مقاله در مورد زندگی نامه بیدل دهلوی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد زندگی نامه بیدل دهلوی دارای ۹۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد زندگی نامه بیدل دهلوی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد زندگی نامه بیدل دهلوی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد زندگی نامه بیدل دهلوی :
زندگی نامه بیدل دهلوی
درسال ۱۰۵۴ ه . ق در ساحل جنوبی رودخانه «گنگ» در شهر عظیم آباد پنته «میرزا عبد الخالق» صوفی سالخورده قادری صاحب فرزند پسری شد، میرزا به عشق مراد معنوی سلسله طریقت خود یعنی «عبد القادر» نام فرزندش را «عبد القادر» گذاشت. دوست و هم مسلک «میرزا عبد الخالق» ، «میرزا ابوالقاسم ترمذی» که صاحب همتی والا در علوم ریاضی و نجوم بود برای طفل نورسیده آینده درخشانی را پیشگویی کرد و به میمنت این میلاد خجسته دو ماده تاریخ «فیض قدس» و
«انتخاب» را که به حروف ابجد معادل تاریخ ولادت کودک می شد، ساخت. نسبت میرزا به قبیله «ارلاس» می رسید، قبیله ای از مغول با مردانی جنگاور. این که کی، چرا و چگونه نیاکانش به سرزمین هند مهاجرت کرده بودند، نامعلوم و در پرده ای از ابهام است. «عبدالقادر» هنگامی که هنوز بیش از چهار سال و نیم نداشت پدرش را از دست داد و در سایه سرپرستی و تربیت عمویش «میرزا قلندر» ـ که خود از صوفیان با صفا بود ـ مکتب و مدرسه را رها کرد و مستقیماً تحت آموزش
معنوی وی قرار گرفت، میرزا قلندر معتقد بود که اگر علم و دانش وسیله کشف حجاب برای رسیدن به حق نباشد خود تبدیل به بزرگترین حجابها در راه حق می گردد و جز ضلالت و گمراهی نتیجه ای نخواهد داشت. «عبدالقادر» در کنار وی با مبانی تصوف آشنایی لازم را پیدا کرد و همچنین در این راه از امداد و دستگیری «مولینه کمال» دوست و مراد معنوی پدر بهره ها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می سرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق م
صر بود «رمزی » تخلص می کرد تا این که بنا بر قول یکی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد. بیدل در محضر شاه اقلیم فقر: «شاه ملوک» «شاه یکه آزاد» و «شاه فاضل» روح عطشانش را از حقایق وجود سیراب می کرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامی و شعر غنی فارسی توشه ها بر می گرفت. وی در کتاب «چهار عنصر» از کرامات شگفت انگیزی که خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده کرده بود سخن می گوید. «بیدل» هنگامی که سیزده سال بیشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه «شجاع» یکی از فرزندان شاه جهان در ترهت ( سرزمینی در
شمال پتنه) به سر برد و از نزدیک شاهد درگیری های خونین فرزندان شاه جهان بود، پس از آن نزاعهای خونین داخلی فروکش کرد و اورنگ زیب فرزند دیگر «شاه جهان» صاحب قدرت سیاسی در هند شد، بیدل همراه با
مامای خوش ذوق و مطلعش «میرزا ظریف» درسال ۱۰۱۷ به شهر «کتک» مرکز اوریسه رفت.
دیدار شکفت «شاه قاسم هواللهی» و بیدل در این سال از مهمترین وقایع زندگی اش به شمار می رود. بیدل سه سال در اوریسه از فیوضات معنوی شاه قاسم بهره برد. بیدل چهره ای خوشآیند و جثه ای نیرومند داشت، فن کشتی را نیک می دانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولی ترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال ۱۰۷۵ ه . ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان که خود در چهار عنصر نقل کرده است، به سبب تزکیه درون و تحمل انواع ریاضت ها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و
مشاهدات روحانی به وی دست می داد، در سال ۱۰۷۶ با «شاه کابلی» که از مجذوبین حق بود آشنا شد، دیدار با شاه کابلی تأثیری عمیق بر او گذاشت. و در همین سال در فراق اولین مربی معنوی اش میرزا قلندر به ماتم نشست، وی در سال ۱۰۷۸ ه . ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی که از حامیان او بود هدیه کرد تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب باز گرداند. اما پس از مدت کوتاهی، چون از او تقاضای مدیحه کردند، از خدمت سپاهی استعفا کرد. بیدل در سال ۱۰۹۶ ه . ق به دهلی رفت و با حمایت و کمک نواب شکرالله خان داماد عاقل خان راضی مقدمات یک زندگی
توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم کرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفکر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فکر و ذکر بود، در همین سالها بود که بیدل به تکمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال ۱۱۲۴ ه . ق به پایان رساند، با وجود تشنج و درگیری های سیاسی در بین سران سیاسی هند و شورش های
منطقه ای و آشفتگی اوضاع، عارف شاعر تا آخرین روز زندگی خود از تفکرات ناب عرفانی و آفرینش های خلاقه هنری باز نماند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود که نور وجودش در تاریخ چهارم صفر ه . ق ۱۱۳۳ به خاموشی گرایید. از بیدل عیر از دیوان غزلیات آثار ارزشمند دیگری در دست است که مهمترین آنها عبارتند از:
۱ـ مثنوی عرفان
۲ ـ مثنوی محیط اعظم
۳ ـ مثنوی رقعات
۴ ـ مثنوی طلسم حیرت
۵ ـ رباعیات
۶ ـ چهار عنصر (زندگینامه خودنوشت شاعر)
۷ ـ رقعات
۸ ـ نکات و ;
زبان بیدل برای کسانی که برای اولین بار با شعر وی آشنایی به هم می زنند اگر شگفت انگیز جلوه نکند تا حد زیادی گنگ و نامفهوم می نماید، این امر مبتنی بر چند علت است:
الف) شعر بیدل میراث دار حوزه وسیعی از ادب و فرهنگ فارسی است که بیش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگی که در هر حوزه اندیشه و عرفان و تفکر گرانبار شده است. از طرفی چون در حوزه شعر سنتی همواره اندوخته پیشینیان همچون گوهری گرانبها مد نظر آیندگان بود و خلاقیت و آفرینش در بستر سنت اتفاق می افتاد و نوآوری شکستن سنت ها نبود بلکه
آراستن و افزودن به سنت ها بود (در عین توجه به اصول سنتی)، در شعر بیدل بار ادبی و معنایی کلمات و دایره تداعی معانی موتیوها به سر حد کمال خود رسیده است و همچنین موارد جدیدی نیز به آن افزودن شده و زبان نیز در عین ایجاز و اجمال است. به گونه ای که خواننده شعر او برای آن که فهم درستی از شعر وی داشته باشد لازم است به اندازه کافی از سنت شعر فارسی مطلع و به اصول اساسی عرفان اسلامی آگاه باشد.
ب) بیدل شاعری است با تخیل خلاق، کشف روابط باریک در بین موضوعات گوناگون و طرح مسائل پیچیده عرفانی به شاعرانه ترین زبان، و همچنین نوآوری شاعر در مسائل زبانی و سبکی، دقتی ویژه و ذهنی ورزیده را از مخاطب برای فهم دقیق و درک لذت از شعر وی طلب می کند.
