مقاله در مورد آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر دارای ۴۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر :

آیا مرگ پایان زندگی است یا سرآغاز نوین دیگر

مردم غالبا در زمان حال زندگی می کنند ، و تنها به آنچه امروز دارند دلخوشند و به اصطلاح « گنجشک روزی » هستند .
کسانی که در زمان ماضی زندگی دارند نیز کم نیستند ، این دسته همواره پیکرهای پوسیده حوادث تلخ و شیرین گذشته را از زیر خاک های فراموشی بیرون کشیده و به تشریح آنها می پردازند ، در واقع عمرشان به « نبش قبر گذشته ها » می گذرد . دائما یا برحوادث تلخ آن اشک می ریزند و یا روی استخوان های نیکان قدرتمندشان بالانس می روند و الکی خوشند ! در این میان ، آنها که به زمان آینده ، آن هم « آینده دور » بیندیشند کمند . این خودداری از بررسی حوادث آینده که گاهی شکل « فرار» بخود می گیرد بخاطر چیست ؟

آیا به خاطر آن است که آینده از دسترس حس ما بیرون است و مردم بیشتر « فرزندان حس اند » و تنها به این مادر ، انس و علاقه دارند ؟
یا اینکه پرده های ابهامی که روی آینده را پوشانیده ، قیافه آن مخوف ساخته . لذا از نزدیک شدن به آن وحشت می کنند ؟

و یا اینکه « آینده» خواه ناخواه با نام پیری ، فرسودگی ، و بالاخره مرگ و نابودی آمیخته است و اینها همان چیزهایی هستند که آدمی با تمام وجودش از آنها می گریزد .
ولی به هر حال ، علی رغم تمام این دورکشی ها و وحشتها ، سروکار ما با آینده هاست ، و این آینده است که سرنوشت ما در آن نهفته شدذه ، « گذشته ها » گذشته اند ، « حال » هم تا چشم بهم بزنیم به دریای گذششته فرو می ریزد ، پس ما می مانیم و آینده ها ، آینده ای طولانی و اسرار آمیز که ناخوانده به سراغ ما می آید ، پس چرا آن را در نیابیم و به آن نیندیشیم ؟
مرگ آنقدر وحشتناک نیست

با تمام اختلافاتی که در میانمردم جهان هست ، و با همه اختلاف مسیرها و روش هایی که دارند ، از هر کجا و هر نقطه شروع کنند بالاخره در یکجا بهم می رسند و آن نقطه مرگ و پایان این زندگی است . نقطه آغاز زندگی فقر باشد یا ثروت ، در محیط جهل باشد یا دانش ، با خوشبختی توام باشد یا بدبختی ، به هنگام مرگ ناگهان به طرز عجیبی همه در یک سطح قرار می گیرند و مساوات کامل – که هیچ کس نتوانسته آن را پیاده کند – برقرار می شود .
به همین دلیل در مقدار عمر و طول زندگی م یتوان بحث کرد ، ولی در مرگ جای بحث نیست ، حتی اگر آب حیات را از ظلمات بیرون آوریم و لاجرعه سربکشیم زندگی ابدی ممک

ن نیست . زیرا طول عمر به مفهوم ابدیت نمی باشد .
روی همین جهات است که مردم جهان با تمام تفاوتهایی که در طرز تفکر دارند ، در ایمان به مرگ اتفاق نظر دارند . و شاید انتخاب نام « یقین » در دو آیه از آیات قرآن برای « مرگ » اشاره به همین حقیقت است یکی از این دو آیه می گوید : « پروردگار خود را تا لحظه یقین ( مرگ ) بندگی کن » . (۱)
و آیه دیگر از قول بدکاران می گوید : « ما تا لحظه یقین ( مرگ) روز جزا را تکذیب می کردیم » . (۲)
یعنی ؛ هم نیکوکاران و هم بدکاران در این لحظه قطعی و یقینی بهم می رسند .
در لحظه مرگ چه احساسی به انسان دست می دهد ؟
هیچ کس نمس داند در لحظه مرگ چه احساسی به انسان دست می دهد ، چون کسی از این راه برنگشته است که احساس خود را در آن لحظه خاص برای دیگران شرح دهد .
آیا وداع با این زندگی همچون کشیدن یک دندان در حال سر شدن و بی حسی کامل است بدون هیچ ناراحتی ، بلکه با زوال تدریجی همه ناراحتی ها و در میان آرامش کامل . و یا آنکه دردناکترین رنج و عذابی که زبان عاجز از شرح آن است به انسانها دست می دهد ؟
و یا بستگی به روحیات و اخلاقیات و صفات و اعمال افراد دارد ؟

