مقاله در مورد مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای اختلاف خانوادگی و زنان عادی شهرستان ابهر از طریق آزمون m.m.p.I


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
9 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای اختلاف خانوادگی و زنان عادی شهرستان ابهر از طریق آزمون m.m.p.I دارای ۱۰۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای اختلاف خانوادگی و زنان عادی شهرستان ابهر از طریق آزمون m.m.p.I  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای اختلاف خانوادگی و زنان عادی شهرستان ابهر از طریق آزمون m.m.p.I،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای اختلاف خانوادگی و زنان عادی شهرستان ابهر از طریق آزمون m.m.p.I :

چکیده :
هدف از تحقیق حاضر مقایسه ضعف‌روانی در بین زنان دارای اختلالات خانوادگی و زنان دارای زندگی عادی شهرستان ابهر از طریق پرسش ناسر m.m.p.I است که فرضیه عنوان شده عبارت است از اینکه ضعف روانی در بین زنان دارای اختلالات خانوادگی بیشتر از زنان دارای زندگی عادی است

جامعه مورد مطالعه زنان حدود سنی ۳۵-۳۰ ساله است که دارای زندگی عادی و دارای اختلالات و مشکل در زندگی هستند که ۶۰ نفر به عنوان نمونه انتخاب شده که آزمون بر روی آنها اجرا گردیده و جهت آزمون فرضیه از روش آماری t متغییر مستقل استفاده گردیده که نتایج بدست آمده نشان می‌دهد که ضعف روانی در بین زنان دارای اختلالات و مشکلات خانوادگی بیشتر از زنان دارای زندگی عادی هستند .

فصل اول
کلیات تحقیق

مقدمه :
روشن است که توصیف موضوع ، مسائل و اختلالهای روانی ، توصیف حصفیه های فاعلی و عینی اختلالها علایم و نشانه‌های آنها ، حصفیه های مجزا و هم چنین پیوستگیهایی که می‌توانند با حصفیه های دیگر داشته باشند و نخستین گام در راه روان شناسی مرضی است و شناختن اختلالات از جمله ضعف‌روانی است . تلاشهایی که در قلمرو پزشکی و روان شناسی به منظور طبقه بندی کردن اختلالهای روانی انجام شده‌اند از قدمت زیادی برخوردار‌اند و بتدریج به تعداد

کثیری طبقه بندگیها کم و بیش جالب منجر شده‌اند . زوبین در سال (۱۹۶۷) در فهرستی که در این باره فراهم کرده است به پنجاه نضام متفاوت اشاره می‌کند که غالب آنها در تضاد با یکدیگر قرار می‌گیرند بدین ترتیب بررسی ماهیت ، هدفها و مزایا و معایب و همچنین مشکلاتی که انواع طبقه بندیهایی بیماریهای روانی می‌توانند ایجاد کنند ضروری به نظر می‌رسد و گاهی اوقات عوامل خانوادگی . اختلالات و عدم روابط صحیح زناشویی می‌تواند عامل اصلی در ایجاد بیماریهای روانی بخصوص ضعف روانی در بین زنان شود که طبقه بندی اختلالهای روانی و خانوادگی نه تنها اطلاعاتی درباره‌ی ماهیت که قباد و چگونگی اختلالات روانی می‌تواند باشد روان گسیختگی ب

اید شامل تعدادی خصایص توصیف کننده باشد مثلا کناره گیری از روابط بین شخصی ، در سوگرایی و فقط زمانی که چنین حصفیه هایی وجود دارد که باعث ضعف روانی و روان گسیختگی می‌شود تشخیص بالینی در زمانهای مختلف و تشخیص دو متخصص در مورد یک بیمار مشابه باشد که علل جسمانی و علل خانوادگی متفاوت می‌تواند باعث و عامل مهم آسیب شناختی و روحیه ضعف در فردی باشد و عامل بیماری روانی در فرد به شمار بیاید و بر اساس DSmIV که بر این فرض مبتنی نیست که هر مقوله از اختلالهای روانی مانند افسردگی و ضعف روانی ، جوهری کاملا مستقل و مرزهایی مطلق دارد که آن را از دیگر مقوله‌های اختلالهای روانی یا از زمینه‌های بدون اختلال روانی متمایز می‌کنند هم چنین این پذیرفته نیست که همه‌ی افرادی که در یک مقوله از اختلالهای روانی قرار می‌گیرند در همه‌ی قلمروها به یکدیگر شباهت دارند به این صورت که گاهی اوقات ضعف روانی در افراد اختلال خانوادگی بیشتر و گاهی افسردگی و موارد دیگر که اینها تمام به روحیه افراد مقابل بستگی دارد ( دادستان – ۱۳۸۲ )

بیان مسئله :
مفهوم ضعف روانی به فکرمحاصره و مفهوم بی اختیاری فکر اجبار را القایی می‌کند و درک این مفاهیم بدون مرتبط ساختن آنها با من فرد که در میان آزادانه فکر ، تجسم اعمال خویشتن و احساس محدودیت می کند ، امکان پذیر نیست محدودیتی که فقط بر اساس و به وسیله فعالیت مرضی در هم شکسته می‌شود و آرامش موقت ، تنها از طریق عدم برخورداری با دیگران و عدم روابط صحیح و اشکال و ضعف داشتن همراه است که در این گونه مشکلات روانی بیمار نسبت به اختلال خود هشیار است و آن را تحمیل شده و مرضی می پندارد یعنی در واقع اختلال را نمی‌پ

ذیرد بلکه آن را تحمل می‌کند مع هزا در پاره‌ای از شخصیتهایی که دارای ضعف روانی هستند نشانه مرضی به منزله بخشی از سازمان یافتگی روانی فرد در می‌آید ضعف روانی مشکلات زیادی را در زندگی روزمره به وجود می‌آورند که خود می‌تواند بوجود آورنده از عوامل شخصیتی و خانوادگی و اختلالات در زندگی باشد مثلا عدم توجه دیگران به او و یا عدم برقراری رابطه دوستانه با دیگران می‌تواند ضعف‌روانی را بیشتر و بیشتر کند گریه در گذشته اختلال ضعف روانی بمنزله اختلالی نادر تلقی می‌کردند اما بررسیهای همه‌گیری شناختی اخیر نشان داده اند که ۵/۲ درصد افراد در سراسر زندگی خود از این اختلال رنج می‌برند ( منصور – ۱۳۸۰ )
سوال مسئله :
آیا بین ضعف روانی زنان دارای اختلافات خانوادگی و زنان عادی تفاوت معنی داری وجود دارد؟
۱- بین ضعف روانی زنان دارای اختلال خانوادگی خانوادگی در زنان دارای تفاوت معنی داری وجود دارد .
اهداف تحقیق
هدف از تحقیق حاضر مقایسه اختلال ضعف روانی در بین زنان دارای مشکلات خانوادگی و اختلالات در زندگی مانند عدم تفاهم با همه برسر موضوعاتی مانند عوامل اقتصادی – اجتماعی و . . . در زنان عادی که دارای زندگی سالمی هستند و اینکه آیا مشکلات در زندگی خانوادگی می‌تواند باعث ضعف روانی شود .
اهمیت و ضرورت تحقیق
رفتارهایی که شامل ضعف روانی می‌شود رفتارهایی خاص دوره نوجوانی نیستند در واقع نوجوان مدتها به پنهان کردن رفتارهایی که نشان دهنده ضعف روانی است می‌پردازد و موارد نادری که بر باعث مشکلات حادتری در دوره زندگی می‌شود که این ضعف روانی می‌تواند در محیط خانوادگی و عدم برقراری روابط بین زوجین و حتی قبول نکردن موقعیت حاضر تشدید شود و امید است با پژوهشهایی که انجام می‌دهیم بتوانیم از این اختلالات بخصوص ضعف روانی در افراد بخصوص

زنان که در مشکلات زود تر از مردان قد خم می‌کنند تاثیر مثبتی بگذاریم و بررسی کنیم اختلالات خانوادگی مانند عدم امکانات اقتصادی و یا عدم هماهنگی زوجین هنگام ازدواج که تمام اینها می‌تواند تاثیری در ایجاد ضعف روانی و دیگر اختلالات روانی در بین افراد بخصوص زنان شود که این گونه تحقیقات می‌تواند در مراکز و نهادهای خانوادگی نقش بسزایی داشته باشد .

