تحقیق در مورد مقایسه اثر بخشی مشاوره گروهی – عقلانی – عاطفی الیس
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
تحقیق در مورد مقایسه اثر بخشی مشاوره گروهی – عقلانی – عاطفی الیس دارای ۴۳ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد تحقیق در مورد مقایسه اثر بخشی مشاوره گروهی – عقلانی – عاطفی الیس کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد مقایسه اثر بخشی مشاوره گروهی – عقلانی – عاطفی الیس،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن تحقیق در مورد مقایسه اثر بخشی مشاوره گروهی – عقلانی – عاطفی الیس :
شرح حال آلبرت الیس
آلبرت الیس در سال ۱۹۱۳ میلادی متولد شد. در سال ۱۹۳۴ میلادی، درجه لیسانس خود را از سیتی کالج نیویورک دریافت کرد. در سال ۱۹۴۳ درجه فوقلیسانس و در سال ۱۹۴۷، درجه دکترای خود را از دانشگاه کلمبیا دریافت داشت. در سال ۱۹۴۳ میلادی، به طور خصوصی به مشاوره و روان درمانی در زمینه خانوادگی، ازدواج و امور جنسی اشتغال ورزید. به علت علاقه به روانکاوی، به مدت سه سال آموزشهای لازم را فرا گرفت. سپس در مقام روانشناس بالینی در
یک مؤسسه بهداشت روانی وابسته به بیمارستانی در نیوجرسی مشغول کار شد و بعدها استاد دانشگاه راتگرز و دانشگاه نیویورک شد. ولی قسمت اعظم اوقات زندگی خود را به روان درمانی خصوصی میگذراند. (پاترسن، ۱۹۶۶: کرسینی، ۱۹۷۳).
الیس در اوایل کارش، در مشاوره ازدواج و خانوادگی، اصولاً بیشتر اوقات، به شیوهای آمرانه به ارائه اطلاعات به مراجعانش میپرداخت. ولی به زودی آگاهی یافت که مراجعان او، با توجه به مشکلاتی که داشتند، دچار کمبود اطلاعات نبودند، بلکه به عوامل روانی و عاطفی نیاز داشتند. لذا به سوی فراگیری روانکاوی شتافت
و پس از پایان دوره کارآموزی و گذراندن آموزشهای لازم، به اعمال روانکاوی سنتی روی آورد. گرچه تقریباً در مورد پنجاه درصد از بیماران نتیجه کارش موفقیتآمیز بود ولی، به طور کلی، از نتایج کارش رضایت نداشت و مهمتر آنکه الیس با روشها و نظریه روانکاوی توافقی نداشت. زیرا شیوههای روانکاوی در مقایسه با نظریات خودش چندان فعال و هدایتکننده نبودند. در نتیجه، الیس به شیوه فرویدیهای جدید روی آورد و فعالتر شد و روش مستقیمتری را در درمان به کار بست.
گرچه در جهتگیری جدیدش با صرف وقت کمتر موفقیت بیشتری به دست آورد و درصد بهبود یافتگان به ۶۳ درصد افزایش یافت. ولی هنوز هم ناراضی به نظر میرسید. او دریافت که بیماران، با وجود آنکه بصیرت لازم را کسب میکنند، در ایجاد تغییر رفتار از طریق اصول موفق نیستند. از این پس، الیس به نظریات یادگیری و تغییر رفتار از طریق اصول یادگیریهای شرطی روی آورد و بدان وسیله به بیماران در تغییر رفتارشان کمک میکرد. گرچه این شیوه هم از روش قبلی او مؤثرتر بود، اما هنوز هم برایش قانعکننده و رضایتبخش نبود. از سال ۱۹۴۵ میلادی به بعد، الیس شیوه درمان عقلانی- عاطفی را مؤثرتر از سایر روشها دانست و همواره سعی کرد که در درمان از آن استفاده کند و به رشد و توسعه آن همت گمارد (کرسینی، ۱۹۷۳: الیس، ۱۹۷۳: هرشر، ۱۹۷۰).