برای بعضی به آسانی و سادگی بوئیدن یک گل ، و برای بعضی به اندازه کشیدن بار سنگینی به عظمت یک کوه .
و شاید احساس دیگری غیر از آنچه به فکر و اندیشه ما می گنجد و در شرایط این زندگی ابدا برای ما قابل درک نیست در لحظه مرگ به انسان دست می دهد ، بطوریکه اگر مردگان به این جهان بازگردند نتوانند آنچه را دیده اند و احساس کرده اند شرح دهند .
اگر دوقلویی را فرض کنیم که یکی از آنها پش از تولد مجددا به رحم در کنار در کنار برادرش باز گردد و بخواهد آنچه رادر لحظه تولد و پس از ورود به این جهان پهناور بیرون رحم

، مشاهده کرده برای برادرش شرح دهد آیا توانایی بر این کار هرگز پیدا می کند ؟
آیا همچون « یک گنگ خواب دیده » که بخواهد برای « آدمی کر » رویاهایش را تشریح کند نخواهد بود ؟
فرار از واقعیت ها عاقلانه نیست
بدترین راه مبارزه با واقعیتهای تلخ فرار از درک آنها و یا به دست فراموشی سپردن آنهاست .
کم عقلی ازاین بالاتر نمی شود که چیزی را که هرگز ما را فراموش نمی کند فراموش کنیم ، و یا انتظار تجدید نظر از مطلبی که حتمی و غیر قابل اجتناب است داشته باشیم .
چرا به مساله مرگ ، وحوادث بعد از آن ، و سرنوشت روح ، پس از وداع با این زندگی ، و صدها مسئله مهم مربوط به آن نیندیشیم ؟ در حالی که مسلم ترین و قطعی ترین حادثه ای ک

ه در زندگی آینده ما رخ می دهد همین مساله است .
هنگامی که تاریخ را ورق می زنیم و می بینیم بزرگترین زورمندان بشر ، اسکندرها و چنگیزها و ناپلئونها ، و نیرومندترین دانشمندان و قویترین شعرا و نویسندگان ، همگی در آستانش زانو زدند و سرتسلیم در برابرش فرود آوردند ؛ معقول نیست که ماآن را فراموش کنیم یا از آن بهراسیم و بی دلیل از آن بترسیم . همانطور که پیشوای بزرگ اسلام امیر مومنان ( ع ) در بیان مستدل

خود می فرماید :« و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم و طمعکم فیمن لیس یمهلکم ؛ چگو

نه از چیزی غافل می شوید که او از شما غافل نخواهد بود ، و طمع در چیزی می کنید که هیچ گاه شما را مهلت نمی دهد » ؟(۳)
پس چه بهتر که برای دریافت پاسخ های صحیح و منطقی به معماهای مربوط به پایان زندگی ، با شجاعت و واقع بینی گام جلو بگذاریم و به بررسی دقیق این مسائل بپردازیم .
دو ترسیم مختلف از چشم انداز سرنوشت انسان
آیا لحظه مرگ لحظه وداع با همه چیز است ؟ لحظه پایان راه زندگی ؟ لحظه بیگانگی ابدی و جدایی مطلق از این جهان ؟ و تجزیه و بازگشت مواد ترکیبی بدن انسان به عالم طبیعت است
یا لحظه تولد ثانوی ؟

بیرون شتافتن از رحم دنیا به جهان وسیع و پهناور دیگر ؟
شکسته شدن یک زندان وحشتناک ؟
آزاد شدن از یک قفس کوچک و تنگ ، و گشوده شدن دریچه ای به سوی