ج) شعر بیدل همچون جنگلی بزرگ و ناشناخته است که در اولین قدم به بیننده آن حس حیرت و شگفتی دست می دهد و چون پا به داخل آن می گذارد دچار غربت و اندوه و ترس می شود و در واقع مدتی طول می کشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههایی که در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتی با آن پیدا می کند، به شور و اشتیاق در صدد کشف ناشناخته هایش بر می آید، با شعر بیدل باید انس پیدا کرد تا ;
بیدل شاعری با حکمت و تفکر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حکیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و ; است، شاعرانی که شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق
این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است و شاعری شأنی خاص و ویژه دارد، همه آنان به زبان شعر نیک آشنایند و در این زبان سرآمد روزگاران به شمار می روند و همچنین در عرصه معنی و حکمت الهی نهنگانی یگانه اند، در دستکار اینان صورت و معنای شعر چنان درهم سرشته می شود که تشخیص یکی از دیگری سخت و ناممکن به نظر می رسد به گونه ای که میتوان گفت اندیشه آنا
ن عین شعر و شعرشان عین اندیشه آنان می گردد، غزلیات شمس و مولانا و غزلیات بیدل و حافظ آیا سخنی غیر از شعر ناب است و باز هم آیا آثار همه اینان ، غیر از بیت الغزل معرفت و عرفان است؟ بی هیچ اغراقی فهم، تبیین و توضیح اندیشه های ژرف و باریک بینانه عرفانی بیدل به زبان تفصیل عمر گروهی از زبده ترین آگاهان را به سر خواهد آورد و این نیست مگر جوشش فیض ازلی از جان و دل و زبان این شاعر بزرگ و شاعران عارف دیگری که حاصل عمر کوتاه و اندکشان، جهانی راز و معناست، ; بیدل غیراز غزلیاتش که هر یک آینه ای مجسم از شعر نابند، در مثنوی های «محیط اعظم» ، «عرفان»، «طلسم حیرت»، «طور معرفت» به تبیین اندیشه های عرفانی خود پرداخته است در میان این مثنوی ها دو مثنوی «محیط اعظم» و «عرفان» از قدر و شأن ویژه ای برخوردارند، مثنوی محیط اعظم را شاعر در روزگار جوانی خود سروده است بررسی سبک شناختی
و معنا شناختی این اثر نشان می دهد که شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زبانی نوآئین و غنی از ظرفیتهای بینی شاعرانه دست یافته بلکه شاعری صاحب اندیشه با تفکری متعالی است. مثنوی «عرفان» که به مرور در سی سال از عمر شاعر سروده شده است، در بر گیرند ه یک دوره کامل از جهان شناسی ، انسان شناسی و خدا شناسی عرفانی بیدل است، این مثنوی از آثار ارجمند شعر عرفانی به زبان فارسی است که در آن نور حکمت الهی با زبان شیفته شاعرانه یکی
شده است و بی هیچ تعصبی می توان آن را به لجاظ عمق و ژرفای اندیشه و زبان پرداخته و نوآئینش هم وزن و همسنگ آثاری چون مثنوی معنوی و حدیق الحقیقه سنایی به حساب آورد. در یک نگاه گذرا به مثنوی عرفان و محیط اعظم می توان به مشابهت و مقارنت بسیار آرا و افکار بیدل با اندیشه های ابن عربی (عارف مغرب) پی برد، با این همه و به یقین بیدل خود صاحب تفکری خاص است که مشی فکری او را از بزرگان دیگری همچون ابن عربی جدا می کند. توضیح دقیق این نکته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افکار ابن عربی و بیدل است . اندیشه بیدل، اندیشه وحدت
و یگانگی است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آینه ای که حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی می داند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق می باشند که از چشم غافلان همیشه این نکته پوشیده می ماند. در نگاه شاعر ذره تا خورشید چشم به سوی حق دارند و تمام هستی، پر شکوه و پاک به عشقی ازلی در جستجوی حق است: ذره تا خورشید امکان، جمله، حیرت زاده اند جز به دیدار تو چشم هیچ کس نگشاده اند.
عوامل شاعرانگی در شعر بیدل دهلوی
نویسنده : دکتر پروین سلاجقه
سخن گفتن از عوامل شاعرانگی در شعر شاعری که :
هزار آینه در پرداز زلفش / زجوهر شاخه مژگان در آب است
کاری بس دشوار و فوق طاقت است . چرا که برای تهیه مقاله ای که بتواند حق مطلب را به تمامی ادا کند و کلیه عناصر به کار گرفته شده در ساختار شعر او را در برگیرد در برابر عظمت شعر او :
در انتظار جمالی ، نشسته ام به خیالی
تحیر از مژه آغوش ها گشاده به هرسو
به هر تقدیر ، محور سخنم را به طور عمده به سه جنبه از جنبه های شعر بیدل اختصاص می دهم و به طور اجمالی ، درباره “منش استعاری زبان ، ذهن و تصویر ” در شعر بیدل ، نکاتی را یاد آور می شوم .
به طور کلی امروزه آنچه که مربوط به بررسی متن شاعرانه می شود ، جدا از فرایند تحول کلی نظریه های ادبی و مقوله نقد نیست. چرا که مقوله شعر در قلمرو تعریف ونقد ، همواره مورد توجه نظریه پردازان ادبی بوده و خواهد بود . بحث های نظری درباره متن شاعرانه ، اززمان ارسطو آغاز شده و در گذر تاریخ ، چالش های فراوانی را پشت سرنهاده است که بر آیند کلی آنها ، به ویژه در قرن بیستم ، با تاثیر پذیری از دستاوردهای دانش زبان شناسی و همچنین نظریه های شعری در آراء صورت گرایان روس و پس از آن ، ساختار گرایان ، جایگاه ویژه ای را برای آن فراهم کرده است .
در حوزه زبانشناسی ، با تکیه بر آراء سوسور و نظریه پردازان نشانه شناسی ، رهیافت های ارزشمندی برای درک جایگاه ویژه آن در نظام زبان در نظر گرفته شده است ؛ به گونه ای که متن شاعرانه از دیدگاه “یوری لوتمان” نشانه شناس برجسته روس ، این گونه تعریف می شود : « متن شاعرانه ، نظام نظام ها یا رابطه رابطه هاست ؛ پیچیده ترین شکل قابل تصور سخن است که
چندین نظام مختلف را درهم فشرده می کند.[ زیرا ] شعر “دال” را باتمام وجود، فعال می کند و واژه را در چنان شرایطی قرار می دهد که تحت فشار شدید واژه های اطراف حد اعلای عملکرد را از خود بروز می دهد و غنی ترین استعداد خود را رها می سازد.» با توجه به نظر لوتمان ، بیدل یکی از معدود شاعرانی است که شعر او در بسیاری از موارد به نظام نظام ها تبدیل شده و به
مدد درک لحظه ها و ذهن و زبان شاعرانه ، چندین نظام مختلف را در هم فشرده ساخته و در نتیجه موفق به کشف زبانی شده است که یکسره برمنش استعاری ، استوار است. این زبان از سه سرچشمه اصلی استعاره (کلاسیک، رمانتیک و مدرن) بهره گرفته و حد اعلای کارکرد واژگان در زبان را به سامان رسانده است. ازهمین رو، بستر سیال این زبان، جایگاهی مناسب برای تجلی تخیل جادویی شاعرانه او واقع شده و به خلق بیانی تصویری و خارج از مرزهای قرار دادی جهان واقعی منجر شده است.
