراض به عملکرد حکومت خوارج بودند اگرچه علت بوجود آمدن خوارج سیاسی بود اما بهخ تدریج آنان به یک جریان عقیدتی بدل شدند آنان به تعبیر امروز جریانی رادیکال بودند که سر سوزنی تن به مصالحه نمی دادند و مرز بین اسلام و کفر برای آنان بگونه سفید و

سیاه بود و احکام بسیار متحجرانه و سختی برای خود داشتند. در نقطه مقابل خوارج مرحله قرار می گیرد. که عقایدی کاملاً متضاد با خوارج داشتند. اگر خوارج و مرحبه را در دو قطب متضاد طیف عقیدتی- سیاسی مسلمین بدانیم. جریانی که به تدریج در میانه طیف بوجود آمد بنام معتزله معروف گردید. معتزله به لحاظ فلسفی عقل گرا، به لحاظ سیاسی بنا به رو به لحاظ اجتماعی انسان گرا دانست در خصوص مسئله جبر و اختیار که قبلاً گروههایی همچون جبریه و قدریه درباره آن شکل گرفته بودند، تمایل معتزله به اختیار باعث متحول شدن این گرایش گردید. و آنان در دفاع از اندیشه اختیار از فلسفی و منطق کلامی بهره زیادی بردند بنابراین اگر چه آنان وارثین قدریه بودند

دارای اختیار نیست بخاطر گناهش مجازات شود چنین امری با اصل عدل و عدالت مغایرت دارد و انسان بخاطر گناهی کیفر می بیند که با اختیار آنرا انجام داده است بنابراین باید برای انسان درجه ای از اراده و اختیار قائل شویم لازمه اینکه انسان در اعمالش آزاد باشد و اختیار داشته باشد تشخیص دادن خوب و بد است و لازمه تشخیص خوب از بد کاربرد و قوه تمیز و ادراک در عقل می‌باشد بنابراین عقل جایگاه رفیعی در معتزله داشت. اساسی ترین موضع گیری معتزله در بحث مخلوق یا غیر مخلوق بودن قرآن بود، بسیار از علما معتقد بودند که قرآن در یک برهه زمانی معین (مثل زمان پیامبر) بوجود نیامده بلکه ذات آن ازلی بوده و مانند علم خدا، قدرت و حیات او همواره وجود داشته است اما معتزله چنین برداشتی از ذات قرآن را مغایر با توحید می دانست. اگرچه صورت این اختلاف جنبه کلامی و فلسفی داشت اما تبعات بحث جنبه عملی پیدا نمود. به زعم گروهی چون قرآن بخشی از ذات خدا بود معنای ظاهری آن برای مسلمین کفایت می کرد. اما از دید عقل گرایی معتزله از آنجا که قرآن مخلوق خداوند بود مسلمین می توانستند خارج از معنای ظاهری آن رفته و آنرا تفسیر نمایند. با تصویری اجمالی که از چگونگی مسیر اندیشه دینی در قرون اولیه اسلام یا نتیجه مجدداً به عصر طلایی رونق عملی اسلام باز می گردیم واضح است در شرایطی که رونق علمی در جریان باشد محیط مطلوبی برای جریاناتی چون معتزله، جریانات عقل گرا بوجود می آید. اگر در زمینه علوم طبیعی پر و بال زیادی به دانشمندان داده در عوض در حوزه اندیشه و تفکرات فلسفی حکومت باید به سراغ علماء معتزله می رفت که اینگونه هم شد. ستاره اقبال معتزله از نیمه دوم قرن هشتم درخشیدن گرفت و در نیمه اول قرن نهم به اوج خود رسید. آراء معتزله رسمی گردید فقها که قاضی بودند مجبور بودند به فرمان حکومت در زمان مأمون قران را

مخلوق خدا بدانند، اما فقیه بزرگ اهل تسنن، احمد بن حنبل، در مقابل حکومت ایثار و سر از زندان در آورد. سؤال این است که حکومت چه سودی از دفاع از معتزله می‌برد؟ دلیلی که قبلاً هم توضیح دادیم در شرایط رونق علمی جریانات عقل گرا بارور می شوند یکی دیگر از انگیزه هایی که حکومت می تواند داشته باشد استفاده از معتزله جهت رویارویی فکری با شیعه، خوارج و اسماعیلیه است. عامل دیگر می تواند مبارزه با مانیوت ثنویت و تفکرات ایرانیان باستان باشد. آنچه مسلم است

پشتیبانی حکومت باعث گسترش آراء معتزله به نحوی که آثار فلسفی یونانی نیز مورد توجه قرار گرفت و به عربی ترجمه شد. چون آثار فلسفی یونانی بر پایه جزءگرایی نوشته شده بودند و معتزله قرار گرفتند علیرغم اینها موفقیت معتزله نیز مانند عصر طلایی گذرا بود نه پایدار. زیرا با مخالفت فقها و علما همراه بود اما مورد حمایت حکومت اما با به قدرت دیدن متوکل فرصت فقها هم فرا رسید.

