مقاله در مورد مراحل نفس


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد مراحل نفس دارای ۲۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد مراحل نفس  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد مراحل نفس،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد مراحل نفس :

مراحل نفس

مرحوم مطهّرى رضوان الله تعالى علیه مسئله ى نتیجه ومحصول عبادت خالصانه و عارفانه
را این چنین توضیح مى دهد :
« اساساً هر موجودى که قدمى در راه کمال مقدّر خویش پیش رود و مرحله اى از مراحل کمالات خود را طى کند ، راه قرب به حق را مى پیماید .»
انسان نیز یکى از موجودات عالم است ، و راه کمالش تنها این نیست که امروز تمدّن نامیده مى شود ، یعنى یک سلسله علوم و فنون که براى بهبود این زندگى مؤثّر و مفید است ، و تنها این

نیست که در یک سلسله آداب و مراسم که لازمه ى بهتر زیستن اجتماعى است پیشرفت حاصل کند ، اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم مطلب همین است، ولى انسان راهى و بُعد دیگرى دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایى آخرین هدف یعنى ذات اقدس احدیت حاصل مى گردد .آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان کامل ، در اختیار

حق قرار مى گیرد و از این طریق انسان به یک موجود الهى و با کرامت تبدیل مى گردد .در این قسمت لازم است بحثى کوتاه ، از آیات و روایات و کتابهاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربیتى ، درباره ى نفس تقدیم کنیم ، باشد که در دیگرى از معرفت و بینش به روى ما باز شود .
• مراحل نفس:

عارفانِ عاشق ، براى نفس هفت منزل برشمرده اند که باید براى رسیدن به مقصود ، به درجه ى

نهایى آن ، که حالت مرضیّه بودن است رسید
۱) نفس اماره:
در این مرحله ـ چنانکه در سوره ى یوسف آیه ى ۵۳ به آن اشاره شده است – نفس حیوانى در زندگى انسان غلبه ى کامل و سلطه ى شدید دارد . با بودن حالت امّاره بالسّوء ، نفس ناطقه به هیچ وجه نمى تواند رخسارهِ ملکوتى خود را تجلّى دهد .
از نفس امّاره جز آثار حیوانیّت و بهمیّت سر نمى زند . همه ى کارها و حرکات و سکنات انسان در این مرتبه ، نشانى از طبیعت حیوانى است و نفس او همیشه به شرارت و بدى امر مى کند .انسان آلوده به گناه نباید فراموش کند که رغبت ، میل و اشتهاى به گناه ، از نشانه هاى مهم اسارت نفس امّاره است ، و اجابتِ دعوت نفسى که همواره انسان را به نافرمانى فرا مى خواند ، خسارتِ جبران ناپذیرى را به دنبال خواهد داشت . از نظر قرآن کریم و روایات معصومان (علیهم

السلام) انسان در این حال ، فرق چندانى با حیوان ندارد و بلکه در پاره اى خصوصیّاتِ حیوانى از حیوان نیز بدتر است .این نفس امّاره ى خطرناک امروزه در میان بیشترِ مردم روى زمین و حتّى در میان ملل به اصطلاح متمدّنى که غرق هوسرانى و شهوت پرستى هستند ، نفوذ و غلبه دارد و آنان در حیوانیّت از بسیارى از حیوانات برترند .
انسان سالک در این مرحله ، با غلبه کردن بر قوّه هاى حیوانى و مادّىِ جسم که رابطه ى