دیدگاه شناختی- رفتاری
از نقطه نظر این دیدگاه شرایط زندگی، دیگران و رویدادهای گذشته تعیین کننده مشکل نیستند بلکه نوع ادراکات از موقعیت ها و نیز شیوه تفکر است که همواره انسان را به دردسر می اندازد. پس وظیفه درمانگر عبارت است از تشخیص و سپس تغییر تفکرات غلط و مضری که باعث اختلالات رفتاری و عاطفی در مراجعان گشته اند.[۴][۶]
نظریه شخصیت
الیس از سه دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روانشناختی به شخصیت مینگرد و در هر یک از این سه بعد، نظرات خاصی درباره شخصیت ارائه میدهد (کریسنی، ۱۹۷۳).
۱ مبنای فیزیولوژیکی: الیس معتقد است که انسان ذاتاً تمایلات بیولوژیکی استثنایی و نیرومندی برای تفکر و عمل به شیوه خاص دارد، که این شیوه ممکن است در جهت منطقی و غیرمنطقی باشد. از جهت تفکر و عمل فرد را تابع محیط خانواده و فرهنگی میداند که فرد در آن رشد مییابد. او انسان را از نظر بیولوژیکی، عمدتاً موجودی میداند که در جهت تخریب نفس و ارتکاب امور بد گام برمیدارد. و آمادگی ذاتی شدیدی برای تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی دارد. الیس انسان را موجودی میداند که ذاتاً تمایل مفرطی به سهلانگاری در تغییر رفتار خویش دارد. به عقیده وی انسان مایل است که وابستگی خود را به بسیاری از اسطورهها و تعصبات خانوادگی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، که از دوران اول زندگی و مراقبت و احتیاطی افراطی در امور خویش داشته باشد. به عقیده الیس دیگر تمایلات ذاتی و نامطلوب هر انسانی احساس نیاز مفرط است به اینکه خود را برتر از دیگران و صاحب همه مهارتها بداند، توسل به نظرات احمقانه و بدبنیاد، پرداختن به تفکر آرزومندانه، توقع خوبی و خوش رفتاری مداوم از دیگران، محکوم کردن خود در مواردی که ضعیف عمل میکند و تمایل عمیق به زودرنجی و برآشفتگی عاطفی است. از نظر الیس، اگر انسان به این تمایلات طبیعی- و در عین حال غیر سالم- خود نرسد، خود، دیگران و دنیای خارج را مورد مذمت و نکوهش قرار میدهد (الیس، ۱۹۷۳: پاترسن، ۱۹۶۶: کرسینی، ۱۹۷۳).
۲ مبنای اجتماعی: الیس میپذیرد که انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی برای او لازم است. او معتقد است که انسان باید در اجتماع مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بیش از حد خودمدار و خودبین نباشد، و زیاد بر سبقت جویی تأکید نکند. به عقیده او انسان باید تا حدی از آن خصوصیتی بهرهمند باشد که آدلر آن را علاقه اجتماعی و ارتباط با همنوع میداند. اما از طرف دیگر، معتقد است که پافشاری بر نگرش دیگران نسبت به خود و جلوهدادن آن به صورت نیازی مبرم، حالتی مرضی و مخرب نفس است. به نظر او، این که دیگران نسبت به ما نظرات خوبی داشته باشند مطلوب است، اما نباید ما هستی و وجود خود را در گرو نگرش مثبت دیگران نسبت به خود بدانیم. به عقیده الیس، بلوغ عاطفی و سلامت روانی ایجاد تعادل مطلوب است میان اهمیت دادن و اهمیت افراطی دادن به داشتن روابط متقابل مناسب از جانب فرد (کرسینی، ۱۹۷۳: پاپن، ۱۹۷۴: الیس، ۱۹۷۳).
۳ مبنای روانشناختی: مطالعه شخصیت تنها از دو بعد فیزیولوژیکی و اجتماعی کافی نیست و باید بعد روانی رشد شخصیت را نیز مطرح کرد. به عقیده الیس، گرچه انسان از نظر بیولوژیکی تمایل شدیدی به مضطرب کردن خود و تخریب نفس دارد و گرچه او در اجتماعی زندگی میکند که سبب پارهای از نابسامانیهای رفتاری اوست و آنها را تقویت میکند، اما دیدگاه روانشناختی شخصیت چگونگی رشد آن را مشخص میکند.
