مقاله در مورد تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران دارای ۳۰۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران :

مقدمه
آدمی برای پاسخ به درخواست‌های متنوع دنیای پیچیده عصر حاضر، نیازمند توانمندی‌های بی‌شماری است از این رو براساس ضرورت‌هایی که بر وی تحمیل می‌شود ساز و کارهایی به صورت خود انگیخته یا خود ساخته در او شکل می‌گیرد و او را از سایر جانداران متمایز می‌سازد. انسان با نگاهی ژرف و متفکرانه به رفتارهای خویش در می‌یابد که از ویژگی‌های خاصی بهره‌مند

است که موجب سهولت سازگاری او با شرایط جدید می‌گردد. در این میان ویژگی‌های شناختی دارای نقش ویژه‌ای در رویارویی با دنیای پیچیده هستند از جمله ویژگی‌های برجسته و شاید منحصر به فرد انسانی، پدیده «هوش» می‌باشد این پدیده در انسان از نظر کمی و کیفی به

گونه‌ای است که او را قادر به تمدن‌سازی کرده است. به این ترتیب تغییراتی که در زندگی و موقعیت‌های مختلف روی می‌دهد انسان را وادار می‌سازد که از ابعاد مختلف هوش بهره‌مند گردد.
انسان در طول حیات خود پیوسته در حال حل مسئله، خلق پدیده‌های مستند با طبیعت و برقراری ارتباط و کنترل رفتار خود و دیگران به سر می‌برد که هر یک از این فعالیت‌ها با بعدی از توانمندی‌های هوشی در ارتباط هستند. هرچند که بحث در مورد توانمندی‌های هوشی انسان در این محدوده نمی‌گنجد اما با نگاهی تیزبین به یکی از ابعاد ممتاز هوش می‌توان ظهور رفتارهای هوشمندانه

انسان را در قالب هیجانات مشاهده کرد (سارنی ، ۱۹۹۹؛ به نقل از شمس،۱۳۸۴)، بعد مورد نظر «هوش هیجانی » است که به شناخت فرد از خود و دیگران، ارتباط با دیگران و نیز سازگاری و انطباق با محیط برای دستیابی به اهداف موردنظر مربوط می‌شود، هوش هیجانی پیش‌بینی موکارگیرد (بار ـ آن ، ۲۰۰۰؛ به نقل از گلمکانی،۱۳۸۴) .
هیجان‌هایی که افراد احساس می‌کنند ناشی از ارزیابی اطلاعات است که این ارزیابی شامل شناخت یا پردازش اطلاعات رسیده از محیط، بدن، حافظه فرد، تمایل به پاسخگویی به شیوه خاص، و ملاحظه نتایج اعمالی که ممکن است از حالت هیجانی به دست آیند می‌باشد. (شاکتر و سینگر ، ۱۹۴۲، محی‌الدین بناب، ۱۳۷۵) بنابراین افکار و شناخت فرد در تعیین این که چه هیجان‌هایی

برانگیخته خواهد شد، نقش اساسی ایفا می‌کند و پس از ارزیابی موقعیت سبب واکنش هیجانی می‌گردند (اکمن ، ۱۹۹۲، به نقل از محی‌الدین بناب، ۱۳۷۵). ناتوانی افراد یک جامعه در شناخت صحیح و تجزیه و تحلیل موضوعات گوناگون، حل مشکلات، اتخاذ تصمیم‌های صحیح وارزیابی نتایج انواع پدیده‌ها و جریانات، نسل‌های ناتوان و سازش‌پذیر در مقابل انواع مسائل اجتماعی و فرهنگی را نتیجه خواهد داد ( پازارگادی و همکاران ،۱۳۸۱)

بدون شک، رشد توانایی‌های پیچیده تفکر برای موفقیت انسان در قرن بیست و یکم ضروری است، اریکسون معتقد است که توانایی در تفکر انتقادی، حل مسئله و تعقل به عنوان اهداف اساسی تربیت محسوب می‌گردد (عباسی، ۱۳۸۰ ) . هر فرد چه در جریان تحصیل و چه پس از فراغت از تحصیل پیوسته در حال اظهارنظر و اخذ تصمیم است،روی این زمینه باید قضاوت‌های او منطقی باشد و بتواند قضاوت دیگران را نیز ارزیابی کند و آنچه را که با دلیل همراه است صحیح تلقی و غیر از این را بی‌اعتبار بداند. هدف تعلیم و تربیت چیزی جز تفکر نمی‌باشد و در این بخش تفکر انتقادی بخشی اساسی در تفکر و یادگیری می‌باشد که با رشد افراد ارتباط دارد و در نهایت به رشد جامعه می‌انجامد. (مایرز ۱۹۸۶؛ترجمه، ابیلی، ۱۳۸۰)

دعوت به تفکر در نظام فکری مسلمان نیز مورد تاکید است. در قران آیات زیادی در این رابطه وجود دارد. برای مثال در آیه ۴۳ سوره عنکبوت آمده است:«تعجب نکنید از این که حشراتی از قبیل عنکبوت را مثال می‌زنیم جز عالمان و دانایان آن را در نمی‌یابند.»، در این آیه خداوند مثال‌هایی را برای انسان‌های آگاه و متفکر می‌زند. همچنین در احادیث مختلف به تفکر توصیه شده است از جمله حدیث نبوی، «یک دم اندیشه از هفتاد سال عبادت بهتر است» و اینکه حضرت علی (ع)

می‌فرماید: «خردها، رهبران اندیشه، اندیشه‌ها، رهبران دلها و دلها، رهبران حس‌ها و حس‌ها، رهبران اندام‌ها هستند». (نهج‌البلاغه، نقل از الحیات)، بزرگان ادب و اندیشه نیز ما را به تفکر دعوت نموده‌اند چنانچه مولانا اندیشه را مهم‌ترین عنصر وجودی انسان قلمداد می‌کند. (اسلامی، ۱۳۸۲)
افراد باید عقاید و افکار و عادات و مهارت‌ها، تمایلات و طرز برخورد خویشتن را مورد ارزیابی قرار دهند و با توجه به نقش هر یک از آن‌ها در زندگی و توجه به دلیل و نتایج خاص هر یک، در ارتباط با دیگران آن‌ها را بررسی نمایند. (شریعتمداری، ۱۳۷۶، ص ۲۹).

بیان مسأله
آدمی از همان بدو تولد در یک محیط اجتماعی قرار می‌گیرد که این محیط در فرد به همان اندازه موثر است که محیط طبیعی و فیزیکی در دگرگونی و تغییر وجودی فرد نقش دارد. زیرا نه تنها او را به بازشناسی واقعیات ملزم می‌سازد بلکه نظام یا سیستمی ساخته و پرداخته از نشانه‌ها و علائم را نیز برای وی فراهم می‌کند که افکار و اندیشه و هیجانات و عواطف درونی فرد را تغییر می‌دهد و روش‌های تازه‌ای به او ارائه می‌دهد و یک رشته از فرایض و تکالیف بی‌شماری را به وی تحمیل می‌کند (گلمن ، ۱۹۹۴؛ ترجمه کوچک انتظار ، ۱۳۸۴).
تحقیقات نشان داده است که عواملی غیر از هوش یا استعداد در موفقیت افراد دخالت دارند از جمله این عوامل می‌توان هوش هیجانی را نام برد، هوش هیجانی نوعی هوش درون‌فردی است و شامل ویژگی‌هایی مانند توانایی تهییج و برانگیختن خود، استقامت و پایداری در مقابل شکست، از

دست ندادن روحیه، پس راندن افسردگی و یاس در هنگام تفکر، همدلی، صمیمیت و امید داشتن است (گلمن، ۱۹۹۵؛ ترجمه کوچک انتظار، ۱۳۸۴) . افرادی که از لحاظ هیجانی باهوش هستند حالت‌های هیجانی خود را به نحو صحیح درک و ارزیابی می‌نمایند. آن‌ها می‌دانند چگونه و چه وقت احساسات خود را بیان نمایند و به نحو موثری خلق خود را تنظیم می‌نمایند. این افراد از لحاظ