فصل دوم
پیشینه و ادبیات تحقیق

زمینه‌ی تاریخی آسیب شناسی روانی
هدف این فصل آشنا ساختن دانشجو با موضوع ، تعریف و مفهوم آسیب شناسی روانی است .
اما قبل از آن ، زمینه‌ی تاریخی مربوط به اختلالات روانی را به اختصار مرور می‌کنیم .
ممکن است چنین تصور شود که بررسی تاریخی آسیب شناسی روانی کاری بی‌فایده است ، زیرا بدون شک اطلاعات جدید ، موثرتر ،؛ دقیقتر و منطقی تر از دانشهای زمانهای گذشته است و بهتر است به جای سیر در تاریخ گذشته‌ی این علم ، توجه خود را معطوف به اطلاعات جدید بنمائیم . اما واقعیت آن است که این اطلاعات جدید حاصل کار و تلاش گذشتگان است و بررسی آنها زمینه را برای شناخت اطلاعات جدید آماده می‌سازد . تاریخچه‌ی هر علم شرح تکامل افکار ، بازتابها ، نگرشها ، و باورهای انسان طی هزاران سال است . بررسی این رویدادها و تحولات بسیار با ارزش است ؛ زیرا اطلاعاتی به دست می‌دهند که می‌توانند در فهم و ارزیابی این علم سودمند باشند .
نظریه‌های اولیه درباره‌ی اختلالات روانی این بود که شیطان در درون فرد مبتلا جایگزین شده و موجب اختلال رفتار وی گردیده است . به تعبییر دیگر نظریه‌های اولیه درباره‌ی رفتار نابهنجار و تبیین نابهنجاری نیروهای جادوئی و ماورالطبیعه مانند دیو ، شیطان و ارواح خبیثه بودند . بنابراین ، برای درمان فرد مبتلا کوشش می‌شد تا شیطان از درون وی بیرون رانده شود . به همین دلیل آنان را شکنجه می‌کردند ، شلاق می‌زدند ، می‌سوزاندند و با ابزارهای بسیار ابتدائی مانند سنگ جمجمه‌هایشان را سوراخ می‌کردند ، و به سحر و جادو متوسل می‌شدند . کشف جمجمه‌های سوراخ شده مؤید این موضوع است . نوشته‌های چینیها ، مصریها ، عربیها ، یونانیها نیز نشانگر این موضوع است که اینگونه اختلالات را به جایگزین شدن دیو در بدن فرد مبتلا نسبت می‌داده‌اند . در یونان قدیم ( ۸۰۰ سال قبل از میلاد ) رفتار آشفت فرد به عنوان تنبیهی در برابر نافرمانی از خدایان تعبیر می‌شده است . این عقیده نه تنها در اقوام اولیه وجود داشت ؛ بلکه در سد میانه نیز نفوذ و توسعه فراوارانی یافت .
در خلال عصر طلائی یونان پیشرفت قابل توجهی در فهم و درمان بیماریهای روانی به وقوع پیوست . بقراط ( ۳۵۷- ۴۶۰ پیش از میلاد ) پزشک بزرگ یونان که ” پدر پزشکی جدید ” نامیده شده است مداخله خدایان و دیوها را در ایجاد بیماریها رد کرد . بر اساس نظریه بدنی ، علت بیماریهای روانی اختلال در اعضای مختلف بدن به خصوص مغز بود . بقراط معتقد بود که مغز فرمانده بدن است و

بیماریهای روانی مربوط به اختلال در آن است . همچنین بقراط علت اختلال روانی را عدم تعادل فرآورده‌های مزاجی توصیف می‌کرد . پیش از او مصریان قلب را محل حیات روانی و هیجانی می‌دانستند .
بقراط و پیروان وی به دلیل تشخیص و درمان بیماریهای روانی شهرت ویژه ای یافتند . بقراط انواع مختلف بیماریهای روانی را به سه طبقه‌ی کلی : مانی ، مالیخولیا ، و زوال عقل یا بیماری مغزی طبقه بندی می‌نماید و توصیفهای بالینی مفصل درباره‌ی هر یک از این سه طبقه بیماری به دس

ت می‌دهد . او باور داشت که علت حمله‌های صرعی آسیبهای مغزی است . بقراط تاکید نمود که اختلالات روانی علل طبیعی داشته و مثل سایر بیماریها مستلزم درمانند . روشهای درمانی وی شامل استراحت کردن ، حمام گرفتن ، و رژیم غذائی خاص بود .
افلاطون( ۳۴۷ – ۴۲۹ قبل از میلاد ) مسائل مربوط به افراد آشفته‌ی روانی را که مرتکب قتل می‌شدند مورد بررسی قرار داد و آشکارا اظهار داشت که این افراد مسؤول جنایات خویش نیستند و نباید با آنان بدانگونه که با سایر جانیان رفتار می‌شود رفتار نمود . او رفتار هر فرد را نتیجه‌ای از تعارض بین استدلال و هیجان می‌دانست و بر خلاف کسانی که علت رفتار نابهنجار را بدنی می‌دانستند ، بر نیروی تفکر تاکید ورزید و اظهار داشت که ذهن تنها واقعیت حقیقی وجود انسان است . به نظر وی شخصیت آرمانی شخصیتی است که به ویژه توسط فکر و استدلال رهبری شود . افلاطون عقیده داشت که رفتار انسان تحت نفوذ و استیلای نیازهای بدنی و غریزه‌های طبیعی وی است .
ارسطو ( ۳۲۲ – ۳۸۴ پیش از میلاد ) شاگرد افلاطون بود ولی از عقاید وی پیروی نمی‌کرد . او بیشتر پیرو عقاید بقراط درباره‌ی مزاجهای چهارگانه بود و عقیده داشت که مزاجهای گرم موجب تمایلات عاشقانه و پر حرفی می‌شود و نیز موجد تکانه‌های خودکشی در فرد است . او درباره‌ی استدلال و آگاهی ، مطالب زیادی نوشت ، و حالتهای هیجانی و انگیزشی از قبیل ترس ، خشم ، حسادت ، تنفر ، شجاعت ، و شفقت را مورد بحث و بررسی قرار داد. ارسطو خشم را محصول نگرش فرد درباره‌ی ناروائی و بی عدالتی می‌دانست و معتقد بود که ترس نتیجه‌آگاهی فرد از

خطر و انتظار شکست یا طرد شدگی است . او درباره‌ی لذت و الم مفاهیمی را مورد استفاده قرار داد که با اصول عقاید فروید و پیروانش شبیه بود .
در سالهای اولیه مسیحی ، سنت اگوستین ( ۴۳۰ – ۳۴۵ بعد از میلاد ) بسیاری از اندیشه‌های جدید درباره‌ی اختلالات روانی را پیش بینی نمود . او به عنوان یک حکیم و فیلسوف الهی زمینه را برای نظریه‌های روان پویائی درباره‌ی رفتار نابهنجار هموار ساخت . اگوستین مطالب گسترده ای درباره‌ی احساسات و کشمکشهای روانی در انسان نوشت ، به طوری که ممکن است بتوان

وی را پیشگام مکتب تحلیل روانی دانست . او مانند فروید به معصوم بودن کودکان اعتقاد نداشت و نقش تکانه‌های پرخاشگری در کودکان و نیاز به کنترل اوضاع محیطی را مورد بحثص قرار داد . اگوستین با بیان این نکته که درون نگری و کشف زندگی هیجانی درونی ، منبع با ارزشی برای دانش روان شناسی است ؛ سهم بزرگی در روان‌شناسی نابهنجاری نوین داشته است .

در سده‌ی میانه نگرش اخلاقی ، انسانی ، و خوش بیانه که نسبت به انسان در سالهای اولیه مسیحی و جود داشت از بین رفت و جای خود را به افکار و عقاید ضد روشن اندیشی بخشید . اعتقاد به ارواح خبیثه مجددا با نیروی شدید ظاهر گردید . مثلا در قرون سیزده و جهارده بیماران روانی را شکنجه می‌کردند تا شیطان از ذهنشان خارج شود . با این وجود کسانی بودند که بر خلاف جریان آب شنا می‌کردند . مثلا پاراسلسوس به کسانی که به ارواح خبیثه اعتقاد داشتند حمله کرد و ناسازگاریهای روانی را پدیده‌ای طبیعی دانست . او به نجوم اعتقاد داشت و پدیده‌های طبیعی را به سیارات و ستارگان نسبت می‌داد . با وجود چنین اندیشه‌های روشنگرانه‌ای ، افکار خرافی و تعصب آلود در سده‌های میانه همچنان رواج داشت و دانشی را که نسلهای قبل اندوخته بودند ؛ دگرگون ساخت .
در اواسط قرن پانزدهم تلاشی چشمگیر ر جهت بردباری و مدارا نسبت به رفتار نامانوس بیماران روانی آغاز گشت . اعتقاد به جادوگری دگرگون شد و نزدیک به سیصد سال بعد ، اروپا درگیر ترسی دیوانه وار نسبت به جادوگران گردید ، ترسی که منجر به کشتن و از بین بردن هزاران تن از جادوگران شد .
تحول اجتماعی و فکرذی بزرگی در اواخر سده‌های پانزدهم و شانزدهم ایجاد شد . با پیدایش سرمایه داری ، ارزشهای فردی جایگزین ارزشهای ساده‌ی اجتماعی گردیدند ، شهرها جایگزین جوامع روستائی شدند و ساختار خانوادگی و روستائی سده‌ی میانه رو به اضمحلال نهاد . تفرقه و اختلاف کلیسا‌ها را فرا گرفت و نهضت پروتستان ، قسمت اعظم اروپا را درگیر جنگهای مذهبی ساخت و این عوامل موجب بر هم زدن توازن اجتماعی بیشتری شدند .
در خلال این بی ثباتی گسترده‌ی اجتماعی عقایدی درباره‌ی جادوگران ظاهر گشت و آنان به

عنوان کسانی که با شیطان هم پیمان بوده و از آزار و اذیت دیگران لذت می‌برند تلقی شدند و این حکم که هر مرد یا زنی که اقدام به احضار ارواح کند محکوم به مرگ است به اجرا در آمد . کلیسا جادوگری را خطای حواس و نوعی الحاد و ارتداد نسبت به خداوند دانست که باید از طریق کلیسای رم سرکوب شود .
اولین نهضت انسان گرایانه درباره‌ی بیماری‌های روانی با کار فیلیپ‌پینل ( ۱۸۲۶ – ۱۷۴۵ ) درفر

