مقاله سازمان تبلیغات اسلامی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله سازمان تبلیغات اسلامی دارای ۵۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله سازمان تبلیغات اسلامی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله سازمان تبلیغات اسلامی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله سازمان تبلیغات اسلامی :
سازمان تبلیغات اسلامی
تشکیل هیئتهای مؤتلفه و تبلیغات اسلامی تحت نظر امام خمینی(ره)
امام، اولین بار پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی، در یک دعوت عام ما را به قم دعوت کرد. دعوت به این شکل بود که در شبی که در یکی از جلسات درس تفسیر قرآن شرکت کرده بودیم، شخصی از قم به تهران آمده و پیامی از سوی مراجع و امام داشت. پیام این بود که: من از منزل مراجع، بهویژه حاج آقا روحالله خمینی میآیم. ایشان فرمودهاند فاصلهی تهران تا قم کمتر از ۵ ساعت وقت میخواهد و هزینهی رفت و برگشت کمتر از ۱۰ تومان است. چرا شما در شرایط استثنایی کنونی، تماستان با قم مرتب و منظم نیست؟
پس از ماجرای تصویبنامهی لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۱۳۴۱، دو هیئت مذهبی از کسبه و تجار بازار تهران که از آغاز نهضت نوپای اسلامی به رهبری آیتالله خمینی در حوادث و وقایع آن حضور و فعالیت داشتند و ضرر جدایی را احساس کرده بودند، تصمیم گرفتند با یکدیگر ائتلاف کنند. سپس یکی دیگر از هیئتهای فعال بازار را نیز مطلع و در ائتلاف خود سهیم کردند. آنها پس از ائتلاف، در یکی از ملاقاتهای مردمی با امام، ماجرای ائتلاف خود را به اطلاع وی رساندند و ایشان نیز ائتلافشان را تأیید کرد.
ائتلافکنندگان که بعدها به «هیئتهای مؤتلفهی اسلامی» معروف شدند، هیئت مسجد امینالدوله، مسجد شیخ علی، و اصفهانیها در بازار تهران بودند. هیأت مسجد امینالدوله، از کسبه و تجار بازار تهران و شاگردان آنها تشکیل میشد که به دلایل متفاوت، تحصیل علوم جدید را در مراحل ابتدایی رها کرده و در بازار تهران به کار پرداخته و شبها پس از پایان کار، به تحصیل علوم دینی نزد شیخ حسین زاهد ومرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس در مسجد امینالدوله میپرداختند. در میان شاگردان این دو، عدهای مانند حبیبالله عسگراولادی، ابوالفضل توکلی بینا و حبیبالله شفیق با یکدیگر آشنا شدند و بعدها مهدی عراقی نیز به آنها پیوست.مهدی عراقی، در جمعیت فدائیان اسلام سابقهی فعالیت داشت و تحت تعقیب قرار گرفته و به زندان نیز رفته بود و نیروهای امنیتی، او را به عنوان مبارزی فعال میشناختند.
این چهار تن، پس از سال ۱۳۳۳ که حوادث سیاسی، نیروهای مخلص را ناامید کرده بود، تصمیم گرفتند هیئتی مذهبی تأسیس کنند و به فعالیت فرهنگی- اجتماعی بپردازند. لذا به قرآن تفأل زدند و آیهی« و الله یؤید بنصره من یشاء»(۲) آمد و براساس آن خود را «هیأت مؤید» نام گذاشتند و تا سال ۱۳۳۹ به فعالیت پرداختند. طلوع نهضت اسلامی به رهبری آیتالله خمینی و دعوت از هیئتهای مذهبی جهت ارتباط با وی، باعث ارتباط این هیئت با او شد. آنان در ایام فعالیت در مسجد امینالدوله و همچنین فعالیت اقتصادی در بازار، با هیئتی دیگر به
نام «هیئت مسجد شیخ علی» به رهبری صادق امانی، از کسبهی بازار تهران آشنا شده بودند. حاج صادق و یارانش از آغاز دههی بیست، در جامعهی تعلیمات اسلامی به رهبری شیخ عباسعلی قرائتی سبزواری، معروف به اسلامی، و سپس با تأسیس گروه شیعیان در اواخر دههی بیست، به فعالیت مذهبی پرداختند. حاج صادق امانی، مسجد کوچکی را در بازار تهران به نام «مسجد شیخ علی»، پایگاه فعالیت و مبارزه ساخته بود. اعضای اصلی این هیئت، حاج صادق امانی، حاج حسین رحمانی، اسدالله لاجوردی و صادق اسلامی بودند که با حوادث سیاسی این دوران آشنا و در کنار حاج صادق به فعالیت در این پایگاه میپرداختند.
