مقاله مفهوم و تعریف تربیت


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله مفهوم و تعریف تربیت دارای ۳۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله مفهوم و تعریف تربیت  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله مفهوم و تعریف تربیت،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله مفهوم و تعریف تربیت :

مفهوم و تعریف تربیت

در بحث تربیت انسان ، مفهوم واژه تربیت بر پرورش دادن استعدادهاى انسانى یعنى فراهم کردن زمینه رشد استعدادهاى آدمى دلالت مى کند. این واژه از ریشه ((ربو)) به معنى زیادت و فزونى و رشد و برآمدن گرفته شده است ؛ و کاربردهاى گوناگون از این ریشه همه همین معنا را در بردارد. ((ربو)) نفس عمیق و بلند را گویند که موجب برآمدن سینه است . ((ربوه )) یعنى سرزمین بلند و مرتفع . ((رابیه )) نیز به همین معناست . و ((ربا)) یعنى افزون شد و نمو کرد که در اصطلاح شرع مخصوص به افزون شدن سرمایه با غیر از سود شرعى است .

((اربیتان )) دو قسمت گوشت بن ران در قسمت کشاله ران را گویند که بالا مى آید و حالت برآمدگى دارد. ((اربى علیه )) یعنى بر او اشراف و احاطه یافت . ((ربیت الولد فربا)) یعنى فرزند را تربیت کردم و او رشد کرد. در قرآن کریم همین معنا یعنى بزرگ کردن در مفهوم رشد جسمى آمده است .

((و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا.))
و بگو: پروردگارا، آن دو (پدر و مادر) را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند.
((قال الم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین .))
(فرعون به موسى ) گفت : آیا تو را از کودکى در میان خود نپروردیم و سالیانى چند از عمرت پیش ما نماندى ؟

((راغب اصفهانى )) لغت شناس بزرگ مى نویسد: ((ربیت )) (تربیت کردم ) از واژه ((ربو)) است و گفته اند اصلش از مضاعف یعنى ((رب )) (ربب ) بوده است که یک حرف آن براى تخفیف در لفظ به حرف (ى ) تبدیل شده است مانند ((تظننت )) که ((تظنیت )) شده است .
((رب )) به معناى مالک ، خالق ، صاحب ، مدبر، مربى ، قیم ، سرور و منعم است و نیز اصلاح کننده هر چیزى را ((رب )) گویند. بنابراین ((رب )) به معناى مالک و مدبر و تربیت کننده است .
((راغب اصفهانى )) مى نویسد: ((رب )) در اصل به معنى تربیت و پرورش است یعنى ایجاد کردن حالتى پس از حالت دیگر در چیزى تا به حد نهایى و تام و کمال خود برسد.
آنچه در تربیت روى مى دهد همین مفهوم است و البته نقش ایجادى در تربیت از آن ((رب العالمین )) است و جز او همه نقش اعدادى دارند. بنابراین ، تربیت رفع موانع و ایجاد مقتضیات یعنى اعداد است تا استعدادهاى انسان از قوه به فعل درآید و شکوفا شود؛ و چون در تربیت اسلامى مقصد و مقصود ((کمال مطلق )) است مى توانیم تربیت را چنین تعریف کنیم :
((تربیت عبارت است از رفع موانع و ایجاد مقتضیات براى آنکه استعدادهاى انسان در جهت کمال مطلق شکوفا شود)).

انسان موجودى است با استعدادهاى شگفت و گرانقدر، چنانکه از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود:
((الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه .))
مردم چون معادن طلا و نقره اند.
با این تعبیر باید آنچه را که مانع شکوفایى استعدادهاى انسان است رفع کرد و زمینه هاى مساعد را فراهم ساخت تا استعدادهاى انسان به فعلیت رسد و انسان متصف به صفات و کمالات الهى شود؛ و این تحول با اهتمام و کوشش خود انسان میسر مى شود. بدین ترتیب تربیت با رفع موانع و ایجاد مقتضیات شکل مى گیرد.

استقلال
استقلال فردی یعنی آزادی فردی در چارچوب قواعدی که باید «توسط برخی نهادها که قدرت لازم را دارند» تعریف و اجرایی شود (هایک، ۱۹۶۰: ۱۳۹). این سنگ بنا نهاده شده و در همان‌حال، توسط یک چارچوب قانونی اجرایی موثر (همان، ۱۴۴) یا به‌ طور خاص، با قاعده قانون خصوصی یا مدنی ایجادکننده جامعه مدنی قانونی محدود شده است. استقلال فردی به معنای خودمختاری فرد با توجه به محدودیت‌های قواعد قانونی است، قواعدی که محتوای حقوق مالکیت را تعریف نموده و محدودیت‌های آزادی قرارداد را تنظیم می‌کنند. به دلیل این‌که نظام‌های قانون خصوصی درگذر زمان تغییر می‌کنند و به طور خاص، در تعریف روش‌هایی که محتوای حقوق مالکیت را تعریف و آزادی قراردادها را تنظیم می‌کنند، با هم متفاوت هستند،