الیس غریزه را به مفهوم کلاسیک آن قبول ندارد و بیشتر با مزلو در زمینه تمایلات انسان همعقیده است. او میپذیرد که انسان تمایلی به عشق و محبت، توجه و مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن، بیتوجهی، و ناکامی دوری میجوید. بنابراین، وقتی حادثه فعالکنندهای (a) برای فرد اتفاق میافتد، او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از (a) داشته باشد: یکی افکار، عقاید و باروهای منطقی و عقلانی (rb) و دیگری افکار، عقاید و برداشتهای غیرعقلانی و غیرمنطقی (ib). در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد، به عواقب منطقی (rc) دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت. در حالتی که فرد تابع و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی قرار گیرد. با عواقب غیرمنطقی (ic) مواجه خواهد شد، که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی، که شخصیت ناسالمی دارد. در واقع، وقتی که حادثه نامطبوعی برای فرد اتفاق میافتد و او احساس اضطراب و تشویش میکند، تقریباً در نقطه b (یعنی نظام باورها) خود را به دو چیز کاملاً متفاوت و متضاد متقاعد میکند و یکی از آنها را در پیش میگیرد که مسلماً همان افکار غیرعقلانی اوست (ic).
سلامت روانی با شخصیت سالم
اختلال شخصیت
به طور خلاصه، در نظریه الیس درباره شخصیت، انسانها تا حد زیادی خود متوجه، اختلالات و ناراحتیهای روانی خود هستند. انسان با استعداد و آمادگی مشخص برای مضطرب شدن متولد میشود و تحت تأثیر عوامل فرهنگی و شرطیشدنهای اجتماعی این آمادگی را تقویت میکند. در عین حال، انسان این توانایی قابل ملاحظه را هم دارد که به کمک تفکر و اندیشه، از آشفتگی و اضطراب خود جلوگیری کند. بنابراین، اگر چنانچه با مسئله تشکل افرادی که نیاز به کمک و روانیاری دارند، به شیوهای بسیار فعال و جهت دهنده، آموزگار منشانه و فلسفی روبرو میشویم. در اکثر موارد، آنها از تفکر انحرافی و رفتار و عواطف نامناسب خود دست برخواهند داشت، به تغییرات اساسی و چشمگیری در عقاید بیماریزای خود دست خواهد زد و نتیجتاً، بهبود خواهند یافت (الیس، ۱۹۷۳: کرسینی ۱۹۷۳: هرشر، ۱۹۷۰).
۱۲باور غیرمنطقی که موجب اضطراب و ناراحتی میگردد:
۱ این باور که برای هر بزرگسالی ضروری است که مورد عشق دیگران قرار گیرد و آن هم تحت هر شرایطی- و به جای تمرکز بر ارزش فردی، برگرفتن تأیید از دیگران و بر دوست داشته شدن به جای مورد محبت قرار گرفتن تأکید دارد.
۲ این باور که رفتارهای خاصی نادرست و بد هستند و کسانی که این رفتارها را دارند بد میباشند- به جای این باور که این رفتارهای خود تخریبگر یا غیر اجتماعی، یا کسانی که این اعمال را انجام میدهند رفتار احمقانه، خشن و یا بیمارگونه دارند و بهتر است که به تغییر آن کمک شود. رفتارهای بد دیگران آنها را افرادی بد نمیسازد.
۳ این باور که در صورتیکه چیزها آنگونه که ما میخواهیم نباشد افتضاح است. به جای این باور که این چیزها خیلی بد است و بهتر است تلاش کنیم تا شرایط را تغییر دهیم و آن را رضایتبخش سازیم و اگر این کار ممکن نباشد با رضایت بیشتری شرایط موجود را بپذیریم.
۴ این باور که بدبختی انسان به علت عوامل بیرونی است و به ما توسط مردم و اتفاقات بیرونی تحمیل میشود- به جای این باور که ناراحتی روانی به طور عمده به علت دیدگاه ما نسبت به وقایع ناگوار است.
۵ این باور که اگر چیزی خطرناک یا هولناک باشد باید به شدت از آن ناراحت شد و کاملاً نگران آن باشیم- به جای این باور که فرد بهتر است به صورت صریح با این مسأله روبرو شود و آن را به صورت غیرخطرناک تبدیل کرده و زمانیکه این کار ممکن نباشد وقوع آن را بپذیرد.
۶ این باور که بهتر است از سختیها و مسؤلیتهای زندگی اجتناب کرده و راه آسان معمولاً بسیار دشوارتر از راه طولانیمدت است.