اجتماعی نیز کارآمد می‌باشند. (سالوی ، ۱۹۹۹؛ ترجمه اکبرزاده، ۱۳۸۳).
این که هیجان‌ها تا چه حدی توانایی تفکر و برنامه‌ریزی کردن برای حل مشکلات یا بهبود در روابط به کار گرفته می‌شوند مشخص می‌کند که شناخت هر فرد از توانایی‌های خود، چقدر است و به این ترتیب نحوه عملکرد شخص را در زندگی مشخص می‌کند (اکمن ۱۹۹۰، به نقل از گلمن ۱۹۹۵؛ ترجمه پارسا، ۱۳۸۰).
کشف‌های اخیر دنیای علم نیز به قدرت مغز و خاصیت اثرپذیری آن، یعنی توانایی در زمینه قدرتمند و باهوش‌تر شدن، حفظ محرکات ذهنی در بلند مدت اشاره دارند (صفوی، ۱۳۸۰). دیویی تفکر را جریانی می‌داند که در آن فرد کوشش می‌کند مشکلی را که با آن روبرو شده است مشخض سازد و با استفاده از تجربیات قبلی خویش به حل آن اقدام کند. (شریعمتداری، ۱۳۶۶)

علاوه بر این انسان‌ها به طور طبیعی با دنیای خودنقادانه رابطه برقرار می‌کنند یعنی اهل تحقیق و بررسی هستند نه این که هر آنچه به آن‌ها گفته می‌شود را قبول کنند (کدیور، ۱۳۸۱). تفکر انتقادی از جمله شیوه‌های تفکر است که به توانایی‌های فکری افراد از جمله تحلیل، ترکیب، قیاس، نقد و انتقاد خلاقانه تجارب به موقعیت‌های جدید کمک می‌کند (چت مایرز، ۱۹۸۶؛ ترجمه ابیلی، ۱۳۷۴) و به معنای شکایت از یک موقعیت یا پدیده نیست بلکه به معنی تیزبینی است و در واقع به دسته‌ای از امور که با جریان تفکر سنجیده و منطقی منجر می‌شود، ارتباط دارد. (قاسمی‌فر، ۱۳۸۳)
روانشناسان در دو سه دهه اخیر موفقیت در زندگی اجتماعی و اقتصادی، احساس شادکامی و رضایت روانی، توانایی مقابله با استرس و ویژگی‌های شخصیتی و مهارت‌های اجتماعی را به هوش هیجانی نسبت داده‌اند. مسئله‌ای که در این پژوهش برای محقق مطرح می باشداین است که:
آیا بین هوش هیجانی با تفکر انتقادی رابطه وجود دارد؟
آیا بین هوش هیجانی و تفکر انتقادی دختران وپسران تفاوت وجود دارد؟

ضرورت یا اهمیت پژوهش
فلاسفه و دانشمندان در طول تاریخ عمدتاً بر هوش تحلیلی تکیه داشته و آن را تحسین کرده‌اند، از نظر آن‌ها هیجان به عنوان یک عنصر پر هرج و مرج، اتفاقی، غیرعقلانی، ناپخته و تا حدی مخرب و راهنمایی خطاپذیر برای عملکرد انسان می‌باشد. به طوری که پابلیوس سیروس می‌نویسد «بر احساسات خود حکمرانی کن، نگذار احساسات تو بر تو غلبه و حکمفرمایی کند». (اکبرزاده، ۱۳۸۳) . اما امروزه بر اهمیت روانشناختی هیجان تاکید زیادی می‌شود و این ایده که هیجان سایر توانایی‌های شناختی را تقویت می‌کند نه این که مانع آن‌ها باشد، مورد پذیرش قرار گرفته است

. علاوه بر این بسیاری ازمحققان معتقدند که هیجان منبع اولیه انگیزش است (لازارد ، ۱۹۶۱، لیپر ، ۱۸۴۸؛به نقل از شمس ،۱۳۸۴) و تجربه‌های هیجانی اطلاعات مهمی درباره محیط و موقعیت فراهم می‌آورد که این اطلاعات قضاوت‌ها، تعمیم‌ها، اولویت‌ها و فعالیت‌های شخصی را شکل می‌دهد (شوآرز ، ۱۹۹۰، و کلر، ۱۹۸۳؛ همان منبع).

این ایده که هیجان نه تنها در فعالیت‌های هوشمندانه بلکه در موفقیت زندگی نیز تاثیر دارد به طور چشمگیری در قلمرو و هوش هیجانی ظاهر شده است.تئوری هوش هیجانی دیدگاه جدیدی درباره پیش‌بینی عوامل موثر بر موفقیت و همچنین پیشگیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‌کند که تکمیل کننده علوم‌شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است. قابلیت‌های هوش هیجانی برای خودگردانی هیجانی و تدبر ماهرانه روابط بسیار با اهمیت هستند. مفهوم هوش هیجانی را می‌توان در موقعیت‌های آموزشی مانند دانشگاه‌ها، مدارس و غیره برای کمک به روانشناسان و مشاوران در

شناسایی دانش‌آموزان و دانشجویانی که نمی‌توانند به طور موثر و مکفی با نیازهای تحصیلشان که ممکن است به اخراج از مدرسه یا احتمالاً مشکلات هیجانی بینجامد به کار برد (بار ـ‌آن، ۱۹۹۷).
مربیان بزرگ تفکر را هم مبنا و اساس تعلیم و تربیت قرار می‌دهند و رشد استعداد تفکر را هدف

عمده مؤسسات تربیتی می‌دانند. آن‌ها معتقدند که هوش استعدادی عقلانی است و تفکر کار هوش یا عقل است اگر هوش یا عقل امری بالقوه باشد پس ما صرفاً در طریق پرورش تفکر می‌توانیم هوش را به گیریم و آن را از قوه به فعل درآوریم (شریعتمداری، ۱۳۶۶، ص ۴۲۲).
هر فعالیت علمی و تحقیقی باید دو تأثیر در انسان به وجود آورد یکی این که بینش و بصیرت به انسان بدهد و دیگر این که راه حل‌های فنی برای غلبه بر مشکلات در اختیار او قرار دهد (قاسمی‌فرد، ۱۳۸۳). در جریان یادگیری نیز تعقل جزء ارکان اصلی به شمار می‌رود. فهم به معنای درک رابطه عنوان یا مطلب، درک رابطه اجزاء مطلب با هم و هر جزء به کل مطلب و به طور کلی قدرت ارائه تصویری کامل از موضوع ارائه شده است (شریعتمداری، ۱۳۷۵). یادگیرنده در این جریان به تحلیل موضوع و بررسی اجزاء آن می‌پردازد. او علاوه بر تحلیل به ترکیب اجزاء با هم مبادرت نموده از این طریق بهتر موضوع ارائه شده را درک می‌کند. (شریعتمداری، ۱۳۶۶). توجه به شناخت بستر ذهنی افراد و توانایی‌های آن‌ها در تفکر انتقادی به شهروندان دیدی نقاد وجامع نسبت به کلیه ابعاد اجتماعی،فردی،اقتصادی،سیاسی و; داده و آنها را با اصول بنیادی دموکراسی آشنا می‌کند. برای اینکه نسلی پویا و تلاشگر در پیشبرد ثبات و دوام جامعه تربیت شود، باید

دانش‌آموزان شیوه‌های قضاوت درباره جامعه و تفکر در مورد زندگی خویش و دیگران را بیاموزند.(شعبانی، ۱۳۷۱).
بنابراین با توجه به این که غالباً، عاطفه به عنوان یک مؤلفه مفید و حتی حیاتی برای بروز واکنش‌های سازگارانه در مقابل موقعیت‌های اجتماعی به حساب می‌آید و با توجه به اهمیت مهارت افراد در تفکر و استدلال و پردازش اطلاعات و در نهایت به کارگیری آن‌ها، پژوهش در زمینه هوش هیجانی و تفکر انتقادی ضروری به نظر می‌رسد.