انسه آغاز گشت . پینل‌که از ۱۷۹۲ رئیس‌بیمارستان روانی بیستر در فرانسه شد دستور داد تا زنجیر از دست و پای بیماران روانی بردارند و از شکنجه و آزار آنان اجتناب ورزند و با آنان مانند یک انسان بیمار رفتار کنند . در خلال این دوره ، درمانگری اخلاقی در حد بالنسبه وسیعی در بیمارستانهای روانی مورد استفاده واقع شد . گرچه ، ممکن بود درمانگری اخلاقی ، غیر عملی باشد ولی بی‌تردید بسیارموثر واقع شد .
به‌رغم نتایج موثری که درمانگری اخلاقی در برداشت ، به دلیل پذیرش این عقید که دیوانگانافراد بیمار هستند و فقط درمانگری اخلاقی نمی‌تواند موثر باشد ، در نیمه دوم قرن نوزدهم این روش درمانگری رو به اضمحلال گذاشت .
از‌اوائل قرن نوزدهم اطلاعات مربوط به فیزیولوژی ، تشریح ، عصب شناسی ، شیمی و پزشکی عمومی به سرعت افزایش یافت . این پیشرفتها به کشف تدریجی زیربنای آسیب شناختی عضوی بسیاری از بیماریهای بدنی منتهی گشت و این گام موثر دیگری بود که دانشمندان بیماریهای روانی را به عنوان اختلالاتی بر اساس آسیب شناختی عضوی معین بنگرند .
در۱۸۵۸ امیل‌کراپلین نقش‌مهمی‌در‌ایجاد‌نظریه‌‌ی‌بدنی ایفا نمود . او بر اهمیت آسیب شناختی مغزی در بیماریهای روانی تاکید نمود ، هرچند به اقدامات موثر دیگری توصیف می کردند . پیش از او مصریان قلب را محل حیات روانی و هیجانی می دانستند .
بقراط‌و‌پیروان‌وی‌به‌دلیل‌تشخیص و درمان بیماریهای روانی شهرت ویژه‌ای یافتند . بقراط انواع مختلف بیماریهای روانی را به سه طبقه‌ی کلی : مانی، مالیخولیا ، و زوال عقل یا بیماری مغزی طبقه بندی می‌نماید و توصیفهای بالینی مفصل درباره‌ی هر یک از این سه طبقه بیماری به دست می‌دهد . او باور داشت که علت حمله‌های صرعی آسیبهای مغزی است . بقراط تاکید نمود که اختلالات روانی علل طبیعی داشته و مثل سایر بیماریها مستلزم در مانند . روشهای درمانی وی شامل استراحت کردن ، حمام گرفتن ، و رژیم غذائی خاص بود .

افلاطون ( ۳۴۷ – ۴۲۹ قبل از میلاد ) مسائل مربوط به افراد آشفته‌ی روانی را که مرتکب قتل می‌شدند مورد بررسی قرار داد و آشکار اظهار داشت که این افراد مسؤول جنایات خویش نیستند و نباید با آنان بدانگونه که با سایر جنایان رفتار می‌شود رفتار نمود . او رفتار هر فرد را نتیجه‌ای از تعارض بین استدلال و هیجان می‌دانست و بر خلاف کسانی که علت رفتار نابهنجار را بدنی

می‌دانستند ، بر نیروی تفکر تاکید ورزید و اظهار داشت که ذهن تنها واقعیت حقیقی وجود انسان است . به نظر وی شخصیت آرامانی شخصیتی است که به ویژه توسط فکر و استدلال رهبری شود . افلاطون عقیده داشت که رفتار انسان تحت نفوذ و استیلای نیازهای بدنی و غریزه‌های طبیعی وی است .
ارسطو ( ۳۲۲ – ۳۴۸ پیش از میلاد شاگرد افلاطون بود ولی از عقاید وی پیروی نمی‌کرد . او بیشتر پیرو عقاید بقراط درباره‌ی مزاجهای چهارگانه بود و عقیده داشت که مزاجهای گرم موجب تمایلات عاشقانه و پر حرفی می‌شود موجد تکانه‌های خودکشی در فرد است . او درباره‌ی استدلال و آگاهی ، کطالب زیادی نوشت ، و حالتهای هیجانی و انگیزشی از قبیل ترس ، خشم ، حسادت ، تنفر ، شجاعت ، و شفقت را مورد بحث و بررسی قرار داد . ارسطو خشم را محصول نگرش فرد درباره‌ی‌ناروائی و بی عدالتی می‌دانست و معتقد بود که ترس نتیجه‌ی آگاهی فرداز خطر و انتظار شکست یا طرد شدگی است . او درباره‌ی لذت و الم مفاهیمی را مورد استفاده قرار داد که با اصول عقاید فروید و پیروانش شبیه بود .
در سالهای اولیه مسییحی ، سنت‌اگوستین ( ۴۳۰ – ۳۵۴ بعد از میلاد ) بسیاری از اندیشه‌های جدید درباره‌ی اختلالات روانی را پیش بینی نمود . او به عنوان یک حکیم و فیلسوف الی زمینه را برای نظریه‌های روان پویائی درباره‌ی رفتار نابهنجار هموار ساخت . اگوستین مطالب گسترده‌ای درباره‌ی احساسات و کشمکشهای روانی دانست . او مانند فروید به معصوم بودن کودکان اعتقاد نداشت و نقش تکانه‌های پرخاشگری در می‌دهند که می‌توانند در فهم و ارزیابی این علم سودمند باشند .
نظریه‌های اولیه درباره ی اختلالات روانی این بود که شیطان در درون فرد مبتلاجایگزین شده و موجب اختلال رغتار وی گردیده است . به تعبیر دیگر نظریه‌های اولیه درباره‌ی رفتار نابهنجار و تبیین نابخنجاری نیروهای جادوئی و مارالطبیعه مانند دیو ، شیطان و ارواح خبیثه بودند . بنابراین ، برای درمان فرد مبتلا کوشش می‌شد تا شیطان از درون وی بیرون رانده شود . به همین دلیل آنان

را شکنجه می‌کردند ، شلاق می‌زدند ، می‌سوزاندند و با ابزارهای بسیار ابتدائی مانند سنگ جمجمه‌هایشان را سوراخ می‌کردند ، و به سحر و جادو متوسل می‌شدند . کشف جمجمه های سوراخ شده مؤید این موضوع است . نوشته‌های چینی‌ها ، مصریها ، عربیها ، یونانیها نیز نشانگر این موضوع است که اینگونه اختلالات را به جایگزین شدن دیو در بدن فرد مبتلا نسبت می‌داده‌اند . در یونان قدیم ( ۸۰۰ سال قبل از میلاد ) رفتار آشفته‌ی فرد به عنوان تنبیهی در برابر نافرمانی از خدایان تعبیر می‌شده است . این عقیده نه تنها در اقوام اولیه وجود داشت ؛ بلکه در سده‌ی میانه نیز نفوذ و توسعه فراوانی یافت .
در خلال عصر طلائی یونان پیشرفت قابل توجهی در فهم و درمان بیماریهای روانی به وقوع پیو

ست . بقراط ( ۳۵۷ – ۴۶۰ پیش از میلاد ) پزشک بزرگ یونان که ” پد پزشکی جدید ” نامیده شده است مداخله‌ی خدایان و دیوها را در ایجاد بیماریها رد کرد . اساس نظریه‌ی بدنی ، علت بیماریهای روانی اختلال در اعضای مختلف بدن به خصوص مغز بود . بقراط معتقد بود که مغز فرمتنده بدن است و بیماری‌های روانی مربوط به اختلا در آن است . همچنین بقراط علت اختلالت روانی را عدم تعادل فرآورده های مزاج ( صفرا ، سودا ، خون ، وبلغم ) می‌دانست . او مغز را مهمترین عضو بدن وتعبیر کننده‌ی آگاهی.
اختلال وسواس – بی اختیاری
۱ – تعریف
مفهوم وسواس ، فکر « محاصره » و مفهوم « بی اختیاری » فکر اجبار را القاء می‌کند و درک این مفاهیم بدون مرتبط ساختن آنها با « من » فرد که در بیان آزادانه فکر ، تجسم و عمل خویشتن ، احساس محدودیت می‌کند ، امکان پذیر نیست ؛ محدودیتی که فقط بر اساس و به وسیله فعالیت مرضی درهم شکسته می‌شود و آرامش موقت ، تنها از طریق تکرار به دست می‌آید .
بیمار نسبت به اختلال خود هشیار است و آن را تحمیل شده و مرضی می‌پندارد ، یعنی در واقع ، اختلال را نمی‌پذیرد بلکه آن را تحمل می‌کند . مع هذا در پاره ای از شخصیتهای وسواسی ، نشانه مرضی به منزله بخشی از سازمان یافتگی روانی فرد در می‌آید ( آیسنک ، ۱۹۷۹ ) .
بناب این ، وسواس در واقع فکر ، کلمه یا تصویری است که به رغم اراده‌ی انسان ، به هشیاری وی هجوم می‌آورد ، سازمان روانی را تحت سیطره خود قرار می‌دهد و اظطراب گسترده‌ای را در فرد بر می‌انگیزد .
وسواسها را به علت جنبه تحمیلی آنها نمی‌توان با نگرامنهیای مفرط درباره‌ی مسائل واقعی یکسان دانست ، چراکه تلاش فرد به منظور بی توجهی یا مقاوت نسبت به آنها به تشدیدتر از پیش ، از نو بروز می‌کنند .

گرچه ممکن است چندین نوع وسواس همزمان با یکدیگر در یک شخص مشاهده شود اما متخصصان بالینی ، متمایز کردن انواع وسواسها را مفید دانسته‌اند :
تصویرهای وسواسی گاهی ذهن را به گونه‌ای تسخیر می‌کنند که گویی تصویر بر آن حک شده است . مثلا مادری می‌تواند مدام تصویر به خون آلوده فرزندش را ببیند و یا فردی ممکن است بدون وقفه ، صحنه های منع شده‌ی جنسی را تصویر سازی کند .