مستقیمى با نفس امّاره دارند سر و کار دارد و باید آنها را براساس فرامین و دستورهاى شرعى رام نماید
۲) نفس لوّامه:
در این مرحله که آیه ى دوم سوره ى قیامت به آن اشاره دارد ، قواى عقلى کم کم شروع به نشو و نما مى کند و انسان بیدار شده و میان کارهاى نیک و بد تمیز مى دهد .در این حال یک حسّ درونى او را از ارتکاب بدى باز مى دارد ، ولى این امر درونى هنوز ضعیف است و تأثیر چندانى ندارد ، پس از ارتکاب هرکار بدى انسان را دچار یک نوع پشیمانى مى کند .این توبیخ و ملامت از نفس حیوانى سر نمى زند ; و بطور قطع این ندا ، صداى نفس ناطقه و یا روح ملکوتى است که انسان را به کسب فضیلت دعوت مى نماید .اینکه بیشتر بزرگان دین و اولیاى مبین و عرفاى آگاه ، گوشه نشینى و اشتغال به مناجات و نماز و روزه و دورى از زندگى روزانه را براى چند ساعت توصیه نموده اند ، فقط براى این است که انسان لحظاتى به خود آید و از وسوسه هاى نفس حیوانى آزاد و فارغ شود و تحریک هاى خارجى رافراموش نماید و آتش حرص ها و شهوت هاى خود را مدّتى خاموش سازد ، تا بتواند نداى آسمانى روح را از درون خود بشنود.
سالک در این مرحله هم باید به رام کردن و مطیع ساختن همان نیروهای مرموز مشغول شود.

۳: نفس ناطقه یا متفکره:

در این مرحله قوّه ى تفکّر و تمیز در نفس انسانى به خوبى ظهور کرده و نشو و نماى محسوسى پیدا مى کند .قدرت نفس در این مرحله ، نتیجه و محصول کوششى است که انسان نسبت به تربیت نفس و تهذیب و تزکیه آن داشته است:
« هر کسی بکوشد به طور قطع به نفع خود کوشیده است.»
سه مرحله ى فوق براى سالک ، دوره ى غلبه و تسلّط بر نفس است و وظیفه ى او مراقبت و هدایت و گاهى جنگ با نفس مى باشد . باید سینه را به سختى ها و زحمت ها و رنج هاى فراوان سپر ساخت ، و به این معنا یقین داشت که هیچ رنج و دردى بى سود و بدون مزد نمى ماند .در این رنج ها و کوشش ها مقصود کشتن نفس نیست ; بلکه رام کردن او و انداختن قوایش در مجراهاى جدید صالح سودمند و علوى است ، بطورى که همه ى هوس ها و حس ها با الهام

گرفتن از وحى ، خادم قلب پاک و اراده ى عقلى و الهى نفس ناطقه شوند.
۴: نفس عاقله یا ملهمه:
در این مرحله قوّه ى تعقّل نشو و نماى کامل ، و با قوه ى اراده ى عقلى تجلّى و ظهور مى کند .در این مرحله حاکم اصلى عقل است و به وسیله ى اراده ى عقلى ، احکام و اوامر عقل در همه ى شئون زندگى جارى خواهد گشت.
{(( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ))}
این دوره را بنابر آیات فوق از این رو مرحله ى نفس ملهمه مى توان نامید که در نفس سالک ، نخستین بار پرتو الهام ربّانى افکنده مى شود .مرحله ى چهارم از آنجا که در میان سه مرحله ى اول و سه مرحله ى بعد برزخى است ، از این رو به موجب قانون تکامل و برزخیّت ، داراى اشکال و صور و قواى هر دو طرف ( مراحل ذکر شده و آنچه ذکر خواهد شد ) مى باشد .در این مرحله قواى پست و حیوانى ، آخرین درجات قوّت و توان خود را به کار خواهند برد تا موقعیّت خود را نگاهدارى

کنند ، و از این حیث هم در دل سالک که مشغول تزکیه ى نفس است ، انقلاب ها و طوفان هاى بسیار قوى و بلکه خونین سر مى زند ، ولى سرانجام قواى پست حیوانى و آمال و هوس هاى خود پرستانه ى نفسانى ، مغلوب انوار قاهره ى قواى برتر معنوى گشته ، ظلمت ، جهالت و غفلت مغلوب نور معرفت و فضیلت خواهد شد .