اهداف پژوهش
هدف اصلی این پژوهش تعیین رابطه میان هوش هیجانی با تفکر انتقادی در میان دانش‌آموزان دوره متوسطه شهر تهران است.
اهداف اختصاصی
بررسی رابطه بین هوش هیجانی و تفکر انتقادی در دانش‌آموزان دوره متوسطه
مقایسه هوش هیجانی دانش آموزان دختر وپسر دوره متوسطه
مقایسه تفکر انتقادی دانش آموزان دختر و پسر دوره متوسطه
بررسی رابطه هوش هیجانی و تفکر انتقادی در دانش آموزان دختر دوره متوسطه
بررسی رابطه هوش هیجانی و تفکر انتقادی در دانش آموزان پسر دوره متوسطه
فرضیه‌های پژوهش
بین هوش هیجانی و تفکر انتقادی دانش آموزان رابطه وجود دارد.
بین هوش هیجانی کلی دانش‌آموزان دختر و پسر و مؤلفه های آن تفاوت وجود دارد.
بین تفکر انتقادی دانش‌آموزان دختر و پسرو مؤلفه های آن تفاوت وجود دارد.
بین هوش هیجانی و تفکر انتقادی دانش آموزان دختر تفاوت وجود دارد.
بین هوش هیجانی و تفکر انتقادی دانش آموزان پسر تفاوت وجود دارد.

متغیرهای پژوهش
در این پژوهش مطالعه بر روی دانش‌آموزان سوم متوسطه با دامنه سنی ۱۷ ـ ۱۶ سال (دختر و پسر) که در سال تحصیلی ۸۵ ـ ۸۴ در مدارس شهر تهران مشغول به تحصیلی هستند انجام شده است. از این رو هوش هیجانی متغیر پیش‌بینی‌کننده و تفکر انتقادی متغیر ملاک و متغیر جنسیت به عنوان متغیر تعدیل‌کننده و میزان تحصیلات و سن به عنوان متغیرهای کنترل‌کننده در نظر گرفته می‌شوند.

تعاریف نظری و عملیاتی مفاهیم و متغیرها
۱ هوش هیجانی
گلمن (۱۹۹۵)، هوش هیجانی را عبارت از مهارت‌هایی می‌داند که دارنده آن می‌تواند از طریق خودآگاهی روحیات خود را کنترل کند، از طریق خودکنترلی آن‌ها را بهبود بخشد و از طریق همدلی، تأثیر آن را درک کند و از طریق مدیریت روابط به شیوه‌هایی رفتار کند که بر روحیه خود و دیگران به صورت مثبت تاثیر بگذارد (پارسا ، ۱۳۸۱).
مارتینز (۱۹۹۷)، هوش هیجانی را یک سری از مهارت‌های غیرشناختی، توانایی‌ها و ظرفیت‌هایی می‌داند که توانایی فرد را در مقابل مطالبات و فشارهای بیرونی مقاوم می‌سازد. (وفا، ۱۳۸۴).
بار ـ آن (۱۹۹۹)، هوش هیجانی را یک دسته از توانایی‌ها و مهارت‌های غیرشناختی می‌داند که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش می‌دهد.

۲ تفکر انتقادی :
تفکر انتقادی عبارت است از «تفکر مستدل و تیزبینانه درباره این که چه چیزی را باور کنیم و چه اعمالی را انجام دهیم و یا ارزیابی تصمیمات از راه وارسی منطقی و منظم‌ مسایل، شواهد و راه‌حل‌ها» (سیف، ۱۳۸۳)

تعاریف عملیاتی
۱ هوش هیجانی: منظور از هوش هیجانی در این تحقیق، نمره‌ای است که هر یک از آزمودنی‌ها از پرسشنامه‌ هوش هیجانی بار ـ آن به دست می‌آورند.
۲ تفکر انتقادی: منظور از تفکر انتقادی، نمره‌ای است که هر یک از آزمودنی‌ها در پاسخ به پرسشنامه در آزمون مهارت‌های تفکر انتقادی کالیفرنیا «فرم ب » کسب می‌کنند.
در این فصل به بررسی و نقد منابع و تدوین چارچوب نظری متغیرهای تحقیق که شامل هوش هیجانی و تفکر انتقادی می‌باشد، پرداخته می‌شود.

قسمت اول: هوش هیجانی
هوش
بعد از استقلال روان شناسی به عنوان یک شاخه در سال ۱۸۷۹، هوش یکی از مفاهیمی بود همواره ذهن پژوهشگران و روانشناسان را در دوره‌های مختلف به خود مشغول ساخت، ولی چون هوش یک مفهوم کاملاً انتزاعی بوده و هیچ‌گونه پایه و اساس محسوس عینی و فیزیکی ندارد تعریف این واژه همواره روانشناسان را با مشکل مواجه ساخته است. با این وجود تعاریف متفاوتی از هوش ارائه شده است و اکثر روانشناسان در این نکته توافق دارند که، هوش توانایی سازگاری فرد با شرایط و محیط است و هوش عامل اصلی موفقیت افراد محسوب می‌شود (مارنات ، ۱۹۹۰؛ ترجمه پاشا شریفی، ۱۳۷۵).
معانی هوش در فرهنگ‌های مختلف به شکل‌های گوناگون وجود دارد اما به گونه کلی، آن را می‌توان به سه گروه تربیتی (تحصیلی)، تحلیلی و کاربردی تقسیم کرد. روانشناسان تربیتی معتقدند هوش کیفیتی است که موجب موفقیت تحصیلی می‌شود و از این نظر یک نوع استعداد تحصیلی به شمار می‌آید. نظریه‌پردازان تحلیلی آن را توانایی استفاده از پدیده‌های رمزی یا قدرت سازگاری با موقعیت‌ها یا محیط‌های جدید می‌دانند. در تعاریف کاربردی هوش پدیده‌ای است که از طریق تست‌های هوشی سنجیده می‌شود. برخی روانشناسان هوش را قابلیت عمومی درک و استدلال می‌دانند که به شکل‌های گوناگون جلوه‌گر است (افروز و هومن، ۱۳۷۵). بینه و سیمون قدیمی‌ترین تعریف هوش را ارائه کرده‌اند. شریفی (۱۳۷۹) هوش را از دیدگاه این دو نفر چنین تعریف می‌کند: «قضاوت و به عبارتی دیگر، عقل سلیم، شعور عملی، ابتکار، استعداد، انطباق خود با موقعیت‌های مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درک کردن و به خوبی استدلال کردن، این‌ها فعالیت‌های اساسی هوش به شمار می‌رود». هوش از نظر وکسلر (۱۹۵۸)، « عبارت از مجموعه یا کل قابلیت یک فرد برای فعالیت هدفمند تفکر منطقی برخورد کارآمد با محیط است» (کاپلان و ساکوزو ، ۱۹۸۹؛شریفی ،۱۳۷۶).

بسیاری از روانشناسان از جمله اسپیرمن ، ترستون ، و کسلر، پیاژه ، کتل ، گاردنر و ; تعریف و طبقه‌بندی‌های مختلفی از هوش به دست آورده‌اند و بر آن اساس به تهیه ابزارهایی پرداخته‌اند که مدعی سنجش این کیفیت ذهنی است. این ابزارها هر یک برگرفته از تصورو اندیشه پدید‌آورنده آن درباره پدیده هوش است که به صورت تصویر، نوشتار و یا ترکیبی از این عوامل با بازار عرضه شده و هر پدیدآْورنده‌‌ای نیز هوش را چیزی جز دستاورد خود نمی‌داند (جلالی، ۱۳۸۰). هوش شناختی که به طور سنتی با هوش‌بهر مشخص می‌شود، می‌کوشد بی آن که به سایر جن