«استقلال فردی» در گذر زمان و در نظام‌های قانونی مختلف معانی متفاوتی داشته است (هایک، ۱۹۶۰: ۲۹۹، ۱۹۴۸: ۱۹). این موضوع این پرسش را پیش می‌کشد که کدام معیار باید برای ارزیابی تناسب یا کفایت قواعد قانونی بالقوه جایگزین به‌کار گرفته شود. مشخصا، چنین معیاری نمی‌تواند صرفا از اصل استقلال فردی اتخاذ شود، به دلیل این‌که، همان‌طور که در بالا هم بیان شد، ایده‌ استقلال فردی در یک نظام قانونی خاص دارای معنای نسبی است. بنابراین، آزادی فردی نمی‌تواند به‌ مثابه یک معیار استاندارد در برابر یک نظام قانونی خاص به‌کار رود که خود باید مورد قضاوت و بازبینی قرار گیرد.

استقلال در دوران نوجوانی
استقلال در دوران نوجوانی، حالت خاص و تحولی استقلال در دوران حیات است. بدین معنی که تا قبل از بلوغ ، فرد نسبت به اعمال خود اگر چه مسئول است، اما به لحاظ حقوقی و شرعی پاسخ گو نیست و پاسخ گویی به عهده ولی و قیم قهری و شرعی اوست و به محض وقوع بلوغ ، شخصاً باید در پیشگاه قانون جواب گو باشد و تبعات و پیامدهای اعمال خود را متحمل شود و به تناسب موارد، پاداش بیند و کیفر پذیرد و به انجام تکالیف متعهد و به رعایت حدود و مرزها ملزم باشد. در مقابل ضروری است اجتماع هم این تعهد و الزام را به عنوان حریم و مرز حقوقی، اعتقادی و ارزشی یک شخصیت حقوقی و اجتماعی حرمت گذاری کند.

بنابراین چنانچه به ندرت و رغم روال قابل تصور، پدر و مادر، نوجوان بالغ را به کار خلاف امر کردند، استقلال حقوقی و شرعی به او اجازه می دهد تا در برابر این دستور مقاومت کند، ولی این مقاومت باید به نحوی عملی شود که با وظیفه مهم دیگری که رعایت حریم و حرمت والدین است، متضاد و متقابل نباشد و چنان مدبرانه و با ظرافت عمل شود که کرامت آنها مخدوش نگردد و به برخورد متقابل نینجامد، زیرا هیچ انسانی تا پایان عمرگسسته و رها از والدین نیست.
استقلال شرعی بیان شده همراه با رشد و بیداری غرایز، نوجوان را به سمت احساس وظیفه، افزایش درک و شناخت ارزش ها، تفکر مستقل، برنامه ریزی، عاقبت اندیشی، انتخاب مسیر، تلاش معنادار، ارائه پاسخ های معقول و هدفمند، سیاست گذاری حیاتی، شناخت امیال، حب و بغض ها و اشتیاق و تنفرها، هدایت می کند و در نتیجه به زندگی مستقل و تشکیل خانواده و زایش واحد اجتماعی جدید منجر می شود. این در حالی است که ارتباط حقوقی و عاطفی فرد با خانواده اولیه اش پابرجاست و تعهدات او کما کان محکم است و به لحاظ تربیتی و ارزشی ، استحکام خانواده دوم و آتی یا سوم بستگی تنگاتنگ با استحکام واحد اول دارد.

علاوه برآن چه بیان شد، که بیشتر به استقلال حقوقی و شرعی نوجوان مربوط می شود، شایسته است موارد دیگری از استقلال مانند استقلال اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، عاطفی و ; مورد بحث و نظر قرارگیرد.

الف) استقلال اقتصادی
برای این که نوجوان درک صحیح و منطقی از استقلال اقتصادی داشته باشد لازم است از دوران کودکی ، پدر و مادر سیاست های خاصی را مد نظر داشته باشند؛ از آن جمله وجوهی را دراختیار نوجوان قرار دهند و با افزایش سن و توان او، مبالغ این وجوه را افزایش دهند و بعضی از مخارج ساده را نیز در قبال این وجوه به عهده خود او بگذارند و بر نحوه انجام این مخارج نظارت کنند تا فرزند یاد بگیرد چگونه هزینه های خود را تنظیم کند و آنها را الویت بندی نماید و صرفه جویی اعمال کند تا بتواند پس انداز داشته باشد و بیاموزد چگونه این پس انداز را به سوی سرمایه گذاری هدایت کند.