چون این حقیقت در دل عارف ظهور کرد ، سکوت و آرامش ، با نور الهام ، مشام جان او از فیض آسایش درونى و استراحت وجدانى که نتیجه ى پیروزى بر نفس حیوانى است ، برخوردار خواهد گشت و لذّت غلبه ى بر نفس را خواهد چشید .سالک در این مرحله ى از تزکیه ى نفس ، کم کم شروع به چیدن میوه ى شیرین زحمت ها ، کوشش ها ، ناکامى ها ، ریاضت ها و مقاومت هایى که با متانت و توکّل و ایمان تحمّل نموده مى کند .
( وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا )
« کسانی که در راه خدا بکوشند را به راههای خود راهنمائی میکنیم.»
درباره ى مقام و حالات گوناگون تزکیه ى نفس ، مانند مکاشفات و الهام و جذبه و ذوق و اشتیاق شنیده بود ، حالا از روى یقین احساس مى نماید ، و قوّت قلب و قوّه ى توکّل و ایمان و اعتمادش بر الطاف و فیوضات و هدایتِ پروردگار ، روز به روز قوى تر مى گردد.
۵: نفس مطمئنه:
در مرحله ى چهارم که شرح آن گذشت ، با وجود تکامل یافتن قوّه ى تعقّل و اراده ى عقلى ، باز

زندگى انسان خواه فردى یا اجتماعى ، به کلّى از خطا و گناه محفوظ نخواهد ماند ، چرا که قواى نفسانى و حیوانى به کلّى ریشه کن نشده و به عبارت درست تر تبدیل به قواى روحانى نگشته و هنوز خام و نرسیده اند .از این رو در بیشتر اوقات ، همان قواى حیوانى بروز کرده و اظهار حیات و توان و قدرت خواهند نمود .این حال در مسیر زندگىِ سالک بارها پیش مى آید ، و گاهى او را گر

فتار وحشت و حیرت و نومیدى مى سازد . ولى عارفان بینادلى که این مراحل را پشت سر گذاشته اند ، از پیدایش این احوال ما را آگاهى و دلدارى داده اند . پس در این حال و در این حال برگشتها و تنزّلهاى ناگهانى ، نباید دل از دست داد ، و نومید و مضطرب گردید ; بلکه باید به مراقبت افزود و با جان و دل آن حوادث ناگوار و حالهاى پر اضطرار را پذیرفت و به رفع آنها کوشید . چرا که شرط سلو

ک و مقتضیّات تزکیه ى نفس همین است . ولى در این مرحله ى پنجم که نفس عنوان صفت مطمئنّه به خود مى گیرد ، طورى در مقام خویش استوار و برقرار خواهد بود که دیگر ترس لغزیدن ، سقوط ، مغلوب هوس ها ، فریب هاى نفس حیوانى و گرفتار وسوسه هاى شیطانى شدن باقى نخواهد ماند .آیینه ى غیب نماى دل عارف و آسمان زندگى اش از ابرهاى سیاهِ دریاى هوى و هوس ها پاک شده و ماهِ دلرباىِ روحِ ملکوتى و با شکوه خود را در آن آسمان پاک تجلّى خواهد داد و نمونه هاى جلوه هاى روح سبحانى خواهد شد .در این مقام است که جنگ با نفس ، با پیروزى کامل عقل خاتمه مى یابد ، و نفس حیوانى رام و فرمانبر سالک مى شود و عارف از زنجیر هوس ها و تحریک ها و هیجان هاى شدید نفسانى آزاد مى شود ، و حتى بدن هم پیرو اراده ى الهى او شده و یک راهوار باربردارى مى گردد.
۶: نفس راضیه:
این مرحله مقام عشق و وادى هیجان انگیز رضا و تسلیم است . در این مرحله نفس انسانى به محک امتحان سنجیده مى شود ، و در بوته ى مصایب درونى و روحى ، در آتش شک و شبهه و تزلزل و بیم و امید که آنها را مغلوب کرده بود یک بار دیگر گداخته خواهد شد ; تا به کلّى صافى و خلوص خود را به دست آورد و پایدار شود .بنابراین ، این مرحله مقام فداى نفس و میدان جانبازى است ، نفس ناطقه ى انسانى باید شایستگى درک لطف ، محبّت ، عنایت ، فیض جبروتى و