با طلوع نهضت اسلامی،این گروه نیز با آیتالله خمینی آشنا و به ارتباط با او ادامه داد. پس از مدتی فعالیت و آشنایی با هیئت مسجد امینالدوله، این دو گروه، تصمیم به ائتلاف گرفته و با گروه سومی که در بازار تهران به «هیئت اصفهانیها» معروف و آنها نیز با آیتالله خمینی ارتباط داشتند، آشنا شدند و آنها را به ائتلاف با خود دعوت کردند. اعضای اصلی این هیئت، عزتالله خلیلی، مهدی بهادران، میرفندرسکی و علی حبیباللهیان بودند. پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۱۳۴۱، امام فردی را از قم به تهران فرستاد تا مجامع و هیئتهای دینی را به تماس مرتب و منظم با قم، ترغیب و دعوت نماید. پس از آن، در دعوتی عام، با سخنرانی در جمعشان، آنها را به رفتار رژیم در برابر قوانین اسلام متوجه ساخت
. حبیبالله عسگراولادی که در این جمع حضور داشته است دربارهی آن میگوید:
«بعضی از برادران در این مرحله، زودتر از ما خدمت(امام خمینی) رسیده و خدماتی را آغاز کرده بودند. منجمله، همین تلگرافها را چاپ و تکثیر میکردند. تعداد اندکی از برادرانمان از جمله شهید صادق امانی (و گروه او)، از قبل با امام رابطه داشتند و بیشتر اعلامیهها و تلگرافات توسط ایشان به دست ما میرسید. امام، اولین بار پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی، در یک دعوت عام ما را به قم دعوت کرد. دعوت به این شکل بود که در شبی که در یکی از جلسات درس تفسیر قرآن شرکت کرده بودیم، شخصی از قم به تهران آمده و پیامی از سوی مراجع و امام داشت. پیام این بود که: من از منزل مراجع، بهویژه حاج آقا روحالله خمینی میآیم. ایشان فرمودهاند فاصلهی تهران تا قم کمتر از ۵ ساعت وقت میخواهد و
هزینهی رفت و برگشت کمتر از ۱۰ تومان است. چرا شما در شرایط استثنایی کنونی، تماستان با قم مرتب و منظم نیست؟ ممکن است شما مطالبی در تهران داشته باشید و ما از آن بیاطلاع باشیم و ممکن است ما در قم اطلاعاتی داشته باشیم که به دست شما نرسد. شخص حامل پیام گفت: «من باید این پیام را به بقیهی مجامع و هیئتهای دینی برسانم تا آنها هم مطلع شوند.»