به عنوان مثال، برای او حساب پس انداز مسکن باز کنند یا گاهی او را به سمت داد و ستدهای ساده و سود آور رهنمون شوند یا به طرف سرمایه گذاری های علمی و فنی مانند خرید ابزار کارهدایتش کنند تا به تدریج با کسب در آمد و مهارت فنی آشنا شود. همچنین به لحاظ شرعی و در راستای تربیت دینی برای او سالِ مالی تعیین کنند تا بیاموزد حداقل سالی یک مرتبه سود و زیان و بهره وری اقتصادی خود را بسنجد و حقوق الهی و اجتماعی خود را بپردازد و در کنار این مسائل احساس کرامت، خود ارزشمندی و استقلال کند.

ب) استقلال اجتماعی:
در دوران کودکی، فرزند غالباً در معیت پدر و مادر ، در مجالس و محافل شرکت می کند و در دوران دبستان با شرکت در اردوهای دانش آموزی ، حیطه تعامل اجتماعی او افزایش می یابد و با پذیرش برخی مسئولیت های ساده در محیط آموزشی، فعالیت ها و مسئولیت های اجتماعی را تجربه می کند.

ولی در دوران نوجوانی با شرکت درگروه هم سن و سال و آمد و شد به مجالس مذهبی و علمی، رجوع به کتابخانه ها و شرکت در اردوها، استقلال اجتماعی او معنای تازه به خود می گیرد و در مقابل انتظار دارد با تبدیل دخالت های والدین به نظارت، این استقلال به رسمیت شناخته شود؛ کما این که دیگر حاضر نیست شرکت او در مجالس خانوادگی حالت طفیلی داشته باشد و انتظار دارد از او به صورت جداگانه دعوت به عمل آید. همچنین او برای مسئولیت هایش در مدرسه، مسجد و محله ارزش قائل است و تشویش و دغدغه دارد.

بنابراین ضروری است قبل از نوجوانی مبانی ارزشی فعالیت های اجتماعی به او آموزش داده شود تا در دوران نوجوانی دچار مشکل نشود. معاشرت های واجب مثل شرکت در جلسه های آموزشی، علمی و دینی را باید به او تفهیم کرد و حشر و نشرهای حرام را به او شناساند و با تعیین مصادیق عینی به او بصیرت و آگاهی داد. البته در ارائه این آگاهی باید توجه داشته باشیم که ذهن خفته نوجوان نسبت به مسائل مکتوم بیدار نشود و تذکرات، جنبه اشاعه زشتی پیدا نکند.
ج) استقلال سیاسی:

در بیان نظریات سیاسی، هر چند نوجوان ناپخته و تازه کار باشد، با این حال باید پدر و مادر ، شنونده ای پر حوصله و بردبار باشند و برای آگاهی و بیداری او به ذکر مصادیق عینی بسنده کنند و به او مجال دهند تا خود مسائل را تحلیل کند. منتها ضروری است از قبل خط و مرزهای ارزشی و فرهنگی برای او ترسیم شود و زمانی که به سن قانونی رسید، ضمن تبیین مسئولیت های ناشی از رأی دادن و ارائه نظر ، مجال این امر را برای او فراهم کنند.

د) استقلال عاطفی:
نوجوان با گرایش به سمت گروه همسالان و طرح دوستی ها، استقلال عاطفی خود را ابراز می کند. دراین زمینه ضرورت دارد خانواده حد و مرزها و منع و تجویزها را از دوران کودکی به او تفهیم کند و سپس با سالم سازی محیط و انتخاب صحیح پهنه اجتماعی و فضای آموزشی، بسترآشنایی و دوستی ها را بسازد تا در دوران نوجوانی او، مجبور به دخالت های افراطی و غیر مؤثر نشود.

دید و برداشت کلی :
در این دوران در جهت شکوفایی روحی و روانی نوجوان به منظور دلجویی عاطفی، آزادی مطلق و استقلال بدون مرز آنان را توصیه می کنند، ولی حقیقت امر آن است که اگر چه مسائل جزیی و به خصوص مادی در مقایسه با امکانات ارتقائشان و میزان اهمیت آن، قابل اغماض است، لیکن باید از اوان کودکی رفتار فرزندان در جهت کسب عادات مناسب نظام یابد و جهت پذیرد و در حد سن و سال و موقعیتشان یک روش نظارتی معقول جاری گردد، به نحوی که این روش ها درحد توان و پذیرش آنان باشد و محققاً فایده مند بوده، با منزلت وهویت طینتی و طبیعی آتی شان تضاد نداشته باشد. نظارت مذکور به نحوی باید باشد که چشم واقع بین آنان را باز کند و توان تحلیل و برداشت معقولشان را تقویت نماید تا بتوانند به طور منطقی حقایق را درک کنند.