لاهوتى را به نمایش بگذارد . و در راه عشق خدایى براى فدا کردن خود نیز حاضر و بلکه مشتاق قد باشد .این مقام عرصه ى عشق بازى مجازى نیست ; بلکه در این جا با جان باید به طور حقیقى بازى کرد ، و حتّى هزاران جان را فداى نام و عشق محبوب نمود ، و پاى کوبان و رقصان به پاى دار وصل شتافت .در اینجاست که دیگر فرقى بین مشیّت آفریدگار و اراده ى بنده ى او نخواهد ماند ، و انسان از روى معرفت حقیقى اجرا کننده ى اراده ، بلکه یارى دهنده ى اجراى نقشه ى آفرینش و

تکامل جهان خواهد گشت .این مرحله از یک طرف مقام فداى نفس و تسلیم و رضاى محض است ، و از طرف دیگر هنگام تجلّى انوار کشف ، و الهام ، و وصال است . در این مقام دیگر سایه ى جدایى و پرده ى ناتوانى وجود ندارد ، زیرا نور عشق و معرفت سرتاسر زندگى باطنى و ظاهرى عارف را فرامى گیرد و او خطى جز در رضاى حق و تسلیم شدن به اوامر و اراده ى او نمى بیند و نمى شناسد .در این مقام انتظار وصل با شعله ى آتش جانسوز عشق ، همه ى نیروهاى مخالف و

اضداد طبیعت گداخته و با هم درآمیخته مى شود و به قوّه هاى حیات بخش بندگى مى گردند .
۷: نفس مرضیه:
این مرحله بالاترین و آخرین مقام کمال نفس انسانى است ، این مقام ، مقامِ وصل و یگانگى نفس ناطقه با روح است .در مرحله ى ششم ، رضا و خرسندى از طرف عاشق بود ، ولى عاشق از رضاى معشوق به طور کامل مطمئن نبود و فقط آثارى از خرسندى محبوب را گاهى احساس مى نمود ; ولى در مقام هفتم اطمینان قلبى براى نفس ناطقه حاصل مى شود ، بدین جهت نفس در این مرتبه ، مرضیّه خوانده شده است ، به این معنى که خداى متعال نیز رضاى خود را از نفس ناسوتى اظهار و عشق خود را به وى اثبات و اعلام مى نماید .در این مقام ، نفس ناطقه با یقین

عینى و بلکه با حقّ الیقین مى داند و مى فهمد که عشق دو طرفى است ; یعنى محبوب نیز پا بسته ى مهر او بوده است ; بلکه او شوریده تر از این مجنون ناسوتى است، چنانکه در حدیث قدسى آمده است :
اى فرزند آدم ! من دلباخته ى توأم و این براى تو پنهان است ، پس تو هم دلباخته ى من باش .آرى ! در این مقام ، پرده از روى آن سرّ خفّى ، که آفریدگار شیفته ى آفریده ى خویش است ، از پیش چشم عارف برداشته مى شود ، چنانکه از یکى از عارفان عاشق نقل شده که گفته بود :
سى سال خدا را مى طلبیدم ، سرانجام به این نتیجه رسیدم که او طالب بود و من مطلوب .احساس و ادراک رسیدن نفس به مقام رضا ، هر روز و هر ساعت و بلکه هر دم که سالک در دل خود ذوق آن را خواهد چشید ، خود بزرگترین حظّ روحانى و فیض آسمانى و سرور جاودانى است .

