مقاله روان شناسی در محیط اداری
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله روان شناسی در محیط اداری دارای ۹۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله روان شناسی در محیط اداری کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله روان شناسی در محیط اداری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله روان شناسی در محیط اداری :
روان شناسی در محیط اداری
تعریف روانشناسی:
عنوان کتاب حاضر، نویسنده را موظف میدارد که «روانشناسی» را، بدواً به صورت هر چه ساده توضیح و تشریح نماید. و سپس از «محیط اداری» تعریف به دست دهد. چه، شرط مبادلهصحیح اطلاعات بین نویسنده و خواننده، یا گوینده و شنوند، وجود محیط تفاهم و درک مفاهیم درست از اصطلاحاتی است که در مکاتبه و یا محاوره ذکر میشود. بنابراین، صرفنظر از اختلافاتی که بین دانشمندان درباره تعریف این علم وجود دارد، روانشناسی را (که از قدیم موضوع و هدف از مطالعه آن، شناخت خصوصیات پندار و کردار یک فرد آدمی بوده است، علمالنفس، معرفتالنفس و یا معرفتالروح میگفتهاند) به شرح زیر تعریف میکنیم:
روانشناسی عبارت است از تحقیق و مطالعه در حیات نفسانی، و اعمال و رفتار انسان در احوال و اوضاع مختلف.
چنان که میدانیم وجود انسان از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت مادی یا بیولوژیکی (مانند استخوانها،عضلات، امعا، و احشا، و به طور کلی سلولهای گونا گون زنده تشکیل دهنده بدن) و قسمت غیرمادی (شامل افکار و تمایلات، احساسات غریزی، خشم، شادی و غم، پشیمانی و حالات روانی دیگر) ساخته شده است. قسمت مادی را «بدنیات» یا، «جسمیات»، و قسمت افکار و امیار را «نفسانیات» اصطلاح کردهاند. بدین ترتیب محدوده مباحث علم روانشناسی منحصر به تحقیق و مطا لعه در نفسانیات، و کشف قوانین موجود در روابط آنها است.
علم روانشناسی از قرون قبل از میلاد مورد توجه بوده، تا دو قرن پیش در اروپا و تا چندی قبل در ایران، جزء یکی از فصول فلسفه شناخته میشد. به همت دانشمندانی چون «جانلاک» انگلیسی و «کندیاک» فرانسوی این علم به صورت مستقل از فلسفه درآمد. در حال حاضر رشتههای مختلف این دانش بسیار زیاد است. کافی است که به نظر آوریم عدهای در روانشناسی کودکان، جماعتی در روانشناسی تطبیقی، گروهی در روانشنای حیوانی، یا روانشناسی از لحاظ بیماریهای دماغی و همچنین روانشناسی اجتماعی تخصص یافتهاند.
از آنجا که «روانشناسی در محیط اداری» را باید فصلی از «روانشناسی اجتماعی» بدانیم، لازم است که درباره این رشته بیشتر توضیح دهیم:
اصولاً در روانشناسی اجتماعی، سعی بر این است که رفتار فرد در قبال اعمال و سلوک دیگران نسبت به او، مطالعه شود. یا بنا به عقیده «آلپورت» غرض آن است که دریابیم و بیان کنیم که اندیشه و احساس و رفتار یک فرد، در جمع آدمیان دیگر، چگونه و تابع چه اصولی است.
حال با توجه به تعریفی که از «اداره» بیان خواهیم داشت، خواهیم دانست که محیط اداری نیز به نوبه خود، محیط اجتماعی محدود و مخصوصی است که روابط و فعل و انفعالات افراد در آن، قسمتی به موجب قوانین و مقررات مصوب، و قسمتی برابر رسوم و نظامات عمومی، استوار و برقرار میگردد. فیالمثل، اگر در محیط اجتماعی، طبقات مختلفی براساس ثروت و امکانات اقتصادی موجود است، و این اختلاف طبقاتی، خالق رفتار و سلوک معینی بین مردم میباشد، در محیط ادرای هم سلسله مراتب سازمانی مقتضیاتی به وجود میآورد که عضو اداره را ناگزیر از یک سری عکسالعملهای خاص در مقابل اعماق مافوق میسازد. ما در این کتاب میخواهیم اثر خصوصیات خلقی و روانی فرد را در جامعه اداری، و تأثیر دیگران (زیردستان همطرازان و مافوقان) را روی شخصیت او مورد مطالعه قرار دهیم، لذا باید در ابتدا «اداره» را تعریف کنیم:
تعریف اداره:
در علم اداره میگویند: «آنگاه که سعی و کوشش چند نفر از افراد انسانی به منظور وصول به هدف معینی، مشترک شود، اداره به وجود میآید». به عبارت دیگر، غرض از اداره، محیطی است که در آن جمعی برای رسیدن به هدف واحد و مشخصی میکوشند.
در این مقال کنشها و واکنشهای افراد را، در شرایطی که عضو یک ادارهاند، بررسی میکنیم. خواه این محیط به صورت اداره عمومی، مثل یک مؤسسه دولتی باشد، و یا به وضع اداره خصوصی، مانند تجارتخانه یا شرکت فلان.
برای توضیح روانشناسی در محیط اداری، ناگزیر باید شخصیت و عوامل موجد آن را ولو به اجمال، ذکر کنیم:
تعریف شخصیت و عوامل موجد آن:
فارغ از گفتگوهایی که در تعریف شخصیت شده است، اگر آن را مجموع سلوک، و نحوه عمل و عکسالعمل فرد در قبال پدیدههای گوناگون بدانیم، عوامل موجد آن در هر کس بدین قرار است:
۱- مختصات ارثی.
۲- نژاد
۳- دین و مذهب.
۴- محیط جغرافیایی طبیعی، سیاسی و بخصوص اقتصادی.
۵- رسوم و سنن خانوادگی و ملی.
۶- معلم و کتاب.
۷- رفتار و سلوک دوستان.
۸- عوارض جسمی.
بعضی از دانشمندان عوامل مذکور را در چهار گروه اساسی به شرح زیر قرار دادهاند:
۱- عوامل زیستی: شامل خصوصیات ناشی از ارث، نژاد، و عوارض جسمی بیماریها، جراحات و نقص عضو و یا اعضا).
۲- عوامل محیط طبیعی: شامل اثر آب و هوای مناطق سرد، معتدل و گرم، کوهستانی یا جلگهای، کویری و یا غیرکویری بودن محل زندگی و نشو و نما در شد و پرورش آدمی.