یکی ازمهم ترین عواملی که در خلق یک فضای یکه و یگانه در شعر بیدل موثر است ، قطع پیوندهای جهان شاعرانه او از جهان واقعی است و پناه بردن او به ساحت فردی در لحظه آفرینش هنری .
بدین طریق می توان شعر بیدل را ، شعر گریز از رئالیسم وانمودی کلیشه ای در زندگی روزمره به حساب آورد که خرق عادتی جسورانه راتوصیه می کند.
زندگی در قید وبند رسم وعادت مردن است
دست دست توست بشکن این طلسم ننگ را
گریز از رئالیسم عادتی که یکی از نشانه های مدرنیسم در اسلوب نوشتاربیدل است ، او را به سمت فرا واقعیتی هدایت می کند که جایگاه وهم فرا واقع است و ساخت فضا و تصاویر استعاری در شعر او درنتیجه همین “گریز” انجام می پذیرد و به بستری مناسب برای سامان یابی استعاره های قدرتمند و هنجارگریز وتصاویر هنری متناقض نما تبدیل می شود؛ تصاویری ازاین دست :
به عیش خاصیت شیشه های می داریم
که خنده برلب ما قاه قاه می گیرید
علاوه بر آن ،”ذهنیت” در شعر بیدل، درنتیجه گریز از کلیشه ها به سمت عرفانی بی بدیل، کمال یافته و شناختمدار پیش رفته و در نتیجه ” تصوف مدعی”، به “عرفان بی ادعا” ، تبدیل شده است، که خود بنیان های اصلی “عرفان آینه بین” در شعر بیدل را بنا نهاده است:
غفلت چه فسون خواند که در خلوت تحقیق
برگشت نگاهم به خود و آینه بین شد
و همین “عرفان آینه بین ” بیدل را به شناختی رسانده است که فنای مطلق را در پی دارد:
نه وحدت سرایم ، نه کثرت نوایم
فنایم فنایم ، فنایم فنایم
همچنین ،همین عرفان ناب ، بیدل را به سمت تواضع و قناعتی می کشاند که نهایت بی ادعایی و اظهار ناچیزی در برابر جمال معشوق را که در مکتب بیدل ، از حاصل جمع “جمال و جمال آفرین” حاصل می شود ، بیان می دارد :
گمگشتگان وادی حیرت نگاهی ایم
در گرد رنگ باخته کن جستجوی ما
این شیفتگی ، جز تحیر برباد دهنده “دین و دنیا” برای شاعر ، چیزی در پی ندارد :
تحّیر تو زفکر دو عالمم پرداخت
به جلوه ات که نه دین دارم ونه دنیایی
وقناعتی اندک خواه را نصیب اومی سازد :
قانع به جام وهمیم، از بزم نیستی کاش
قسمت کنند برما،ازیک حباب ، نیمی
این ذهنیت یا اندیشه غنی شده در شعر بیدل ، اندیشه ای پدیدار شناسانه و فلسفی است و آرامش عادت زده حاکم برزندگی روزمره را به چالش می کشد و ناچیز می شمارد؛ پس شاعر با دید بصیرت بین ، در سرشت کلیه عناصِر هستی ،”پریشانی” و عدم آرامش مشاهده می کند:
به جمعیت فریب این جهان خوردم،ندانستم
که درهرغنچه،طوفان پریشانی کمین دارد
اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، درتلاشی خستگی ناپذیر، در صدد آن است تا حقیقت شگرف زیبایی جهان آفرینش را که درنتیجه کشف و شهود شاعرانه ، نصیب او شده است ، در مسند باور بنشاند ، و کثرت را در آن به وحدت هستی مدارانه متصل کند؛ پس عرصه شعر او به جولانگاه سفر
کثرت به وحدت و بالعکس تبدیل می شود. این مسئله بالاترین هدف “شناخت ” در شعر او را ، که تامل درپیکره وا حد و زیبایی هستی است ، رقم می زند. چرا که این عرصه ، جایگاه “دیدار” معشوق است و تحیر از تجلی جمال بی بدیل او :
نرگسستان جهان وعده گه دیدار است
کز تحیر همه جا آینه خرمن کردند
دیداری که شاعر در آرزوی نائل آمدن به آن حتی برگریه ای ابدی دل می بندد:
شاید گلی زعالم دیدار بشکفد
تا چَشم دارم آینه خواهم گریستن
یکی دیگر از بارزترین نمودهای اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، فراهم آوردن بستری مناسب ، برای کارکرد حیرت انگیز عنصر” بازتاب یا انعکاس” در شعر است ؛ به گونه ای که در فرایندی جادویی پدید ه های حیات در شعر او در چرخه ای عجیب قرار می گیرند تا پس از پالایش ، به خلوص و شفافیتی دست پیدا کنند تا بتواند به مثابه ابزاری برای انعکاس زیبایی معشوق به کار آیند. این فرایند در کلیت خود از جزیی ترین عناصر هستی تا کلی ترین آنها را در برمی گیرد و جهان شعر بیدل را به آیینه
زاری از تلاقی انعکاس های متعدد تبدیل می کند. که از این میان ، سه عنصر “شبنم ، آینه و شاعر” بالاترین درجه مقام انعکاس و ” آینگی” را از آن خود ساخته اند. چراکه از کیفیت نوع زیبایی ای که مشاهده می کنند و قرار است آن را بازتاب دهند ، هر سه در حیرت اند:
از حسرت گلزارتماشای تو آبست
چون شبنم گل آینه درآینه دان ها
و :
درین گلشن نه بویی دیدم ونی رنگ فهمیدم
چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم
دراین میان دغدغه اصلی ذهنیت در شعر بیدل ، قبولاندن این زیبایی بی قید و شرط ، قطعیت یافته ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر در جهان ، به مخاطب است . پس اندیشه در شعر او جانب نسبیت را فرو می گذارد و به قطعیتی اقتدار طلبانه دست پیدا می کند. زشتی های چهره جهان رانیز زیبا می بیند ، دریچه های عرفان اجتماعی را بر جهان خود می بندد ، عرفان شخصی و احوالی را بر می
گزیند و چالشی تازه را با رئالیسم وانمودی درزندگی واقعی طرح می ریزد که پرداختن به آن از حوصله این بحث خارج است . شاید بتوان گفت نکته دیگری که درنتیجه فرایند چرخه شفافیت در شعر بیدل ، به اهمیتی ویژه از دیدگاه مباحث زیبایی شناختی دست پیدا می کند ، تبدیل شدن پدیده ها به ” اُبژه ” درنتیجه ذهنیت قوی جاندار انگارانه( عملکرد عنصر”آنیمیسم”) است . در نتیجه این جاندار انگاری هنری ، هیچ چیزی ، بیرون ازدایره نمی ماند. چرا که در بسیاری از موارد ، علاوه برعناصر و پدیده ها ، “مفاهیم” نیز به شخصیت هایی صاحب شعور تبدیل می شوند ؛ و این است که مفاهیم “حیرت و حیرانی” درموارد متعدد، به موجوداتی هوشمند ، در برابر جلوه بی نظیر معشوق ، خود ، به “حیرت” می نشیند:
به خلوت که حیا پرور است شوخی حسن
زچشم آینه بیرون نشست حیرانی
یا :
در خلوتی که حسن تو دارد غرور و ناز
حیرت زچشم آینه بیرون نشسته است
حال ، نکته ای که دراین بیان قابل تامل است این است که زبان شعر بیدل، این گونه آشنایی زدا و هنجار شکن است ، بدون تردید ، خوانشی آشنایی زدا را نیز می طلبد؛ خوانشی از نوع گفتمان سه جانبه مولف ، متن و مخاطب. خوانشی که در آن ، مخاطب برای نزدیک شدن به جهان شعر مجبور است ابزارهای سنتی و قرار دادی خوانش شعر را به یکسو نهد و به دنبال ساده کردن نظام پیچیده این زبان شاعرانه نباشد . زیرا جهان شعر بیدل جهانی اثیری و آمیزش یافته از دو عنصر
“بیخودی” (متعلق به تجربه های ناب عرفان شخصی) و “وهم” (متعلق به گریز از رئالیسم وانمودی) است ، و به همین دلیل عناصر شعر او ، پیوسته در حال لغزش ، جهش و رهایی اند و دامنه ای بسته ، محدود و قابل ساده شدن ندارند. دلبستگی بیدل به مکان هایی فراواقعی که جایگاه گریز او از واقعیت زندگی روزمره و پناه بردن به عزلت شاعرانه و عارفانه اند ، نکته دیگری است که شاید اشاره به آن در این مقوله ، در روشن تر شدن گوشه هایی از جهان شعر او ، موثر باشد . این مکان ها درهمه اشکال خود بر فضایی اختصاصی و فردی دلالت دارند ؛ مکان هایی که یا وهم آلودند یا بی نشان و یا حیرتکده .