در این مقام است که نفس ناسوتى نه تنها نداى «أنت الحبیب وأنت المحبوب» را مى شنود ; بلکه در صفات محبوب شرکت مى کند ، زیرا در این مقام اراده و آرزوى عاشق و معشوق ، یعنى نفس ناطقه و حق ، یکى شده است .البتّه براى رسیدن به مرحله ى نهایى که مقام رضا است باید اراده و عمل را بعنوان سلاح برداشت . اراده و عمل به قواعدى که تنها از طریق انبیا و امامان به ما رسیده است . قرآن و در متون اسلامی ما به منطقی بر می‏خوریم که اگر وارد نباشیم‏ شاید خیال کنیم تناقضی در کار است مثلا در قرآن وقتی سخن از نفس انسان‏ یعنی خود انسان به میان می‏آید ، گاهی به این صورت به میان می‏آید : با هواهای نفس باید مبارزه کرد ، با نفس باید مجاهده کرد ، نفس امارش بالسوء است ،

« اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی »
هر کس که از مقام پروردگارش بیم داشته باشد و جلوی‏ نفس را از هوی پرستی بگیرد ، مأوی و جایگاه او بهشت است.

«فاما من طغی‏و آثر الحیاش الدنیا فان الجحیم هی الماوی فرایت من اتخذ
الهه هواه »
آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خودش را معبود خویش قرار داده است ؟ همچنین از زبان یوسف صدیق نقل می‏کند :که به یک‏ شکل بدبینانه ای به نفس خودش می‏نگرد ، می‏گوید :
« و ما ابرء نفسی ان‏ النفس لاماره بالسوء »
در ارتباط با حادثه ای که مورد تهمت قرار گرفته است ، با اینکه صد در صد به اصطلاح برائت ذمه دارد و هیچگونه‏ گناه و تقصیری ندارد ، در عین حال می‏گوید : من نمی‏خواهم خودم را تنزیه‏ بکنم بگویم که من بالذات چنین نیستم: «و ما ابرء نفسی»

من نمی‏خواهم خودم را تبرئه کنم چون می‏دانم که نفس ، انسان را به بدی‏ فرمان میدهد.
پس [ طبق این آیات ] آن چیزی که در قرآن به نام “نفس” و ” خود ” از او اسم برده شده ، چیزی است که انسان با ید با چشم بدبینی‏ و به چشم یک دشمن به او نگاه کند ، نگذارد او مسلط بشود ، و او را همیشه‏ مطیع و زبون نگه دارد .
در مقابل ، ما به آیات دیگری بر می‏خوریم که از نفس – که باز معنایش‏خود است – تجلیل می‏شود : « و لا تکونوا کالدین نسوا الله فانساهم انفسهم‏ (۱) از آن گروه مباشید که خدای خود را فراموش کردند ، خدا هم خودشان را ، نفسشان را از آنها فراموشاند خوب اگر این نفس همان نفس است چ بهتر که همیشه در فراموشی باشد.
« قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم» ( ۲ )
بگو باختگان ، زیان کردگان ، آنها نیستند که ثروتی را باخته و از دست داده باشند یعنی آن یک باختن کوچک است باختن بزرگ ا ین است که‏ ا نسان نفس خود را ببازد ، خود خود را ببازد.
و به اصطلاح اگزیستا نسیالیستهای امروز خویشتن خود را ببازد ، ثروت ، سرمایه مهمی‏ نیست ، بزرگترین سرمایه های عالم برای یک ا نسان ، نفس خود ا نسان است اگر کسی خود را باخت دیگر هر چه داشته باشد گویی هیچ ندارد ، که به ا ین‏ تعبیر باز هم ما در قرآن داریم ( بنابر این در قرآن

از یک طرف) تعبیرا تی از قبیل فراموش کردن خود ، باختن خود ، فروختن خود ، به شکل‏ فوق العاده شدیدی نکوهش شده نباید خودش را ببازد ، نباید خودش را بفروشد ، و از طرف دیگر ، انسان‏ با ید با هوای خودش مبارزه کند که ا ین ” خود ” فرمان به بدی می‏دهد از جمله قرآن می‏گوید : آیا دیدی آن کسی را که خواسته های خود را معبود خویش‏ قرار داد ؟ پاورقی سوره حشر ، آیه ۱۹وسوره زمر آیه ۱۵