ولی اگر تحکّم مآبانه مسائل برایشان تحلیل و به آنان تحمیل شود، خوشایندشان نخواهد بود. پس باید ضمن ایجاد بصیرت و بینش، زمینه تحلیل دلیل مند برایشان فراهم شود. آن گاه پذیرش مسائل، امری سهل و آسان خواهد شد و در برابر این گونه برداشت ها دفع و گریزی نخواهند داشت. و سرانجام این که اگر پدر و مادر نسبت به فرزند ذی حق اند و فرزند نیز متقابلاً ملزم به رعایت حقوق و حفظ حرمت و کرامت آنان است، لیکن لازم است در تربیت فرزندان به شکلی برنامه ریزی شود تا مطلب مذکور با حق انتخاب و استقلال آنها تضاد و تعارضی پیدا نکند و آنان بتوانند به مدد فکر و عقل خود مسیر صحیح را بیابند.

رشد هویت
پدیده نوجوانی ،با این پرسش اساسی همراه است که نوجوان از خود می پرسد”من کیستم” این پرسش را که چند سال ادامه خواهد یافت “جستجوی هویت”می نامند. در واقع مساله این است که چه می‌شود که هیچ فردی نه مانند کسانی می‌شود که قبل از اودراین جهان زیسته اند ونه مانند کسانی خواهد شد که پس ازاوبه این جهان خواهند آمد.نوجوانی که با این پرسش اساسی روبروست می داند که بزودی باید مسوولیت زندگی خویش را شخصاً برعهده گیرد و از خود می پرسد: باید چگونه زندگی کنم؟چه حرفه ای راباید انتخاب کنم؟ در ارتباط باجنس مخالف وزندگی خانوادگی آتی چه خواهم کرد؟ با کدام باورهاوارزشها بایدزندگی کنم؟

پاسخ به این پرسشها آسان نیست و معمولاً با مقداری تشویش نیز همراه است. شاید بتوان گفت که تشویش والدین نیز کمتر از خود نوجوانان نیست.نوجوانانی که سعی می کنند که بالهای خود رابگشایند وبه دنیای خاص خویش پرواز کنند و والدینی که گاه به دلیل وابستگی به فرزند خود و استقلال جویی اونگرانند وگاهی نیز به دلیل مخاطراتی که پرواز غیرقابل پیش بینی ازآشیانه م‍‍ألوف درکمین نوجوان آنهاست، احساس ایمنی نمی کنند. دراین میان ممکن است نوجوان دچاراین احساس شود که والدین اوبه جای آنکه کمکش کنند، وی را آرام وبه حال خود نمی گذارند

.
اریکسون اولین کسی بود که هویت را به عنوان دستاورد مهم شخصیت نوجوانی وگامی مهم به سوی تبدیل شدن به فردی ثمربخش وخشنودتشخیص داد. تشکیل هویت عبارت است از مشخص کردن چه کسی هستید، وبرای چه چیزی ارزش قائلید،وچه مسیری را می خواهیددر زندگی دنبال کنید. یک کارشناس، هویت رابه صورت نظریه روشن درباره خود به عنوان عامل منطقی، عاملی که براساس عقل عمل می کند، مسوولیت این اعمال را می پذیرد ومی تواند آنها راتوضیح دهد،تعریف کرد. این جستجو برای آنچه درمورد خود درست وواقعی است، نیروی پیش برنده درپس خیلی ازتعهدات جدیداست،ازجمله احساس تعهد نسبت به جهت گیری جنسی، شغلی، روابط میان فردی ودرآمیختگی باجامعه،‌عضویت درگروه قومی، وآرمانهای اخلاقی، سیاسی، مذهبی، و فرهنگی.اریکسون مراحل رشد انسان را به هشت مرحله تقسیم کردو دوران نوجوانی وبلوغ راپنجمین مرحله از مراحل هشت گانه رشد قلمداد کرده است. بحران این مرحله بیدار شدن احساسهایی ازهویت درمقابل گم گشتگی نقش اتفاق می افتد. بیرون آمدن از دوره نوجوانی با احساس هویت مستلزم آن است که خود پنداره به دوطریق تکامل یابد،اول، شخص باید خودپنداره هایی را که در طول چهارمرحله روانی پیشین شکل گرفته است تحکیم بخشد،دوم، خود این خود پنداره منسجم بایستی با تصوری که دیگران ازاودارندیکی باشد. تنها بدین طریق احساسی کامل ازهویت می تواند پدیدآید.

بدین ترتیب ازدیدگاه اریکسون هویت ازامتزاج خودپنداره های خصوصی واجتماعی سرچشمه می گیرد. پیامد این انسجام ازتداوم فردی یا همخوانی درونی است. اریکسون تاکیدبسیارزیادی براهمیت رشد احساسی ازهویت قائل بود. اواز جهات فراوانی یافتن احساس هویت را تکلیف عمده زندگی فردی می دانست. به عقیده اریکسون هویت ممکن است ازدوراه منحرف شود. ممکن است پیش ازآن که رشدکند تثبیت شود(یعنی پیش ازموعدشکل بگیرد)،ویا اینکه بدون هیچ محدودیتی گسترش یابد.