سرآغاز انحطاط و افول عصر طلایی
متوکل خون مباحثان مخلوق بودن یا نبودن قرآن را مباح اعلام کرد او به حمایت از تقلید بی چون و چرای حدیث پرداخت و آموزش اهل نه در مدارس مسلمانان را قدغن کرد کتابفروشان و نسخه برداران حق فروش کتب فلسفی و سایر آثار علم کلام و جدل بود نداشتند. دانشمندان غیر مسلمان نیز مورد دشمنی قرار گرفتند بر خلاف عصر طلایی که درهای خود را به روی دانشمندان مورد غضب کلیساها باز کرده بود حالا وضعیت معکوس شده بود و آنان مجبور بودند عمامه و بازوبند خاصی داشته باشند تا از دانشمندان مسلمان متمایز گردند. اما دانشمندان مسلمان نیز وضعیت چندان مناسبی نسبت به آنان نداشتند. درک دلیل این همه ضدیت با فلسفه و علوم عقلی دشوار نیست زیرا از نظر سنت گرایان مسائل فلسفی و منطقی تأکیدشان بر حدیث و سنت نبود و پایه و اساسشان عقل و رأی بود. از نظر صفا عجز فقها در مقابل استدلالات منطقی مخالفین باعث این عناد شدید شده بود. طیف فقها نیز مانند طیف عقل گرایان از جریانات متعددی تشکیل شده بود. دو جریان در روند فکری سنت گرایی با اهمیت‌ترند جریان اول «اشعریان» یا «اشاعره» بود اما جریان دوم در یک فرد تبلور یافت اگرچه اندیشه های او همچون یک نحله فکری در نیامد اما بدون شک او عمیقترین تأثیر را بر تفکر دینی در اسلام گذارد. آن شخص کسی جز ابوحامد امام محمد غزالی نیست. در جریان اول نیز مانند بسیاری جریانهای دیگر و در ابتدا فردی ظهور کرد و به تدریج شاگردانی گرد آورد که برخی از آنان ادامه دهند، را استاد بودند. بنیان گذار جریان اشاعره نیز عالمی به نام ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری نواده ابوموسی اشعری بود او در ابتدا نزدیکی از بزرگان معتزله شاگردی می نمود و تا چهل سالگی در دفاع از معتزله کتب سیاری نگاشت اما در زمان چهل سالگی اعلام کرد که توبه نموده و از معتزله دست شسته است، نکته مسلم آن است که اشعریان برای عقل ارزشی قائل نبودند و اعتبار آن را به خاطر آگاهی از شرع می دانستند. با این همه اشعریان در زمره سنت گرایان معتدل هستند. زیرا از نظر بسیاریاز سنت گرایان اساساً

اثبات عقلی حرام بود. جدیدترین مخالفت اشاعره با معتزله در زمینه جبر و اختیار بود. آنان معتزله را متهم نمودند با طرح مختار بودن انسان بر اعمالش و اینکه خالق آنهاست خالق دیگری در کنار خدای متعال قرار داده اندو این متناقض با اصل توحید است همچنین معتزله متهم شدند که با اعتقاد به اینکه خداوند فقط خیر و صلاح بنده اش را می خواهد برای خالق تعیین تکلیف می کنند از نظر سنت گرایان خوبی و بدی ذاتی و تعریف شد نبود و هر آنچه خداوند انجام می داد خوب بود و در نهایت معتزله را شرک خوانده بر آنان تاختند. با این وجود سنت گرایان نتوانستند نفوذ زیادی بین