جهانی وسیع و روح پرور ، دور از آلایش ماده این جهان ، پاک از غم ها و اندوهها ، رنجها و خصومتها ، دروغها و بی عدالتی ها ، ستمگریها و تن به ستم دادنها ، تنگ چشمیها و کوته نظریها ، کینه توزیها و جنگها و آن چه در این جهان محدود و زندگی پر دردسر رخ می دهد و با جان و سرشت آدمی بیگانه است ، کدام یک ؟ . .
قطع نظر از اینکه کدام یک از این دو « چشم انداز » به حقیقت و منطق نزدیکتر است ، اولی چقدر تاریک و وحشت زا و هول انگیز و درد آلود است ، و دومی چقدر زیبا و دلپذیر و دل انگیز و آرام بخش .
تصویر مرگ در قیافه نخست کافی است که همین شربت زندگی را – هر قدر هم زندگی مرفه باشد – در کام تلخ و ناگوار سازد و یا او را برای فرار از مرگ به تن در دادن به هر چیز وادارد و در برابر هر شرطی تسلیم کند .
در حالی که تصویر آن در چهره دوم ، می تواند شربت زندگی گوارا و شربت شهادت را در راه حق و هدفهای پاک از آن گواراتر سازد و به انسان بگوید بخاطر این زندگی در برابر هر شرطی تسلیم نشو ، و به هر قیمتی آن را مپذیر ، آزاد باش و از مرگ افتخار آمیز نترس ! خلاصه مرگ همیشه وحشتناک نیست ، گاهی این زندگی از آن وحشتناک تر است .
چرا از مرگ می ترسیم ؟
دو کس از مرگ می ترسند ، آن کس که آن را به معنی نیستی و فنای مطلق تفسیر می کند ، و آن کس که پرونده اش سیاه و تاریک است .
آنها که نه جزء این دسته اند و نه آن ، چرا از مرگ در راه هدفهای پاک وحشت کن

ند مگر چیزی از دست می دهند ؟
داستان « آب حیات » با آب و تاب فراوان در همه جا مشهور است . و نیز از قدیمی ترین ایام ، بشر در جستجوی چیزی به نام « اکسیر جوانی » بوده است ، و برای آن افسانه ها بهم بافته ، و آرزوها در دل پرورانده است .
این همه گفتگو ، از یک چیز حکایت می کند و آن مساله وحشت آدمی از مرگ ، و عشق به ادامه حیات و فرار از پایان زندگی است . همانطور که افسانه « کیمیا » ، همان ماده شیمیایی مرموزی که چون به مس کم ارزش برسد تبدیل به طلای پرارزش می شود ، روشنگر وحشت انسان از فقر اقتصادی ، و تلاش و کوشش برای جلب ثروت بیشتر می باشد .
افسانه اکسیر جوانی نیز منعکس کننده وحشت از پیری و فرسودگی و بالاخره پایان زندگی و مرگ است .
بیشتر مردم از نام مرگ می ترسند ، از مظاهر آن می گریزند ، از اسم گورستان متنفرند ، و با زرق و برق دادن به قبرها می کوشند ماهیت اصلی آن را به دست فراموشی بسپارند حتی برای فرار دادن افراد از هر چیز خطرناک – یا غیر خطرناکی که می خواهند کسی آن را دستکاری و خراب نکند – روی آن می نویسند « خطر مرگ » ! و در کنار آن هم عکس یک جفت استخوان مرده آدمی به حالت « ضربدر » ! در پشت یک جمجمه که خیره و بیروح به انسان نگاه می کند قرار می دهند .
آثار وحشت انسان از مرگ در ادبیات مختلف دنیا فراوان دیده می شود ، تعبیراتی ه