تکوین هویت شخصی‌
رشد هویت معمولا یکی از جنبه‌های رشد خود در نظر گرفته می‌شود. رشد خود نیز یکی از مباحث مهم مطرح شده در قلمرو روان‌شناسی رشد است که حاوی موضوعات مهمی همچون رشد مفهوم خود، عزت نفس (Self esteem) یا ارزش نهادن به شایستگی‌های خود، رشد شناخت دیگران و رشد هویت است.
از نگاه اریک اریکسون یکی از تکالیفی که انسان در دوران نوجوانی با آن مواجه می‌شود تکوین هویت شخصی (personal identity) است. این بدان معناست که نوجوان برای دستیابی به هویت شخصی خود با پرسش‌های مهمی چون من کیستم؟ مقصدم کجاست؟ هدف از حیات چیست؟و; مواجه می‌شود. روندی که نوجوان طی چند سال برای پاسخگویی به این پرسش‌ها طی می‌کند به عنوان جستجوی هویت نامیده می‌شود.

برخی بر این اعتقادند که چنین جستجویی در جهت شکل‌گیری هویت، دوره نوجوانی را به دوره‌ای مملو از دشواری‌ها و مخاطرات تبدیل می‌کند و به همین دلیل سخن از بحران هویت به میان می‌آورند؛ اما در این میان اریکسون موضعی متعادل‌تر اتخاذ کرده و از منظری دیگر به مقوله بحران هویت نگاه می‌کند.

مفهوم خود ;
از میان تمام خصایص و ویژگی های انسانی ، « خود » از پیچیده ترین و غیر قابل لمس ترین مفاهیم می باشد .
مفهوم خود ، نه دیده و نه لمس می شود . با وجود این از اواخر سال ۱۸۰۰ میلادی این موضوع ، مورد علاقه ی دانشمندان رفتارگرا بوده است .

مفهوم خود به طور واضح تعریف نشده و شامل معانی بسیاری بوده و در جاهای بسیاری استفاده می شود .
خود ، واقعی ترین جنبه ی تجربیات شخصی می باشد و به هر حال چهارچوب ارجاعی است که فرد از طریق آن دنیای اطراف خود را درک ، تصور و ارزیابی می کند .
مفهوم خود می تواند به صورت تمام تصورات ، باورها و عقاید محکمی تعریف شود که سازنده ی اطلاعات فرد از خویش بوده و روابط او با دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد .

مفهوم خود ، شامل تصورات فرد از ویژگی های خاص و توانایی های او ، تعامل های او با مردم و محیط و ارزشهای او که در ارتباط با تجربیات و اعیان بوده ، اهداف و آرمانهای او می باشد .
به یاری متخصصان در تمام پس زمینه ها ، به طور فزاینده ای به دیدگاه مفهوم « خود » به عنوان عنصر محوری و حیاتی برای شناخت افراد و رفتارهای آنها رسیده است . این تحقیق باعث پر و بال دادن به یک مکتب نظری تحت عنوان « نظریه ی خود » گردیده و بر پایه ی این اصل بنا شده که رفتار انسان همواره معنادار بوده و رفتار هر شخص ناشی از طریقی است که جهان اطراف خود را درک می کند .

هیچ دو نفری دارای خود پنداره ی ( مفهوم خود ) مشابه و یکسانی نیستند . مفهوم خود در نتیجه ی تجربیات درونی فرد با افراد دیگر و واقعیت های جهان شکل گرفته و آموخته می شود . زیرا این مفهوم ، چهارچوب ارجاع و ملاکی است که شخص از طریق آن با جهان در تعامل است و دارای تأثیر قدرتمندی بر رفتار انسان می باشد .

نظریه پردازان « خود » بر این باورند که شناخت کامل یک فرد یا حتی پیش بینی دقیق رفتارهای او بدون درک چهارچوب ارجاعِ « خود » و ملاکهای درونی وی غیر ممکن می باشد . رسیدن به این مقصود ، مستلزم یکی شدن با دنیای مفهومیِ فرد و دیدگاه ها و نقطه نظرات او از خود می باشد ، بنا براین درک خود پنداره ی بیمار یکی از اجزاء ضروری تمام مراقبت های درمانی است .