۳- عوامل محیط اجتماعی: که مشتمل بر دین و مذهب، مسائل مربوط به جغرافیای سیاسی، رسوم و سنن خانوادگی و ملی، معلم و کتاب، رفتار و سلوک دوستان میگردد.
۴- عوامل اقتصادی: که شامل امکانات مالی خانوادگی، قومی و ملی، و مقررات حمایتی و رفاهی دولتی هرگونه مسائلی است که در رابطه با رفع عوارض و نیازهای مادی تأثیر دارند.
بنا به آنچه اهل نظر گفتهاند، مظاهر تکوین شخصیت کودک، که بیشتر متأثر از مختصات ارثی و نژاد و عوارض جسمی، و بالاخره طرز تفکر و بالمال رفت ار و سلوک پدر و مادر اوست، در سن سه سالگی آشکار میشود. بدیهی است که به هر اندازه سایر عوامل ذکر شده روی جسم و فکر آدمی عمل کند، تکامل شخصیت او سریعتر صورت گرفته، رفتار و سلوک وی را به مرور چنان مشخص میسازد که بتوان گفت صاحب کدام نوع از انواع شخصیتهاست.
اثر عوامل مذکور در تکوین شخصیت مساوی و یکنواخت نیست. چه بسا در بعضی از اشخاص تأثیر دین و مذهب، به همراه رسوم و سنن خانوادگی به مراتب بیش از سایر عوامل است. یا اثر خصوصیات نژادی (که غالباً با محیط جغرافیایی توأم میباشد) در رشد شخصیت پارهای از مردم، چندان قاطع و زیاد از حد است که به زحمت میتوان موجبات نفوذ سایر عوامل را، به منظور ایجاد شخصیت متعادل در ایشان، فراهم آورد.
پایهریزی شخصت هر فرد در محیط اداری نیز از زمانی آغاز میگردد که به اولین شغل اداری منصوب، و تحت نظارت متصدی مقام بالاتر قرار میگیرد. این نکته محل انکار نیست که هر شخص در بدو خدمت به شدت تحت تأثیر رفتار رئیس مستقیم خود قرار گرفته، میکوشد همان رویهای را اتخاذ و تعقیب کند که مورد پسند و مطلوب او است. لذا حسن توفیق برای هر کس این است که نخستین رئیس او دارای تقوی اداری و صاحب وجدان کار باشد.
تغییر شخصیت:
همانطور که در رشته علوم طبیعی مطرح است، اصل تکامل تدریجی و یا تکامل ناگهانی (جهش MUTATION) بر سرنوشت انواع جانداران حکومت میکند،و از این راه صورت و خصوصیات هر نوع از موجودات زنده را چنان تغییر میدهد که تشخیص ویژگیهای افراد اولیه یک نوع، از همان نوع، در وضع جدید، حتی برای دانشمندان و محققین هم به آسانی میسر نمیگردد. مشابهاً شخصیت فرد نیز گاهی تحت تأثیر تدریجی یا ناگهاین یک یا چند عامل، دستخوش چنان تغییر عمیقی میشود که به کلی رفتار و سلوک او را در قبال حوادث، با وضع سابق متفاوت میسازد.
نویسندگان و مصلحین اجتماعی همیشه از همین خصوصیت، به عنوان بهترین نقطه اتکای خود برای تخریب مبانی پندار و کردار ناصواب جوامع بشری استفاده کرده، دیدهایم که توانستهاند از منحطترین اقوام، پیشروترین آنان را بسازند.
بد نیست از باب تفنن، عاملی را که در تحول ناگهانی سلوک خانوادگی دوستم به شدت مؤثر افتاد، بیان کنم:
او میگفت: «در خانهام دختری روستایی خدمتکار بود. طبعاً هر عضو خانواده به او فرمانی میداد، و بدینترتیب حس علاقهمندی خود را به فرماندهی اقناع میکرد. من نیز شاید به مقتضای تنبلی، یا واقعاً به واهمه آنکه بزرگ خانوادهام، و اگر حقی برای فرماندهی منظور باشد، سهم بیشترش متعلق به من است، درباره او سلوکی مشابه ایشان داشتم.
فرصتی دست داد و کتاب بینوایان ویکتور هوگو را خواندم. هنوز کتاب را به پایان نرسانده بودم که هر وقت به این دختر دستوری میدادم، و یا از تأخیر در اجرایش کمتری عتاب و خطایی به او میکردم، خود را «تناردیه» و او را «کوزت» میدیدم. ناچار و شاید به طور ناخودآگاه، سلوک آمرانه من به او تغییر یافت. و از زمره فرماندهان خارج شدم. رفته رفته هرگاه خانم یا یکی از فرزندانم به او فرمانی میداد، یا به سببی تعرضی مینمود، به شدت ناراحت میشدم. شوهرش دادند و به خیال خود مرا از عواقب حضور او در منزل او یا لااقل از نگهداری «کوزت» معاف کردند. غافل از آنکه لازمه اصلاح کار آن بود که اثر ناگهانی کتاب بینوایان را از ذهن من خارج کنند. و سلوکی را که در نتیجه مطالعه آن یافته بودم، تغییر دهند.
آنها نتوانستند با اخراج خدمتکار، مرا از حمایت امثال او بازدارند. زیرا از بخت بد، جوانی جانشین او شد که بیمار و واجبالرعایه بود. تصادفاً وقتی کار بالا گرفت که این بیمار با هزینه من بهبود یافت. و هنوز دو ماه از نقاهتش نگذشته بود که مصداق ژانوالژان» شمعدان دزد از آب درآمد. و بیش از نیمی از کالایی را که از خانهام دزدید با گذشت کشیشمآبانه من، مالک، و از منزل اخراج شد.
اهل خانه زبان به اعتراض گشودند که این چه زندگی است؟ چرا برای دیگران فرشته رحمت، و برای ما اسباب زحمت شدهای؟ … چارهای اندیشیدم. همه را در سه نوبت به تماشای فیلم بینوایان بردم، و صحنههای آن را توجیه کردم، جماعت همرنگ، و محیط منزل از حکمرانی جابرانه پاک شد.»
بدین ترتیب مطالعه یک کتاب و دیدن یک فیلم، تغییرات ناگهانی و شگرفی را در سلوک خانوادهای پدید آورد. چه بسیار دیدهایم که اثر مصاحبه یا یک مصاحب دانه و دلسوز، چندان در اصلاح پندار و کردار شخص کارگر افتاده است که از شیطان مطرود، فرشتهای محبوب ساخته است.