مچون « هیولای مرگ » ، « سیلی اجل » ، « چنگال موت » و دهها مانند آن همه نشانه های این وحشت و اضطراب همگانی است .
داستان معروف رویای هارون الرشید – که در خواب دیده بود همه دندان های ریخته است – و تعبیر خواب کردن آن دو نفر که یکی گفت : « همه کسان تو پیش از تو بمیرند » .
و دیگری گفت : « عمر خلیفه از همه بستگانش طولانی تر خواهد بود » و واکنش هارون الرشید در برابر دو تعبیر کننده – که به دومی صد دینار داد و اولی را صد تازیانه زد – نیز دلیل دیگری برای این حقیقت است .
زیرا هر دو یک مطلب را گفته بودند اما آنکه نام مرگ کسان خلیفه را بر زبان جاری کرده بود صد تازیانه نوش جان کرد ، و کسی که مرگ آنها را در قالب « طول عمر خلیفه » ! ادا نمود صد دینار پاداش گرفت !
ضرب المثلهای مملو از اغراق ، همانند « هر چه خاک فلانی است عمر تو باشد » ! یا به هنگامی که می خواهند کسی را با کسی که از دنیا رفته است در جنبه مثبتی تشبیه کنند می گویند : « دور از شما فلانی هم چنین بود » و یا « زبان لال ! بعد از شما چنین و چنان می شود » و یا ترتیب اثر دادن به هر چیز که احتمال مرگ را دور کند و یا در طول عمر موثر باشد اگر چه صد در صد خرافی و بی اساس بنظر برسد و هم چنین دعاهایی که با کلمه دوام خلود ، جاویدان بودن مانند دام عمره ، دام مجده ، دامت برکاته و خلد الله ملکه یا خدا عمر یک روزه تو را هزار سال کند ویا صد سال به این سالها ! . . .
هر کدام نشانه دیگری از این حقیقت است .
البته انکار نمی توان کرد که افراد نادری هستند که از مرگ به هیچ وجه وحشت ندارند و حتی با آغوش باز به استقبال آن می شتابند اما تعداد آنها کم است و تعداد واقعی به مراتب کمتر از آنهایی است که چنین ادعایی را دارند !
اصولا انسان از « عدم و نیستی » می هراسد .
از فقر می ترسد ، چون نیستی ثروت است .
از بیماری می ترسد ، چون نیستی سلامت است .
از تاریکی می ترسد ، چون نور در آن نیست .
از بیابان خالی و گاهی از خانه خالی می ترسد ، چون کسی در آن نیست .

حتی از مرده می ترسد ، چون روح ندارد . در صورتی که از زنده همان شخص نمی ترسید !
بنابراین اگر انسان از مرگ می ترسد بخاطر این است که مرگ در نظر او « فنای مطلق » و نیستی همه چیز است .
و اگر از زلزله و صاعقه و حیوان درنده وحشت دارد چون او را به فنا و نیستی تهدید می کند .
البته از نظر فلسفی ، این طرز روحیه چندان دور و بیراه نیست ، زیرا انسان « هستی » است ، و هستی با هستی آشناست ، و جنس خود را همچون کاه و کهرباست .
اما با « نیستی » هیچ گونه تناسب و سنخیت ندارد ، باید از آن بگریزد ، و فرار کند چرا فرار نکند ؟
ولی در اینجا یک سخن باقی می ماند و آن اینکه : همه اینها صحیح است اگر مرگ به معنی نیستی و فنا و پایان همه چیز تفسیر شود . و راستی اگر این چنین تفسیر شود چیزی از آن وحشتناک تر نخواهد بود و آن چه درباره هیولای مرگ گفته اند کاملا بجا و به مورد است .
اما اگر مرگ را – همچون تولد جنین از مادر – یک تولد ثانوی بدانیم و معتقد باشیم با عبور از این گذرگاه سخت ، به جهانی گام می گذاریم که از این جهان بسیار وسیع تر ، پرفروغتر ، آرامبخش تر و مملو از انواع نعمت هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی فعلی برای ما قابل تصور نیست ، خلاصه اگر مرگ را نوع کاملتر و عالیتری از زندگی بدانیم که در مقایسه با آن ، این زندگی که در آن هستیم مرگ محسوب می شود ، در این صورت مسلما چیز نفرت انگیز و وحشتناک و