فکر وجود میکرب در همه جا و ترس از خطر سرایت بیماری موجب می‌شود تا فرد از دست زدن به همه چیز اجتناب کند .
تردیدهای وسواسی ممکن است بر زندگی گذشته و یا آینده متمرکز شوند . تردید وسواس آمیز نسبت به گذشته ، به باز پدید آوری دائم آن منجر می‌شود و پرسش فرد از خود درباره‌ی درست بودن اعمال گذشته و پیامدهای آنها ، دلمشغولی اصلی وی را تشکیل می‌دهد . تردید نسبت به آینده زندگی را دچار اختلا می‌سازد . چراکه توانایی تصمی گیری را از فرد سلب می‌کند .
اعمال بی اختیار ( شستن ، وارسی کردن ، لمس کردن و جز آن ) به منزله رفتارهای انعطاف ناپذیری هستند که شخص برای پیشگیری یا کاهش حالت درماندگی و اضطراب ، خود را مجبور به انجام آنها می‌بیند و تصور می‌کند که اگر ان اعمال را انجام ندهد ، حادثه‌ای وحشتناک که ماهیت آن نیز مشخص نیست ، به وقوع خواهد پیوست .
بدین ترتیب مشاهده می‌شود که رفتارهای وسواسی دارای دو دامنه‌اند :
– افکار وسواسی ( وسواس ذهنی شده ) ؛
– اعمال اختیار
گرچه پاره ای از افراد مبتلا به وسواس می‌توانند تنها دارای افکار وسواسی یا اعمال بی‌اختیار باشند ، اما در اغلب موارد افکار وسواسی با اعمال بی اختیار همراهند . در واقع ، اعمال اخیر غالبا به منزله پاسخی در برابر افکار وسواسی هستند . به عنوان مثال ، اگر فردی مدام درباره‌ی ایمنی خانه‌ی خود تردید کند ، ممکن است به وارسی مکرر قفلها یا شعله‌های گاز و غیره بپردازد و یا اگر کسی به گونه‌ای وسواس آمیز از سرایت بیماری بترسد ، احتمال دارد که با شستشوی دائم خود با این فکر وسواسی مقابله کند . بدین ترتیب ، بسیاری از افکار وسواسی به اعمال بی اختیار منجر می‌شوند . اما در پاره‌ای از موارد ، اعمال بی اختیار با اضطراب توام نیستند و در صورت اخیر شاید بهتر باشد که اصطلاح اعمال آیینی در مورد آنها به کار بسته شود .
گرچه وسواس _ بی‌اختیاری معمولا در نوجوانی یا نخستین سالهای جوانی آغاز می‌شود اما امکان بروز آن در خلال کودکی نیز وجود دارد ( DSM IV ، ۱۹۹۴ ) .

کانر این نکته را تایید می‌کند که بندرت کودکان قبل از سنین چهارده تا پانزده سالگی را به علت وجود وسواس _ بی‌اختیاری به مراکز درمانگری ارجاع می‌دهند ، با این حال مولفان دیگر( هال ، ۱۹۳۲ ؛ برمن ، ۱۹۴۲ ؛ رگنر ، ۱۹۵۹ و دیگران ) به مواردی اشاره کرده‌اند که در کودکان کم‌سن آغاز شده است . براساس نظر آنتونی ، تقریبا ۲۰ درصد از اختلال‌های وسواسی قبل از پانز

ده سالگی و ۵۰ تا ۶۰ درصد آنها قبل از بیست سالگی ، شروع می‌شوند ( آنتونی ، ۱۹۶۷ ) .
جاد براساس مشاهد‌ه‌ی ۴۰۵ کودک دوازده‌ساله یا کم سن تر ، ۳۴ مورد وسواس – بی‌اختیاری را خاطر نشان می‌سازد که از آن میان ، فقط پنج کودک دارای منظومه‌ی نشانه‌های وسواس- بی‌اختیاری بوده‌اند .
بررسی سوابق بزرگسالان وسواسی نشان می‌دهد که نخستین تجربه‌هایی که می‌توانند به منزله نشانه‌ی مرضی در نظر گرفته شوند زودرس بوده‌اند . اسکوگ ( ۱۹۶۵) که به بررسی آمارای وسیعی درباره‌ی نشانگان وسواس در بزرگسالان دست زده است ، عقیده دارد که اختلالهای وسواسی بسیار زودتر از بی‌نظمیهای روانی دیگر متجلی می‌شوند . وی خاطر نشان می‌سازد که این نشانه‌ها در ۵ تا ۶ درصد از موارد ، قبل از ده سالگی ، در ۱۰ درصد بین ده تا چهارده‌سالگی و در ۱۵ تا ۱۶ درصد بین چهارده تا نوزده سالگی بروز کرده‌اند .
به نظر می رسد که در حال حاضر ، این نکته پذیرفته شده است که هرجند بی‌نظمیهای وسواسی می‌توانند گاهی به صورت زودرس متجلی شوند ، اما نشانگان واقعی وسواس پیش از سن معین و حدی از تحول روانی ( تقریبا هفت سالگی ) آشکار نمی‌گردد ( کولون۱ ، ۱۹۶۰ ؛ پریک ، ۱۹۵۲ ) . بنابراین می‌توان گفت که آنچه در کودک به وفور مشاهده می‌شود اعمال بی‌اختیار یا آیینی است در حالی که افکار وسواسی بندرت دیده می‌شود .
گرچه در گذشته ، اختلال وسواس – بی‌اختیاری را به منزله‌ی اختلالی نادر تلقی می‌کردند اما بررسیهای همه گیری شناختی اخیر ، نشان داده‌اند که ۵/۲ درصد افراد در سرار زندگی خود از این اختلال رنج می‌برند ( DSM IV ، ۱۹۹۴ ) . و در تحقیق دیگری ( مایرز و همکاران ، ۱۹۸۴ ) فراوانی آن را بین ۱ تا ۲ درصد تخمین زده‌اند و بدین ترتیب ، این اختلال از لحاظ فراوانی ، در مرتبه‌ی چهارم یا پنجم اختلالهای روانی قرار می‌گیرد .
سن متوسط بروز این اختلال در مردان پایین تر از زنان است بدین معنا که آغاز آن در مردان بین ۶ تا ۱۵ سالگی و در زنان بین ۲۰ تا ۲۹ سالگی قرار دارد . غالبا بروز آن تدریجی است اما در پاره‌ای از موارد نیز به بروز ناگهانی آن اشاره شده است ( DSM IV ، ۱۹۹۴ ) .
۲ شکل گیری وسواس در جریان تحول
نشانه شناسی اختلا وسواس – بی‌اختیاری در کودک نمی‌تواند به توصیف

ساده‌ی نشانه ها بدون در نظر گرفتن چهار‌چوب تحولی آن محدود شود ، چرا که این یا ان نشانه ی قالبی یا آیینی ، برحسب مرحله‌ی تحول کودک می تواند جنبه‌ی بهنجار یا مرضی داشته باشد . به عنوان مثال ، وجود پاره ای از رفتارهای آیینی در خلال تحول الزامی است و فقدان آنها می‌توانند نشان دهنده‌ی یک نابهنجاری تحولی باشد .
۲-۱ رفتارهای آیینی دوره‌ی اول و دوم کودکی آیینی شدن بی‌اختیار کودک به تحول بهنجار او وابسته است . به عنوان مثال ، « واکنشهای دورانی » متفاوتی را که پیاژه توصیف کرده است به منزله‌ی طرح اجمالی یک عمل آیینی قلمداد کرده‌اند . در خلال چنین ف

عالیتهایی ، لذت و بی‌لذتی در عین حال به وجود می‌آیند : لذت از تکرار دست ورزی و بی‌لذتی ناشی از ناپدید شدن شئ و باز هم لذت از دوباره یافتن آن .
بعدها بازی تکراری ساختن و خراب کردن مشاهده می شود که بخوبی معلوم نیست که کودک از ساختن برج با مکعبها بیشتر لذت می برد یا خراب کردن آن .
اعمال آیینی در همه‌ی شکلهای یادگیری و بخصوص در زمینه‌ی نظافت و تغذیه که تابع آهنگ منظم و تحمیل شده‌ای هستند نیز مشاهده می‌شوند . در مقابل عادتهایی که بزرگسال سعی در ایجاد آنها دارد ، اغلب کودک آیینها و عادتهای خاص خود را ، که بسیاری از مادران مضطرب و کمال‌جو بسختی می‌پذیرند ، قرار می‌دهد .
از سنین بسیار پایین ، آیینهای به خواب رفتن بروز می‌کنند ( قرار گرفتن ملحقه‌ها به شکلی خاص ، تحمیل پاره‌ای از بازخوردها به مادر ، در آغوش گرفتن شئ یا حیوانی خاص در وهله‌ی به خواب رفتن و جز آن ) و بسیاری از این عادتها به تحول کودک وابسته‌اند .
مع‌هذا در سراشیب مرحله‌ی مقعدی و به هنگام گسترد‌ه‌ی احلیلی و ادیپی ، اگر هراس فراوانترین نوع رفتار است ، کوشش در مهار کردن اضطراب از راه اعمال آیینی ، رفتارهای پیش پا افتاده‌ای هستند که در اکثر مواقع با هراسها همراهند یا در پی آنها بروز می‌کنند و مانند هراسها ، از این اعمال نیز در حدود هفت تا هشت سالگی دیگر اثری دیده نمی‌شود .
۲-۲ رفتارهای آیینی و وسواس – بی‌اختیاری دوره‌ی سوم یا مرحله نهفتگی
در مرحله نهفتگی یعنی هنگامی که تحکیم « من » آغاز می‌شود و مکانیزمهای دفاعی سازمان می‌یابند ، کودک در برابر خواسته‌های جامعه ( آموزشگاهی ، اجتماعی ، مذهبی ) ، هشیاری نسبت به شخصیت و تکالیف خود و واقعیتی که مبنای آن لذت نیست ، فرار می‌گیرد. و درپاره‌ای از شراط ، رفتارهای آیینی مراحل پیشین تداوم می‌یابند ؛ آیینهایی که در حول‌و‌حوش هم مفاهیم یا کنشهای در حال شکل گیری ( یادگیریها ، هشیاری نسبت به من ، عشق والدین ، مسائل آموزش‌و‌پرورشی ، احساسات اخلاقی یا مذهبی ، مسائل جنسی ، معنای مرگ و جز آن ) متمرکز می‌شوند . کودکان مسائلی درباره‌ی خوبی، بدی و پاکی را برای خود مطرح می‌کنند

؛ مسائلی که تردید اضطراب آمیز کودک ، کمال جویی و احساس نقص بر آنها سایه می‌افکند .
در این هنگام است که رفتارهای بی‌اختیار از نوع آیینهای خوابیدن ، شستشو کردن ، ترتیب و شمارش ، نیاز آمرانه به لمس کردن اشیاء یا خودداری از لمس آنها و جز آن مشاهده می‌شود ؛ رفتارهایی که به بروز پاره‌ای از رگه‌های شخصیت فقدان آزادی در بیان لفظی ، رفتار بزرگسالانه و جز آن ، منجر می‌گردند .