۷ این باور که ما مطمئناً به چیزی یا کسی قویتر و بزرگتر از خودمان نیاز داریم تا به آن تکیه کنیم- به جای باور به این که بهتر است خطا کرده و کارها و فکرها را با وابستگی کمتر انجام دهیم.
۸ این باور که باید کاملاً شایسته و نابعه باشیم و به همه جنبههای موفقیت دست یابیم به جای باور به اینکه بهتر است به جای آنکه همیشه بخواهیم بهترین را انجام دهیم آنچه میخواهیم را سعی کنیم درست انجام دهیم و خود را به عنوان موجودی غیرکامل بپذیریم که خطاهای عمومی و محدودیتهای انسان را دارد.
۹ این باور که اگر چیزی یکبار عمیقاً زندگی ما را تحت تأثیر قرار داد این اتفاق همواره زندگی ما را تحت تأثیر دارد- به جای باور به اینکه ما میتوانیم از تجارب گذشته خود بیاموزیم اما نباید به آنها وابسته باشیم و بر آن مبنا زندگی کنیم.
۱۰ باور به اینکه ما باید کنترل کامل بر امور داشته باشیم- به جای باور به این که دنیا پر از احتمالات و شانس است و ما همچنان میتوانیم در کنار آنها از زندگی لذت ببریم.
۱۱ باور به این که خوشحالی انسان از طریق جبر و سکون به دست میآید به جای این باور که ما تمایل داریم که شادتر باشیم و خود را وقف پروژههای بیرونی و افراد دیگر کنیم.
۱۲ این باور که ما به طور حقیقی کنترلی بر احساسات خود نداریم و نمیتوانیم احساس بدبختی خود را تغییر دهیم- به جای این باور که ما کنترل حقیقی بر احساسات تحریککننده خود داریم و اگر بخواهیم میتوانیم این فرضیهها را که معمولاً خودمان خلق کردیم، تغییر دهیم.
برای سادهتر کردن آنچه الیس به عنوان باورهای غیرمنطقی از آن نام میبرد باید بگوییم:
۱ من باید کاملاً شایسته و کامل باشم وگرنه بیارزشم.
۲ دیگران باید با من کاملاً خوب رفتار کنند وگرنه من بیچارهام.
۳ دنیا باید همواره باعث شادی من باشد وگرنه میمیرم.
درمانگر از مهارتهای خود به چالش طلبیدن این باورهای غیرمنطقی استفاده میکند و یا حتی برتر از آن سایر اعضای گروه را به چالش این باورها میطلبد برای مثال میپرسد:
۱ آیا هیچ مدرکی برای این باور وجود دارد؟
۲ آیا هیچ مدرکی علیه این باور وجود دارد؟
۳ اگر این باور را رها کنی بدترین اتفاق ممکن چه خواهد بود؟
۴ بهترین اتفاق چه خواهد بود؟
چرا رویکرد درمانی در گروه مورد استفاده قرار میگیرد؟ مزایای متعددی برای درمان در گروه در مقایسه با درمان فردی وجود دارد. اولین مزیت احساس عمومیت مراجعان در گروه است که در مییابند تنها آنها نیستند که از این مشکل رنج میبرند. دومین مزیت این است که گروه فرصت آموزش جانشینی از راهحلهای دیگران برای مشکل مشابه را برای فرد ایجاد میکند. سومین مزیت این است که حضور فرد در گروه برای اولین بار به معنای اعلام تعهد عمومی فرد برای تغییر است سایر مزایا بهطور اخص در درمان عقلانی- رفتاری فرصتهای ایفای نقش و کمک در کنار گذاشتن افکار غیرمنطقی میباشد که از طریق ایفای نقش در موقعیتهای کنترل شده و حقیقی در خور هر مراجع انجام میشود. هدف در کنار گذاشتن افکار غیرمنطقی، جایگزین کردن افکار مثبتتر و منطقیتر به جای افکار غیرمنطقی و نا به هنجار میباشد.
مزیت مهم دیگر رویکرد شناخت عقلانی- عاطفی درمان گروهی آن است که بیش از نیمی از درمانهای مؤثر در ضمن جلسات انجام میگیرد. باقی کار درمان به صورت تکلیف بین جلسات که شامل نمره دادن به موضوعات نگران کننده و تمرین هر دو عامل حساسیتزدایی و بازسازی نظام شناختی میباشد، انجام می شود. برخی از مواقع تمرینها به صورت جلسه به جلسه انجام میپذیرد اما برخی بیش از یک هفته فرصت میان جلسات برای انجام تمرینهای پیچیده لازم است. برای مثال، تکلیف خودافشایی ممکن است برای جلسه خاصی در نظر گرفته شود. در این مواقع، تکلیف برای دو یا چند هفته بعد داده میشود.