ه‌های شخصیت و رفتار توجه کافی داشته باشد، استعداد افراد را برای درک، یادگیری، یاد‌آوری، تفکر منطقی، حل مسئله و امثال آن مورد ارزشیابی قرار دهد.
نکته مسلم آن است که از آغاز مطالعه هوش، غالباً بر جنبه‌های شناختی آن نظیر حافظه و حل مسئله تاکید شده است. در حالی که ابعاد غیرشناختی معین توانایی‌های عاطفی و کرداری نیز نه تنها پذیرفتنی هستند بلکه ضروری هم می‌باشند. (چرنیس ، ۲۰۰۰)
وکسلر در سال ۱۹۴۳ پیشنهاد داد که توانایی‌های غیرشناختی در پیش‌بینی مهارت شخصی برای موفقیت زندگی اهمیت دارند و به عبارت دیگر رفتار هوشمندانه، از مؤلفه‌های شناختی اجتماعی و هیجانی تشکیل می‌شود (کانتور و کیهلستروم ۱۹۸۷، استرنبرگ ، ۱۹۸۵، تراندایک ، ۱۹۲۰، وکسلر ۱۹۴۳ ، به نقل از شمس،۱۳۸۴) به سخن دیگر، نباید تنها به تشخیص حدود توانایی‌ها یا ناتوانایی‌های شناختی افراد اکتفا شود، بلکه لازم است برآورد قابل قبولی نیز از حدود توانایی‌ها یا ناتوانایی‌های اجتماعی افراد داشته باشیم و هوش‌بهر شخصی را با بهر اجتماعی او که نمودی از عملکرد وی در حیطه‌های مختلف روابط درون و میان فردی و نیز محیط زندگی اوست توام کنیم.
روانشناسان در قلمرو فعالیت‌های پژوهشی خود هوش را به سه نوع تقسیم کرده‌اند (ریزن ، ۱۹۹۲؛ به نقل از جلالی، ۱۳۸۱).
۱ هوش انتزاعی، منظور توانایی درک و فهم حل مسایل از طریق نمادهای کلامی و ریاضی است.
۲ هوش عینی، منظور توانایی درک و فهم حل مسایل از طریق دستکاری و به کارگیری اشیا است.
۳ هوش اجتماعی، منظور توانایی درک و فهم دیگران و ایجاد ارتباط با آن‌ها است.
و پس از چندی در سال ۱۹۹۰ مفهوم جدیدی به نام هوش هیجانی مطرح شد.
به تازگی نیز مؤلفان سعی دارند، اصطلاح تازه‌ای را تحت عنوان هوش اخلاقی در روانشناسی وارد نمایند. (رونالد هاکسلی،۲۰۰۱؛ به نقل ازکشاورزی، ۱۳۸۲).

هیجان

واژه هیجان اصطلاحی است که روانشناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداخته‌اند. در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد ( ۱۹۹۲)، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است: «هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده». گلمن (۱۹۹۵)، هیجان را برای اشاره به یک احساس، افکار حالت‌های روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنه‌ای از تمایلات شخصی برای عمل کردن براساس آن به کار برد (پارسا، ۱۳۸۰).
حالت هیجان نتیجه تعامل بین برانگیختگی فیزیولوژیکی و ارزیابی از شناخت موقعیت است که

مشخص می‌کند کدام حالت هیجانی تجربه خواهد شد. هیجان‌ها کارکردی و اجتماعی می‌باشند و با ایجاد حالت‌های متمایز چهره‌ای و بدنی، تجربه‌های هیجانی درونی ما را به دیگران منتقل می‌کنند (مارشال ، به نقل از سید محمدی ، ۱۳۷۶).
اتکینسون و همکاران (لازاروس ، ۱۹۹۱، فریجدا ، کوئیرز و شور ، ۱۹۸۹، به نقل از اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۲) هیجان را «حالتی در جاندار، خواه خفیف و خواه شدید که در جریان تجارب با مایه‌های عاطفی نمایان می‌شود» تعریف کرده‌اند.
هیجان‌ها تغییرات در روابط بین فرد و محیط نشان می‌دهند و باعث واکنش فرد می‌گردند. (ریو ، ۱۹۹۲، سید محمدی ۱۳۷۶). همه هیجان‌ها پدیده‌های چند بعدی هستند که این ابعاد عبارتند از:
۱ شناختی ـ ذهنی: که به هیجان حالت احساس می‌دهد و باعث می‌شود تا فرد به شیوه خاصی احساس کند، مثل شاد شدن یا خشمگین شدن.
۲ فیزیولوژیکی ـ شامل فعالیت دستگاه خودمختار و هورمونی به صورتی که در هیجان شرکت می‌کنند مثل افزایش ضربان قلب.
۳ کارکردی: که هیجان به فرد امکان می‌دهد تا در تعامل با محیط موثر عمل کند مثل خشم که فرد را برای جنگیدن با دشمن آماده می‌کند.
۴ اجتماعی: که بیانگر هیجان است و از طریق حرکت‌ها و حالت‌های بدن ، جلوه چهره‌ای و آواگری به دیگران منتقل می‌شوند مانند حالت‌های متمایز در چهره (ریو، ۱۹۹۲، سید محمدی ۱۳۷۶).
از دیدگاه ارسطو مشکل انسان در این نیست که از هیجان برخوردار است، بلکه آن چه که اهمیت دارد، مناسب بودن هیجان و نحوه ابراز آن است. چنانچه در کتاب اخلاقیات نیکوماخین بیان می‌کند که: «عصابی شدن آسان است. همه می‌توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در شخص صحیح، میزان صحیح، در زمان صحیح، به دلیل صحیح و به طریق صحیح آسان نیست».
شواهد بسیاری ثابت می‌کنند، افرادی که مهارت‌های هیجانی دارند، یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می‌شناسند و هدایت می‌کنند و احساسات دیگران را نیز درک می‌کنند و به طرز اثربخشی با آن برخورد می‌کنند، در هر حیطه‌ای از زندگی ممتازند. آن‌ها که مهارت‌های

عاطفی‌شان به خوبی رشد یافته، در زندگی خویش خرسند و کارآمدند و عاداتی فکری را در اختیار دارند که موجب می‌گردد آن‌ها را افرادی مولد و کارآمد کند، استعداد عاطفی یک توانایی عالی است که مشخص می‌کند چگونه می‌توانیم از سایر مهارت‌های خود به بهترین صورت استفاده کنیم (گلمن، ۱۹۹۵؛ پارسا، ۱۳۸۰).
پل کلینجینا و آن کلینجینا (۱۹۸۱) تعریفی را ارائه کرده‌اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می‌شود برطبق این تعریف، « هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرآیندهای

عصبی و هورمونی است (شمس اسفندآباد و همکاران، ۱۳۸۴).

هوش هیجانی و سیر تاریخی آن
از سال‌ها پیش روانشناسان متوجه شده‌اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیت‌های هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی‌کند. مطالعات نشان می‌دهد، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته‌اند در زمینه شغلی، زندگی زناشویی، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه‌های تحصیلی موفق باشند (گلمن، ریچارد مویاتیسنر ، آنی مکوکی ، ۲۰۰۲، ابراهیمی ،۱۳۸۴).
ثراندایک (۱۹۲۰) اولین کسی بود که مهارت‌های هوش هیجانی را نامگذاری کرد اصطلاحی که او اختراع کرد «هوش اجتماعی» نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارت‌های کافی دارند. (تراویس برادربری ، جین گریوز ، ۲۰۰۵، گنجی، ۱۳۸۴)، در حقیقت ثرندایک در طرح خود هوش را به سه دسته: هوش اجتماعی (توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آن‌ها)، هوش عینی (توانایی درک اشیاء و کارکردن با آن‌ها) و هوش انتزاعی (توانایی در نشانه‌های کلامی و ریاضی و کارکردن با آن‌ها) تقسیم کرد (هومن، ۱۳۸۰). تعریف ثرندایک از هوش اجتماعی یک توانش شناختی و رفتاری بود و این مفهوم را می‌رساند که نخست، توانایی درک و مدیریت انسان یک توانایی عقلانی است و دوم این توانایی متفاوت از جنبه‌های کلامی ـ انتزاعی و مکانیکی ـ ‌عینی هوش است (براون و آنتونی ، ۱۹۹۷، فورد و ویتساک ، ۱۹۸۳ به نقل از راد، ۲۰۰۵ ترجمه خدایی، ۱۳۸۴).
پیشینه هوش هیجانی را می‌توان در ایده‌های وکسلر (۱۹۴۳)، به هنگام تبیین جنبه‌های غیرشناختی هوش عمومی جستجو کرد. او درباره هوش می‌نویسد: «کوشیده‌ام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشی، عوامل برداشته باشد.» (به نقل از بار ـ آن ۱۹۹۷، جلالی، ۱۳۸۱).
بعد از آن لیپر (۱۹۴۸) مفهوم فوق را به کار برد و فرض کرد که اندیشه‌های هیجانی بخشی از هوش منطقی هستند و در هوش منطقی و هوش کلی نقش دارند (به نقل از وفا،۱۳۸۳).