از لحاظ حرکتی ممکن است با نوعی بازداری روانی – حرکتی یا ناپایداری روانی – حرکتی مواجه شویم .
موشکافی مفرط کودک با سیال نبودن فکر او همراه است ، اما نتیجه کار وی به رغم کندی ، خوب است . معمولا در این کودکان ، گسترده‌ی رغبتها محدود است و توجه آنها به زمینه‌های زمینه‌های خاصی ( مانند الکتریسیته ، نجوم وکارهای هنری ) معطوف می‌شود ، تا جایی که محدودیت بر تحول اجتماعی و تحقق سایر زمینه‌ها اثر می‌گذارد . گاهی عشق به خواندن به صورت یک وسواس واقعی در می‌آید . به نظر می‌‌رسد که محدودیت چهارچوب رغبتها ، به منظور هدایت فکر به سوی مسائل انتزاعی باشد تا امکان حذف خیالبافی‌های خطرناک فراهم گردد .
به طور کلی می‌توان گفت که رفتارهای بی‌اختیار در کودکانی که در مرحله رکود یا نهفتگی قرار دارند به دو صورت آشکار می‌شوند :
– رفتارهای آیینی پاره‌ای از آنان در یک جو خانوادگی « وسواس زده » توحید می‌یابند ؛ جوی که غالبا چنین رفتارهایی را اغماض می‌پذیرد و حتی نسبت به آنها نظری مساعد دارد . در این موارد به ندرت رفتارهای آیینی منجر به ناراحتی یا تنش در کودک می‌شوند گرچه در اکثر مواقع ، با مجموعه‌ای از رگه‌های رفتاری همراهند که سازمان یافتگی وسواسی را به یاد می‌آورند .
– در پاره‌ای دیگر از موارد ، به نظر می‌رسد که وسواس – بی‌اختیاری نشانگر کوششهای کم و بیش نومیدانه کودک در مهارکردن کشاننده‌هایی است که وی آنها را خطرناک و ویرانگر به حساب می‌آورد . در این صورت ،‌معنای رفتارهای بی‌اختیار یا آیینی ، حفظ همسانی و ثبات محیط و تضمین ایستایی آن است و به سازمان یافتگیهای روان گسسته که واجد رفتارهای آیینی فراوانی هستند ، نزدیک می‌شود .
۲-۳ وسواس ـ بی‌اختیاری در دوره‌ی نوجوانی
رفتارهای وسواس ـ بی‌اختیار رفتارهای خاص دوره‌ی نوجوانی نیستند . در واقع ، نوجوان مدتها به پنهان کردن رفتارهای وسواسی یا اعمال بی‌اختیار خود می‌پردازد و موارد نادری که به مراکز درمانی مراجعه می‌کنند ، معمولا مواردی هستند که در آنها کنش ورزی روانی و حتی رفتارهای روز مره فرد به طور وخیمی دچار اختلال شده است . البته وجود پاره‌ای از رفتارهای بی‌اختیار یا برخی از رگه‌های شخصیت وسواسی در نوجوان می‌تواند مبین کوشش « من » در مهار کردن نیازهای کشاننده‌ای اضطراب انگیز یا مع شده باشد ، در حالی که فزونی و تعداد رفتارهای بی‌اختیارو افکار وسواسی نشان دهنده‌ی کوشش در حفظ انسجام وحدت روانی و بدنی در نوجوانی اس

ت که در آستانه‌ی شف پسیکوزی قرار دارد ( مارسلی ، ۱۹۸۴ ) .
به طور کلی در بررسی وسواس – بی‌اختیاری در خلال نوجوانی لازم است که دو نوع رفتار متمایز شوند : وسواسها و اعمال بی‌اختیار به معنای اخص و فکر وسواسی یا نشخوار فکری از نوع وسواسی .
الف ) وسواسها و رفتارهای بی‌اختیار
گرین ( ۱۹۶۵ ) هفت موضوع اصلی را در قلمرو وسواس بزرگسال متمایز کرده است :
– موضوعهای مذهبی و ماوراء الطبیعه‌ای .

– موضوع‌های اخلاقی
– موضوع‌های حمایتی علیه خطرهای برونی .
– موضوعهای موشکافانه .
– موضوعهایی درباره‌ی گذشت زمان .
– موضوعهایی درباره‌ی پاکی ، نظافت و حمایت بدنی .
– موضوعهایی مربوط به نظم و ترتیب و قرینگی .
می‌توان این موضوع‌های متفاوت را در نوجوان نیز مشاهده کرد اما پاره‌ای از آنها شد موضوعهای مربوط به ترتیب و قرینگی و موضوعهای نظافت و حمایت بدنی ، فراوانترند .
موضوعهای مربوط به نظم و ترتیب به خصوص در زمینه‌ی کار تحصیلی ، منظم کردن وسایل و کیف مدرسه ، بازنویسی دروس و تکالیف مشاهده می‌شوند . گاهی نیز آینهایی در منظم کردن اتاق و شیوه‌ی لباس پوشیدن دیده شده‌اند .
موضوعهای مربوط به نظافت و حمایت بدنی در حول ترس از سرایت میکربها و بیماریها متمرکزند و می‌توانند به افکار وسواسی و رفتارهای بی‌اختیار فراگیر منجر شوند : شستشوی مکرر ، رفتار امحاء براساس لمس کردن ، برنامه‌های حمایتی متنوع ( استفاده از چند زیر پیراهنی ، دستکش و جز آن ) .

ب ) فکر وسواسی
در خلال نوجوانی می‌توان دو نوع فکر وسواسی را متمایز کرد :
– در پاره‌ای از نوجوانان یک شیوه‌ی فکری که به منزله‌ی بستر « شخصیت وسواسی » بزرگسال است ، گسترش می‌باید ( فکر ، تحت سلطه‌ی شک و تردید است و نشخوار فکری توام با موشکافی و باریک بینی وجود دارد ) . اما آنچه نوجوان را از بزرگس

ال متمایز می‌کند این است که هنوز « شهوی سازی » فکر ، تابع سرکوب گری نشده است و نوجوان از افکار خود لذت می‌برد بدون آنکه با ابعاد معمول و رایج و رنجی که در بزرگسال مشاهده می‌شود ، آشنا باشد .
نوجوان از آنچه دائما در فکر خود بنا می‌کند یا از بحثهای ماوراء البیعه‌ای لذت می‌برد . وانگهی چنین « سرمایه گذاری » فکری ، جنبه‌ی سازشی نیز دارد چرا که نوجوان ساعتهای متمادی با یک دوست یا یک بزرگسال به بحث می‌نشیند و بدین ترتیب ، لذت لیبیدویی وابسته به رابطه را به قطب فکری و عقلی منتثل می‌کند .
– شکل دوم فکر وسواسی بیشتر مرضی جلوه می‌کند : در اینجا صحبت از سرمایه گذاری در یک زمینه‌ی فکری محدود یا در یک رغبت انحصاری است . بدین ترتیب می‌توان شاهد رغبتهای خاص نسبت به حساب ، نقشه‌های جغرافیا ، یک ماده‌ی درسی معین ( تاریخ ، زبان‌خارجی یا … ) ، حزب سیاسی مشخص و یا یک موضوع فلسفی یا اخلاقی بود . معمولا چنین رفتاری با هیچ نوع مبارزه و اضطرابی همراه نیست . بالعکس به نظر می‌رسد که نظر می‌رسد نوجوان از فعالیت خود لذت می‌برد ، یا لااقل این چیزی است که در آغاز به چشم می‌خورد ( مارسلی ، ۱۹۸۴ ) .
برای ارزشیابی بعد مرضی این رفتار باید مشخص شود که این رغبت محدود خاص تا چه اندازه با حفظ فعالیتهای اجتماعی دیگر ( تحصیلی ، فرهنگی ، ورزشی و … ) توام است یا بالعکس ، تا چه پایه به بهانه این رغبت خاص ، نوجوان اندک اندک رخبتهای دیگر را رها کرده و در خود فرو رفته است ؟ شکل اخیر می‌تواند نشانه ی آغاز در خودماندگی و علامت سرمایه گذاری ناهماهنگ کنش وری روانی تلقی شود .
۳ ضوابط تشخیصی اختلال وسواس – بی‌اختیاری براساس DSM IV
۳-۱ توصیف ضوابط تشخیصی اختلال وسواس – بی‌اختیاری
تقریبا همه‌ی ما ، وسواسها یا رفتارهای بی‌اختیار ساده را تجربه کرده‌ایم . این اکان وجود دارد که فکر یک لاقات ، امتحان یا برنامه تعطیلات ، به گونه‌ای وسواس آمیز ما را به خود مشغول دارد ؛

تردید درباره‌ی قفل نکردن درها قبل از خروج از خانه ، ما را نگران کند ؛ روزهای متوالی مدام یک شعر را زمزمه کنیم ؛ اجتناب از برخورد با یک گربه‌ی سیاه احساس راحتی را در ما ایجاد کند ؛ رفتارهای آیینی مشخصی را هر روز صبح به طور دقیق تکرار کنیم و یا گنچه‌ی لباسهای خود را هموار به شیوه‌ی معین و مشخصی منظم نماییم و … .
وسواسها و رفتارهای بی‌اختیار در حد قلیل ، می‌توانند نقش کمک کننده‌ای در زندگی داشته

باشند ؛ آهنگهای سرگرم‌کننده یا آیینهای ساده غالبا تنیدگی را کاهش می‌دهند . مثلا بازی با قلم در یک جلسه ، زمزمه یک آهنگ یا زدن با انگشت روی میز در جریان یک امتحان ، در تقلیل تنش و افزایش کار‌آمدی فرد ، موثرند .
با توجه به ضوابط DSM IV ، تنها زمانی می‌توان به تشخیص اختلال وسواس – بی‌اختیاری مبادرت کرد که وسواسها یا رفتارهای بی‌اختیار ، جنبه مفرط ، نامعقول ، اجباری نا متناسب داشته باشند ، انصراف از آنها مشکل باشد ، درماندگی مشخصی را در فرد برانگیزند ، وقت قابل ملاحظه‌ای را به خود اختصاص دهند و کنش‌وری روزمره فرد را زیر تاثیر خود قرار دهند .
DSM IV وسواسها و رفتارهای بی‌اختیار را بوضوح از یکدیگر متمایز کرده است . براساس ضوابط این مجموعه‌ی تشخیصی ، وسواسها به ایجاد اضطراب یا درماندگی آشکار منجر می‌شوند در حالی که رفتارهای بی‌اختیار با هدف پیشگیری یا کاهش اضطراب یا درماندگی بروز می‌کنند و کوشش فرد در مقابله با وسواسها یا رفتارهای بی‌اختیار ، به افزایش اضطراب می‌انجامد .