گروه میتواند شامل ترکیب مردان و زنان در تمام سنین باشد اما در صورت تقاضا گروه میتواند تنها شامل مردان یا زنان باشد. (این طریق در برخی از مواقع که مشکلات جنسیتی زیادی وجود دارد مناسب خواهد بود).
گروه روش بسیار مناسبی برای کار بر روی مشکلات فردی و اجتماعی میباشد زیرا در گروه تمامی مشکلاتی را که در موقعیتهای اجتماعی اعضا با آن روبرو میشوند نمایانگر شده و در کنار آمدن با آن مسائل به فرد کمک میکند. مشکلات فردی معمولاً میتواند با در جریان قرار گرفتن مشکلات دیگر اعضای گروه تخفیف یابد و اعضای گروه معمولاً میتواند به یکدیگر کمک کرده و از بینش یکدیگر بهره ببرند. علاوه بر این مباحثه، درمانگر عقلانی، عاطفی از هر تکنیک دیگری که به تفسیر باور مراجعان کمک کند استفاده خواهد کرد. ممکن است گروه درمانی از تکنیک هایی نظیر توجه بدون قید و شرط، فعالیتهای مخاطره آمیز، قاطعیتورزی، آموزش همدلی و گاهی از تکنیک ایفای نقش، حساسیتزدایی و غیره استفاده کنند.
پذیریش بیقید و شرط خود
الیس تأکید بسیار زیادی بر اهمیت آنچه به آن پذیرش بیقید و شرط خود میگوید دارد. او اظهار میدارد در مکتب عقلانی عاطفی هیچ فردی هر قدر که کارهای ناشایست انجام دهد فرد بدی نیست و ما باید خود را به خاطر آنچه هستیم به جای آنچه بهدست میآوریم بپذیریم.
یک رویکرد که او به آن اشاره میکند قانع کردن مراجع به ارزش باطنی خود به عنوان یک انسان میباشد.
او اشاره دارد که اکثر نظریهها از مفاهیم اعتماد به نفس، قدرت خود و سایر مفاهیم مشابه بسیار صحبت کردهاند. ما به طور طبیعی موجودات ارزیابی کنندهای هستیم. اما ما از ارزیابی صفات و کارهای خود فراتر رفته و به ارزیابی خود میپردازیم و تنها دستاورد این عمل ضرر میباشد.
براساس باور الیس دلایل مشروط برای ارتقاء “خود” در هر فرد وجود دارد: ما میخواهیم زنده بمانیم و سالم و از زندگی لذت ببریم. اما باورهای غیرمنطقی آسیبزا برای خود عبارتنداند از:
۱ من خاص یا نفرین شده هستم.
۲ من باید دوست داشته شوم و از من نگهداری شود.
۳ من نه خوبم و نه بد.
۴ باید خود را ثابت کنم.
۵ باید هر آنچه میخواهم داشته باشم.
حوزههایی که میتوانند در گروه مطرح شوند عبارتند از: خشم، اضطراب، احساس گناه، شرم، آلودگی، حسادت، شک، استرس، اعتماد به نفس، خودباوری پایین، کنارآمدن با موقعیتهای خاص اجتماعی یا شرایط خاص سلامتی، مشکلات شغلی، ناراحتی کلی، مشکلات وابستگیهای مواد و الکل، مشکلات روابط، مشکلات برقراری ارتباط، ترس اجتماعی و غیره …
در انتها ۱۲ باور غیرمنطقی در کنار باورهای جایگزین آن برای درک کلی خطاهای شناختی ذکر میگردد
۱ باور غیرمنطقی
من به عشق و تأثیر عمده افراد نیازمندم و از عدم تأثیر هر فردی اجتناب میکنم.
باور منطقی
عشق و تأیید بسیار دلپذیر است و در شرایط مناسب به دنبال آن خواهم بود اما آنها از واجبات نیستند من بدون آنها نیز میتوانم زندگی کنم.