عزت نفس در کلام امام صادق و علی علیه السلام:
امام صادق فرمود ( در تحف العقول است ) : « و لا تکن فظا غلیظا یکره‏ الناس قربک و لا تکنواهنا یحقرک من عرفک » (۱)
در معاشرت با مردم میانه رو باش، نه آن جور خشن و تند خو و بد اخلاق و بد برخورد باش که مردم از نزدیک شدن به تو خوششان نیاید، و نه آنقدر واهن (ضعیف) باش که هر کس با تو برخورد می کند تورا تحقیر کند. مومن نباید کاری کند که در نظر دیگران تحقیر شود. و در ” وسائل” از علی علیه السلام نقل میکند که فرمود: « لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم»
«در آن واحد در قلب خودت باید دو حس متضاد را داشته باشی، من به مردم محتاجم و من از مردم بی نیازم.»
پرسیدند در چه خود را محتاج فرض کنیم و در چه بی نیاز؟
فرمود: آن وقت که با مردم برخورد می‏کنی و سخن می گوئی به روی بی اعتنائی نباش، حرفهای تند خشن و گوشه دار و خوار دار و زخم داربه مردم نگو، نگو گور پدر مردم، هر که هر چه می خواهد بگوید، سخنت نرم و ملایم باشد.

• <!–[if !supportLists]–> <!–[endif]–>آیا انسان دارای دو نفس است ؟
گفتیم که در اسلام از یک طرف توصیه شده به جهاد و مبارزه با نفس ، بلکه به میراندن نفس : « موتوا قبل ان تموتوا » پیش از آنکه بمیرید ، نفس اماره را بمیرانید ، و از طرف دیگر توصیه هایی است سراسر کرامت نفس ، عزت نفس ، نفاست نفس ، حریت نفس و غیره آیا انسان‏ دارای دو نفس یعنی دارای دو خود است ؟ دارای دو خویشتن است ؟ دو خود دارد که یک خود را وظیفه دارد بمیراند و خود دیگر را وظیفه دارد محترم و مکرم بشمارد و عزیز بدارد ؟ اگر اینطور باشد پس بای

آنچه را که‏ روانشناسی می‏گوید [ ( تعدد شخصیت ” به معنی واقعی آن بپذیریم ، یعنی‏ قبول کنیم که هر کس در واقع دو ” خود ” است ، دو ” من ” است ، دو ” شخص ” است قطعاً مقصود این نیست در واقع در یک کالبد دومن مجزا وجود ندارد ، دو شخص وجود ندارد .
یک فرض این است که در انسان دو شخص وجود دارد ، دو من وجود دارد ، دو خویشتن در مقابل یکدیگر وجود دارد ، از این دو ، یکی را باید ضعیف‏ کرد و میراند ، دیگری را باید محترم شمرد این جور که نیست فرض دیگر این‏ است که انسان دارای دو ” خود ” است اما نه به این معنی که دو خود

اصیل ، دو ” من ” در کنار یکدیگرند ، بلکه یک خود واقعی و یک خود پنداری که آن ناخود است ولی انسان ناخود را خود خیال می‏کند مگر می‏شود چنین چیزی ؟ می‏گویند بله می‏شود آنجا که گفته اند با ” خود ” باید مبارزه کرد ، آن خود ، خود خیالی و پنداری است ، آن چیزی است که خیال‏ می‏کنی تو آن هستی ، ولی توانسان دارای دو ” خود ” است : خود فردی و شخصی و جزئی ، و خود کلی .

یعنی مثلا من یک ” خود ” دارم که به آن ” خود ” ، این فرد و این شخص‏ هستم ، و شما یک ” خود ” دارید که به آن ” خود ” ، آن فرد و آتش‏ خص هستید با آن ابعاد خاص و با آن اضافات خاص که مثلا پدر و مادرتان‏ کیست ، صفات و احوال و اطلاعاتتان چیست ، و یک ” خود ” دیگر در درون‏ همه انسانها وجود دارد که آن ، خود کلی است نه خود شخصی و فردی ، خود انسانی است یعنی مثلا در من الان دو ” خود ” وجود دارد یک خود من مثلا الف فرزند ب است ، و خود دیگر ، انسان است که در من وجود دارد شما هم‏ دارای دو خود هستید یک خود ، خود فردی شما است ، یکی هم انسان است که‏ در شما وجود دارد افراد دیگر نیز همین طور این هم یک فرضیه است گفتیم قرآن