شخص حامل پیام خداحافظی کرد و رفت. ولی من تا آخر جلسه هیچ نفهمیدم که چه گذشت. تمام ذهنم به دنبال این رفت که چرا از روزی که ایشان مبارزه را شروع کرده و ما هم گاهگاه به قم میرفتیم و وظایف محوله را انجام میدادیم، چرا پس از آن ارتباط منظمی را برقرار نکردیم. پس از تفسیر، با برادران قرار گذاشتیم در اولین جمعه، خدمت ایشان برسیم. در این سفر من از طرف برادران مأمور شدم که به نمایندگی از گروه خودمان مطالبی را خدمت امام عرض کنم. هنگامی که در حضور امام دهان باز کردم تا شروع به سخن نمایم، ناگهان نگاه ایشان به طرف من برگشت و من تمام مطالبی که در ذهنم بود و میخواستم عنوان کنم یکباره در اثر نگاه ایشان فراموش کردم و نتوانستم چیزی بگویم. پس از لحظهای مکث که امام متوجه حالت من شده بود،
خودشان شروع به صحبت کردند و فرمودند: «گویا آقایان که از تهران تشریف آوردهاید به دنبال دعوتی میباشد که از هیئتها و گروهها به عمل آمده است. فکر میکنم لازم باشد من هم سؤالات را مطرح کنم و این سؤالات را دقت کنید. اولین سؤال اینکه، مگر امر به معروف و نهی از منکر و جهاد جزو فروع دین نیست؟ چطور این فروع از فروع دین در رسالههای علمیه وجود ندارد؟ دقت کنید این از چه زمانی برداشته شده؟ و چرا برداشته شده و چه کسانی برداشتهاند؟» بعد فرمودند: «باید متوجه باشیم برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر باید قدرت فرمان باشد، قدرت بازداشتن باشد. امر به معروف با خواهش به معروف، فرق دارد. نهی از منکر با خواهش به نهی از منکر تفاوت دارد. معنای واقعی امر به معروف و نهی از منکر این است که ملت اسلام، قدرتی پدید آورده باشد که این قدرت به معروف، فرمان دهد و با قدرت، از منکر، جلوگیری به عمل آورد.»
سپس فرمودند: «حالا که این توضیح را شنیدید، بروید و ببینید امر به معروف واقعی، به ضرر چه کسانی بوده و چه کسانی از آن ضرر میدیدند که ملت اسلام قدرت آمره و قدرت ناهیه داشته باشد. از همینجا میتوانید بفهمید که چه دسیسههایی به کار رفته که رسالههای علمیهی ما منهای این مسائل باشد.» در طول یک هفته چندین جلسه روی این سخنان بحث کردیم و سرانجام با این معیارها نتوانستیم گذشتههایمان را امضا کنیم. در صورتیکه قبلاً از گذشتهمان خیلی راضی بودیم. هفتهی بعد حدود بیست و هفت و هشت نفری خدمت
ایشان رفتیم. باز در این جلسه، مسائلی پیش آمد. درس اوّل را در مسائل سیاسیـ اجتماعی به ما گفتند. سومین جلسهای که ما به خدمت امام رسیدیم درست در تاریخی بود که اسدالله علم (نخستوزیر) پس از یک مدت کوتاهی، که به تعبیر امام آزمایشهایشان تمام شد، مجدداً اعلام کرد که تصویبنامهی انجمنهای ایالتی و ولایتی به قوّت خودش باقی است و عمل میشود و در ضمن آن، یکی دو جریان که در قم و مشهد و دیگر شهرها به وجود آمده بود، کوبیده بودند و امام طی اعلامیهای، از مسلمانان درخواست کمک نموده بودند که به اعلامیهی استنصار معروف شد.»
در پاسخ به اعلامیهی استنصار آیتالله خمینی، ابوالفضل توکلیبینا به همراه سید محمود محتشمیپور، کسبهی بازار تهران را راضی کردند و به دیدار امام بردند. وی در اینباره میگوید: «شاید اولین جرقهای که جاذبهی امام در تهران و شهرستانها زد [و] مردم را بیشتر جذب کرد، اعلامیهای به نام اعلامیهی استنصار [بود]. اعلامیهی فوقالعادهای بود. از مردم طلب استنصار شده بود. علما و فقهای موجود، به شاه، تلگراف زدند. شاه تلگراف (آنان) را به دولت احاله کرد. دولت، جواب همه را داد الاّ [جواب] امام را. دیدند امام لبهی تیز کارد را روی شخص شاه [گذاشته]؛ [دیدند] که آن زبان، زبان اسلام و قوی و نیرومند است. متوحش شده بودند و پاسخی به ایشان ندادند. میخواستند ایشان را منزوی کنند. یادم هست که اعلامیهی استنصار که آمد و در تهران و شهرستانها توزیع شد، اکثراً، هر کس را که میدیدی، خصوصاً جوانها، میگفتند فقیه و زعیمی که میتواند زعامت جامعهی مسلمین را به عهده بگیرد، حاج آقا روحالله است.