این مکان ها در همجواری با “جهان پریوار” در شعر بیدل به کیفیتی جادویی و افسانه ای دست پیدا کرده و در همراهی با ” فضایی لامکان و دشت بی نشان “، مکان فلسفی ” عدم ” را در شعر او مطرح کرده اند؛ اما نوعی عدم مکانمند و هستی مدار. آفرینش این “مکان فلسفی” و استفاده ابزاری از آن در جهت خلق معانی تازه ، یکی از زیباترین پارادوکس های معنایی و فلسفی در ذهنیت شعر بیدل است ؛ چرا که این “عدم مکانمند” در” ظلمت آباد” خود ، مقدمات امید به شناختی کمال یافته تر و نشانه هایی از حضور افسانه ای معشوق را در خود نهان دارد :
برامید آن که یابیم از دهان اونشان
موی خود را جانب ملک عدم داریم ما
“عدم فلسفی” در شعر بیدل ، جایگاه تجربه و کشف و شهود عارفانه نیز هست و تنها مکانی است که شاعر در آن ، تجلی صبح دیدار معشوق را انتظار می کشد:
بی نفس در ظلمت آباد عدم خوابیده ایم
شاخه زن گیسو، سحرانشاء کن ازشب های ما
یا :
زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
به هر حال ، بیدل به مکان های بی نشان ، خ
مار آباد ، جنونکده ، عدم آلوده و گسسته از جهان واقعی (جهان موجود) دل بسته است . چرا که “صحرای امکان” (یا این جهان فانی را )، زراعتگاه ” سراب” می داند؛ آن را به ابتذال متهم می کند؛ از بیم آفت آن در هراس است ؛ مخاطب را ازدل بستن به آن بر حذر می دارد و از سرنوشت نا بسامان خویش درمدت اقامت در آن ، سخن می دارد:
در زراعتگاه امکان بس که بیم آفت است
خلق را چون دانه گندم دلی در سینه نیست
اما یکی از اساسی ترین نکته ها شعر بیدل ، قرار گرفتن لحظه های ناب کشف و شهود شاعرانه او در برابر “آینه ” است . ” آینه ” یکی از جاندار ترین موتیف های نمادین شده در شعر بیدل است ” حیرت و حیرانی ” او را به تمامی گستر هستی بازتاب می دهد . درباره چند و چون کیفیت کاربرد متنوع این نماد در شعر بیدل ، جای سخن فراوان است . اما زیباترین نقش “آینه” زمانی است که شاعر به آن ، وظیفه ای دو سویه محول می کند و آن را به مثابه هم “ابزاری برای تماشا ی زیبایی” و هم ” چشم تماشاگر زیبایی” در برابر عظمت جاودانه هستی می نشاند و این نقش متاقض نما ، حیرت انگیزترین پارادوکس تصویری شعر بیدل است که در نتیجه این فرایند ، نماد شگرف ” حیرت آینه ” خلق و زیبا ترین بازی های هنری با این نماد عجیب آغاز می شود :
اگر زجوهر آینه نیست دام به دوش
چرا زروی تو حیرت، شکار آینه است ؟
و:
رفته ایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت از آیینه هرگز پا برون نگذاشته است
اما نکته ای که شاید دراین مقوله ، اشاره به آن خالی از لطف نباشد این است که هر چند بیدل از جهان فردیت یافته خود راضی به نظر می رسد ، اما گاهی از رنج آوارگی و پریشانی خود نیز سخن می گوید که معنی ضمنی کلام این سخن را به سمت گلایه یک عارف رنج کشیده درراه دشوار شناخت ، هدایت می کند:
به هرجا می روم از دام حیرت برنمی آیم
به رنگ شبنم از چشمی که دارم خانه بر دوشم
و در بیانی گلایه آمیزتر و اندکی دردناک :
دوعالم گشت یک زخم نمکسود از غبار من
زمشت خاک من دیگر چه می خواهد پریشانی؟
و یا:
ره آوارگی عمری ست می پویم ، نشد یارب ؟
که چون تمثال یک آیینه وارم دل شود پیدا
واما سرانجام همه این حکایت ها ، باز هم حکایت ” آینه ” است که در حسرت “دیدار” یار حتی از غبار به جا مانده از پیکر شاعرهم دست برنمی دارد ودرکنشی جادویی ، یکی دیگر از زیباترین استعاره های قدرتمند متناقض نما در شعر بیدل را درهیات ” چکیدن آینه از غبار پیکر شاعر ” در بیانی بی نظیر و شاعرانه رقم می زند:
داده ست به باده طپشم حسرت دیدار
آیینه چکد گر بفشارند غبارم
جایگاه بیدل در قلمرو زبان فارسی
نویسنده:محمد کاظم کاظمی
این از عجایب روزگار است که یکی از بزرگترین شاعرانِ یکی از مهمترین زبانهای دنیا، در بخشی از قلمرو همان زبان ناشناخته بماند. همین امرِ عجیب درباره عبدالقادر بیدل اتفاق افتاد و این بزرگترین شاعر فارسیزبانِ بعد از حافظ، قرنها در کشور ایران، یکی از کانونهای مهم زبان و ادب فارسی، گمنام ماند و هنوز هم چندان از هاله گمنامی بدر نیامدهاست.
در حالی که سالهای سال، شعر بیدل درس شبانه و ورد سحرگاه فارسیزبانان خارج از ایران بود، در اینکشور نام و نشانی از او در میان نبود و ادبای رسمی و غیررسمی حتی در حد یک شاعر متوسط هم باورش نداشتند. آنان هم که گاه و بیگاه در حاشیه سخنانشان حرفی از او به میان میآوردند، شعرش را نمونه ابتذال میشمردند و مایه عبرت.
ما در این مجال و مقال میخواهیم این راز را سربگشاییم که علت یا علل گمنامی بیدل تا پیش از این چه بوده است و در این میانه اگر تقصیری باشد، متوجه کیست; بیدل، ادبای ایران، افغانستان و هند یا سیاستپیشگانی که این ملل را از هم جدا و بیگانه کردند.