هیولا ، نخواهد بود ، بلکه – در جای خود – دل انگیز و رویایی ، زیبا و دوست داشتنی است .
زیرا اگر جسمی از انسان می گیرد ، بال و پری به او می بخشد که بر فراز آسمان ناپیدا کرانه ارواح ، با آن همه لطافت و زیبایی فوق حد تصور و خالی از هر گونه جنگ و نزاع و اندوه و غم ، پرواز می کند .
اینجاست که شاعری که این طرز فکر را دارد به حکیم دانشمند دستور می دهد :
بمیر ای حکیم از چنین زندگانی کز این زندگی چون بمیری بمانی !
سفرهای علوی کند مرغ جانت چو از چنبر آز بازش رهانی
مترس از حیاتی که در پیش داری از این زندگی ترس ، کاینک در آنی !
و نیز شاعر دیگری با مباهات و وجد و سرور می گوید :
حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوش آن دمی که از این چهره پرده بر فکنم
چنین قفس نه سزای من خوش الحانی است روم به روضه رضوان که مرغ چمنم
و دیگری می گوید :
مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خرم آن روز که پرواز کنم تا در دوست به هوای سرکویش پرو بالی بزنم
بالاخره شاعر دیگر به مرگ فریاد می زند و او را به سوی خود دعوت می کند :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم جاودان او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
اینجاست که چهره مطلب بکلی دگرگون می شود و مساله شکل دیگری به خود می گیرد که هیچ شباهتی با شکل اول ندارد .
بدیهی است ، آن کس که چنین برداشتی از مساله مرگ دارد هرگز نمی گوید مرگ بی حاصل ، بدون دلیل ، و یا مثلا از طریق انتحار و خودکشی ، دریچه به آن چنان عالمی است ، بلکه او به استقبال مرگی پرشکوه می شتابد که در راه هدف و آرمان پاک و آمیخته با قهرمانی و فداکاری و شهامت باشد ، مرگی که انسان از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختی بخاطر چند روز عمر بیشتر می رهاند .
عامل دیگر وحشت از مرگ
جمعی دیگر نیز هستند که از مردن وحشت دارند ، نه به خاطر اینکه مرگ را به معنب فنا و نیستی مطلق تفسیر کنند ، و منکر زندگانی پس از آن باشند ، بلکه به خاطر اینکه آن قدر پرونده اعمال خود را سیاه و تاریک می بینند که شکنجه های طاقت فرسا و مجازات های دردناک بعد از مرگ را گویا با چشم خود مشاهده می کنند ، و یا لااقل چنین احتمالی را می دهند .

اینها نیز حق دارند از مرگ بترسند ، زیرا به مجرمی می مانند که از پشت میله های زندان آزاد شده و به سوی چوبه دار می رود ، البته آزادی خوب است ، اما نه آزادی از زندان به سوی چوبه دار !
آزادی اینها هم از زندان بدن ، یا زندان دنیا ، نیز توام با رفتن به سوی چوبه دار است ، « دار» نه به معنی اعدام بلکه به معنی شکنجه هایی بدتر از آن .
اما آنها که نه مرگ را فنا می بینند ، نه پرونده تاریک و سیاه دارند چرا از

مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدف های پاک وحشت داشته باشند ؟ چرا ؟
« افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون »
« آیا گمان کردید بیهوده آفریده شده اید و به سوی ما باز نمی گردید » ؟(۴)
رستاخیز به زندگی مفهوم می بخشد
اثرات ایمان به رستاخیز در شکل دادن به زندگی انسان ؛ اگرزندگی بعد از مرگ نباشد زندگی در این جهان پوچ و بیهوده خواهد بود .
صدای حرکت آب که شتابان روی سنگ های ناهموار و خزه گرفته کف رودخانه ، می غلتید و از لابلای درختان به شکل مارپیچ پیش مرفت ، مانند صدای پای آشنایی روی قلبم اثر می گذاشت و آرامشی در درون خود احساس می کردم .
برای من که این فرصت ها بسیار کم پیش می آمد لحظ