عواملی چون انتزاعی بودن مفهوم هوش و عدم تعریف دقیق و واحد از هوش اجتماعی باعث تا اندازه‌گیری آن با مشکل مواجه شود. به همین دلیل مفهوم هوش اجتماعی برای مدتی طولانی از اذهان به دور ماند. تا این که در حدود دو دهه قبل هاورد گاردنر (۱۹۸۳) اساس و پایه دیدگاه‌های رایج و سنتی در هوش‌بهر و عامل کلی هوش (g) را مورد انتقاد قرار داد و نظریه هوش چندگانه خود را که جنبه‌های شناختی هوش را با یکدیگر ترکیب می‌کند، ارائه نمود (پیریدز و فارنهام، ۲۰۰۱؛ به نفل از خدایی، ۱۳۸۴). در نظریه گاردنر، جنبه‌های شناختی و هیجانی در هوش ترکیب شده‌اند. نظریه هوش چندگانه شامل هفت نوع مستقل از هوش می‌شود. یکی از آن‌ها «هوش شخصی » است که تقسیم می‌شود به «هوش درون شخصی » که دانشی است از جریانات و احساسات مقاصد افراد دیگر است (به نقل از درکسن، کرامر و کاتزکو ، ۲۰۰۲).
در سال ۱۹۸۰ رون بار ـآن مفهوم بهره هیجانی را اختراع نمود تا در نتیجه آن بتواند روش خود را

برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد او اعتقاد داشت که هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن موفقیت‌آمیز با دیگران، توأم با احساسات درونی، منعکس می‌سازد او پس از ۱۷ سال تحقیقات خود، اولین آزمون در این مورد یعنی سیاهه شخصیتی بار-آن (EQ-i)را بوجود آورد.
مایر و سالوی (۱۹۹۰) بعد از مطرح کردن مفهوم هوش هیجانی، آن را این چنین تعریف کردند:
«توانایی ارزیابی، بیان، تنظیم هیجانات خود و دیگران و استفاده کارآمد از عواطف است» (پیریدز ، فارنهام ، ۲۰۰۱؛ به نقل از خدایی، ۱۳۸۴).
دانیل گلمن، اصطلاح هوش هیجانی را در سال ۱۹۹۵ مطرح نمود و آن را از نظریه به کاربرد نزدیک ساخت اولین کتاب او در همان سال یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های سال در آمریکا شد. دومین

کتاب وی هوش هیجانی در محیط کار، توانست به بسیاری از ابهامات پاسخ دهد.
گلمن (۱۹۹۶)، طی مصاحبه‌ای با جان انیل هوش هیجانی را چنین توصیف می‌کند:
«هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‌های مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانش‌هاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید می‌کند. هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست. مهارت‌های اجتماعی یعنی خوب تا کردن با مردم و کنترل هیجان‌های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است» (دژگاهی، ۱۳۷۸).
بنابراین اگرچه از نظر روانشناسان سال‌های ۱۹۹۰ به عنوان دهه «شناخت یا مغز» معروف است.ولی در نیمه دوم این دهه یعنی از سال ۱۹۹۵ مطبوعات مردمی متمایل بودند آن را دهه «احساس و هیجان یا قلب» اعلام نمایند نه به عنوان علاقه به فیزیولوژی قلب و عروق بلکه به عنوان نشانه علاقه روزافزون به هیجان‌ها و بخصوص هوش هیجانی (اکبرزاده، ۱۳۸۳).
به طور خلاصه می‌توان تاریخچه مطالعات روانشناختی در حوزه رابطه بین هوش و هیجان را از سال ۱۹۰۰ به بعد به پنج دوره زمانی تقسیم کرد:
۱ از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۹ که طی آن مطالعه روانشناختی هوش و هیجان نسبت

اً به طور مجزا صورت گرفت.
۲ از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۹، دوره تاکید روانشناسان بر نحوه تاثیر هیجان و تفکر بر یکدیگر
۳ از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳، که زمان ظهور مفهوم هوش هیجانی به عنوان سرفصل مطالعات به شمار می‌آید.
۴ از سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷، دوره عمومیت یافتن مفهوم
از سال ۱۹۹۸ تاکنون تحقیقات روشن‌ساز در این زمینه ادامه دارد (مایر، ۲۰۰۱؛ به نقل ازتیرگری، ۱۳۸۳).

مؤلفه‌های هوش هیجانی
هوش هیجانی از دو مؤلفه: ۱) بینش روانی فرد و ۲) استعداد فطری همدلی تشکیل شده است. مؤلفه نخست، بینش روانی فردی؛ در همه موقعیت‌ها و به طور حتم در تمام مراحل حل مسئله، تصمیم‌گیری و یا انجام تکالیف یادگیری شایان اهمیت است.
مؤلفه دوم، استعداد فطری همدلی؛هنگامی که به انجام وظیفه‌ای و یا موقعیت خاصی در ارتباط با دیگران اشاره دارد ضروریست، شکی نیست که در چنین موقعیتی، رابطه‌ای متقابل میان فرد و دیگران وجود دارد. با این حال ابراز همدلی حتی در صورت عدم حضور فیزیکی دیگران می‌تواند ضروری و حساس باشد (روزنبرگ ، ۱۹۹۲؛ ترجمه صیامی، ۱۳۷۷).
مؤلفه‌های مفهوم هوش هیجانی ثابت می‌کنند که اندازه‌های هوش‌بهر به تنهایی نمی‌تواند بیشتر متغیرهای متناوب فردی را در موقعیت‌های زندگی توضیح دهد. در صورتی که بررسی هوش هیجانی در فرد می‌تواند عامل موثری در موقعیت زندگی وی باشد (محرابیان، ۱۹۹۵).

اساس زیست ـ عصبی هوش هیجانی
لدوکس عصب‌شناس مرکز علوم عصبی دانشگاه نیویورک اولین کسی بود که نقش محوری لمبیک را در مغز هیجانی کشف کرد.لدوکس اظهار می دارد که آمیگدال که در قسمت بالای ساقه مغز و نزدیک سیستم لمبیک قرار گرفته است جایگاه اصلی حافظهُ هیجانی است و خاطرات هیجانی در این منطقه نگه‌داری می شود. هیپو کامپ وقایع را بدون هیچ احساس خاصی حفظ می کند و چاشنی هیجانی آن در آمیگدال نگهداری می‌شود (لدوکس وفلپس ، ۱۹۹۹؛لدوکس،۲۰۰۳).
تحقیقات لدوکس (۲۰۰۰) نشان می‌دهد که حتی زمانی که مغز متفکر یعنی نئوکورتکس به مرحلهُ تصمیم‌گیری رسیده است، لیمبیک می تواند اعمال ما را کنترل کند. عملکرد آمیگدال و ارتباط متقابل آن با نئوکورتکس اساس هوش هیجانی است.