پیش از این بسیار کسان کوشیدهاند توضیحدهند که چرا چنان شاعری در چنین سرزمین ادبپروری گمنام ماند. هرکسی از ظنّ خود یار این موضوع شده و علتی را مطرح کردهاست. گروهی غموض و پیچیدگی شعر بیدل را عامل اصلی دانستهاند; گروهی تفاوت زبان فارسی دو سرزمین را; گروهی مکتب بازگشت و;
نگارنده این سطور، چنین میپندارد که هیچ یک از این عوامل به تنهایی نمیتوانستهاند تعیینکننده باشند. مجموعه اینها دخیل بوده و در کنار اینها، یک عامل مهم و مغفولمانده دیگر هم وجود داشته که اینک به تفصیل، از آن سخن خواهیمگفت. پس نخست باید نارسایی توجیهات بالا را فرانماییم و آنگاه، به نکات نگفتهای که در میان بوده است، برسیم.
غموض و پیچیدگی به چند دلیل نمیتوانسته تنها مانع شهرت شعر بیدل در ایران باشد. نخست این که شعر او چندان که میگویند هم پیچیده نیست. اگر کسی با سنّت ادبی مکتب هندی و بعضی چم و خم های کار این شاعر آشنا باشد، چندان مشکلی در پیش نخواهدداشت. شعر بیدل نه واژگان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی. گذشته از آن، همین شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظهای شناخته شدهاست. خوب چگونه میشود شعری برای مردم افغانستان ساده و قابلفهم باشد و برای همزبانان آنها در ایران، نه؟ با آن که در ایران، هم میزان سواد و مطالعه
بیشتر است و هم وضعیت آموزش ادبیات فارسی بهنجارتر. دیگر این که اگر مشکل اصلی همین بوده است، چرا در این سالها این شاعر در این کشور جا باز کرده است؟ یعنی حالا آن پیچیدگیها رفع شده است؟
بعضی چنین عنوان کردهاند که علت گمنامی بیدل در ایران و اشتهار او در افغانستان، تفاوتهای زبان فارسی دو کشور است و بیدل که به هر حال به افغانستان نزدیکتر بوده است، در آن جا مقبولیت بیشتری یافتهاست.
این حرف هم اساس درستی ندارد. اصولاً تفاوت زبان فارسی دو کشور ـ بهویژه زبان ادبی ـ آن قدر نیست که قابل توجه باشد. زبان محاوره در حد بعضی واژگان و ساختارهای نحوی تفاوتهایی دارد و در ادبیات داستانی کمابیش ردّ پای آن را میبینیم ولی آنگاه که پای شعر به میان میآید، همین اندک تفاوت هم از میان برمیخیزد. خلیلالله خلیلی، حاجی دهقان، صوفی عشقری، علاّمه بلخی، واصف باختری، قهّار عاصی و سیدابوطالب مظفّری با همان زبانی شعر گفتهاند که ملکالشعرا بهار، شهریار، اخوان ثالث، سهراب سپهری، مهرداد اوستا، علی معلّم و قیصر امینپور; و وجود تکوتوک واژههای محلی و تفاوتهای اندک دستورزبان نمیتواند زبان شعر دو کشور را از هم جدا کند. بر فرض که چنین باشد هم این پرسش پیش میآید که مگر بین زبان فارسی هند و افغانستان تفاوتی وجود نداشته؟ پس چگونه شعر بیدل به افغانستان راه پیدا کردهاست؟
امّا ظهور مکتب بازگشت ادبی در ایران، میتواند عامل اصلیتری قلمداد شود، هرچند این هم تنها عامل نیست. در واقع این دوره فترت و عقبگرد، دیواری شد بین شاعران مکتب هندی و جامعه ایران. نه تنها بیدل، که صائب و کلیم و دیگران هم در آن سوی دیوار قرارگرفتند و سالها مطرود و منفور ادبای بازمانده از بازگشت بودند. در این میانه حزین لاهیجی سرنوشت عجیبتری یافت. او آن قدر در ایران گمنام بود که شاعری فرصتطلب یکییکی غزلهایش را در مطبوعات به نام خود چاپ کرد و نه تنها کسی متوجه نشد بلکه همه از قوت شعر آن شاعر ـ و در واقع، قوت شعر حزین ـ مبهوت ماندهبودند!۱
نگاهی به آثار و نظریات ادبای سنتی قبل و بعد از مشروطه روشن میکند که آنان، تا چه حد با مکتب هندی بیگانه ـ و حتی معارض ـ بوده اند. کمکم کسانی چون مرحوم امیری فیروزکوهی، محمد قهرمان و دیگران پا پیش گذاشتند و شاعران آن مکتب را مقبولیتی دوباره بخشیدند. در مقابل، در افغانستان بازگشت ادبی به این شکل و این شدّت رخ نداد. رکود و انحطاط، بود; امّا در قالب مکتب هندی. و چنین شد که رشته ارتباط ادبای افغانستان با شاعران مکتب هندی گسیخته نشد.
این میتواند عل
تی قابل توجه برای گمنامی بیدل در ایران باشد، ولی باز هم تنها علت نیست; چون این مانع برای همه شاعران مکتب هندی به طور یکسانی وجود داشتهاست. چرا در این میانه بیدل تا سالهای اخیر همچنان غریب ماند و طرفداران مکتب هندی هم به صائب و اقران او بسنده کردند؟
یک علّت دیگر هم وجود دارد که علّتی فرعی است نه اصلی، یعنی عوارض علل دیگر را تشدید میکند و آن، کاهلی و پختهخواری رایج در تحقیقات ادبی است. وقتی جامعه دچار کاهلی باشد، بیشتر کسان، به نقل قول سخنان مشهور بسنده میکنند و خود در پی تحقیق بر نمیآیند. بسیاری از ادبا، بدینگونه، به تکرار حرفهای دیگران بسنده کردند که حاکی از غموض و افراط در شعر بیدل بود.
راقم این سطور میپندارد که در این میانه یکی از علل و موجبات اصلی قضیه پنهان مانده یا پنهان نگهداشته شده است. پیش از آن که بر آن عامل، روشنی بیفکنیم، لازم میافتد که حاشیهای در این جا بگشاییم.
در واقع ماجرا از آن جا شروعشد که در مشرق زمین، «وطن سیاسی» جای «وطن فرهنگی»۲ را گرفت و ادبدوستان هر کشور از کشورهای دستساخته استعمار، کوشیدند برای خود هویتی مستقل از دیگران دست و پا کنند و احیاناً خردهرقابتی هم با بقیه داشتهباشند. در روزگاران پیش، این بحثها نبود و دادوستد سالم فرهنگی در تمام اقالیم فارسیزبانان رواج داشت. امیرخسرو دهلوی به پیروی از نظامی گنجوی هشتبهشت میسرود; مولانای بلخی، عطار نیشابوری و
سنایی غزنوی را روح و چشم خود میدانست; عبدالرحمان جامی به اقتفای سعدی شیرازی بهارستان مینوشت و بیدل دهلوی کلام حافظ شیرازی را هادی خیال خود میخواند۴ و فراموش نکنیم که این همه، با وجود مرز های سیاسی بین سرزمینهای فارسیزبان و با وجود حکومتهایی گاه متخاصم رخ میداد.