برحسب تعریف ، بزرگسالانی که دچار اختلال وسواس – بی‌اختیاری هستند ماهیت افراطی یا غیر منطقی وسواسها یا رفتارهای بی‌اختیار خود را می‌پذیرند ، اما کودکان ممکن است به علت عدم تحول شناختی کافی ، نسبت به این مساله هشیار باشند گرچه ، سطح هشیاری درباره‌ی نامعقول بودن وسواسها یا رفتارهای بی‌اختیاری در بزرگسالان نیز دارای درجات متفاوتی است که روی یک پیوستار قرار دارند و DSM IV با افزودن یک تصریح ، این امکان را برای متخصص بالینی فراهم آورده است تا بتواند اختلالی را که با « فقر دریافت » توام است ، مشخص کند .
۴ دیدگاههای نظری درباره‌ی اختلال وسواس ـ بی‌اختیاری

موضع گیری مولفان مختلف در قلمرو پدیدآیی اختلال وسواس – بی‌اختیاری بسیار متفاوت است . پاره‌ای از مولفان بر عامل وراثت تاکید می‌کنند و بروز نشانگان وسواس در سطحی از تحول را به منزله تاییدی بر سرشتی بودن آن می‌دانند . پاره‌ای دیگر ، به فراوانی رگه‌ها یا خصیصه‌های وسواسی در اغلب والدین کودکان مبتلا به این اختلال ، اشاره می‌کنند . کانر از « کمال جویی مفرط والدین » سخن به میان می‌آورد و آدامز ( ۱۹۷۲ ) آنها را والدینی نامنعطف ، قراردادی و واجد دو سو گرایی در ارتباط با فرزندانشان می‌دادند . مولفان دیگری ، روان آزردگی وسواس را در چرخه‌ی موروثی روان‌گسیختگی قرار می‌دهند و برخی دیگر نیز آن را با روان گسستگی آشفتگی – افسردگی مرتبط می‌سازند . و بالاخره ، پاره‌ای نیز همخوانی یا تداعی بین نشانه‌های وسواس – بی‌اختیاری و بیماریهای عضوی را متذکر شده‌اند . به عنوان مثال به وجود همبستگی بین اختلالهای وسواسی و صرع از یکسو ، و اختلالهای وسواسی و آسیبهای سیستم سیستم خارج هرمی از سوی دیگر ، اشاره شده است .
روابط بین تیک‌ها ، تکرارهای بی‌اختیار و بیماری کره نیز مورد بحث قرار گرفته است . بدون آنکه بتوان تیک‌ها را معادل روان آزردگی وسواس دانست باید گفت که بخصوص در مورادی که مبارزه‌ای اضطراب آمیز پیش از برون ریزی حرکتی در فرد به وقوع می‌پیوندد غالبا تیک ها با رگه‌های رفتار وسواسی همراهند .
به طور خلاصه می‌توان گفت که نشانه‌شناسی وسواس می‌توان در خلال تحول در چهار‌چوب پاره‌ای از سازمان یافتگیهای مرضی دیگر قرار گیرد ، پیش از یک از هم پاشیدگی پسیکوزی مشاهده شود و یا به منزله یک مکانیزم دفاعی علیه پسیکوز به کار افتند . ضمن آنکه برخی از مولفان ( جیانوتی و بولیا ، ۱۹۷۲ ) عقیده دارند که در خلال بروز اختلال وسواس – بی‌اختیاری ، همواره باید امکان وجود افسردگی بنیادی شخصیت در نظر گرفته شود .
به طور کلی ، مهمترین تبیینهایی را که در این قلمرو ارائه شده‌اند می‌توان به چهار گروه عمده تقسیم کرد : تبیینهای روان – پویشی ، شناختی – رفتاری ، الگوهای زیست‌شناختی و دیدگاه رفتار شناسی طبیعی .

۴-۱ دیدگاه روان – پویشی
به عقیده فروید و پیروانش ، اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری مانند اختلالهای اضطرابی دیگر ، هنگامی بروز می‌کنند که ترس از برانگیختتگیهای آزار گرانه و خصمانه بُن ، مکانیزمهای دفاعی را به منظور کاهش اضطراب بر می‌انگیزند . کشاننده های بُن به صورت افکار وسواسی و مکانیزمهای دفاعی به شکل اعمال بی‌اختیار متجلی می‌شوند . به عنوان مثال اگر فردی مورد هجوم دائم افکار جنسی منع شده قرار گیرد ممکن است براساس شستشوی مکرر خود و یا اجتناب نظامدار از هر نوع مکالمه‌ای که دارای محتوای جنسی است ، با این افکار مقابله کند .
فروید بر این باور است که است که یکی از سرچشمه های سازمان‌یافتگی وسواس این است که درجه‌ی تحول یافتگی « من » فراتر کشاننده‌هایی باشد که « من » آنها را نفی می‌کند و در این صورت ، فرد معمولا ار مکانیزمهای دفاعی مجزاسازی ، امحاء و تشکیل واکنشی سود می‌جوید .

آنهایی که به مکانیزم مجزاسازی متوسل می‌شوند افکار ناخوشایند و ناخواسته را از خود نمی‌دانند و به آنها به منزله محتوای بیگانه‌ای می‌نگرند . مجزا سازی روشی است که به منزوی کردن یک فکر یا یک رفتار می‌پردازد ، به گونه ای که ارتباط آن را با چهارچوب عاطفی ، افکار دیگر و بقیه زندگی فرد ، قطع می‌کند و هرگونه همخوانی بین یک فکر و بقیه دستگاه روانی را درهم می‌شکند . این مکانیزم موجب می‌شود تا از سرکوب‌گری اجتناب شود ، البته به این شرط که بار عاطفی تجسم کاملا از بین برود و عاطفه بتواند راه حل دیگری برای خود بیابد و به عنوان مثال ، بر روی یک تجسم

دیگر جابه‌جا شود .
کسانی که از مکانیزم امحاء سود می‌جویند به اعمالی دست می‌زنند که کشاننده‌های ناخوشایند را خنثی کنند . امحاء یک مکانیزم دفاعی است که براساس آن ، فرد به گونه ای عمل می‌کند که انگار افکار ، سخنان ، حرکات و اعمال گذشته وی هرگز به وقوع پیوسته‌اند . اما افرادی که به مکانیزم تشکیل واکنشی متوسل مس‌شوند نوعی سبک زندگی را بر می‌گزینند که با کشاننده سرکوب شده آنها متضاد است و به منزله واکنشی علیه آن محسوب . به عبارت دیگر ، تشکل واکنشی یک ضد – سرمایه گذاری در یک عنصر هشیار است که با سرمایه گذاری ناهشیار در تضاد است . مثلا مهربانی و ایثار نسبت به دیگران می‌نواند پارسنگ کشاننده‌های پرخاشگرانه‌ی سرکوب شده باشد.
فروید عقیده دارد که در خلال مرحله مقعدی ( تقریبا در حدود دو سالگی ) پاره‌ای از کودکان ، خشم و شرم گسترده‌ای را تجربه می‌کنند که مبارزه بین بُن و من را دامن می‌زند و زمینه را برای کنش‌وری وسواس – بی‌اختیاری فراهم می‌کند . در خلال این دامن می‌زند و زمینه را برای کنش وری وسواس – بی‌اختیاری فراهم می‌کند . در خلال این دوره از زندگی ، لذت روانی – جنسی کودکان ناشی از عمل دفع است در حالی که در همین زمان ، والدین آنها برای یاددهی مهار عمل دفع ، بیشترین سعی خود را می‌کنند و می‌خاهند به کودکان بیاموزند که چگونه لذت مقعدی را به تاخیر بیندازند . اگر والدین به صورت زودرس و به گونه‌ای شتابزده یاددهی تمیزی را انجام دهند ، کودکان خشم را تجربه می کنند و برانگیختگیهای پرخاشگرانه بُن گسترش می‌یابند ؛ برانگیختگیهای که به صورت رفتارهای ضد اجتماعی مانند کثیف کردن دائم خود ، تخریب گری ، ریخت و پاش و غیره متجلی می‌شوند .
در صورتی که والدین براساس فشار تحمیل بیشتر بر کودک ، این پرخاشگری را تقویت کنند ، احساسات شرم ، گنهکاری و آلوده بودن در کودک ایجاد می‌شوند ، برانگیتگیهای پرخاشگران