فقها سنت گراتر بیابند حتی برخی سنت گرایان آنان را مانند معتزله متهم به بدعت گذاری کردند. اما با ظهور خواجه نظام الملک ستاره اقبالشان درخشید. در نتیجه این تهاجمات صدمات بسیاری بر پیکر جریانات تعقلی وارد کرد به طوری که این بینش نتوانست کمر راست کرده یا حتی بخشی از با بنذگیش را بدست آورد. علوم طبیعی دیگر قربانی این بود با اینکه علومی همچون ریاضی همواره مورد استفاده بودند و سنت گرایان نیز دشمنی خاصی با علوم نداشتند این علوم نیز از پای در آمدند. اما در واقع علوم طبیعی بخاطر ارتباط نزدیک با فلسفه و بعلت علم دانشمندان به فلسفه قربانی فلسفه شدند. بنابراین علوم طبیعی یا به قول سنت گرایان علوم اوائل در مقابل علوم

شرعیه قرار گرفت. این تحول کم کم فعالیتهای عملی بغداد را فلج کرد در مناطق دیگر امپراطوری مانند ایران این فعالیتها ادامه یافت، گرایشات شیعه از جمله اخوان الصفا و اسماعیلیه در برابر سیاستهای جدید تسلیم نشدند. بعلاوه قدرتهای محلی ایران که شیعه بودند مانند آل بویه از دانشمندان حمایت کردند. این حمایتها بود که خراسان و ماوراء النهر را به مراکز مهم علمی و ادبی تبدیل کرد. از دیگر افراد عضدالدوله بود که نه تنها مسیحی بود بلکه بر خلاف دیگر خلفا توجه زیادی به دانشمندان و فعالیتهای علمی داشت بنابراین علیرغم شروع رکود عصر طلایی بغدا، در ایران

فعالیتهای علمی ادامه یافت اما دو عامل باعث شد ایران نیز مانند بغداد شود. نخست آنکه ایران به هر حال بخشی از یک امپراطوری بود و نمی توانست راهی جدا از مابقی امپراطوری بپیماید. اما اگر همه این امید وجود داشت که در مناطقی که هزاران کیلومتر با مرکز قدرت فاصله داشت روال فکری متفاوت با مرکز قدرت می بود این احتمال توسط عامل دوم که ورود طوایف آسیای مرکزی به ایران که به طور کامل سبک و سیاق حاکم بر بغداد را پذیرفته بودند، از میان رفت.

آغاز افول جریان تعقل در ایران:
همانطور که دیدیم فعالیتهای علمی در ایران تا قرن یازدهم ادامه یافت و پس از آن مقابل آسیای مرکزی حکومتهای تحت امر بغداد را بوجود آوردند. اینکه رؤسای قبایل چقدر باطناً به خلیفه بغداد معتقد بودند روشن نیست آنچه مسلم است تنشهایی بر سر قدرت، زمان مالیات یا خراج بین آنها وجود داشته اما آنان از نظر اعتقادات شکلی نداشتند در واقع رؤسای قبایل در اعتقاد به اسلام

بسیار متعصب نیز بودند. تبعیت دینی قبایل از بغداد به معنی انتقال تفکر حاکم بر بغداد به ایران بود. اشپولر معتقد است برای اولین بار در ایران بعد از اسلام در زمان سلطان محمد غزنوی حکومت به مبارزه با علمایی که از نظر اعتقادات با حکومت مخالف بودند پرداخت که این سیاست را سلجوقیان ادامه دادند و حتی در عالم به جرمهای «زندقه» و «اعتقاد کفرآمیز معتزلی» اعلام شدند. مبارزه با خردگرایی و دفاع از سنت در زمان ترکمن ها و ظهور نظام الملک نهادینه شد. ترکمنها قلمرو بزرگی

در جهان اسلام تشکیل دادند که این قلمرو با حزب شمشیر ترکمنها و تدبر یکی از رجال سیاسی ایران بنام خواجه نظام‌الملک حفظ می شد که نام او علاوه بر سیاستنامه یادآور مدارس نظامیه رواج سنت و سنت گرایی است. اما انگیزه های خواجه در رفتن به این سیاست با حکام بغداد یکسان نبود علت اینکه رؤسای قبایل در مقابل قداست بغداد تعظیم می کردند تلألؤ شکوه بغداد که در زمان خودش بزرگترین مرکز تمدنی جهان بود می توانست باشد زیرا رؤسای صحرانشینی که نام

خود را هم نمی توانستند بنویسند اگر تحت تأثیر بغداد قرار نمی گیرند جای تعجب بود. خواجه در رأس حکومتی قرار گرفت که به سرعت به بزرگترین قدرت زمان خود تبدیل شد. اما مشکل این بود که قبایلی آن را تشکیل می‌دادند که گرچه به لحاظ قدرت نظامی صلاحیت داشتند اما بلحاظ تدبیر امور حکومتی ضعفهای اساسی داشتند که خواجه نظام الملک آن را جبران می نمود. مشکل دیگر خواجه که حکومتش وارث تنشهای فکری عقیدتی بسیاری بود که از زمان ترکان غزنوی بر جای