این دگرگونی صورت ناگهانی داشت. حال اگر در اوان جوانی موجبی برای تغییر ناگهانی شخصیت فرد پیش نیاید، گذشت زمان و تجاربی که در طول آن تحصیل میشود، به تدریج خصوصیات خلقی و منش او را متحول میسازد. به همین سبب است که معلمین اخلاق در قدیم گفتهاند «کسی را که پدر و مادر ادب نکند، زمانه ادب میکند …»
نقش اداره در تغییر شخصیت:
اصولاً خصوصیات شغلی، موجد شخصیت جدیدی در افراد میشود. آموزگاران، غالب دبیران و خاصه استادانی که مدتها به امر تدریس اشتغال داشتهاند، همواره خود را بینیاز و برتر از دیگران دانسته، در محاوره با مردم، سلوک مستبدانه، و غالباً تفوقجویانه دارند. اغلب از پزشکان و به ویژه جراحان، که دائماً بیماران را محتاج مساعدت خود میبینند، همیشه خویشتن را والا و بالاتر از افراد جامعه میپندارند. این خصوصیت مربوط به شرافت شغلی و فائده وجودی پزشک برای اجتماع نیست. زیرا آنها هم که طبابت را تجارت میدانند، و یا به صیانت حیثیت حرفه پزشکی اعتنایی ندارند، هرگز از تفوق خیالی خود بر دیگران چشم نمیپوشند.
چه بسیار کسانی را میبینیم که تا وقتی پشت میز اداریشان نشستهاند، جز ترشرویی و سختگیری و مشکلتراشی در کار مراجعین، حاصلی بر حضورشان نیست، ولی همین افراد به محض آنکه از پشت میز و مسند قدرتشان و یا از محوطه اداره خارج شوند، منش و روحشان به کلی تغییر یافته، ژست و رفتارشان معقول و مقرون به مهربانی گشته، خودشان برای رفع موانع انجام مقصود، راهنمایی نموده، گویی به یک باره دیو مزاحم شیوه فرشته مراحم یافته است.
این قبیل شواهد به خوبی نشان میدهد که بعضی از افراد نه تنها به مناسب شغلشان «میزگیر» میشوند، بلکه حتی دکوراسیون محل کارشان دارای چنان نفوذ و اقتداری در روحیهشان میگردد، که هرچند بخواهند از آن رهایی یابند، میسر و مقدورشان نخواهد بود. به همین دلیل است که بعضی از وارستگان حتیالامکان از استقرار پشت میز و یا تبدیل اتاق کارشان به نمایشگاه مبلمان امتناع میکنند.
این خصوصیت «میزگیری»، که متأسفانه در عموم محافل اداری در همه کشورهای جهان شایع و رایج است، سبب برقراری مراسم مختلفی در خارج از محیط اداری، از قبیل مهمانیهای رسمی، سمینارها، بعضی از کنفرانسها و مجامع عمومی دیگری گشته، حتی سیاستمداران عمده نیز میکوشنده حتیالمقدور مسائل مابهالابتلای خود را ضمن ملاقاتهای خارج از مکان رسمی شغل ایشان، مطرح و حل و فصل نمایند.
ناگفته نماند کسانی که شغلشان مستلزم سیاری و انجام وظایفشان موکول به خروج از محوطه اداری است، غالباً حین انجام وظیفه دچار غرور شغلی گشته، رفتار نامناسبی ارائه میکنند. غافل از آنکه ایفای وظایف و تکالیف مربوط به امور عمومی، هرگز نباید همراه با قدرتنمایی شخصی صورت گیرد.
صرفنظر از اثر شغل در سلوک فرد، که البته خالی از موارد استثنایی و نادر هم نیست، از آنجا که محیط ادرای یکی از انواع محیطهای جغرافیای سیاسی، و به عنوان عوامل اساسی در دگرگونی، یا ایجاد منش اداری اعضای یک سازمان، شناخته میشود، و نیز مهمترین مسئله در امر مدیریت، تأمین روباط صحیح و سلوک سازمانی معقول بین متصدیان مشاغل آن میباشد، توجه به مسائل آتی (که در زمینه روانشناسی فرد در محیط اداری مطرح میگردد) ضروری است.
در سلسله مراتب سازمانی، هر عضو، افرادی مافوق، یا همتراز و یا زیردست دارد. حتی کارشناسان و مشاورین و نیز کسانی کهدر پایینترین مرتبهاداری مشغول خدمت میباشند، از این قاعده مستثنی نیستند. زیرا گرچه ممکن است این جماعت فاقد مرئوس باشند، و به عبارت دیگر، در نمودار سازمانی خط اختیار و مسئولیت به آنها ختم شود، ولی قطعاً همکار یا مرئوس دیگران خواهند بود.
افراد همسطح را میتوان به دو گروه مشخص تقسیم نمود. دسته اول کسانی که در مقام سازمانی همتراز، مسئول انجام وظایف معینی میباشند، و اصطلاحاً همکار گفته میشوند. گروه دوم، اشخاص حقیقی و یا حقوقی هستند که به سبب حوایج و نیازهای خود، وسیله مکاتبه یا مصاحبه و یا هر دو به صاحبان مسئولیت در سازمان، مراجعه میکنند، و به ارباب رجوع اطلاق میگردند.
سبب وضع این گروه در زمره افراد همسطح، این است که اساس تماس مراجعهکننده با عضو سازمانی، مصاحبه است. لازمه انجام مصاحبه صحیح و کافی آن است که پرده تعینات ناشی از اختلاف مقام، بر کنار رود و مصاحبهکننده و مصاحبه شونده در یک سطح قرار گیرند. چه اگر اختلاف سطح بین این دو، موجود باشد، امر مبادله اطلاعات و منویات ذهنی، و نیز رفع محظوراتی که مصاحبه را به ناکامی میکشاند، انجام نخواهد شد.
گرچه صاحبنظران رشته علوم اداری، اعضای مؤسسات عمومی را مستخدمین و خدمتگزاران جامعه شناخته، گفتهاند اطلاق نام Public Servant به هر عضو از خانواده یک سازمان عمومی، از این بابت است که او این عنوان رامشتق از کلمه P. Service بداند و هیچگاه فراموش نکنند که حقوقبگیر و خدمتکار جامعه است. ولی البته این بدان معنی نیست که عضو دولت به واقع مرئوس و مأمور هر مراجعهکننده شناخته میشود، بلکه چنین عضوی در مقام مجری اوامر جامعه، که به صورت قوانین و مقررات عمومی به او ابلاغ شده، وظایف مربوطه را ایفا مینماید. لذا کمال مطلوب آن است که ارباب رجوع هم سطح مسئولین اقدام در هر مؤسسه اعم از عمومی یا خصوصی، دانسته شوند.