عزت نفس
عزت نفس ، عبارت است از احساس ارزشمند بودن . این حس از مجموعه ی افکار، احساسات ، عواطف و تجربیات ما در طول زندگی ناشی می شود. می اندیشیم که فردی با هوش یا کودن هستیم ، احساس می کنیم که شخصی منفور یا دوست داشتنی هستیم ، مورد قبول و اطمینان هستیم یا خیر؟ خودرا دوست داریم یا نداریم؟
مجموعه این برداشت ها و ارزیابی ها و تجاربی که از خویش داریم باعث می شود که نسبت به خود احساس خوشایند ارزشمند بودن ، یا بر عکس احساس ناخوشایند بی کفایتی داشته باشیم . همه ی افراد ، صرف نظر از سن، جنسیت، زمینه ی فرهنگی و جهت و نوع کاری که در زندگی دارند ، نیازمند عزت نفس هستند. عزت نفس ، برابر است با خودباوری واقعی . یعنی : خود را آن گونه که هستیم باور کنیم و برای خشنودی خودمان و دیگران تلاش نماییم . عزت نفس واقعاً بر همه سطوح زندگی اثر می گذارد

. در حقیقت ، بررسی های گوناگون حاکی از آن است که چنانچه نیاز به عزت نفس ارضاء نشود ، نیازهای گسترده تری نظیر نیاز به آفریدن ، پیشرفت ، و یا درک و شناسایی استعدادهای بالقوه محدود می ماند. به خاطر بیاورید هنگامی که کاری را به بهترین نحو به پایان رسانده اید چه احساس خوشی به شما دست داده است. افرادی که احساس خوبی نسبت به خود دارند ، معمولاً احساس خوبی نیز نسبت به زندگی خواهند داشت . آنها می توانند با اطمینان به خود و اطرافیان ، با مشکلات و مسئولیت های زندگی مواجه شوند و از عهده آنها برآیند.

– ویژگی های شخصی که عزت نفس بالا دارد :
۱- مستقل عمل می کند: در مورد مسائلی چون استفاده از : وقت، پول، حرفه، لباس و مانند این ها ، خود دست به تصمیم گیری و انتخاب می زند.

۲- مسؤولیت پذیر است : سریع و با اطمینان عمل می کند. گاهی مسئولیت ِ کارهای روزانه ی خانه را بر عهده می گیرد و حتی دنبال موقعیت های کاری جدید می رود و بدون آنکه از او خواسته شود ، به کمک دیگران می شتابد .

۳- به پیشرفت هایش افتخار می کند : هنگامی که از پیشرفت هایش ، تعریفی به میان می آید ، با مسرّت تصدیق می کند و از این بابت احساس رضایتمندی می نماید.
۴- به چالش های جدید مشتاقانه رو می آورد : مشاغل نا آشنا، آموزش ها و فعالیت های جدید ، توجهش را جلب می کند و با اطمینان و اتکاء به نیروهای درونی ، خود را درگیر آنها می کند.
۵- دامنه وسیعی از هیجانات و احساسات را نشان می دهد : می تواند قهقهه بزند، بخندد ، فریاد بکشد و گریه کند . به گونه ای ناخود آگاه ، محبتش را بروز می دهد وبه طور کلی هیجانات طبیعی خود را ابراز می کند بی آنکه از بروز آنها خجالت بکشد .
۶- ناکامی را به خوبی تحمل می کند : هنگام روبه رو شدن با ناکامی ها ، می تواند واکنش های گوناگونی نظیر: شکیبایی، خندیدن به خود، بلند حرف زدن و ; از خود نشان دهد و قادر است از آنچه که موجب ناکامی اش شده ، سخن بگوید .

۷- می تواند خود را محاکمه کند : با شجاعت تمام گاهی خود را به محکمه می کشاند و به نقایص و اشتباهات خود اقرار می نماید ، بی آنکه احساس ضعف نماید ؛ چرا که می داند اقرار به خطا اولین گام در رفع خطاست و انکار خطا نتیجه ای ندارد جز تکرار دوباره ی آن .
۸- احساس می کند می تواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد و از نفوذی که بر افراد خانواده و دوستان دارد ، مطمئن است و می داند که به خاطر شایستگی های باطنی می تواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد .
بر عکس ِ آنها ، اشخاصی که دارای اعتماد و عزت نفس پایین هستند ویژگی های زیر را دارند :
۱- قریحه های خود را دست کم می گیرند و مدام این جملات را درذهن خود تکرار می کنند : نمی توانم این یا آن کار را انجام بدهم . نمی دانم چرا هیچ وقت نمی توانم فلان کار را یاد بگیرم ؟ و ;
۲- احساس می کند دیگران ارزشی برای او قائل نیستند: در محبت و پشتیبانی خانواده و دوستانش تردید دارد و احساس می کند دیگران ارزشی برای او قائل نیستند و یا احساس می کند که آنها اصلاً به او علاقه ندارند و از او حمایت نمی کنند.