مانده بود. این تنشها در زمان اقتدار کامل غزنویان ظاهر نمی شد بلکه وقتی قدرت آنان رو به افول بود سلاجقه هنوز کاملاً غایب نشده بودند این تنش ها سر برون آورده بودند. همه گروههای مخالف حکومت در نقطه ای میدان داری می کردند. اما مخالفت برخی از آنان محدود به عقیده نبود بلکه پای طغیان علیه حکومت نیز در میان بود. بنظر می رسد مهمترین استراتژی خواجه نظام الملک برای از میان برداشتن هرج و مرج حاصل از تنش های عقیدتی بوجود آمده بود ایجاد مدارس نظامیه بود

برخی معتقدند این مدارس نطفه دانشگاه های امروزی بوده اند اما هدف خواجه تربیت فقهای دینی بود که با تحصیل در این مدارس بتوانند با افکار دیگر مبارزه کنند. هدف او ایجاد یکپارچگی عقیدتی در امپراطوری سلاجقه بود بزودی و با تأسیس شعبات مدارس نظامیه در شهرهای دیگر تحصیل در این مدارس پلکان ترقی سیاسی اجتماعی شد و تحصیل در علوم دینی از پرستیژ و تشخص خاصی برخوردار گشت. مشکل مدارس نظامیه این نبود که علوم مذهبی را به بهاء کنار گذاشتن علوم

طبیعی ترویج دادند، مشکل اسسای تر این بود که علوم دینی را به گونه ای ژرف مورد آموزش قرار نمی دادند. اگر خواجه نظام الملک را معمار سیاسی نظام جدید قرن یازدهم ایران بدانیم امام محمد غزالی هم طراح و نظریه پرداز آن خواهد بود با این تفاوت که تأثیر غزالی بمراتب ژرف تر از خواجه بود. در زمان تولد او در طوس جهان اسلام از یک تحول سیاسی- فکری عبور می کرد. بعبارت دیگر عصر غزالی، عصر شدت منازعات سیاسی و فکری توأماً بود. غزالی نوجوان و برادرش به علت فقر

خانوادگی عازم یکی از مدارس نظامیه شد او علاوه بر فقه نه تحصیل در فقه، جدل کلام و علم اختلاف مذاهب نیز پرداخت و بدلیل استعداد شگرفش مورد توجه خواجه قرار گرفت و انسجام فکری با ورود وی تحول اساسی یافت وی پس از شش سال زیستن در کنار خواجه وارد مدرسه نظامیه بغداد شد و در آنجا نیز به سرعت سرآمد دیگران و بدل به بزرگترین متفکر و نظریه پرداز مرکز دارالاسلام گردید پس از مدتی دچار شک و معتکف شد و پس از آن سه سال بطور جدی به مطالعه فلسفه پرداخت و پس از این دوره مهمترین اثر خود تهافت الفلاسفه را تألیف نمود. موضع گیری غزالی در قبال فلسفه باعث شد مورد انتقاد برخی محققین ایرانی قرار گیرد.
اما به نظر نمی رسد انگیزه مخالفت غزالی با فلسفه بواسطه تیز او با تفکر بوده باشد غزالی ریشه مشکلات را در هرج و مرج فکری جامعه می دانست و در نظر او گروههای عقیدتی براحتی یکدیگر را کافر می دانستند پس به سراغ فلسفه می رود زیرا فلسفه را علت بسیاری از هرج و مرج ها می داند. غزالی می پنداشت که اگر فلسفه یونانیان نیز مانند ریاضیاتشان بر پایه های اصولی استوار بود این ناسازگاری و تناقض در میان فلاسفه وجود نداشت پس هجوم غزالی به فلسفه کمک

بسیاری به گسترش امواج سنت گرا نبود. علاوه بر این غزالی اگر بگوییم با علوم طبیعی ضدیت نداشت استقبالی از آن نکرد وی با حرف علوم طبیعی مخالف نبود بلکه نگران تبعات آن از جمله منحرف شدن محققان از امر دین بود. پس سعی کرد با خلق آثار دیگری سعی به قول خودش مسلمانان را از آن هرج و مرج فکری برهاند و شریعت را در مسیر ایمان و اعتقاد خالص قرار دهد

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.