ات گرانبهایی بود . شاید بارها این شعر معروف حافط را از بزرگترها به هنگامی که چشمشان بر چشمه های آب جاری می افتاد شنیده بودیم که :
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین بشارت زجهان گذران مارا بس
روی تداعی معنی ، این شعر مانند نسیم ملایمی از قلبم گذشت ، و در گوشم صدا کرد ، من هم یکبار دیگر این شعر را زمزمه کردم ، فکر می کردم و روحم سبک شده ، مثل اینکه بار فوق العاده سنگینی را تازه بر زمین گذارده ، نفس آزادی می کشیدم ، میل داشتم بال و پری داشته باشم و مانند مرغان سبکبالی که بالای سرم در گردش بودند بی خبر از همه چیز آزاد پرواز کنم ، ولی از آنجا که نباید در ندگی آسوده خاطر باشیم ناگهان این فکر در برابرم مجسم شد :با اینکه تشبیه گذر عمر گذشت آب شاید در عین سادگی جالبترین مثالی باشد که برای حرکت عمومی و وقفه ناپذیر عالم حیات بلکه جهان هستی می توان بیان کرد ، اما با خودم فکر کردم آیا گذشت عمر و زندگی چه بشارتی می تواند در برداشته باشد که با همین یک بشارت از جهان گذران بس است .
فرض می کنم من هم یکی از میلیونها قطرات آب این نهرم که طبق فرمان آفرینش از آن چشمه جوشیده ام ، و از لابلای این سنگ ها و درختان پیش می روم ، ولی آخر به کجا می رسم ، مسلما تا ابد در این سیر پیش نمی روم . . . فکر آینده مبهم مرا شدیدا آزار می دهد .
آیا در باتلاقی متعفن و گندیده و مملو از حیوانات پست فرو خواهم رفت . . .این چه بشارتی است !
و آیا در انتهای این دشت پهناور در وسط بیابان سوزانی تبخیر خواهم شد . این هم افتخاری نیست !
و یا بار دیگر به دریای وسیعی که در آغاز از آن سرچشمه گرفته بودم ، بدون هیچ هدفی باز می گردم و یک زندگی تکراری و پوچ خواهم داشت ! گذرا بودن عمر که سرانجامش اینها باشد چه دردناک است !
در کنار ریشه درختی در زمین فرو خواهم رفت وطبق قانون « اسمز» ، نیروی جاذبه زمین را پشت سر خواهم گذاشت ، و از شاخه ها بسرعت بالا رفته ، در رگها زیبا و لطیف می دوم ، و

از گلهای معطر سربر می آورم ، و در آنجامیوه ای می شوم و دائما مشغول خودسازی خواهم بود تا رسیده شوم ، ونیازم از وابستگی به شاخه تمام شود ، و مانند فضا نوردی ک موشک خود را رها کرده و در کرات عالم بالا فرود می آید از شاخه درخت پیاده می شوم و در دامان انسانی متفکر و اندیشمند که زیر درخت نشسته و به خلق و ابداع یک اثر ارزنده ادبی ، اخلاقی و فلسفی مشغول است می افتم .
لطافت و طراوت من چشم این مرد دانشمند را جلب خواهد کرد و بزودی جذب بدن او می شوم

و در مسیر خون او تلاش و کوشش مداوم خود را دنبال می کنم .
از رگهای او به سرعت بالا می روم و از میان پرده های ظریف و نازک و حساس مغز او می گذرم ، و به امواج اندیشه ابداع گری در راه یک شاهکار ادبی و فلسفی ، و یا یک اکتشاف علمی تبدیل می شوم .
و به صورت یک اثر جاودان از نوک قلم او بر صفحه کتاب نقش می گردم و به این ترتیب رنگ ابدیت به خود می گیرم و در کتابخانه ها برای همیشه مورد استفاده همگان می شوم .
اگر این چنین باشد گذرا بودن برای من نشاط انگیز است ، چرا که یک قطره بی ارزش آب در وجود کاملتری ادغام شده و سرانجام تبدیل به یک اثر جاودان گردیده است .
چه بشارت و افتخاری از این بالاتر !
ولی اگر سرانجام من محوشدن در باتلاقهای متعفن یا تبخیر شدن و یا در هوا شدن و یا بی هدف به دریا بازگشتن چه وحشتناک و دردناک خواهد بود .
آیا سرنوشت آنها که مرگ را آخرین نقطه زندگی می دانند با سرنوشت این قطره فرق دارد ؟
آیا زندگی و مرگ آنها می تواند مفهومی داشته باشد ؟
آیا قبول اصل معاد و ادامه تکامل انسان پس از مرگ و گام نهادن در جهانی وسیعتر و برتر و بالاتر ، به زندگی انسان شکل و هدف نمی دهد ؟ و آن را از پوچی در نمی آورد ؟ به همین دلیل می بینیم پوچی زندگی از مهم ترین مسائلی است که انسان عصر فضا به شدت از آن رنج می برد . تب داغ مکتب های فلسفی نو ظهور همچون « اگزیستانسیالیسم » – اگر بتوانیم نام مکتب بر آنها