۳- احساس ناتوانی می کند : عدم اطمینان یا حتی احساس درماندگی بر بیشتر نگرش ها و اعمالش سایه می افکند و با مسائل و مشکلات ، یا ناسازگاری های روزگار قدرتمندانه مقابله نمی کند .
۴- به آسانی تحت تاثیر احساسات ، خشم و تلقینات قرار می گیرد : او اغلب تحت نفوذ شخصیت ها قرار دارد و رفتارش غالباً متأثر از کسانی است که اوقات خود را با آنها می گذراند.
۵- دامنه محدودی از عواطف و احساسات را نشان می دهد : معمولاً فرد ِ فاقد ِ عزت ِ نفس ، از اینکه احساسات واقعی خود را نشان دهد شرم دارد ، زیرا فکر می کند این احساسات ممکن است برای دیگران مسخره به نظر آید و به طور مکرر رفتارهایی چون بی قیدی و خشونت را از خود بروز می دهد.
۶- از موقعیت های نگرانی زا می گریزد: در برابر فشارهای روانی به ویژه ترس، خشم یا شرایطی که موجب آشفتگی اش می شود ، کم تحمل است . ترجیح می دهد از شرایط استرس زا بگریزد وبه جای آنکه محکم با آن رو به رو شود ، به قولی فرار را بر قرار ترجیح می دهد.

۷- بهانه جویی می کند و ناامید می شود : نازک نارنجی است . نمی تواند انتقاد کند یا درخواست های غیر منتظره را بپذیرد و برای انجام ندادن آنها ، عذر و بهانه می آورد. اصلاً بهانه جویی و دلیل تراشی ، حرفه ی اوست.

استقلال فکری
همان طوری که برای یک فرد لازم است اعتماد به نفس داشته باشد در عمل, و اراده و استقلال فکر داشته باشد در کارها, خودش مدیر و مدبر در کار خود باشد, برای جامعه نیز حس اعتماد به نفس و قیام به ذات و استقلال فکری لازم است. استقلال فکری یعنی اینکه از خود فلسفه ای و اصولی و مبادئی در زندگی داشته باشد و به آن ایمان و اعتماد داشته باشد و در روحش نوعی حماسه نسبت به او وجود داشته باشد. یک جامعه همان طور که لازم است استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی داشته باشد, سیاستش دست نشانده و اقتصادش نیازمند به غیر نباشد, لازم است از لحاظ افکار و عقاید از خود عقیده و مبانی محکمی داشته باشد و عقیده خود را برتر بداند و نسبت به آن حماسه داشته باشد, غرور فکری داشته باشد و این جهت برای او مسلم باشد که فلسفه ای که او در زندگی پیروی می کند بهترین فلسفه هاست.

ما از شما سوال می کنیم: آیا ایران احتیاج دارد به استقلال فکری یا احتیاج ندارد, و اگر احتیاج ندارد آیا می تواند استقلال سیاسی و اقتصادی داشته باشد یا نه اگر احتیاج دارد آیا شما یک فلسفه زندگی دیگری غیر از اسلام سراغ دارید یا سراغ ندارید و آیا اسلام را به شکل یک فلسفه زندگی قبول دارید یا ندارید وقتی که استقلال فکری نباشد یک روز پیشنهاد تغییر خط می شود, یک روز پیشنهاد تغییر لباس و یک روز یک تغییر دیگر. تبعیت از مد و لباس و غذاخوردن و گفتن بای بای و گودبای و اسم فرنگی روی بچه گذاشتن, غذای فرنگی خوردن و لباس فرنگی پوشیدن نشانه عدم استقلال فکری است. اهمیت ندادن به شعارهای ملی و دینی و پذیرفتن شعارهای دیگران دلیل بر عدم استقلال فکری است. لازمه استقلال فکری این نیست

که حقایق علمی که از ناحیه دیگران آمده نگیریم و یا تمدن خارجی را اقتباس نکنیم. علم و صنعت و دین, وطن ندارد. استقلال فکری این است که کسی که از خود فلسفه ای در زندگی دارد, چرا از دیگران کورکورانه پیروی کند چرا عید ژانویه را ملت ایران بیش از عید ملی و مذهبی خودشان اهمیت می دهند آیه « ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم » تنها این نیست که تا تغییر اخلاقی و روحی در مردم پیدا نشود, تغییری پیدا نمی شود. مقصود این است: تا ابتکار تغییرات را خود (در جهت صلاح) در دست نگیرند, فضل الهی شامل حالشان نمی شود.

مثل فلسفه مستقل زندگی مثل یک پیکر سالم است که از غذای دیگران استفاده می کند و هضم می برد, همان طوری که اسلام فرهنگهایی را هضم برد. ما باید ایمان راسخ به استقلال فکری خودمان داشته باشیم, به قول اقبال پاکستانی گل کوزه خودمان را به دست خودمان تهیه کنیم نه به دست دیگران. موسولینی گفته: آدم تا آهن دارد نان دارد, اقبال گفته: آدم تا آهن هست نان دارد. موسولینی توجهش به زور است و اقبال به استحکام روحی و فلسفه نیرومند زندگی. ما ایمان راسخ داریم به استقلال فکری خودمان در فلسفه کلی و در فلسفه اجتماعی. عبدالرحمن بدوی در کنگره اسلامی هند که در اواخر سال گذشته( ۱۳۴۲ ) تشکیل شد به آقای دکتر نصر گفته است: تا ایران هست ما خاطرمان از لحاظ فلسفه جمع است. ما فقه مستقل داریم,

تفسیر مستقل داریم, فلسفه مستقل داریم , عرفان مستقل داریم, فلسفه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مستقل داریم, همه مسلمانها را می توانیم با خود همراه کنیم. به طور کلی هر ملت از فلسفه زندگی خودش پیروی کند بهتر است که از دیگران پیروی کند. شما می گویید این فلسفه کهنه است; اولا کهنه نیست, ثانیا: کهن جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن استقلال فکر با اقتباس خوبیهای ملل دیگر منافات ندارد. تاریخ در قرآن برای اقتباس و احتراز است.