بعد از آن اعلامیهی استنصار، ما فکر کردیم حرکتی را انجام [بدهیم] خصوصاً بنده این را با آقای حاج سید محمود محتشمیپور که آن روزها او هم در بازار حضرتی بود، [در میان گذاشتم و] گفتم: «این اعلامیه را میبینی. این طلب استنصار از مردم است. باید حرکتی بکنیم که مردم را به سوی ایشان متوجه کنیم.» گفت: «پیشنهاد شما چیست؟» گفتم: «تجار و کسبهی بازار حضرتی از موقعیت بالایی برخوردارند. ما همهی اینها را به عنوان یک حرکت جمعی به قم ببریم.» ایشان گفت: «این [کار] پول میخواهد. خرج دارد.» گفتم: «خرجش را یک چیزی [از خودشان] میگیریم. یک چیزی هم [خودمان] میدهیم.» قبول کرد که نصف هزینه را ایشان بدهد. تعدادی ماشین اجاره کردیم و با تجار و کسبهی آن منطقه نیز صحبت کردیم که نفری ده تومان از شما میگیریم. و شما را به دیدار علما در قم میبریم. نامنویسی کردند. چند ماشین بزرگ شد».(۳)
قبل از این نیز، توکلی، زمینهی آشنایی مهدی عراقی با امام را فراهم کرده بود. وی در اینباره میگوید:
«اولین روزی که امام اعلامیه دادند، راجع به انجمنهای ایالتی و ولایتی، برای اولین بار به شهید عراقی گفتم: «پنج شنبه شب میخواهم شما را ببرم بعضی آقایان را ملاقات کنی. آقای خمینی را ملاقات کنی.» وقتی ایشان را به قم بردم [در] همان منزل کوچکی که امام داشت، خدمت ایشان رفتیم. عدهای از تهران آمده بودند و درخواست میکردند که تکلیف ما چیست. امام میفرمودند که این رژیم، نیات پلیدی دارد و تا حالا اگر کاری نکرده به خاطر آن یکپارچگی مرجعیت آیتالله بروجردی بود و الان موقعیت را مناسب دیده و این طرح را
میخواهد پیاده کند. بنا دارد الغای مذهب بکند. شما اوّل وظیفهتان این است که مردم را به مسائل روز و مسائلی که پیش آمده، آگاه بکنید. این مسئله، مسئلهی مبهمی بود. اولین چیزی که امام اشاره میکنند، همین مسئلهی آگاهی مردم است. از آنجا که به تهران آمدیم، مرحوم عراقی با آن همه یأسی که داشتند گفتند: «این همان چیزی است که میخواستیم».
حبیبالله عسگراولادی در اینباره میگوید:
«حضرت امام استنصار که فرمودند، از هیئتهای دیگر مستقیماً حرکت کرده بودند و با ایشان در ارتباط بودند. با فاصلهی کمی از اسلامشناسان برجستهی همراه خودشان در استانها و شهرستانها هم همین کار را کرده بودند. در یک جمعهای خدمت ایشان رفتیم. بنده و آقای شفیق [به عنوان] دو نماینده در جمع رسیدیم. وقتی فرمایشات ایشان تمام شد، اجازه گرفتیم بیرون بیاییم. امام فرمودند در آن اتاق بمانید. در آن اتاق رفتیم. دیدیم چند نفر از برادرانی که آنها را میشناسیم آنجا هستند. با فاصلهای چند نفر دیگر آمدند و امام تشریف آوردند. فرمودند: «آنجوری که من راجع به شما شناخت دارم، شما همه برای خدا کار میکنید. همه به قیامت معتقدید. همه به نبوت و امامت معتقدید. همه برای عظمت اسلام، همه برای عزت مسلمین کار میکنید. چرا پراکنده باشید؟ مجزا باشید؟ چرا با هم کار نکنید؟» و توصیههایی فرمودند. امّا برای اغلب شنوندگان، مشکل بود که به هم اعتماد کنند. در ابتدا [به صورت] آزمایشی با هیئتهای دیگر جلسه گذاشتیم. حدوداً شاید دوازده هیئت و بعداً این مجموعه به بیست و هفت، بیست و هشت هیئت رسید.