ه به صورت گرایش به مهارکردن آنها در آیند و تمایل به آلوده کردن ، جای خود را به گرایش به مهار کردن و تمیز بودن می‌دهند . و این تعارض بین بُن و من می‌تواند در سرار زندگی ادامه یابد و خصیصه مقعدی با خطوط سه گانه آن یعنی ترتیب ، اقتصاد و سرسختی را تشکیل دهد . وجود این خصیصه‌ها بخوبی متمایز کردنی است و نخستین قلمرویی است که وجود همبستگیهایی بین رگه‌های خلقی و شهوت گرایی وابسته به ناحیه شهوت‌زا در آن ، توسط فروید نشان داده

شده است . مرحله مقعدی با اکتساب مهار عضلانی اسفنکترها مطابقت دارد و یکی از وهله‌های مهم تفرد را تشکیل می‌دهد ، چراکه در این مرحله ، کودک مختار است محتوای روده‌ای خود را دفع یا حفظ کند . آموزش براساس توجهی که به این ناحیه معطوف می کند و اشاره ضمنی به آلودگی آن ، به افزایش خصیصه شهوت زا منجر می‌شود . این امر ، اثر مهمی در شکل گیری خلقی می‌گذارد و پایداری امیال وابسته به این شهوت گرایی را در پی دارد . سرمایه گذاریهایی که به منظور مقابله با کشاننده سرکوب شده به راه می‌افتند ، از خصوصیات این مرحله‌اند .
به طور کلی می‌توان گفت که این تبیین فرویدی ، مستلزم پذیرفتن فرضیه‌ای است که بر اساس آن ، بسیاری از افراد مبتلا به اختلال وسواس – بی‌اختیاری دارای والدینی انعطاف ناپذیر و فزون طلب هستند . در حالی که بیشتر تحقفیقات انجام شده در این قلمرو ، از چهارچوب تجربی مطلوبی برخوردار نیستند ( فیتز ، ۱۹۹۰ ) و تاریخچه‌ی زندگی بسیاری از کسانی که دارای چنین اختلالی هستند با آنچه فروید توصیف می‌کند ، متفاوت است .
آنا فروید بر این باور است که میل مفرط کودک به نظم و نظافت ، وجود آیینها و تشریفات خوابیدن و

به طور کلی همه‌ی رفتارهایی که در قطب مخالف کثیف کردن ، خود را آلوده کردن و یا ویرانگری قرار می‌گیرند ، در خلال یادر وهله‌های پایانی مرحله‌ی مقعدی در غالب کودکان متجلی می‌شوند ، اما چنین تظاهرات آیینی و بی‌اختیار به محض گذار از کشاننده‌ها یا مواضعی از « من » که با آنها مرتبط هستند ، از بین می‌روند . با این حال ، تظاهرات وسواسی بهنجار و موقت به هنگام وقوع سرمایه

گذاری لیبیدویی مفرط در خلال مرحله‌ی « آزار گری – مقعدی » ، به منزله یک تهدید مرضی دائم محسوب می‌شوند . به عنوان مثال ، تاکید مفرط والدین در مورد شستن دستها یا درباره‌ی نگفتن کلمات رکیک و جز آن ، هنگامی که در تضاد با به کار بردن کلمات مستهجن یا پاره ای از رفتارهای ناپخته کودک قرار می‌گیرد ، به خصیصه‌های مرحله‌ی مقعدی شکل می‌بخشد و منبع احتمالی

تثبیت در این مرحله می‌شود .
اما آنا فروید خاطر نشان می‌سازد که بازخورد معکوس مادر یعنی موافقت با همه‌ی خواسته‌های کودک نیز می‌تواند به تثبیت در این مرحله بی‌انجامد . بدین ترتیب است که کودک معمولا پس از چند تجربه تهدید کننده‌ی مرحله احلیلی ، به مرحله آزارگری‌مقعدی باز می‌گردد و تنها چنین واپس رویهایی ، همراه با مکانیزم‌های دفاعی که علیه آنها برانگیخته می‌شوند و شکل گیری مصالحه‌هایی که از آنها منتج می‌شود به ایجاد یک هسته‌ی مرضی وسواس واقعی و دوام دار می‌انجامد.
لبوویسی و دیاتکین ( ۱۹۵۷ ) عقیده دارند که پاره‌ای از اعمال بی‌اختیار دوره‌ی دوم کودکی گذرا و فاقد اضطراب‌اند و می‌توان عملا آنها را بهنجار دانست . آیینهای زودرس که همزمان با پیشرفتهای حرکتی و کلامی در کودک مشاهده می‌شوند ، ترجمان نخستین ساخت پذیری « من » کودک هستند . مع هذا می‌توانند براساس پاره‌ای روابط با یک مادر مضطرب و کمال جو ، به صورتی مرضی شرطی شوند . اما هنگامی که والدین بتوانند ایمنی را در کودک ایجاد کنند ، نشانه ها از بین می‌روند . ولی در کنار آیینهای بهنجار می‌توان می‌توان در همین مرحله ، شاهد نشانه‌شناسی وخیم‌تری بود که یادآور ساختار پیش – نورزی یا پیش – پسیکوزی است . در چنین مواردی ، اضطراب شدیدی بر جدول بالینی سایه می‌افکند ، خیالبافهای پیش تناسلی توحید نایافته آشکار

می‌شوند وقطع دوام دار تماس مشاهده می‌شود .
موضوع‌گیریهایی که در سطور پیشین به آنها اشاره شده توسط همه‌ی نظریه پردازان روان – پویشی پذیرفته نشده‌اند . به عنوان مثال ، نظریه پردازان روابط موضوعی از زاویه‌ای دیگر به تبیین اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری پرداخته‌اند و بر این باورند که وجود مشکلات ارتباطی در سالهای نخستین زندگی ، می‌تواند در دیدگاهی که فرد نسبت به جهان دارد ، نوعی « دوپارگی » ایجاد کند

. این باور که افکار ، هیجانها ، اعمال یا اشخاص کاملا خوب یا کاملا بد هستند ، افراد را وادار می‌کند تا با توسل به وسواسها ، جنبه‌های افکار یا احساسات خود را تحمل کنند ( اوپنهایم و روزن برگر ، ۱۹۹۱ ) .
از زاویه‌ای دیگر ، برخی از نظریه پردازان « روانشناسی من » عقیده دارند که برانگیختگیهای پرخاشگرانه کسانی که دارای این اختلال هستند ، بیش از آنکه از تجربه‌های پیش پا افتاده آموزش نظافت ناشی شود ، منعکس کننده نیازهای تحقیق نایافته بیان خویشتن و یا کوششهایی به منظور غلبه بر احساسات آسیب پذیری یا نا ایمنی است ( سالزمن ، ۱۹۶۸ ؛ اریکسن ، ۱۹۶۳ و دیگران ) . اما باید گفت که این نظریه پردازان نیز درباره‌ی وجود برانگیختگیها در افراد مبتلا به وسواس – بی‌اختیاری با فروید توافق دارند .
به طور کلی ، به رغم تبیینهای متفاوت ، نظریه پردازان روان پویشی درباره‌ی این نکته اتفاق نظر دارند که رفتارهای وسواسی‌ای که کودک آنها را به منزله تنها وسیله تضمین ثبات و انسجام محیط و شیوه‌ی احساس فردیتی که با خطر از هم پاشیدگی مواجه است ، تلقی می‌کند ، از دیدگاه اقتصادی دارای معانی متفاوتی هستند و با در نظر گرفتن :
– فراونی رفتارهای وسواسی ؛
– خصیصه سازش نایافته انها ؛
– سازش نایافتگی فزاینده‌ی این رفتارها به رغم رشد و رسیدگی بیشتر ؛
– فقدان سرمایه گذاری مخالف مثبت است که می‌توان آنها را به منزله طلیعه استقرار سازمان یافتگی پیش تناسلی درکودک دانست .
۴-۲ دیدگاه شناختی – رفتاری
رفتاری نگری نگری کنونی کوشش می‌کند تا گسترش و استقرار اختلالهای وسواس – بی‌احتیاری را بر اساس دو نظریه تبیین کند :
الف) موضع گیری رفتاری
از این دیدگاه ، مفهومی که احتمالا از پذیرش بیشتری برخوردار است مبتنی بر نظریه دو عاملی است که توسط مورر ( ۱۹۳۹ ) به منظور تبیین اضطراب و رفتار اجتنابی پیشنهاد شده است .
بر اساس این نظریه ، یک محرک یا ویداد خنثی بر اساس همخوانی با یک واکنش اضط

رابی می‌تواند به شکل یک محرک منزجر کننده ( یعنی رویدادی نامطبوع : نخستین عامل ) در آید . سپس ، فرد می‌آموزد که برای کاهش اضطراب ، از این رویداد منزجر کننده شرطی اجتناب کند . این رفتار اجتنابی به علت عدم بروز رویداد منزجر مورد انتظار ( عامل دوم ) تقویت ( به طور منفی ) می‌شود . بدین ترتیب ، اختلالهای وسواسی به صورت یک رفتار اجتنابی عامل در می‌آیند ، رفتاری که می‌تواند براساس تعمیم دهی به صورت یک رفتار اجتنابی عاملی در می‌آیند ، رفتاری که