اقتباس صفات خلقی عالی از قبیل صبرها و مقاومتها و حریتها و ایمانها و.. . که وضع سعادتمندانه برخی ملل را ذکر می کند. و اما احترازها عبارت است از احتراز از صفات بد, تبعیتهای کورکورانه تابعین از متبوعین و غرورها و فسادها و غیر ذلک. تاریخ در قرآن به منظور تحلیل بردن قومی در قوم دیگر نیست. جامعه نیروهایی دارد و قائم به آن نیروهاست: منابع ثروت , اسلحه و نیروی نظامی, افراد فداکار و مجاهد و سرباز, رجال علم و هنر و صنعت, اخلاق عمومی و شخصیت اخلاقی, از همه بالاتر معتقدات خاص خود و فلسفه زندگی از خود داشتن. همین قدر که ما یک شعر حکمت اخلاقی از خودمان داریم و از سعدی و نظامی و مولوی و سنایی خود ما نقل می کنیم, به ما نیرو می دهد و عزت می دهد و در ما شخصیت ایجاد می کند

 

و به ما حماسه و غرور ملی می دهد, تا چه رسد که ما از خودمان فلسفه خاص زندگی و مکتب خاص داشته باشیم. « ولاتجعل مصیبتنا فی دیننا » اهمیت باختن روح و فلسفه زندگی را نشان می دهد, زیرا از دست دادن مال و ثروت و اسلحه و سرباز و شهر و رودخانه به منزله خرابی بدن است و از دست دادن روح زندگی به منزله مردن است که درعین سلامت ظاهری, بدن متلاشی می شود. مال و ثروت, اسلحه, سرباز, وسایل ساختمانی, اجزا کارخانه و بالاخره هر نیرویی, خریدنی و قرض کردنی و قابل استعانت و استمداد است الا مکتب فکری که آن دیگر قابل عاریه کردن و یا خریدن نیست. نمی توان مغز مفکر از دیگران عاریه کرد و یا خرید, نمی توان رشد عقلی عاریه کرد. از قول مالک بن نبی الجزایری در کتاب پدیده های قرآنی (نقل شده) که استعمار فکری از استعمار سیاسی و اقتصادی با همه رنج و تلخی که دارند خطرناکتر است.

چون استعمار شده حس نمی کند که استعمار زده است بیماری جهل است که ام الامراض است دیگر نمی تواند با آن مبارزه کند. رسالت ما از همه مشکلتر است, زیرا با استعمار فکری و استسباع فکری اروپایی می خواهیم مبارزه کنیم و شخصیت ملت را به خودش باز دهیم. استسباع بالاتر است از استعمار فکری, زیرا حیوان مستسبع تمام مشاعر و ادراکاتش تابع بلااراده آن سبع می شود. مثلا خرگوش یا اسب که مستسبع یک درنده می شود, نه تنها ابتکار را از دست می دهد و نمی تواند برای خود نقشه فرار یا دفاعی بکشد و نه تنها به جای خود میخکوب می شود و عملا فرار نمی کند,

بلکه بی اختیار به طرف آن سبع می رود, یعنی طعمه به طرف خورنده می رود. رمز اینکه الجزایریها بعد از ۱۵۰ سال استعمار توانستند خود را با دادن یک میلیون و نیم قربانی خلاص کنند این بود که به فلسفه زندگی مستقلی یعنی اسلام اعتماد و ایمان راسخ داشتند. در اواخر, فرانسه متمدن حاضر بود حقوق مساوی با فرانسویها به آنها بدهد و الجزایر جز فرانسه بماند, قبول نکردند, با آنکه از سرمایه علمی الجزایریها در این مدت کاسته شده بود, باسواد کمتر داشتند, مدرسه کمتر داشتند, سرمایه مالی شان هم که بکلی به تاراج رفته بود. و همچنین ویت کنگهای ویتنام که اکنون با آمریکا می جنگند, دارای حماسه و حیات اجتماعی هستند,

هر چند فاقد علوم و اسباب و
ابزارند. * یک جامعه همان طور که لازم است استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی داشته باشد, سیاستش دست نشانده و اقتصادش نیازمند به غیر نباشد, لازم است از لحاظ افکار و عقاید از خود عقیده و مبانی محکمی داشته باشد.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.