باری در دو سه قرن اخیر، قضایا به گونه دیگری رقم خورد. با پیدایش مرزهای سیاسی به شکل امروزین، گویا مرزی هم در بین دلهای فارسیزبانان ـ و بل همه مسلمانان ـ کشیدهشد. هرچند اهالی این قلمروها همان نگرش جامع را داشتند، دولتمردان و وابستگان فرهنگی آنها به «بزرگداشت بزرگداشت مفاخر ملّی» اکتفا کردند. در تاجیکستان، بزرگداشت رودکی و ناصرخسرو باب شد; در افغانستان نام سنایی و جامی ـ و تا حدودی مولانا ـ بیش از پیش بر سر زبانها افتاد و در ایران هم البته فردوسی حرف اول را میزد چون دولتمردان آن روز این کشور، از این شاعر استفادهای هم در جهت مقابله با عرب ـ و در باطن مقابله با اسلام ـ میکردند. برای فارسیزبانان پاکستانِ امروز هم چارهای جز این نماند که به اقبال پناهببرند.
امّا در ایران ـ که اکنون مورد بحث ماست ـ این ملیگرایی شکل ویژهای یافت. ملیگرایان ـ که البته از سوی دربارهای دو پهلوی هم حمایت میشدند ـ به بزرگداشت مفاخری که در ایران کنونی زیسته بودند بسنده نکردند و کوشیدند حتیالامکان دیگر بزرگان دانش و ادب را هم با عنوان «ایرانی» پاس بدارند. در نتیجه مولانا، سنایی، رودکی و ناصرخسرو ایرانی شدند و البته در خور تعظیم و تکریم. توجیهش هم این بود که اینان به هر حال در گوشهای از قلمرو ایران قدیم زیسته
بودند، حالا اگر هم بلخ و غزنه و سمرقند در کشورهای مجاور قرار دارند، چندان مهم نیست. خوب در این میان بزرگانی هم بودند که ملیگرایان با هیچ توجیهی نمیتوانستند آنها را ایرانی قلمداد کنند، چون آنان نه در ایران متولد شدهبودند; نه در این جا درگذشتهبودند; نه در سرزمینهای تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران زیسته بودند و نه باری به این حوالی سفر کردهبودند.۵ این بزرگان عمداً یا سهواً از قلم افتادند. نگارنده این سطور بنابر قرینههایی معتقد است که این امر در گمنامی بیدل در ایران دخلی تمام داشتهاست.
البته، برای این که اسپ انتقاد را یکسویه نتاخته و همه گناهها را به گردن دوستان ایرانی خویش نینداخته باشیم، باید تصدیق کنیم که این انحصارِ همه مفاخر ادب به ایران، آنقدرها هم غیرطبیعی نبودهاست. ادبای ایران باری به هر جهت این بزرگان را قدر دانستند و از میراث ادبی آنها پاسداری کردند. در آن روزگاری که همه همّت و تلاش دولتمردان افغانستان و تاجیکستان (در واقع دولتمردان شوروی سابق) بر محو زبان فارسی از آن دو کشور بود، اگر ایرانیان هم نسبت به آن دسته از مفاخر ادب فارسی که در افغانستان و تاجیکستان کنونی زیسته بودند، بیتوجه میماندند، چه بسا که همه زیان میکردیم، چون منکر نمیتوان شد که ما هم از حاصل تحقیقات همزبانان خود در این سوی مرز بسیار بهرهها بردهایم. ما سالها مثنویمعنوی و دیوانشمس چاپ ایران را خواندهایم همچنان که دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی را.۶
حرف خود را بگیریم دنبال. گفتیم بر این ادعا که «ملی گرایی حاکم بر ایران در قبل از انقلاباسلامی، از دلایل عمده گمنامی بیدل در این کشور بودهاست» قرینه هایی موجود است.
قرینه یک: همین که علاوه بر بیدل، دیگر شاعران خارج از قلمرو ایران کنونی هم کموبیش دچار این گمنامی شدهاند، نشانه خوبی بر صحت ادعای ما است. امیرخسرو دهلوی، فیضی دکنی،
ناصرعلی سرهندی، غنی کشمیری، واقف لاهوری، کمال خجندی، سیف فرغانی و دیگر کسانی از حوالی هند و ماورأالنهر هم سرنوشتی مشابه بیدل یافتهاند. میپذیرم که اینها شاعرانی در حد حافظ و سعدی و فردوسی نبودهاند ولی حداقل در حدّ اهلی شیرازی و هاتف اصفهانی ـ مثلاً ـ ظرفیت مطرحشدن داشتند. به راستی اگر غنیکشمیری، غنی اصفهانی میبود و کمال خجندی، کمال شیرازی; در ایران شهرتی بیش از اکنون نمیداشتند؟
قرینه دو: بیدل کی در ایران مطرح شد؟ در سالهای اول بعد از انقلاب اسلامی که گرایشهای ملیگرایانه بهشدت تضعیف شده و اندیشههای جهانشمول اسلامی در حال تقویت بود. جالب این که بیدل را ادبای بازمانده از دوران شاهی مطرح نکردند، بلکه نسل نسبتاً جدیدی پیشقدم شد که نگرشی فراتر از مرزهای ملی داشت.
قرینه سه: در سالهای اخیر، علاوه بر بیدل، بعضی دیگر از شاعران شبهقاره و ماورأالنهر هم در جامعه ایرانی بازشناسی شدهاند و یا در حال مطرحشدن هستند. جوانانی از نسل انقلاب به معرفی شاعرانی چون واقف لاهوری، غالب دهلوی و امثال اینها پرداختهاند. گذشته از آن، در این سالها، متولیان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران کارهای ارزندهای برای طرح شعر و ادب فارسیِ خارج از ایران کنونی کردهاند و این بذر بویژه در کتابهای درسی پاشیده شدهاست. بهراستی هیچ رابطهای بین این قضایا و افول ملیگرایی نمیتوان یافت؟
امّا اینها فقط چند قرینه بود. بد نیست که یک سند هم ارائه کنیم تا معلوم شود که بیراه هم نگفتهایم. پژوهشگر ارجمند جناب دکتر محمدجعفر یاحقی در مقالهای که در معرفی کتاب شاعر آینهها نوشتهاند، میگویند: «اگر بیدل در حوزه جغرافیایی ایران; غریب افتاده است، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مأنوستر و تصویرها و آهنگهایی دلپسندتر و جاافتادهتر، بیشک کوشش دلباختگان سبک هندی و صائبدوستان و ارائه پژوهشهای بیشوکم از دنیای شعر و اندیشه او هم میتواند به عنوان
پشتوانه علمی این سلیقه، ذوق و شعرپسندی عامه فارسیزبانان را به صائب و اقمار او منعطف کند.»۷ به نظر ایشان وقتی «نوع وطنی» شاعر در میان باشد دیگر نیازی به نوع خارجی آن ـ مثلاً ـ نیست. ایشان سپس تلویحاً پیشنهاد کردهاند که خوب است محققانِ صائبدوست، پژوهشهایی درباره صائب و اقمار او انجام دهند تا به عنوان پشتوانه علمی این سلیقه (سلیقه مردم ایران) ذوق و شعرپسندی عامه فارسیزبانان به این سو منعطف شود. البته باید حسن نظر آقای دکتر یاحقی و دلسوزی ایشان نسبت به دیگر ملل فارسی زبان را قدر دانست، ولی واقعیت این است که مردم افغانستان آنقدرها هم با صائب و اقمار او ناآشنا نیستند و این شاعران در آن کشور قدر و عزّتی در
حدّ شأن خویش دارند. شعر ایندو در کتابهای درسی افغانستان چاپ میشود، شاید بیشتر از کتابهای درسی ایران. در روزگاری که در ایران، شاعری یکی یکی غزلهای حزین لاهیجی را به نام خود چاپ میکند و تا مدتها کسی خبردار نمیشود، در افغانستان مرحوم قاری عبدالله درباره این شاعر تحقیق میکند و رساله مینویسد. بله، این را میپذیرم که مردم ما به این شاعران عنایتی در حد بیدل نکردهاند، ولی شاید این، به قوّت بیدل برگردد، نه به ناآشنایی مردم افغانستان با دیگران.