۱ باور غیرمنطقی
برای ارزشمند بودن به عنوان یک انسان، باید به موفقیت در هر کاری که میکنم بدون هیچ اشتباهی دستیابم
باور منطقی
من همواره سعی میکنم تا حد ممکن به موفقیت دست یابم. اما شایستگی عدم شکست غیرواقعی است. بهتر است که خود را جدا از عملکرد خود به عنوان یک انسان بپذیرم.
۲ باور غیرمنطقی
افراد باید همواره کار صحیح را انجام دهند، زمانی که کاری آسیبزا انجام میدهند باید سرزنش و تنبیه شوند.
باور منطقی
ناخوشایند است که گاهی افراد کارهای نادرست انجام میدهند اما انسان کامل نیست و ناراحت کردن خودم در حقیقت تغییری ایجاد نخواهد کرد.
۳ باور غیرمنطقی
وقایع باید طبق آنچه میخواهم باشد و در غیر این صورت زندگی غیرقابل تحمل خواهد بود.
باور منطقی
هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید هر چیز باید آنگونه که میخواهم اتفاق بیفتد. ناامید کننده است اما میتوانم این را درک کنم به خصوص برای جلوگیری از فاجعه
۴ باور غیرمنطقی
ناراحتی من به واسطه اتفاقات خارج از کنترل من به وجود آمدهاند و در نتیجه کار زیادی نمیتوانم برایش انجام دهم.
باور منطقی
عوامل خارجی بسیاری در کنترل من نیستند. اما اینها افکار من هستند (نه عوامل خارجی) که باعث احساسات من میشوند و میتوانم بیاموزم که افکارم را کنترل کنم.
۵ باور غیرمنطقی
من باید در مورد چیزهای خطرناک و ناخوشایند نگران باشم وگرنه آنها ممکن است اتفاق بیفتند.
باور منطقی
نگرانی در مورد وقایعی که میتوانند ناخوشایند باشند از رخداد آنها جلوگیری نخواهد کرد اینکار فقط من را در حال حاضر نگران و افسرده میسازد.
۶ باور منطقی
با اجتناب از مشکلات، ناملایمات و مسئولیت در زندگی شادتر خواهم بود.
باور منطقی
اجتناب از مشکلات به صورت خلاصه آسانتر است و کنار گذاشتن چیزها از اتفاقات نامناسب برای مدت طولانی جلوگیری میکند و همچنین به من فرصت بیشتری برای نگران شدن میدهد.
۷ باور غیرمنطقی
هرکسی باید به فردی قویتر از خود تکیه کند.
باور منطقی
تکیه بر دیگری ممکن است باعث رفتارهای وابسته گردد. عیبی ندارد که به جستجوی کمک باشیم اما در صورتی که آموخته باشیم به خود و قضاوت خود ایمان داشته باشیم.
۸ باور غیرمنطقی
اتفاقات گذشته باعث مشکلات من هستند و آنها همچنان در احساسات و رفتارهای من دخیلند.
باور منطقی
گذشته نمیتواند در زمان حال من تأثیر بگذارد. باورهای اخیر من عکسالعملها را ایجاد میکنند. ممکن است این باورها را در گذشته آموخته باشم اما میتوانم در حال حاضر آنها را تحلیل و تفسیر دهم.
۹ باور غیرمنطقی
من باید با ناراحتی دیگران ناراحت شوم.
باور منطقی
من نمیتوانم احساس بد و ناراحتی دیگران را با ناراحت شدن خود تغییر دهم.
۱۰ باور غیرمنطقی
من نباید احساس ناآسودگی و درد داشته باشم، نمیتوانم اینها را درک کنم و باید از آنها اجتناب کنم آن هم به هر قیمتی.
باور منطقی
چرا من نباید احساس ناآسودگی و درد کنم؟ من اینها را دوست ندارم اما درکشان میکنم. اگر همواره از ناملایمات اجتناب کنم زندگی من بسیار محدود خواهد بود.
۱۱ باور غیرمنطقی
هر مشکلی باید راهحل ایدهآلی داشته باشد و وقتی فردی نتواند آن راهحل را بیابد زندگی غیرقابل تحمل خواهد بود.
باور منطقی
مشکلات معمولاً راهحلهای متفاوتی دارند بهتر است که منتظر راهحل ایدهآل نباشیم و به بهترین راهحل موجود زندگی کنیم. من میتوانم با کمتر ایدهآل زندگی کنم.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.