سلوک و رفتار هر شخص در قبال اشخاصی که در مقام بالا، یا همسطح و یا زیردست قرار دارند، منش و شخصیت او را در محیط اداری نشان میدهد.
میزان بازدهی کار هر عضو در مناصب سازمانی، موکول به انتصاب صحیح او به مشاغل متناسب، و لازمه این امر شناخت امور روانی و دقت در کنشها و واکنشهای او در حالات مختلف، و به هنگام اقدام در مواضع گوناگون، یا مصاحبه یا صاحبان مقامهای مذکور است.
برای وقوف به خصوصیات خلقی افراد در محیط اداری، لازم است به این نکته توجه شود که هر کس در بدو ورود به خدمت اداری، شخصیتی متناسب با محیط خانوادگی و اجتماعی، و متأثر از عوامل هشتگانه مذکور دارد، و بعدها به مرور در محیط اداری به مقتضای تصدی مشاغل متفاوت و برخورد آرا و عقاید سابق او با افکار متنوع و مقررات و رسوم سازمانی صاحب رفتار و سلوک مشخص میشود. لذا ضروری است که عمل و عکسالعمل آدمی را به طور کلی، و قبل از اشتغال به خدمت طبقهبندی، و به شرح زیر مطالعه کنیم:
انواع شخصیت:
اصطلح شخصیت در زبان فارسی معمول ما، معادل کلمه PERSSONALITE فرانسه است. اصل این کلمه لاتین بوده و در ابتدا به ماسکها و نقابهایی گفته میشده که بازیگران تئاترها به صورت خود نصب میکردند، تا بتوانند نقش خود را در نمایشها بهتر ایفا کنند. رفته رفته این کلمه به خود بازیگر انتقال یافته، مشتقات آن از قبیل PERSSONAGE در امور سینمایی و تئاتر به کار میرود.
از قدیمالایام فلاسفه معتقد بودند که رفتار هر فرد آدمی متأثر و ناشی از وضع ساختمان بدنی او است. و بنابراین اگر افراد را برحسب قد و قواره، و یا وضع مزاجی آنها تقسیم کنیم، رفتار و سلوک آنان نیز به همان ترتیب تقسیم و گروهبندی خواهد شد. بنابر، این تصور بود که «بقراط» حکیم یونانی میگفت «چون مزاج آدمی را چهار عنصر خون، بلغم، صفرا و سودا میسازند، برحسب اینکه در یک شخص، کدام یک از این چهار عنصر بیشتر باشد، شخص دارای رفتاری مثلاً صفراوی و یا سوایی میشود.» لذا شخصیت را به همین چهار نوع تقسیم کرده بود.
سالها بعد «کرچمر» دانشمند سوئیسی، افراد آدمی را از لحاظ بدنی به سه گروه زیر تقسیم نمود:
۱- گروه مردمان کوتاه قد و چاق
۲- گروه مردمان چهارشانه و عضلانی
۳- گروه مردمان بلند بالا و لاغراندام
او میگفت گروه اول اجتماعی و خونگرم، و طبقه دوم با انرژی و دارای پشتکار و قدرت اخذ تصمیم، و دسته سوم متفکر و گوشهگیر و انزواطلباند.
دانشمند دیگری به نام «شلدن» رشد قسمتهای مختلف جنین آدمی را در دوره بارداری مادر، ملاک قرار داده، گفته است بعضی از قسمتهای بدن در این دوره نسبت به سایر قسمتها رشد و نمو بیشتری دارند. مثلاً رشد عضلانی برخی، بیش از نمو اعضای شکمی است. و یا استخوانبندی بعضی از جنینها، زودتر از سایر اعضا و جوارح آنها رشد میکند. بدینسبب تغییراتی در رفتار و سلوک جنین، پس از ولادت، در مقایسه با یکدیگر، دیده میشود که منشأ تفاوت شخصیت افراد در سالهای جوانی و بلوغ و پیری است. لذا شخصیت افراد مردم را به سه دسته بدنی، عضلانی و بطنی تقسیم نموده، برای هر یک خصوصیاتی قائل شده است. مثلاً برای اشخاصی که پوست و استخوانی (بدنی)اند، صفات و سلوکی مبتنی بر گوشهگیری،متفکر بودن، زودرنجی و خوددار بودن بیان کرده، و در مورد آنها که عضلانیاند، گفته است این جماعت پرجنب و جوش و صاحب اراده و ایثار و گذشت میباشند. بدیهی است که در تقسیمبندی، آقای «شلدن» خوشخوری و خوشزیستی و لذتطلبی سهم کسانی است که به اصطلاح او بطنی و شکمیاند.
دانشمند دیگری که از روانشناسان بنام است و «یونگ» نامیده میشود، شخصیت افراد آدمی را به دو نوع «درونگرا» و «برونگرا» تقسیم نموده است. ملاک او در این تقسیم، اجتماعی بودن یا انزواطلبی اشخاص بوده است.
به هر حال، قدر متقین و مسلم آن است که بر هر یک از تقسیمات مذکور ایراداتی اساسی وارد است و ما به لحاظ اختصار از طرح آنها احتراز نموده، به ذکر انواع و خصوصیات رفتاری هر یک از شخصیتها براساس طبقهبندی زیر میپردازیم:
شخصیت افراد در محیط خارج از اداره، و به خصوص در سنین بیست تا بیست و پنج سالگی، که دوران شدت بروز و ظهور مظاهر شخصیت است، به سه نوع، حاد، متعادل،خونسرد یا لمفاتیک LYNPHATIQUE تقسیم میشود. خصوصیات بارز هر یک از انواع مذکور به قرار زیر است:
۱- شخصیت حاد:
عکسالعمل صاحبان شخصیت حاد همیشه فوری، و بیش از عمل میباشد. به عبارت دیگر بین واکنش آنان در قبال هر کنش، هرگز نمیتوان رابطه و تناسب منطقی پیدا نمود. لذا ایشان را آتشی مزاج، شدیدالتأثر، تندخو یا زودرنج میگویند. این قبیل افراد به کمترین تحریک تا سرحد اشتغال به حرکت درمیآیند. و نیز در اثر جزییترین بازدارندهای به سرعت از حرکت بازمیمانند . در هر شرایطی اگر کلمهای به خلاف میلشان از زیردست یا مقام همسطح بشنوند، کارشان به مرحله ترشرویی و تغیر، و گاهی داد و فریاد، و احیاناً اتخاذ تصمیمات نامعقول (مثل چاقوکشی و جنایت) میکشد. و در همین حال که شکلی از دیوانگی را ابراز میدارند، با شنیدن یک جمله مطلوب و موافق، روی صلح و مسالمت نشان میدهند، و در این مرحله نیز دچار غلو و افراط میشوند.