لدوکس و فلیپس(۱۹۹۹) در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که علایم حسی که از چشم یا گوش صادر می شوند ابتدا به تالاموس در مغز می‌روند وسپس از طریق یک سیناپس منفرد به آمیگدال و پس از آن، به نئوکورتکس می‌رود. این گونه انشعاب به آمیگدال اجازه می‌دهد تا قبل از نئوکورتکس شروع به پاسخ دهی کند. آمیگدال می‌تواند مارا وادار کند که برای دست زدن به کاری از جا بجهیم در حالی که نئوکورتکس آرام‌تر اما، کاملاً آگاهانه‌تر، برنامهُ سنجیده خود را برای واکنش نشان می‌دهد .نظام هیجانی از نظر کالبد شناختی می‌تواند مستقل از نئوکورتکس عمل کند. برخی واکنش‌های هیجانی و خاطره‌های هیجانی، بدون وجود آگاهی و شناخت شکل می‌گیرند.
داماسیو (۱۹۹۴) نیز معتقد است که بین ناحیه بطنی – قدامی در بخش پیش پیشانی و سیستم لمبیک که در قسمت تحتانی مغز قرار دارد و مرکز اصلی عواطف است ارتباط‌های دو طرفه فراوانی وجود دارد. بدین ترتیب که بخش پیش پیشانی یکی از مراکزی است که اطلاعات مربوط به عواطف را که از سیستم لمبیک به قشر مخ میرسد، پردازش می‌کند و نتیجه این پردازش را در تصمیم‌گیری‌ها و رفتارهای اجتماعی و اخلاقی ما (که آنها نیز در همین ناحیه برنامه ریزی می شوند )دخالت می دهد. حال اگر بر اثر ضایعه‌ای این قسمت از قطعه پیشانی آسیب ببیند اطلاعات مربوط به عواطف که از سیستم لمبیک میرسند، نمی‌توانند نقش مثبت خود را در تصمیم‌گیری و تنظیم رفتار شخص ایفا کنند، در نتیجه بیمار دچار سرگشتگی می‌شود و رفتار اجتماعی او نیز به اشکال مختلف نابهنجار می‌گردد. (مانند تغییر شخصیت، از بین رفتن حس مسئولیت، بی‌اعتنایی به هنجارهای اخلاقی و مانند آن. در حالی که عملکرد عقلانی فرد مثل توجه ،دقت ،حافظه،هوش وزبان کاملاً دست نخورده وسالم می ماند(آدافلپس و داماسیو ،۲۰۰۰).
لدوکس و فلیپس(۱۹۹۹)با توسل به نقش آمیگدال در دوران کودکی، به تأیید اصلی می پردازند که سالهای سال اساس اندیشهُ روان کاوی بوده است. یعنی این اصل که کنش متقابل سال‌های اولیه زندگی، بر پایهُ تناسب یا تشتت روابط میان کودک و والدین او،به پایه ریزی مجموعه ای از درسهای عاطفی منجر می شود. یکی از دلایلی که در اثر فوران هیجانهای خود،آن قدر مات و مبهوت می شویم این است که پیشینهٌِ این خاطرات به دوران کودکی ما بر می گردد.

همچنین لدوکس (۲۰۰۳)بیان می دارد که قطعه پیشانی بخشی از یک مدار عصبی است که می تواند هیجانهای منفی (به جز هیجانهای بسیار قوی)را خاموش یا حداقل ملایم کند.آمیگدال غالباًٍٍ به عنوان اعلام کننده وضعیت اضطراری فعالیت می کند،اما قطعه پیش پیشانی ظاهراً بخشی از کلید خاموش کنندهٌ هیجانهای آزاردهنده است. به این صورت که آمیگدال طرح می ریزد،قطعه پیشانی آن را ملغی می سازد. نقش این پیوندهای پیش پیشانی-لمبیک در زندگی عقلانی به تنظیم دقیق هیجانها محدود نمی شود. این پیوند ها در هدایت ما برای تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی نقش بسیار اساسی دارند.

هوش هیجانی و هوش عمومی
هوش عمومی و هوش هیجانی توانایی‌های متضادی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متمایز هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبه‌های هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساساً مستقل‌اند (گلمن، ۱۹۹۵).
براساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی (۰۷/۰) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد به طوری می‌توان ادعا کرد آن‌ها عمدتاً‌ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا می‌کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت‌انگیزی پیشرفت می‌کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد (گلمن، ۱۹۹۵).
نظریه‌پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می‌گوید که چه کار می‌توانیم انجام دهیم در حالی که هوش هیجانی به ما می‌گوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQشامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می‌شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می‌گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما می‌شود و مهارت‌های لازم در این حوزه‌ها را اندازه می‌گیرد. همچنین شامل مهارت‌های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت‌های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت‌پذیری در مقابل وظایف می‌باشد (گلمن، ۱۹۹۵).
تیلام و کربی (۲۰۰۲؛ به نقل از غنایی، ۱۳۸۴) عنوان می‌کنند: درست است که هوش عمومی سهم معناداری برای پیش‌بینی عملکرد فرد در یک تکلیف شناختی دارد اما بنابر تحقیقات هوش

هیجانی، درک هیجان‌ها و تنظیم آن‌ها در سطح عملکرد شناختی فرد سهم مثبت و موثری دارد. آن‌ها اضافه می‌کنند که افراد با هوش هیجانی بالا در استفاده از تکنیک تفکیک، تنظیم و کنترل هیجان‌ها، تواناتر هستند، کمتر توسط هیجانات منفی کنترل می‌شوند و اضطراب به عنوان مانعی برای آن‌ها به شمار نمی‌آید. این افراد ممکن است از تکنیک کنترل برای جهت دادن به هیجان‌های مثبت استفاده کنند که این می‌تواند موجب پیشرفت و حداکثر بهره‌وری در عملکردهای شناختی شود.
مهم‌ترین مزیت هوش هیجانی در برابر هوش شناختی، این است که قابلیت‌های هیجانی اساسی می‌تواند یاد گرفته شود. هوش هیجانی عبارت از پردازش مناسب اطلاعاتی می‌باشد که بار

هیجانی دارند و استفاده از آن برای هدایت فعالیت‌های شناختی مانند حل مسئله و تمرکز انرژی بر روی رفتارها، لازم است. اصطلاح فوق این فکر را انتقال می‌دهد که راه‌های دیگری برای باهوش بودن وجوددارد که غیر از تاکید بر تست‌های استاندارد بهره هوشی می‌باشد. این که فردی می‌تواند این توانایی‌ها را پرورش دهد و این که هوش می‌تواند پیش‌بینی‌کننده مهمی برای موفقیت در روابط شخصی، خانوادگی و محل کار باشد، خود نمایانگر نقش سهم هوش هیجانی در موفقیت فرد است (مایر و سالوی، ۲۰۰۰).
جک بلاک ، روان شناس دانشگاه کالیفرنیا برکلی، با استفاده از معیاری که کاملاً مشابه هوش هیجانی است وشامل قابلیت‌های اساسی عاطفی و اجتماعی است به مقایسه دو تیپ خالص تئوریک یعنی افرادی که دارای بهره هوشی بالا و افرادی که دارای استعدادهای عاطفی پر قدرتی هستند پرداخته و تفاوتهای آنها را مورد بررسی قرار داده است:
فردی که از نظر بهره هوشی(IQ) بالا است (یعنی فاقد هشیاری عاطفی است) تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است. وی در قلمرو ذهن چیره‌دست است ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است.
این امر در زنان و مردان کمی تفاوت دارد. مردانی که دارای بهره هوشی بالا هستند از روی علایق وتوانایی‌های گسترده عقلانی‌شان، نه احساسی مورد شناسایی قرار می‌گیرند. آن‌ها آدم‌هایی جاه‌طلب ،سودمند، قابل پیش بینی و لجوج، انتقادگر، فروتن وکمرو هستند و از نظر احساسی سرد و بی‌عاطفه‌اند.
بر عکس، مردهایی که از نظر هوش عاطفی قوی هستند از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سر زنده‌اند و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند. آن‌ها ظرفیت چشمگیری برای تعهد و سرسپردگی به مردم یا اهداف خود، پذیرش مسئولیت و قبول چهارچوب اخلاقی دارند. آن‌ها در روابط خود با دیگران، بسیار دلسوز و با ملاحظه‌اند و از زندگی عاطفی غنی و سرشار و متناسبی برخوردارند. آن‌ها با خود، دیگران و دنیای اجتماعی اطراف خود خیلی راحت هستند.
زن‌هایی که فقط از بهره هوشی(IQ) بالا برخوردار هستند از اعتماد به نفس خوبی برخوردار بوده و در بیان موضوعات عقلانی ارزشمند و اندیشه‌ های خود فصاحت کافی دارند و دارای علایق

زیباشناسانه و روشنگرانه زیادی هستند. آ‌ها افرادی درون‌گرا، مستعد نگرانی، فکر و خیال و گناه هستند و در ابراز خشم خود تأمل می‌کنند، اگر چه معمولاً آن را به طور مستقیم نشان می‌دهند.
بر عکس زن‌هایی که از نظر هوش عاطفی قوی هستند دوست دارند احساسات خود را بطور مستقیم بیان کنند و راجع به خود مثبت فکر می‌کنند و زندگی برای آن‌ها معنا دارد.
آن‌ها همچون مردان همنوع خود آدم‌هایی اجتماعی و گروه‌گرا هستند، احساسات خود را به