می‌تواند براساس تعمیم دهی به موقعیتهای دیگر ، گسترش یافته و استحکام یابد .
این نظریه علت شناختی بر آزمایشهای حیوانی مبتنی است ؛ آزمایشهایی که استقرار رفتار اجتنابی و آیینی را در وهله اول ، یعنی هنگام مواجهه با محرک منزجر کننده نشان داده‌اند و این نکته را برجسته ساخته‌اند که چنین رفتارهایی مدتهای مدید در چهارچوب رفتاری حیوانی به صورت رفتارهای اجتنابی و آیینهای قالبی باقی مانده‌اند ، در حالی که امکان خاموشی به علت فقدان نتایج منفی وجود داشته است .
مع هذا انتقال این نظریه دو عاملی به اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری در انسان با مشکلاتی مواجه می‌شود :
نخست آنکه ، شرطی شدن این اختلالها در هر موقعیتی به وقوع نمی‌پیوندد بلکه نخست معنای زیست شناختی و تحولی آن است و این نکته‌ای است که براساس مفهوم « آمادگی » سلیگمن ( ۱۹۷۰ ) برجسته شده است . افزون براین ، دربسیاری از اختلالهای وسواسی ، امکان بازیابی رویداد منزجر کننده وهله نخست وجود ندارد . دوم آنکه در این نظریه شناختی اختلالهای وسواسی به قدر کفایت در نظر گرفته نشده اند . بنابر این ، نظریه شناختی – رفتاری در قلمرو اختلالهای وسواسی کوشش کرده تا این خلا را جبران کند .
ب) موضوع گیری شنخاتی – رفتاری
تبیین بالنسبه جدید و امید بخش در مورد اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری ، تبیینی است که اصول شناختی و رفتاری را در عین حال در نظر گرفته است . از این دیدگاه ، هر کس می‌تواند دارای افکار ناخاسته ، تکراری و ناخوشیندی مانند صدمه‌زدن به دیگران ، مبادرت به اعمال جنسی منع شده و یا ترس از خطر سرایت یک بیماری باشد . اما در حالی که بسیاری از افراد این افکار را بی‌معنا تلقی می‌کنند و آنها را به آسانی از قلمرو ذهنی خویش بیرون می‌رانند ، کسانی که دچار اختلال وسواس –بی‌اختیاری می‌شوند خود را به خاطر چنین افکار وحشتناکی مسوول و قابل سرزنش می‌دانند ، می‌ترسند که این افکار به اعمال یا پیامدهای زیان بخشی منجر شوند و کوشش می‌کنند تا با استفاده از شیوهایی مانند تجسس ایمنی نزد دیگران ، القای ارادی افکار « خوب » به خویشتن ، بصری سازی تصاویر مثبت ، شستن دستها و یا وارسی منابع احتمالی خطر و جز آن ، به « خنثی سازی » این افکار بپردازند .
کاهش وقت ناراحتی بر اساس اتخاذ چنین راهبردهای خنثی کننده‌ای ، موجب تقویت آنها می‌شود و باعث می‌گردد مه فرد در آینده نیز مجددا به این راهبردها متوسل شود و بدین ترتیب ، یک وسواس یا یک رفتار بی‌اختیار استقرار می‌یابد .

یکی از مسائل عمده‌ای که چنین تنبیینی مطرح می‌کند این است که چرا افکاری که برای عامه مردم جنبه هماگنی و عام دارند ، می‌توانند در پاره‌ای از افراد به ایجاد چنین اختلالهای گسترده‌ای منتهی شوند ؟ نظریه پردازان شناختی – رفتاری‌نگر ، چندین عامل را در این امر دخیل می‌داند :
۱ نخست آنکه مشاهدات بالینی نشان می‌دهند که بیماران وسواسی درجهانی زندگی می‌کنند که مملو از ناایمنی و تردید است و همواره انتظار وقوع رویدادهای منفی را دارند .

۲ افرادی که مستعد اختلال وسواس – بی‌اختیاری هستند ، بیش از دیگان گرایش به افسردگی دارند تحقیقات نشان داده اند که خلق افسرده نه تنها به ازدیاد و تشدید افکار ناخواسته منتتهی می‌شود بلکه به افزایش ناراحتی ناشی از این افکا می‌انجامد ( کلارک و همکاران ریال ، ۱۹۹۳ ) .
۳ تجربیات نشان داده اند که بسیاری از افراد مبتلا به اختلال وساوس – بی‌اختیاری ، به معیارهای رفتاری و اخلاقی قدرتمندی پایبندند . و از اینجاست که افکار ناخواسته و بخصوص افکار پرخاشگرانه و جنسی ، برای آنها بیش از دیگران غی قابل پذیرش است ، افکار « بد » را معادل « بد » تلقی می‌کنند و خود را موظف به حذف آنها می‌دانند ( راچمن ، ۱۹۹۳ ) .
۴ همچنین تحقیقات نشان داده اند که بیماران وسواس – بی‌اختیار ، تصویر درستی از فرایند تفکر انسانی ندارند و به جای آنکه چنین افکاری را بهنجار و یا بی معنا تلقی کنند ، گمان می‌برند که می‌توانند و می‌یابد همه افکار ناخوشایندی را که به ذهنشان خطور می‌کند ، مهار کنند و می‌ترسند که ناتوانی در مهار کامل چنین افکاری ، ناتوانی در مهار همه رفتارهایشان را به دنبال داشته باشد ( کلارک و همکاران ، ۱۹۹۳ ؛ راچمن ، ۱۹۹۳ ) . بدین ترتیب ، نارسا کنش‌وری نظام شناختی بیماران وسواس – بی‌اختیار ، باورهای نامتناسبی را در پی دارد که به ادراک اشتباه آمیز تهدیدها ، که خود نیز ایجاد کننده اضطرابند ، منتهی می‌شود .
گرچه فرضیه های مختلف نظریه شناختی درباره اختلالهای وسواسی توانسته اند پاره ای از مولفه‌های مهم این اختلالها را برجسته سازند اما به پاره‌ای از مسائل توجه نکرده اند :
نخست آنکه به مساله مهم مبنای ناایمنی و علت انتظار گسترده رویدادهای منفی در این بیماران ، پاسخ داده نشده است .
دوم آنکه درجه اهمیت اعمال و افکار خنثی کنند در تحول این اختلال مشخص نگشته است و در حالی که پاره‌ای از نظریه پردازان ، آنها را به منزله عامل اصلی تلقی می‌کنند ، پاره‌ای دیگر ، ناتوانی نسبی این بیماران در جلوگیری از افکار مهاجم و وجود مفاهیم نامتناسب درباره‌ی لزوم مهار چنین افکاری را با اهمیت‌تر می‌دانند ( کلارک و همکاران ، ۱۹۹۳ ) .

و بالاخره ، مساله دیگری که باید به آن پاسخ داده نقش مکمل عوامل دیگر در گسترش اختلال وسواس – بی‌اختیاری است . به عنوان مثال می‌توان از خود پرسید که آیا عوامل زیست‌شناختی موجب نمی‌شوند که افراد میتلا به وسواس – بی‌اختیاری ، افزون بر نارسا کنش‌وری باورها و بی لذتی خلقی ، هجوم افکار ناخواسته د، افزایش برانگیختگی مبتنی بر این افکار و کوشش در خنثی کردن آنها را در سطح گسترده‌تری تجربه کنند ؟ پاره‌ای از تحقیقات اخیر این نکته را القا می‌کنند که عوامل زیست‌شناختی در بروز و برجا ماندن این اختلال ، نقش دارند .

۴-۳ الگوی زیست‌شناختی اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری
گرچه پژوهشهای روانی – فیزیولوژیکی به نتایج جالبی دست یافته‌اند و براساس بررسیهای طولی توانسته‌اند تفاوتهایی را در سطح واکنشهای فیزیولوژیکی شکلهای متفاوت وسواس ، برجسته سازند ( راچمن و همکاران ، ۱۹۸۰ ) اما تاکنون ، معنادار ترین نتایج ، از تحقیقات زیست – شیمیایی حاصل شده‌اند . تحقیقاتی که درباره‌ی جنبه عاطفی اختلال انجام شده‌اند نیز بر وجود مبنای زیست – شیمیایی مشابه در اختلالهای وسواسی و افسردگی تاکید کرده‌اند و بدین ترتیب ، علت تاثیر داروهای ضد افسردگی در قلمرو اختلالهای وسواسی را تا حدی آشکار ساخته‌اد .
به طور کلی در حال حاضر ، دو خط عمده پژوهشهای زیست‌شناختی بسیار امید بخش به نظر می‌رسند‌: یکی از این خطوط بر سطح پایین فعالیت سروتونین در افراد مبتلا به اختلال وسواس – بی‌اختیاری تاکید می‌کند و خط دیگر ، کنش وری نابهنجار نواحی کلیدی مغز را برجسته می‌سازد . اما باید گفت که جالبترین تحقیقات درباره‌ی جنبه زیست – شیمیایی در قلمرو روان – داروشناختی صورت گرفته‌اند .
فرضیه‌ای که اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری را به سطح پایین فعالیت سروتونین نسبت می‌دهد ، از پژوهشهای منتج شده که داروهای ضد – افسردگی انجام شده‌اند و تا کنون به منزله موثر‌ترین روش دارو درماندگری در قلمرو اختلالهای وسواسی محسوب می‌شوند . بین سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بیش از بیست پژوهش در این زمینه ، نشان داده‌اند که درمان اختلالهای وسواسی به کلومی پرامین همواره موثرتر از داروهای کاذب بوده است . بدین ترتیب ، این اختلالها به داروهایی پاسخ داده‌اند که در درمان اختلالهایی ، که مبنای آنها نیز به اختلال تالیف سروتونین نسبت داده می‌شود ، موثر بوده‌اند . پس می‌توان نتیجه گرفت که اختلال وسواس – بی‌اختیاری نیز دارای مبنای مشابهی است .

پژوهشهای دیری ، اختلالهای وسواس – بی‌اختیاری را به کنش‌وری نابهنجار ناحیه حدقه‌ای در کرتکس جبهه‌ای ( بخشی از قشر مخ کخ کمی بالای دقه چشم قرار دارند ) نسبت داده‌اند . این بخشهای مغز ، تنظیم کننده مداری هستند که تبدیل درونشدهای حسی به شناختها و اعمال را تنظیم کننده مداری هستند که تبدیل درونشدهای حسی به شناختها و اعمال را تضمین می‌کند . این مدار از ناحیه حدقه‌ای که برانگیختگیهای مختلف جسمانی را دریافت می‌کند ، آغاز می‌شود .

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.