خصوصیات خلقی صاحبان شخصیت حاد در اکثر موارد، ناشی از وجود عقدههای روانی LesComplexes در ضمیر ناخودآگاه ایشان میباشد. عقدهها ممکن است سبب رفتار عاطفی فرد در جهت سازندگی و ثبت شوند. و گاهی موجب واکنش مخرب و منفی گردند.
مشخصه بارز صاحبان شخصیتهای حاد بزرگنمایی EXAGERATION هرگونه حادثه و جریانی است که با آن مواجه شوند. هم اینان هستند که بدون توجه، و غالباً خالی از هرگونه عمد و فارغ از غرض خاص، به قول مشهور «یک کلاغ را چهل کلاغ» میکنند. به هنگام گزارش وقایع چنان به آن پر و بال میدهند که گویی از کاهی کوهی میسازند. معمولاً افراد تندخو و عصبی بهانهگیر بوده، وقتی که دستآویزی برای تأمین خواستهای غالباً ناموجه، خود ندارند، متوسل به بزرگ جلوه دادن حوادث میشوند. در مواقعی که بخواهند شخصی را تمجید و تعریف کنند،او را به آسمان هفتم میرسانند
و جامع جمیع کمالات انسانی میشناسند. و همین که از جانب او چشمزخمی رسید، همه زیباییها و محاسن وی را انکار کرده، شیطان رجیمش خوانده، هزاران عیب و نقص بر اندام او میبندند. سخنان و حکایات و حتی شکایات رختخوابی نوعروسان با همسرشان غالباً منبعث از همین روحیه بزرگنمایی حوادث روزانه، و ماجراهایی است که در طول روز در محیط زندگی، و رابطهشان با بستگان داماد، اتفاق افتاده است. گاهی نزدیکان زن یا شوهر، که دارای شخصیت حاد باشند، با بزرگنمایی مسائل کارزش، محیط خانوادگی را مملو از سوء تفاهمات و تفرقه و حتی برخوردهای شدید میسازند.
غالب کسانی که از صباحت منظر بیبهره مانده، یا در دوران عمر دچار عوارض جسمی شدهاند، دارای شخصیت حاد و عاطفی میباشند.
کمبود دریافت محبت و نوازش از نزدیکان، در ایام کودکی، خاصه زمانی که شخصیت کودک تکوین پیدا میکند، و همچنین محرومیتها و محدودیتهای مادی خانواده، که موجب عدم اقناع به موقع امیال طفل میشود، شخصیتهای حاد و عاطفی را به وجود میآورد.
همانطور که گفتیم، عقدهها گاهی موجب عکسالعملهایی در جهت مثبت و سازندگی میشوند. محرک بسیاری از توابع، همان عقدههای روانی بوده است. سعدی خداوند ادب، که ذوق بیمثال او بوستان و گلستان را بر بام ادبیات جهان گذاشته، در کودکی یتیم بوده و غم بیپدری، فقر مالی و سرگردانی، عقدهای به او بخشیده است که وی را در رأس نوابق ادبی عالم قرار داده است. ناپلئون بناپارت، به قول مشهور، از لحاظ نمرات دروس خود، در دوران تحصیل، همیشه در آخرین ردیف شاگردان کلاس بوده، انیشتین ریاضیدان برجسته و نابغه، در کودکی از درس ریاضی نمره کم میگرفته، قطعاً هر دو از این عقبماندگی رنج برده، در سنین بعد به جبرانش پرداختهاند. سربازی که در جنگ ایران و روم امپراطور والرین را اسیر کرد و به حضور شاپور اول آورد، همان بود که قبل از شروع جنگ به او گفته بودند: تو لاغر و مردنی چرا به جنگ میروی». فیلسوف و ریاضیدان بزرگ انگلیسی برتراند راسل، که برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۵۰ و پرچمدار طرفداران صلح بینالمللی بوده، در سن سه سالگی پدرش را از دست داده بود.
اینها همه نمونههایی از سازندگی عقدههای مثبت در صاحبان آنها است. بالعکس عقدههایی هم موجب بروز عکسالعملهایی ویرانگر و منفی میشوند. در طول تاریخ و در حوادث روزمره شواهد و نمونههای بسیاری از این نوع عقدههای خرابکار را میتوان مشاهده نمود. نظری به زندگی آغامحمدخان قاجار از زمانی که توسط یکی از مخالفین و امرای محلی مقطوعالنسل شد، نشان میدهد که عقده حاصل از محرومیت جنسی او تا چه پایه در رفتار و سلوک غیرانسانی وی مؤثر بوده است. ما برای آنکه دامنه اثر این عقده را در زمینههای اقتصادی و اجتماعی اعمال او نزد خوانندگان گرامی روشن سازیم، دو مورد از موارد عدیده رفتار سفاکانهوی را مطرح میکنیم:
۱- سعید نفیسی در صفحه ۳۴ کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر» در مورد لئامت آغا محمدخان قاجار مینویسد «… چنان مینماید که دوره تنگدستی و حسرت آغاز عمرش، او را بدینگونه لئیم کرده باشد». توضیح امر این است که وقتی آغا محمدخان قاجار به حض مرگ کریمخان زند به همراه یک نفر، از شیراز فرار نمود، آن قدر بیچیز و نادار بود که بیش از دو پول، یعنی کمترین واحد پول رایج آن زمان، با خود نداشت. در اولین منزلی که رسیدند
یک پول را نان خرید و نزد جگرکفروش رفت و گفت «یک پول جگر بده». در این موقع به یادش آمد که باید این پول را برای خرید نان در نوبت دیگر نگهدارد. تدبیری اندیشید، بدین صرت که تأمل نمود تا جگرفروش یک سیخ جگر را روی نانش گذاشت. آنگاه به او گفت: «جگرت خوب نیست نمیخواهم». بدین ترتیب نانش را به آب جگر آلوده کرد و خورد. این چنین فقری عقدههای ویرانگری در او به وجود آورد که موجب صدور فرمان قتل سه نفر از خدمتکاران مخصوص به جرم خوردن نیمی از خربزهای که برایش به هدیه آورده بودند، شد. کسی که خود را وراث شاهنشاهی ایران میدانست، نصب خربزه را به وقت ناهار خورده، نیم دیگرش را برای وقت شامش گذاشته بود!