بگذاریم – شاهد این احساس دردناک نیست ؟
اندیشمندانی که با بینش صحیح از کشورهای صنعتی دیدن کرده اند اعتراف دارند که مردم آن سامان با آن که مساله بیکاری و بیماری و تحصیل و پیری را بوسیله کارگاههای عظیم ، و تشکلات وسیع بهداشتی و فرهنگی و بیمه و بازنشستگی و مانند آن تقریبا حل کرده اند ، و زندگی آنها از لحظه تولد تا مرگ و حتی وضع فرزندان آنها تامین شده است ، از پوچ بودن زندگی ناله می کنند و خود را در یک حال بی هدفی و بی وزنی احساس می کنند .
و شاید رمز بسیاری از تنوع طلبی های غرب و سرگرمیهای عجیب و غریب آنها فرار از فکر کردن درباره همین پوچی و بی هدفی است .
این حقیقت را به تعبیر فلسفه اش در مکتب اگزیستانسیالیسم چنین می خوانیم : ( دقت کنید )
«میان موجودات تنها انسان است که مفهوم وجود را درک می کند و از هستی خویشتن آگاه می باشد ، همانطور که هستی برای انسان یک امر بدیهی است ، نیستی نیز همراه با تصور هستی در ذهن انسان وجود دارد ، ما در عین اینکه وجود خود یا چیز دیگر را حس می کنیم ، عدم خود یا عدم آن چیز منیز در نظر ما روشن است .
روی این زمینه ، انسان نه تنها از وجود خویشتن آگاه است ، عدم خود را به طور واضح حس می کند ، و « اضطراب » و « نگرانی » انسان نتیجه این آگاهی از وجود و عدم است به قول « سارتر » بی معنی بودن وجود ( و پوچی آن ) از اینجا روشن می شود : ما برای چه بوجود آمده ایم و دلیل بودن ما چیست ؟ ( پاسخی برای اینها در دست نداریم ) . . .
وقتی که فرد دلیلی بر هستی خود نمی بیند در این دنیا احساس بیگانگی می کند ، او خود را از دیگر اشیاء و افراد جدا حس می کند و خلاصه وجود او مثل وصله ناجوری است که محلی مناسب برای خود نمی یابد . »(۵)
اگر جنین در شکم مادر ، هوش و دانشی داشته باشد اما خبری از بیرون رحم نداشته باشد و درباره زندگی در آن محیط بیندیشد در پیروی کردن از مکتب سارتر تردید نخواهد کرد .
او هم آن زندگی محدود و ناراحت کننده را که به صورت وابسته اداره می شود کاملا پوچ و بی هدف و بی حاصل خواهد خواند اما اگر بداند از آنجا آماده برای زندگی وسیعتر دیگری می شود و این دوران ، دوران تربیتی خاصی است که بدون آن نمی تواند از یک « زندگی مستقل » برخوردار گردد ، آنگاه زندگی دوران جنینی برای او مفهوم خواهد داشت .
اگر ما هم یقین داشته باشیم که منزلگاهی که در پیش داریم منزلگاه عدم نیست ، هستی است در سطح عالیتر ، ادامه همین حیات است در یک افق بالاتر ، و همه تلاشها و کوشش ها سرانجام به آن منتهی می گردد .
در این حالت زندگی ما از پوچی و بیهودگی خارج می شود و مفهوم می گیرد .
بنابراین باید گفت : « نخستین اثر ایمان به زندگی پس از مرگ و رستاخیز مفهوم دادن و هدف بخشیدن به زندگی و از بیهودگی در آوردن آن است » .