می‏گوید با یک خود باید مبارزه کرد و خود دیگر را باید محترم و عزیز و مکرم داشت ، و با مکرم داشتن این خود است که تمام اخلاق‏ مقدسه در انسان زنده می‏شود و تمام اخلاق رذیله از انسان دور می‏گردد ، و اگر این خود کرامت پیدا کرد ، شخصیت خودش را باز یافت و در انسان‏ زنده شد ، دیگر به انسان اجازه نمی‏دهد که راستی را رها کند دنبال دروغ‏ برود ، امانت را رها کند دنبال خیانت برود ، عزت را رها کند دنبال تن‏ به ذلت دادن برود ، عفت کلام را رها کند دنبال غیبت کردن برود ، و امثال اینها حال آیا این خود ، همان خود [ کلی و انسانی ] است یا چیز دیگری است ؟

داستان‌ پیرمرد حریص‌ و هارون‌ الرّشید در آرزوی‌ دراز
گویند روزی‌ هارون‌ الرّشید به‌ خاصّان‌ و ندیمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصی‌ که‌ خدمت‌

رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حدیثی‌ شنیده‌ است‌ زیارت‌ کنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حدیث‌ را برای‌ من‌ نقل‌ کند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنه‌ یکصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ که‌ با این‌ مدّت‌ طولانی‌ یا کسی‌ از زمان‌ پیغمبر باقی‌ نمانده‌، یا اگر باقی‌ مانده‌ باشد در نهایت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پیدا کردن‌ چنین‌ شخصی‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اکناف‌ تفحّص‌ نمودند، هیچکس‌ را نیافتند بجز پیرمرد عجوزی‌ که‌ قوای‌ طبیعی‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ کانون‌ و بنیاد هستی‌ او را در هم‌ شکسته بود

و جز نفس‌ و یک‌ مشت‌ استخوانی‌ باقی‌ نمانده‌ بود. او را در زنبیلی‌ گذارده‌ و با نهایت‌ درجه‌ مراقبت‌ و احتیاط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد کردند و یکسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسیار مسرور و شاد گشت‌ که‌ به‌ منظور خود رسیده‌ و کسی‌ که‌ رسول‌ خدا را زیارت‌ کرده‌ است‌ و از او سخنی‌ شنیده‌، دیده‌ است‌. گفت‌: ای‌ پیرمرد! خودت‌ پیغمبر اکرم‌ را دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌. هارون‌ گفت‌: کی‌ دیده‌ای‌ ؟

عرض‌ کرد: در سنّ طفولیّت‌ بودم‌، روزی‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ دیگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسیدم‌ تا از دنیا رحلت‌ فرمود. هارون‌ گفت‌: بگو ببینم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخنی‌ شنیدی‌ یا نه‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌، آنروز از رسول‌ خدا این‌ سخن‌ را شنیدم‌ که‌ می‌فرمود:
یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاْمَلِ
«فرزند آدم‌ پیر می‌شود و هر چه‌ بسوی‌ پیری‌ می‌رود به‌ موازات‌ آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ می‌گردد: یکی‌ حرص‌ و دیگری‌ آرزوی‌دراز.»
هارون‌ بسیار شادمان‌ و خوشحال‌ شد که‌ روایتی‌ را فقط‌ با یک‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنیده‌ است‌؛ دستور داد یک‌ کیسه‌ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پیر عجوز دادند و او را بیرون‌ بردند. همینکه‌

خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بیرون‌ ببرند، پیرمرد ناله‌ ضعیف‌ خود را بلند کرد که‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانید که‌ با او سخنی‌ دارم‌. گفتند: نمی‌شود. گفت‌: چاره‌ای‌ نیست‌، باید سؤالی‌ از هارون‌ بنمایم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌! زنبیل‌ حامل‌ پیرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.