ناگفته نماند که چون عجز و لابه آن سه خدمتکار برای عفو و اغماض وی به جایی نرسید، هر سه متفق شده، شبانگاه به خوابگاهش رفته، جانش را گرفتند.
۲- در ایامی که در شیراز ظاهراً، تحت نظر بود صاحبان مشاغل و مناصب دربار کریمخان به او احترام و اعتنایی نمیکردند. تنها کسی که به او محبت مینمود، سلمانی مخصوص بود، که هرگاه سر و ریش او را اصلاح میکرد احترامات خاصی به او میگذاشت. روزی آغا محمدخان به او گفت من از بابت محبتهای تو شرمنده و شکرگزارم و اگر روزی توانستم جبران میکنم. مرد سلمانی گفت در طول عمر بارها تجربه کردهام کسانی که به مقام بالایی میرسند، وعدههای سابق خود را به زیردستان فراموش میکنند. و اگر در آن شرایط گزندی نرسانند همان کمال محبتشان است. امیدوام تو به مقامی که میخواهی بری، ولی این تجربه تکرار نشود». چند سالی گذشت و آغا محمدخان به سلطنت رسید. مرد سلمانی که به تبع سایر شاغلین دربار، به خوشآمد و تبریکگویی به آغا محمدخان، نزد او رفت (و یا آنکه به حضور احضار شد)، چشم به چشم آغا محمدخان دوخت. گویی میخواست وعده سابق او را یادآور شود. و از غضبی که درباره دیگران روا داشته بود درامان بماند. آغا محمدخان گفت چون این چنین نگاه کرده است چشمانش را از حدقه درآورند. هر چه پیرمرد زاری و تضرع کرد سودی نبخشید آنگاه که کورش کردند، فرمان قتلش را هم صادر کرد.
در روانکاوی افراد جنایتکار، همیشه این نکته ثاب شده است که انگیزه بیشتر جنایات، عقدههای روانی ناشی از محرومیتهای جنسی و غیر آن است. زنی که از داشتن بچه محروم ماندهو مکلف به نگهداری از فرزند هووی خود شده است، به طفل سوزن میخوراند (در روزنامهها نوشتند)، یا او را آزار میدهد.
صاحبان عقدههای حقارت و دیگر عقدهها، و آنها که در سنینی از عمرشان گرفتار نوعی از محرومیتها و حتی محدودیتها بودهاند، باید واکنشهای خود را به خوبی ارزیابی کنند. و اگر خودشان متوجه سوء رفتار و عکسالعملهایشان نمیشوند، به تذکرات و راهنماییهای دوستان مشفق و دلسوز، آنها که خوبی را به خاطر خوبی میخواهند، گوش فرا دهند. و بکوشند تا نعکاس عقدههای روانی خود را از صورت منفی و خرابکار خارج کنند، و به شکل محرکی برای سازندگی و رفتار قهرمانانه در جهت مثبت درآورند.
خوشبختانه تجربه نشان داده است که جز در موارد نادر، گرایش صاحبان شخصیت حاد و عاطفی منفی، به صورت مثبت آن است. منتهی این امر غالباً وقتی به حقیقت میپیوندد که حادثهای موجب دگرگونی ناگهانی، یا محرکی به مرور، وسیله تغییر تدریجی آن گردد.
گروهی از مردم آتشین مزاج که در جامعه اداری مربوط، به جهاتی مدتها گمنام و منزوی بودهاند، به محض آنکه دفعتاً به مقامی که خودشان آن را والا میدانند، رسیدند، چنان سلوکی ارائه میدهند که گویی از عقدههای منفی ایشان، محرکهای بسیار قوی برای برخوردهای دوستانه با ارباب رجوع، و بروز مظاهر انسان دوستی در قبال زیردستان ساخته است.
کسانی که قیافه و ظاهر خود را به علامات خاصی مشخص از دیگران میسازند، دستخوش آثار عمیق امیال سرکوفته ایام گذشته خویش میباشند. موی بلند در ریش یا سبیل یا هر دو، ژولیدگی موی سر، بیاعتنایی به وضع لباس، و کوتاهی یا بلندی نامعقول آن و خاصه هر تغییری در صورت ظاهر که منطق سلیم آن را تأکید نکند، و به شکلی ناهنجار متجلی شود، نشانه بروز عکسالعمل عقدههای روانی ناشی از حرمانهای مختلفی است، که چون یک فرد آن را ابراز نمود دفعتاً خاطر همان جماعت یا نسلی میشود که دچار همان نوع از عقدهها بوده، ولی نمیدانستهاند که چگونه واکنش لازم را بروز دهند.
تحقیق در این امر خالی از تفریح و تفنن نیست. چه بسا میبینیم در نزد صاحبان شخصیتهای حاد، نسبت محرومیتهای قبلی (کنش)، با مظاهر جبراتن آن (واکنش)، به هیچوجه قابل مقایسه نیست. دخترانی که در خانوادههای خرافی، تحت سلطه پدر و مادر، مقید به محدودیتهای فوقالعاده بودهاند، به محض آنکه در خانه شوهر، خویش را از قیود سابق رها ببیند، به تلافی گذشته، عریانتر و جلفتر از دیگران ظاهر میشوند. جوانانی که در مکتب مادی مطالعاتی داشته. به کلی از اصول و مسائل دینی آگاه نبودهاند، به مجردی که به حقایقی از این قبیل مسائل پی ببرند، فوراً جانب افراط را پیموده و دچار تعصب جاهلانه میگردند و بالعکس.
به هر حال، چنانچه علائق و خواستههای صاحبان شخصیت حاد تأمین نشود، و امیال سرکوفته آنان به ملاحظات گوناگون رو به افزایش نهد، سرانجام یا جانب افراط در واکنش منفی را گرفته: به هر موضوعی روی مخالف نشان داده، همواره نسبت به آتیه هر مسئلهای بدبین شده، در مقام کردار نیز جانب تخریب آن را میپسندند و یا واجد شخصیت بیتفاوت میگردند. رفتار و اثر سوء وجود مبتلایان به این هر دو نوع از منش را در محیط اداری، ضمن مباحث آتیه مطالعه خواهیم کرد.