البته اکنون شاید یک انگشت انتقاد بر سخن این حقیر نهاده شود و آن این که: «اگر ملیگرایی مانع مطرحشدن بیدل در ایران کنونی شدهاست، چگونه این مانع برای اقبال لاهوری وجود نداشت و چرا او تا این مایه در این کشور شهرت یافت؟» البته ما این امر را تنها مانع برای اشتهار بیدل نشمرده و دیگر عوامل را نیز دخیل میدانیم، که آنها در مورد اقبال وجود نداشت. ثانیاً اقبال هم بیشتر به مدد کسانی مطرح شد که تفکری اسلامی ـ و نه ملی ـ داشتند نظیر شهید مطهری، دکتر شریعتی، مرحوم سید غلامرضا سعیدی و دیگران. احیاناً در این میان بعضی ملیگرایان هم که سنگ اقبال را به سینه میزدند، باز میخواستند به نحوی گرایشهای خود را در ماجرا دخیل ساخته و اقبال را هم به نفع این دیدگاهها مصادره کنند. کافی است که مقدمه و پاورقیهای «کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری» چاپ کتابخانه سنایی را بخوانیم:
«اگر نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سرودهاند، در تذکرهای جمع شود خود معرف یک شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» (از مقدمه ناشر)
«اقبال برای حسن تأثیر آثار بلند خود آنها را در قالب شعر آن هم شعر فارسی ریخته است و در این کار از شیوه شاعران بزرگ و اندیشمندان واقعی ایران پیروی کردهاست.» (از مقدمه چاپ دوم)
و بالاخره در صفحه ۱۴۲ این کتاب و در حاشیه مصراع «زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد» میخوانیم; «علاقه و عشق مولانای لاهور به ایران به حدی است که وقتی میخواهد از کوهی نام ببرد و معنی شعر هم ایجاب میکند که این کوه هرچه گرانتر و عظیمتر باشد، باز هم هیمالیای بدان عظمت را که در اقلیم هند سر برافراشته نمینگرد و به الوند و بیستون توجه میفرماید.»
علاقه فراوان اقبال به ایران قابل انکار نیست و البته نیاز به چنین دلایل نااستواری هم ندارد. ولی در مصراع بالا، کاربرد آن دو کلمه وجهی دیگر دارد. الوند و بیستون دیگر مشخصات جغرافیایی خود را کنار نهاده و به نمادهایی شاعرانه بدل شدهاند. میدانیم که در شعر، نمیتوان ارتفاعسنج به دست گرفت و بلندی کوهها را اندازه گرفت. شاید آقای احمد سروش (نگارنده حاشیه فوق) انتظار داشتهاند اقبال در آن غزل و با آن حال و هوا بگوید «زمین به پشت خود اینک هیمالیا دارد». باری، اگر قضایا به آنگونه باشد که جناب احمد سروش گفتهاند، باید مولانای بلخی هم شیفته هندوستان بودهباشد که با وجود رود جیحون در حوالی زادگاه خویش، از گنگ (گنگا) سخن میگوید۸ و در مقابل، بیدلدهلوی از شدت علاقه و عشق به بلخ، گنگای با آن عظمت را نمینگرد و به جیحون توجه میفرماید!۹
باز هم حرف خود را بگیریم دنبال. تا حال از دلایل گمنامی بیدل در ایران گفتیم و کوشیدیم که دلیلی مغفول ولی مهم به آنها بیفزاییم. حالا میپردازیم به موقعیت فعلی بیدل در جامعه ادبی ایران.
پیش از انقلاب اسلامی، یکی دو تن از شاعران و منتقدان ایرانی با بیدل انس و الفتی داشتند ولی این، به جریانی فراگیر بدل نشدهبود. مشهور است که سهراب سپهری شاعر بلندآوازه نوگرا سر و سری پنهانی با بیدل داشتهاست. البته بعضیها منکر وجود چنین رابطهای هستند و بنابر همین، آقای حسن حسینی در کتاب «بیدل، سپهری، سبکهندی» کوشیدهاست این رابطه را اثبات کند. از قول آقای مشفق کاشانی، غزلسرای معاصر ایران هم نقل شدهاست که ایشان دیوان شعر بیدل را نزد سپهری دیدهاند.
دکتر شفیعیکدکنی نخستین شاعر و منتقد ایرانی است که در سالهای دهه چهل، دو مقاله درباره بیدل نوشت و از این حیث فضل تقدم را از آن خود کرد.۱۰ امّا چرا تا سالهای اخیر ـ یعنی زمان چاپ «شاعر آینهها» ـ دیگر ایشان سخنی از بیدل به میان نیاورد؟ به طور قطعی نمیتوان پاسخ داد، ولی به نظر میرسد آقای دکتر شفیعی در آن دو دهه سروکار زیادی با شعر بیدل
نداشته است. ایشان با وجود نگارش آن دو مقاله، بیدل را شاعر موفقی نمیدانسته است و حتی در آن دو مقاله هم ستایش خاص و درخوری نسبت به این شاعر ندارد. مقایسه نظریات دکتر شفیعی در باره بیدل، نشان میدهد که ایشان به طور ناگهانی و در سالهای نخست دهه شصت به این شدّت علاقهمند شعر بیدل شده و پیش از آن چندان رغبتی به آن نداشتهاست. بهراستی توجه نسل جوان شاعران ایران در اوایل انقلاب اسلامی به بیدل، دکتر شفیعی را به بازخوانی شعر او تشویق نکردهاست؟
معاصر، گویا نخستین شاعر برجسته ایرانی است که به بهره گیری خود از شعر بیدل تصریح میکند.۱۱ از دیگر شاعران یک نسل پیش، مرحوم مهرداد اوستا گویا مختصر ارادتی به بیدل داشته است ـ بعضی از دوستانی که از نزدیک با ایشان معاشرت داشتند چنین میگفتند ـ و هم ایشان بود که غزلیات بیدل چاپ کابل را برای عکسبرداری و چاپ در اختیار آقای میرشکاک قرارداد.
پیش از انقلاب اسلامی، جز آنچه در بالا آمد، ردّ پای چندانی از بیدل در ایران نمیتوان یافت; ولی پس از آن، این آشناییهای پراکنده به یک موج جدی بدل شد، موج بیدلگرایی. نخستین نشانه این موج، چاپ غزلیات بیدل بود از سوی نشر بینالملل و با کوشش یوسفعلی میرشکاک (با اسم مستعار منصور منتظر) در سال ۱۳۶۴ چندی بعد (۱۳۶۶) کتاب «شاعر آینهها» از دکتر شفیعی منتشر شد در انتشارات آگاه که مجموعهای از مقالات ایشان درباره بیدل بود همراه با گزینهای از غزلها و رباعیهای بیدل. پس از آن و به فاصله اندکی «بیدل، سپهری، سبکهندی» حسن حسینی منتشر شد و از سوی انتشارات سروش.