قرآن و عالم پس از مرگ
نخستین راهنمایی
ذراتی که امروز بدن ما را تشکیل می دهد روزی در میان آنها میلیون ها کیلومتر فاصله بود و در همه جا پراکنده ، آیا بعد از مرگ که مجددا از هم متلاشی می شود ممکن است باره دیگر به هم بپیوندد ؟ در میان بت پرستان جنب و جوشی عجیب افتاده بود ،زیرا پایه های کاخ بتان به شدت می لرزید .
آیین جدید ، آیین توحید ،آیین پرستش خدای یگانه ،به سرعت در افکار نفوذ می کرد و مخصوصا جوانان را بیش از همه شیفته خود ساخته بود .
انجمنها و جلسات کوچک و بزرگ برای مقابله و پیشگیری از نفوذ این آیین در کوچه و بازار و مسجد الحرام و درون خانه های مشرکان تشکیل می شد ،و هر کس به فکر این بود نقط ضعف تازه ای از آیین نوینی که لرزه بر ارکان نوین کهن افکنده بود پیدا کند .
ناگهان یک نفر از گوشه مجلس با لحن خشونت باری فریاد زد :«هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید * افتری علی الله کذبا ام به جنه ; آیا مردی را به شما نشان بدهم که می گوید هنگامی که بدن شما به کلی از هم متلاشی و در هر سو پراکنده شد دوباره آفرینش جدیدی می یابید ،راستی آیا این مرد عمدا به خدا افترا می زند یا دیوانه است ؟!; »(۶)
آری آن روز عقیده به عالم پس از مرگ ،و رستاخیز مردگان یک نوع جنون یا تهمت برخداوند محسوب می شد ،و جوشش چشم حیات از ماد بی جان مطلبی عجیب ،باور نکردنی و جنون آمیز تلقی می گردید.
البته این طرز تفکر از آن مردمی که در «ظلال مبین» و گمراهی آشکار بودند ،و برای محیطی که سالیان دراز نسیم علم و دانش در آن نوزیده بود غیر منتظره نبود .
اما جالب اینجاست که بدانیم قرآن به چه استدلال های زیبا و مثال های جالب و منطق و سهل ممتنعی که عوام بی سواد از آن بهره می گیرند و هم دانشمندان مو شکاف ،دست زد ،و چگونه رستاخیزی عظیم در مسئله رستاخیز به پا کرد .
شاید کمتر صفحه ای از قرآن باشد که ذکری از عالم پس مرگ،و مسائل گوناگون مر بوط به آن ،در آن نباشد ،و این خود اهتمام قرآن را نسبت به این مسئله مهم روشن می سازد به طور کلی آیات رستا خیز را از نظر منطق و استد لال می توان به هفت دسته تقسیم کرد که هر کدام برای خود راهی به سوی این مسئله بزرگ گشوده است، راهی روشن ،مطمئن و دلپذیر.
نخستین راه : یاد آوری آفرینش نخستین
«آیا از آفرینش نخست عاجز و نا توان شدیم که از تجدید آن در رستاخیز عاجز بمانیم » (۷)
مرده عرب بیابانی همین که چشمش به قطعه استخوان پوسیده در وسط بیابان افتاد که معلوم نبود صاحب آن در کدام کشمکش قبیله یا غارتگری کشته شده و یا به مرگه خدای از دنیا رفته است ، برقی در مغز جامد او زد ،پیش خود فکر کرد محمد می گوید:این استخوان پوسیده بار دیگر لباس زندگی در بر می کند و انسانی شاداب و جوان و سر حال و با هوش می شود . چه افسانه عجیبی!;

به بتها سوگند ،که با همین دلیل دندان شکن منطق او را در هم می کوبم !
استخوان پوسیده را برداشت و با عجله به سوی شهر روانه شد و سراغ پیامبر اسلام (ص)را گرفت و به هنگامی که حضرت را یافت فریاد زد :
«من یحیی العظام و هی رمیم؛چه کسی قادر است این استخوان پوسیده را زنده کند ؟»(۸)

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.