۲- شخصیت متعادل:
آنها که بروز عکسالعملشان در قبال هر عمل، از نظر زمان، منطقی و از جهت شدت متناسب است، از شخصیت متعادل برخوردارند. همیشه میزان حرکت ایشان به اندازه نیروی محرک است. لذا چنین به نظر میرسد که در مواضع مختلف، حسب مصلحت، رفتاری خشن یا سلوکی دوستانه ارائه میدهند. در عرف جامعه، این افراد را موقر، موجه، گاهی صبور و پر حوصله متین و مؤدب میخوانند.
اثر عقدههای روانی در واکنشهای این قبیل اشخاص کم است. لذا چنین مینماید که از نعمت سلامت عقل به حد لازم بهرهمندند.
عموم انبیا و پیامبران و علمای اخلاق، حسب مقام و منزلت خود، صاحب این نوع از شخصیت بودهاند. به موجب آنچه که در تواریخ دیدهایم، در رفتار آنان هرگز موردی دیده نشده که به موضوعی کمتر یا بیشتر از آنچه استحقاق داشته است، اهمیت بدهند. و یا تصمیمی اتخاذ کنند که وفق مصلحت و منطبق با موازین عقلی نباشد.
محمدبن عبدالله(ص) در کودکی یتیم، و تا زمان ازدواج با خدیجه، گرفتار فقر و نداری بود. ولی از آنجا که صاحب شخصیتی متعادل بود، هرگز رغبتی به جمعآوری مال و اندوختن اموال ابراز ننمود، تا آنجا که با همه قدرتمندی و تحصیل غنایمی که طی سرایا و غزوات متعدد نصیب مسلمین گشت، به هنگام رحمت ارث ارزندهای از خود باقی نگذاشت. و حال اینکه بسیار دیده و میبینیم عقده حاصل از فقر و مسکنت در کسانی که از شخصیت متعادل بیبهره بوده و یا هستند، همواره به صورت بروز حرص بسیار نسبت به جمعآوری مال، و تدارک هر چه بیشتر اسباب تعین، اقناع میشود . جالب آن است که گاهی عکسالعمل حضور این عقده، در یک شخص، چنان شدید و غیرمنتظره است که حتی صاحب آن خود متوجه نمیشود تا چه اندازه تحت تأثیر آن قرار گرفته، و او را به صورت یک تهیه و ذخیرهکننده، برای مصرفکنندگان دیگر (اولاد و سایر وراث) درآورده است.
از آنجا که پیشرفت کار اداری مستلزم مدیریت صحیح، و این امر در گرو رفتار متناسب و منطقی از ناحیه مدیران میباشد، کمال مطلوب آن است که در سلسله مراتب هر سازمان، واجدین شخصیت متعادل به خدمت منصوب شوند. علاوه بر این مورد، گرچه اصولا کارمندان مؤسسات عمومی را باید از بین اشخاصی که از شخصیت متعادل برخوردارند انتخاب نمود، تأکید باید کرد که برای تصدی مشاغل انتظامی و قضایی، که حفظ و صیانت جامعه و حیثیت و شئون افراد آن، به عهده آنان برگزار است، قطعاً باید کسانی را انتخاب نمود که عاری از عوارض حاصل از شخصیتهای حاد و بیتفاوت باشند.
۳- شخصیت بیتفاوت:
همانطور که از نام این نوع از شخصیت دانسته میشود، عکسالعمل صاحبان
شخصیت بیتفاوت همواره نامتناسب، و کمتر از حد معقولی است که باید در قبال عملها انجام شود. این افراد را در زبان علمی «لمفاتیک» LYNPHATIQUE در اصطلاح عامیانه «بیرگ» و یا «لاابالی» میگویند. خصوصیت رفتاری ایشان آن است که همیشه تمام یا مقداری از انرژی محرک در حق آنان، به هدر میرود. گویی چرخهای ترمز شدهای هستند که هرچه نیروی موتور به آن وارد آید، جز سکون یا حرکت نامحسوسی از آن نمیتوان دید.
در محیط اجتماعی، وجود افرادی با روحیه منفی یا بیتفاوت در قبال مسائل ملی، خطرناکترین مانع پیشرفت و سعادت قومی است. چه آنکه به قول ضربالمثل مشهور «اگر دنیا را آب ببرد، آنها را خواب میبرد»، لذا حق این است که بگوییم عدمشان به مراتب بهتر از وجودشان است.
حضور صاحبان شخصیت بیتفاوت در مقامات تصمیمگیر و ادارهکننده هر سازمان، قطعاً منتهی به رکود کارها و متوقف ماندن اموری است که در راه تحقق اهداف سازمانی باید انجام شود. زیرا خصوصیت خلقی آنان اقتضا دارد که انرژی هر محرک را برای پیشرفت کارها ضایع و بلااثر بگذارند.
چنان که قبلاً گفتیم، به هنگامی که عقدههای روانی دارندگان شخصیت حاد، از طریق بروز عکسالعملهای مثبت اقناع نشود، و شرایط لازم برای ارضای آنها، حتی به صورت منفی فراهم نگردد، این افراد در سلک کسانی درمیآیند که نسبت به عموم حوادث بیتفاوت میباشند. شاید بتوان گفت اصولاً جامعه بیتفاوتان مرکب از سرخوردگان در اجتماع و افرادی است که هرگز در بدو امر و سنین کودکی دارای چنین منشی نبوده، عوارضی به مرور موجب تکوین و بروز آن شده است. اشخاص بسیاری را دیدهایم که به هنگام مشاهده مجروحین ناشی از حوادث، مثلاً زلزله یا تصادف اتومبیل در جادهها، بیپروا از صحنه گذشته، از این رفتار شرمنده نشده، اگر ملامتشان کردهاند سرافرازانه گفتهاند «به من چه مربوط بود»!! گویی این جماعت مرده شویند، و خود را مسئول آن نمیدانند که مرده به بهشت برود یا به جهنم.
لازم به تذکر است که نباید رفتار خونسردانه ناشی از مقاومت منفی در قبال زورگویان را از مظاهر شخصیت بیتفاوت دانست. چه اتخاذ این روش خود یکی از نشانههای دارا بودن شخصیت حاد و یا متعادل، و حاصل انعکاس عقدههای روانی مثبت و سازنده است.
اکنون که انواع شخصیتهای افراد را در محیط اجتماعی به اجمال ذکر کرده، شغل را یکی از عوامل مؤثر در تغییر شخصیت دانسته، گفتیم مقررات و نظامات محیط اداری و سلوک همکاران، به مرور منش شخص را که قبلاً یکی از انواع سهگانه و متأثر از عوامل سابقالذکر میباشد، دگرگون میسازد. نحوه رفتار صاحبان هر نوع از شخصیت حاد، متعادل و بیتفاوت را، بخصوص، در اوان اشتغال در محیط اداری بیان میکنیم.