شاعر آینهها در ظرف پنج سال (۱۳۶۶ تا ۱۳۷۱) به چاپ سوم رسید و ارزش این استقبال را نیز داشت.
در کنار این موج انتشار کتاب، موجی از بیدلگرایی هم در جمع شاعران نسل انقلاب پدیدآمد و این موج تا آن جا شدت پیدا کرد که بعضی آن را یک جریان افراطی دانسته و «بیدلزدگی» نامیدند. به هر حال ردّ پای بیدل را در شعر اکثر شاعران برجسته این نسل میتوان پیدا کرد مثل علی معلّم، حسن حسینی، یوسفعلی میرشکاک، ساعد باقری، علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی و عدهای دیگر از جوانترها.
با این همه، بعضی از ادبا و استادان دانشگاه، مطرح شدن بیدل را در ایران چندان جدی و پایدار نمیپنداشتند و با تردید به قضیه مینگریستند. دکتر یاحقی در همان مقالهای که ذکرش رفت، چنین پیشبینی کردند که: «بعد از این نه تنها خوانندگان معمولی و دانشجویان بیحوصله، بلکه به نظر میرسد که محققان و پژوهشگران هم با وجود کتاب سهلالتناول دکتر شفیعی از مراجعه به اصل دیوان شاعر تن خواهند زد و دیوان چاپ کابل با آن حجم و قطع چشمگیر که ممکن بود روزی در ایران به ضرورتی تجدید چاپ شود، روی چاپخانه را هم به خود نخواهد دید.»۱۲
ولی زمان ثابت کرد که حضور بیدل، جدیتر از اینهاست. او شاعری نیست که بتوان در یک گزیده شعر خلاصه اش کرد. پس از آن پیشبینی، دوبار دیگر هم متن کامل غزلیات بیدل چاپ کابل با تیراژ مجموعی حدود هفدههزار نسخه و به کوشش آقای حسین آهی و به وسیله انتشارات فروغی در ایران تجدید چاپ شد و هم اکنون نیز در بازار به زحمت پیدا میشود.
یوسفعلی میرشکاک که باری به چاپ غزلیات بیدل در ایران همت کردهبود، در کوشش بعدی خود به عکسبرداری از نسخه کابل بسنده نکرد و مثنوی «محیط اعظم» بیدل را با تصحیح، تحشیه و حروفچینی جدیدی به چاپ رساند (در انتشارات برگ و در سال ۱۳۷۰). از رباعیات بیدل، تا کنون دو گزیده در ایران منتشر شده است، یکی با نام «گزیده رباعیات بیدل» به کوشش شاعر مهاجر افغانستانی عبدالغفور آرزو (در انتشارات ترانه مشهد) و دیگری با نام «گل چاربرگ» به کوشش آقای مهدی الماسی (در انتشارات مدرسه). کتاب دیگر، «عبدالقادر بیدل دهلوی» است، نوشته پروفسور نبی هادی از ادبای هندوستان که با ترجمه دکتر توفیق سبحانی به چاپ رسیدهاست(نشر قطره، تهران، ۱۳۷۶). کتاب دیگر، عنوان کلیات بیدل را با خود دارد و در ظاهر نخستین کلیات بیدل است که در ایران به چاپ میرسد. میگویم «در ظاهر» چون به دلیلی نامعلوم، رباعیات این شاعر را که از بخشهای اصلی دیوان اوست، در خود ندارد. این کلیات بیرباعیات، با مقابله و تصحیح آقایان پرویز عباسی داکانی و اکبر بهداروند در سه جلد و به وسیله انتشارات الهام چاپ شدهاست و البته بسیار فاصله دارد با آنچه یک تصحیح و مقابله جدی میتوان خواند.
وحدت وجود در کلام بیدل
تاب و تب موج و کف، خارج دریا شمار / قصه ی کثرت مخوان بیدل ما وحدتی است
سزاست که این واژه ی عرفانی را از زبان شخصیتی بنام، ابوبکر محمد بن علی، مشهور به ابن عربی ، که او را بحرالمعارف و مربی العارفین نیز گفته اند، بشنویم. ابن عربی، تمام عمر خود را صرف درک حقیقت و معرفت در بحر مواج وحدت هستی نموده و از هر چه جز حق رسته، و توانسته است با اندیشه های والای خود ، جهان عرفان و تصوف را به بهترین صورتی ارائه دهد.
ابن عربی در مورد وحدت وجود:
” وحدت، یعنی یکتایی و یکی بودن و مراد از وجود، حقیقت وجود حق است و وحدت وجود، یعنی آنکه وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاً عبارت از تجلی حق به صورت اشیاً است و کثرات مراتب، امور اعتباری اند و از غایت تجدد فیض رحمانی، تعینات اکوان نمودی دارند”.
پس ما میتوانیم وحدت را حق و کثرت را خلق بنامیم. در هستی تنها یک حقیقت و یک وجود و یک موجود راستین است که او را حق میگویند، ظهور و تجلی و تعین موجودات خارجی که باعث ایجاد کثرت و پدیدار شدن عالم میگردند، خلق نامیده میشوند. بعبارت دیگر ما با معشوقی سرو کار داریم که « همه اوست » و یا « همه از اوست ».
صوفیه و عرفا یا وجودی استند و یا شهودی و حتی در بعضی موارد هر دو. وقتی شیخ سعدی میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همــه عالم که همه عالم از اوست
در اینجا صحبت از معشوقی است که همه عالم از اوست. و مولانا میگوید:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
در این بیت مولانا، صحبت از معشوقی است که همه اوست.
و نمونهء وحدت وجود را در این بیت بیدل میخوانیم که گفته است:
از طلسم خاک طوفان سخن سحر است و بس
نیست جز اعجاز هر جا سـرمه ی دارد فغان
یک عنصریکه از خاک ناچیز پرورده شده است و سرشتش خاکی است، اگر در او روح خدا نمی دمید بیشتر از خاکی که به عدم ختم میشود، نبود. وقتی سخن از یک جسم خاکی طوفان و سحر آفرینی میکند، این خودش یک اعجاز نیست؟ همین انسان است که از این موجود خاکی چنین اعجاز سر می زند. سرمه به چشم کشیده میشود تا به چشم روشنی و زیبایی بیافریند، این اعجازیست که سرمه به چشم رسیده است و فغان دارد که به اصل پیوسته است چون سرمه و چشم لازم و ملزوم یکدیگرند، هرگاه انسان به خدا وصل میشود و از حقیقت آگاه میشود، آنوقت فغان سر میدهد.
نمونه از آدم خاکی ، میتوان مولانا و بیدل را مثال داد که سخن را به اوج طوفان رسانیده اند، و همین عرفا هستند که به کنه اشیا راه پیدا میکنند و اول و آخر را به عین میبینند.
در جای دیگر ابوالمعانی میفرماید:
چه غافلی که ز من نام دوست می پرسی
سراغ او هم از آنکس که اوست می پرسی
این بیت بیدل، مرا بیاد نوشته ی از زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب می اندازد که در کتاب « پله پله تا ملاقات خدا» در مورد مولانای بزرگ آورده است:
” مولانا روزی با شیخ محمد خادم چیزی میگفت و او را به کار میفرمود، شیخ محمد از روی ادب و به نشان اظهار قبول در جواب هر کلمه ی وی ان شاء الله میگفت، مولانا بانگ بر وی زد که خاموش، پس اینکه با تو سخن میگوید کیست؟
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.