پس از اینکه کار را شروع کردیم، به فکر این افتادیم که با دوازده هیئت، یک شورای مرکزی تشکیل دهیم. و چهار نفر را در ارتباط با مرجع تقلیدمان نماینده کنیم. شهید عراقی، حاج ابوالفضل توکلی، حبیبالله شفیق و بنده. گفتیم ما الآن نمیتوانیم حزب باشیم. باید ویژگیهای یک حزب را بیابیم. بهتر است که اسم جبهه روی خودمان بگذاریم: «جبههی مسلمانان آزاده». اولین تجمعی که دور هم جمع شدیم با دوازده هیئت به نام «جبههی مسلمانان آزاده» [بود]. اولین اعلامیه را صادر کردیم. بعد از مقداری فعالیت، قسمتی از یک اعلامیهی امام را برداشته و به نام «جبههی مسلمانان آزاده» موضعگیری کردیم. [پس از آن] دیدیم اعلامیهی جبههی مسلمانان آزادهی شعبهی تجریش منتشر شد. در صورتی که ما چنین چیزی نداشتیم.
اعلامیهی جبههی مسلمانان آزادهی شعبهی سیمتری و چند جبههی مسلمانان آزاده، بدون اینکه با ما ارتباط داشته باشند، همین اعلامیهی [ما را] برداشتند تکثیر کردند. تعدادی از مجموعهی اینها را از یک هیئت و مسجد دستگیر [کردند] و بردند. اینها در مدتی که در بازداشت بودند تا بازجویی شوند، یکدیگر را شناختند که جبههی مسلمانان تجریش چه کسانی هستند، جبههی مسلمانان سیمتری چه کسانی هستند. اینها به بیست و هفت و بیست و هشت و بیست و نه هیئت به نام جبههی مسلمانان آزاده رسیدند و مورد تأیید امام هم بودند. یک روز ما چهار نفر (عسگری، توکلی، شفیق، عراقی) دیدن حضرت امام رفتیم. حضرت امام پس از اینکه صحبت عمومی تمام شد، فرمودند آن اتاق بمانیم. در آن اتاق رفتیم. متوجه شدیم که از سه گروه دیگر برادران، آنجا هستند و امام تشریف آوردند و فرمودند: «همینطور که جلوتر به شما گفتم، اینبار هم میگویم شما با هم کار کنید.»
از این سه گروه، یک گروهش که در این ائتلاف قرار گرفت، نیامد. حضرت امام فرمودند با هم کار کنید و ما آمدیم سه گروه دور هم نشستیم و توانستیم یک شورای دوازده نفری تشکیل بدهیم و به حضرت امام هم اعلام کنیم که چهار نفر از دوازده نفر، رابط با شما هستند که بنده و شهید عراقی، توکلی و شفیق، رابط این ائتلاف اسلامی در بین هیئتها با امام شدیم. در اینجا، دیگر، هیئتهای مؤتلفهی اسلامی شدیم ولی هیچ نامگذاری برای خودمان نکردیم، تا روز سیزده آبان که بین ما اختلاف افتاد. در این شرایط نمایندگان حضرت امام از روحانیت در درون مؤتلفهی اسلامی مشخص شد. مؤتله در موضعی قرار گرفت که لازمهی آن یک اساسنامه بود و همین بزرگان توسط شهید باهنر، این اساسنامه را فراهم کردند. برای اینکه نیاز داخلی حوزهها را از نظر معارف برآورده کنیم، استدعا کردیم بحث «انسان و سرنوشت»، که شهید مطهری فرموده بودند، جزوه شود و توسط شهید باهنر تدریس شود».(۴)
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.