انواع مظاهر حضور مدیران صاحب شخصیت متعادل در محیط اداری:
۱- پایبندی عمومی اعضای سازمان به رعایت اصول و مقررات درباره دستورات مقامات بالا و در رابطه با افراد همتراز و مادون و مراجعین، و نیز عدم تمکین به دستورات و توصیههای نامعقول:
واضح است که صاحبان شخصیت متعادل، دوستان و همکاران صمیمی خود را از بین کسانی انتخاب میکنند که هم سنخ خودشان، دارای خصوصیات خلقی مناسب و متعادل باشند. در این صورت، نه تنها اثری از سوء رفتار و غلظت و شدت در روابط بین مقامات سازمان دیده نمیشود، بلکه احترام متقابل بین مدیران و کارکنان، چنان مرعی و مشهود است که نظر هر ناظری را در اولین دیدهای خود به این نکته جلب میکند. و میفهماند که هر اقدامکننده دارای حریم محفوظی است که نمیتوان به طور نامشروع در آن نفوذ نماید. و برای شکست آن از انواع توصیه و تعلق و حتی تهدید استفاده کرد.
از آنجا که به قول لایب نیز در یک جمع از افراد، غالباً دو نوع میل یا انگیزه وجود دارد، که یکی را میل «مقارن» و دیگری را میل «مغایر» گونید و در محیط اداری نیز که متشکل از افراد متعدد است، طبعاً بعضی از کارکنان دارای امیال مغایر با خوستهای دیگراناند. مدیرانی که دارای شخصیت متعادل و متانت رفار بخصوص در محیط اداریاند، همواره میکوشند امیال مغایر کادر سازمانی خود را تعدیل، و حتیالمقدور طرق اقناع امیال متقارن آنها را هموار سازند.
فیالمثل اگر عدهای علاقهمند به ایجاد کتابخانهای در محوطه ادارهاند، اتاق یا محل مناسبی را در اختیار آنان قرار داده، برای جمعآوری و تهیه کتب، از هرگونه امکان سازمانی و شخصی استفاده میکنند. و یا موجبات تسهیل کار ازدواج دو نفر از جوانان و دختران شاغل را که خواهان همسری یکدیگرند، فراهم میسازند. و بدین ترتیب ضمن آنکه میل مقارن آن دو را ارضا میکنند، چنانچه به دلایلی روابط بین این دو کارمند با مدیر و یا بعضی از مقامات بالا و همتراز تیره و مشحون از امیال مغایر باشد، با این رفتار نسبت به بهبود روابط انسانی در محیط اداری، اقدام مینمایند.
بسیار بدیهی است که در چنین شرایطی عموم اقدامکنندگان، پاس حرمت یکدیگر را داشته، چون هر کس میداند که ارتکاب به عمل و یا اعمال ناموجه موجب هتک حیثیت مشترک او و سایر همکارانش خواهد بود، کمتر آلوده تخلفات اداری، و مرتکب بدرفتاری با مقامات بالا و همسطح و مادون و بخصوص مراجعین، خواهد گشت.
۲- حضور روحیه متعهد بودن کارکنان سازمان نسبت به تأمین مقاصد مشروع مراجعین، و نیز برخورد مؤدبانه با آنان:
قبلاً گفتیم یکی از خصوصیات رفتاری دارندگان شخصیت متعادل، حفظ حقوق
و احترام به شئون و حیثیت دیگران است، که بالمآل منتهی به جلب احترام و محبت دیگران نسبت به خودشان میشود. در محیط اداری (اعم از آنکه اداره خصوصی مثل یک مؤسسه تجاری شخصی، و یا اداره عمومی مثل مؤسسات دولتی نظیر وزارتخانه باشد) شرط اساسی برای توفیق، برخورد صمیمانه و احترامآمیز نسبت به عموم مراجعین و ارباب حاجتی است که به مناسبت آن، رنج مراجعه را به آن دستگاه بر خود هموار ساختهاند.
این نکته هرگز نباید فراموش شود که رفتار ارباب رجوع به هر مرجعی مبتنی بر استقرار محیط صمیمیت و دوستی بین خود و اقدام کننده، یا اقدامکنندگان است. به همی لحاظ که میخواهند مقصودشان از مراجعه، به نحو مطلوب انجام شود. میکوشند که محیط مصاحبه آنان به طرف مسئول، دوستانه و حتی خودمانی گردد. بنابراین در همه موارد پنجاه درصد شرایط لازم جهت استقرار محیط تفاهم بین مراجعین و مسئولین اقدام کننده در اداره فراهم است. حال اگر کسانی که در قبال مردم مراجعهکننده قرار میگیرند، و به مقتضای سمت اداری خود، پاسخگوی مردم میباشند، حسن برخورد و مردم را مغتنم دانسته، روی مهربانی و رأفت نشان داده، رفتاری آدمیوار ارائه کنند، محیط مصاحبه و مبادله مطالب و نظرات به خوبی برگزار میگردد. در این گونه موارد حتی اگر خواسته متقاضی به هر صورت تأمین نشود، وی خود را مدیون حسن برخورد صاحب مقام دیده، ناکامی خویش را ناشی از مقررات دانسته، کینهای از او به دل نمیگیرد.
متأسفانه در کشورهای عقبمانده، که فرهنگ عمومی مردم مبتنی بر کینهتوزی یا لااقل بیاعتنایی به حقوق یکدیگر است، بسیار دیده میشود که هر اقدامکننده اداری خود را مالکالرقاب و حاکم بر سرنوشت مراجعین دانسته، همواره رفتار دیوانه غالب بر مغلوب عاقل را اعمال میکند. و چه بسا چنین خصلتی به عامه مردم سرایت کرده، هر کاسب بازاری نیز در مقابله با مشتری کالای خویش، چنان عمل میکند که هر کس متوسل به قول سعدی شده. میگوید «به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان».
این قبیل کسبه، که غالباً از نظر مادی و معنوی کم مایهاند، اصولاً نه تنها عطایی ندارند تا به لقای تلخشان بخشوده شود، بلکه قبل از هر چیز خود را طلبکار مشتری میدانند! آن هم طلبی که گویی سالها بیپرداخت مانده، اکنون درصدد وصول پرخاشگرانهآناند! ما به تجربه دریافتهایم که صاحبان چنین سلوکی باید در زمره واجدین شخصیت حاد، دارندگان عقدههای خرابکار، طبقهبندی شوند.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.