گونه‌ای مناسب ابراز می‌کنند و بخوبی از عهده فشارهای روانی بر می‌آیند .توازن اجتماعی‌شان باعث می‌شود تا به آسانی با آدم‌های جدید کنار بیایند. با خود راحت هستند، شاد و آسوده خیال بوده و همواره پذیرای تجارب اساسی و هیجانی می‌باشند. آن‌ها برخلاف زن‌های با بهره هوشی بالا – از نوع خالص- بندرت احساس نگرانی و گناه می‌کنند و کمتر غرق در اندیشه می‌شوند.
مواد فوق تیپ‌های خالص هر یک از دو گروه را نشان می‌دهند. هر کدام از ما به درجات مختلف، ترکیبی از هوش عاطفی و هوش عقلانی را دارا هستیم. اما دو تیپ خالص فوق، دید خوبی برای شناخت خصوصیات مختلف هر فرد در اختیار ما قرار می‌دهند. هر فرد به هر اندازه دارای بهره هوشی(IQ) یا هوش عاطفی می باشد به همان مقدار از خصوصیات مربوط به آن بهره‌مند خواهد بود. با این همه، از میان این دو، هوش عاطفی خیلی بیشتر از هشیاری علمی خصایص را در اختیار ما قرار می‌دهد که به کمک آن‌ها می‌توانیم چهره انسانی‌مان را کامل‌تر کنیم (گلمن،۱۹۹۵؛به نقل از بلوچ،۱۳۷۹)

دیدگاه‌های مربوط به هوش هیجانی
با نگاهی به تعاریف متعدد هوش هیجانی می‌توان دو راهبرد نظری کلی را در این زمینه مشخص کرد. یک دیدگاه، هوش هیجانی را به عنوان توانایی در نظر می‌گیرد

. در این مدل هوش هیجانی نتیجه تعامل شناخت و هیجان است. دیدگاه دیگر به هوش هیجانی به عنوان صفت می‌نگرد و آن را ترکیبی از شناخت و هیجان و عاطفه می‌داند. دیدگاه مایر و سالوی جزو دسته اول و دیدگاه گلمن و بار ـ آن جزو دسته دوم محسوب می‌شود (واریک و نتل بک ، ۲۰۰۴، وان روی و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از باقرزاده گلمکانی).در زیر هر یک از این دیدگاه‌ها به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد.

هوش هیجانی به عنوان یک الگوی توانایی ذهنی
الگوی توانایی هوش هیجانی، شامل توانایی درک هیجان و آگاهی از هیجان‌ها، توانایی دستیابی و یا ایجاد احساسات، تسهیل فعالیت‌های شناختی، عمل سازگارانه، توانایی تنظیم هیجان‌ها در شخص و دیگران می‌باشد (مایر و سالوی، ۱۹۹۷، به نقل از مایر و سالوی، کارسو و سیتارنیوز ، ۲۰۰۴، غنایی ،۱۳۸۴).
این تعریف شامل چهار توانایی یا مهارت متفاوت می‌باشد که مایر و سالوی آن‌ها را شاخه می‌نامند.
شاخه اول: ادراک هیجانی، با ظرفیت ملاحظه و بیان احساسات شروع می‌شود. هوش هیجانی بدون قابلیت‌هایی که در این شاخه وجود دارد غیرممکن است. اگر هر بار که احساسات ناخوشایند به وجود می‌آید مردم به آن توجه ننمایند، درمورداحساسات، معلومات بسیارکمی به دست می‌آورند.احساس هیجانی شامل ثبت، توجه و معنی‌سازی پیام‌های هیجانی می‌باشد، به آن صورتی که در حالات صورت، تٌن ص

دا، یا محصولات هنری فرهنگی بیان گردیده‌اند(بار ـ آن و پارکر ، ۲۰۰۰؛ ابراهیمی ، ۱۳۸۴).
شاخه دوم: تسهیل‌سازی هیجانی از افکار؛ هیجان‌ها ترکیبی از سازمان‌های مختلف روانی، فیزیولوژیکی، تجربی، شناختی و انگیزشی می‌باشند. هیجان‌ها از دو طریق وارد سیستم شناختی می‌گردند. به عنوان احساسات شناخته شده، مانند مورد کسی که فکر می‌کند «حالا من کمی غمگین هستم» و به عنوان شناخت‌های تغییر یافته، مانند وقتی یک شخصی غمگین فکر می‌کند «من خوب نیستم».
البته شناخت می‌تواند به وسیله هیجان‌هایی از قبیل اضطراب و ترس، مختل شود. از طرف دیگر هیجان‌ها می‌توانند در سیستم شناختی الویت ایجاد کنند که به چه چیز مهمی توجه کند و به آن بپردازد. (ایستربروک ، ۱۹۵۹، ماندلر ۱۹۷۵، سیمون ،۱۹۸۲ ؛به نقل از اکبر زاده ،۱۳۸۳) و حتی در مورد چیزی که در یک خٌلق معیّن بهتر انجام می‌شود تمرکز نماید. (پالفای و سالوی، ۱۹۹۳، شو آرز ۱۹۹۰ به نقل از اکبرزاده،۱۳۸۳). همچنین هیجانات شناخت‌ها را تغییر می‌دهند، هنگامی که

شخصی خوشحال است آن‌ها مثبت، و وقتی غمگین می‌باشد منفی می‌شوند (فورگاس ، ۱۹۹۵، مایر، گاشک ، برآور من ، و اوانز ۱۹۹۲، سالوی و بیربنوم ، ۱۹۸۹، سینگر و سالوی ۱۹۸۸؛ به نقل از اکبرزاده ۱۳۸۳). این تغییرات سیستم شناختی را وادار می‌نماید که چیزها را از دیدگاه‌های مختلف ببینند، مثلاً تناوب بین شک نمودن و قبول کردن، مزیت این تناوب برای تفکر تقریباً‌ واضح می‌باشد. هنگامی که نقطه‌نظر یک نفر بین شک کردن و قبول نمودن تغییر می‌نماید، فرد می‌تواند نقاط متعدد مثبت و مزایا را در نظر گیرد و در نتیجه درمورد یک مسئله عمیق‌تر و خلاقانه‌تر بیندیشد (مایر ۱۹۸۶،

مایر و هانسن ۱۹۹۵، به نقل از بار ـ آن و پارکر، ۲۰۰۰؛ اکبر زاده، ۱۳۸۳)
شاخه سوم: فهم هیجانی، هیجانات شکل‌دهنده یک دسته از سمبل‌های غنی و پر از روابط پیچیده‌ای هستند که بسیاری از فلاسفه برای قرن‌ها راجع به آن بحث و جدل کرده‌اند.
فردی که قادر است هیجانات را درک کند به عبارت دیگر درک معانی آن‌ها را بداند که چگونه با یکدیگر ترکیب می‌شوند و در طول زمان رشد می‌کنند، حقیقتاً از ظرفیت فهم حقایق مهم طبیعت بشری و روابط بین فردی برخوردار می‌شود و مورد تمجید قرار می‌گیرد. در حقیقت افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند به طور منظم با حالات بی‌ثباتی خلقی مواجه شده و بر آن‌ها فائق می‌آیند و این نیازمند فهم قابل توجهی از خلقیات می‌باشد. (سالوی بیدل ، دت ویلر و مایر، ۱۹۹۹، به نقل از بار ـ آن و پارکر، ۲۰۰۰؛ به نقل ازابراهیمی،‌۱۳۸۴).
شاخه چهارم: مدیریت هیجان است. فردی که دارای مدیریت هیجان می‌باشد باید بعضی از خطوط راهنما را رعایت کند ولی آن کار را با انعطاف‌پذیری انجام دهد. مدیریت هیجان دربرگیرنده این است که چگونه یک فرد پیشرفت‌های هیجانی را در روابطش با دیگران بفهمد. این روابط می‌تواند غیرقابل پیش‌بینی باشد، از این رو مدیریت هیجانی در برگیرنده خصوصیت و اهمیت راه‌های هیجانی مختلف و انتخاب میان آن‌ها است. با انطباق با واکنش‌های هیجانی بسیار محتمل در موقعیت‌ها، مدیریت هیجانی بایستی دارای انعطاف‌پذیری باشد. این مطلب به فرد اجازه می‌دهد که در جهتی پیشرفت کند که او فکر می‌کند بهترین جهت است (بار ـ‌آن و پارکر، ۲۰۰۰؛ابراهیمی، ۱۳۸۴).
هوش هیجانی به عنوان یک الگوی مختلط
هوش هیجانی از سوی بعضی از پژوهشگران برای توصیف کردن اسنادها یا توانایی‌هایی که برخی از جنبه‌های شخصیت را نشان می‌دهد، به کار رفته است. مایر، کارسو، سالوی ۱۹۹۷ الگوی توانایی را از الگوی مختلط هوش هیجانی متمایز نمودند. مدل مختلط شامل طیف وسیعی از

متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانمندی مایر و سالوی می‌باشد که کاملاً‌شناختی می‌باشد.
یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم «صفت» و «پردازش اطلاعات» هوش هیجانی است. این وجه تفاوت در دیدگاه‌های مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی

نظریه‌پردازان مدل مختلط و توانمندی، نمایان است. مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخص‌های بین موقعیتی رفتار نظیر همدلی، جرأت و خوش‌بینی ارتباط دارد، در حالی که مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانایی نظیر توانایی تشخیص، ابراز و مدیریت هیجان می‌باشد و با هوش سنتی در رابطه است. مفهوم «صفت» ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامه‌های خودسنجی که رفتار خاصی را می‌سنجند اندازه‌گیری می‌شود (بار ـ آن، ۱۹۹۷، سالوی، مایر، گلمن، تروی و پالفی، ۱۹۹۵).
نظریه‌پردازان این الگو گلمن (۱۹۹۵) و بار ـ آن (۱۹۹۷) می‌باشندکه دیدگاه هر کدام از آنها مورد بررسی قرار می گیرد.
نظریه گلمن به عنوان نظریه مختلط از هوش هیجانی
گلمن (۱۹۹۵) هوش هیجانی را در پنج حوزه بیان می‌کند:
۱ خودآگاهی هیجانی: اساس هوش هیجانی است و عبارت است از توانایی شناخت احساسات خود همان گونه که رخ می‌دهند. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روانشناختی و ادراک خویش، نقشی تعیین‌کننده دارد. افرادی که دارای خصوصیت فوق باشند در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده تا برگزیدن شغل، احساس و اطمینان بیشتری دارند.

۲ کنترل هیجانات: کنترل و تنظیم احساسات خود، مهارتی است که بر پایه خود‌آگاهی شکل می‌گیرد و عبارت است از توانایی اداره کردن واکنش‌های هیجانی، کنترل‌ تکانه‌ها و بهبود آشفتگی‌های زندگی. کسانی که از اداره و کنترل احساسات خود عاجزند به طور مداوم، اضطراب و افسردگی را تجربه می‌کنند، در حالی که آن‌هایی که از این نظر نیرومندتر هستند بسیار سریع خود را از افسردگی و ناملایمات رها می‌سازند.
۳ خودانگیختگی: مهارت استفاده از هیجانات در جهت اهداف خود و امیداور بودن حتی با وجود شکست‌ها و موانعی که وجود دارد. خویشتن‌داری عاطفی برای پیشرفت، مولد و موثر بودن لازم می‌باشد.

۴ تشخیص هیجانات دیگران: همدلی مهارت اساسی مردم‌داری است. داشتن حساسیت هیجانی نسبت به دیگران، توانایی توجه به علائم احساسی و هیجان در دیگران و خواندن پیام‌های غیرقابل بیان آن‌ها است. این مهارت آن‌ها را در حرفه‌های که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق‌تر می‌سازد.
۵ کنترل روابط: مهارت برقراری ارتباط با دیگران با توانایی در کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران مشترک است. همچنین کنترل روابط با جنبه‌های ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم و نفوذ شخصی مرتبط است. گلمن (۱۹۹۸) در کتاب اخیر خود با عنوان «هوش هیجانی در کار ترجمه ابراهیمی، (۱۳۸۴)» پنج مؤلفه فوق را به بیست و پنج توانش هیجانی متفاوت نظیر،آگاهی سیاسی، نظم کارکنان، اعتماد به نفس، هشیاری، انگیزه پیشرفت، استقامت اشتیاق، خوش‌بینی و کنترل خود تقسیم می‌کند.
مایر(۱۹۹۹) الگویی از طبقه‌بندی مؤلفه‌های شخصیت را به عنوان مجموعه سیستم‌هایی از «بخش‌های اصلی شخصیت» ارائه داد. در این الگو، شخصیت به چهار قسمت اصلی تقسیم می‌شود و هر بخش شامل مؤلفه‌های فرعی است که با بررسی آن می‌توان متوجه شد که بخش‌های مختلف هوش هیجانی از نظر گلمن در کجای سیستم شخصیتی قرار می‌گیرند. این چهار قسمت عبارتند از:
۱ شبکه انرژی ؛ شامل انگیزه‌ها و هیجانات فردی است که مسیر کلی انجام کارها را هموار می‌سازد این سیستم مشارکت آشکار پایین‌ترین سطوح انگیزش و هیجانی سیستم شخصیت را نشان می‌دهند. بخش‌های فرعی آن انگیزش، نیاز به پیشرفت، نیاز به تعقل، نیاز به قدرت، سطوح انگیزشی، استقامت (ثبات)، اشتیاق، هیجانات، شادی، عصبانیت، غمگینی و افسردگی، سبک هیجانی، هیجانی بودن و ثبات هیجانی است.
۲ سازمان شناخت و آگاهی ؛ شامل انباره اطلاعات شخصیتی، احساسات و تفکرات درباره خود و جهان اطراف و عمل کردن براساس آن اطلاعات می‌باشد. شاخه‌های فرعی آن نیز شامل توانایی و پیشرفت، هوش کلامی، هوش فضایی،‌هوش هیجانی، سبک‌های شناختی، خوش‌بینی ـ بدبینی می‌باشد.

۳ بازیگر نقش، شامل طراحی فعالیت‌های اجتماعی مهم نظیر رهبری کردن یا اطاعت از دیگران، همدلی و تاثیر خوب گذاشتن بر دیگران است. این سیستم به سبک‌های ابراز، برون‌گرایی ـ درون‌گرایی و توانایی ایفای نقش مربوط می‌شود.
۴ مدیر هوشیار؛ که مرکز خودآگاهی و شامل هشیاری و کنترل خود است. این بخش بر شخصیت که در تفکر خلاق و عملکرد سطوح بالای شخصیت زمانی که ضروری باشد، نظارت دارد و شامل هشیاری، نیروی اراده بالا ـ پایین و آگاه ـ ناآگاه است.

نظریه بار-آن به عنوان الگویی مختلط

یکی از معروف‌ترین نظریه‌پردازان هوش هیجانی مختلط، بار ـ آن می‌باشد. وی هوش غیرشناختی را عامل مهمی در تعیین توانمندی‌های افراد برای کسب موفقیت در زندگی تلقی می‌کند و آن را با سلامت عاطفی و روانی افراد در ارتباط مستقیم می‌داند. بار ـ آن برای اولین بار هوش‌بهر هیجانی را در برابر هوش عقلانی که اصطلاح شناخته شده و مقیاسی برای سنجش هوش‌شناختی است مطرح کرد و از ساال ۱۹۸۰؛ به تدوین پرسشنامه هوش‌بهر هیجانی و توصیف کمی هوش غیرشناختی پرداخت. هدف بار ـ آن به عنوان یک روانشناس بالینی، پاسخ دادن به این سوال مهم بود که چرا بعضی از افراد از توان هیجانی بهتری برخوردارند و در زندگی موفق‌تر هستند وی در نهایت به این نتیجه رسید که هوش‌شناختی تنها شاخص عمده برای پیش‌بینی موفقیت فرد نیست. به نظر بار ـ ‌آن، بسیاری از کسانی که از هوش‌شناختی بالایی برخوردارند با عدم موفقیت و سردرگمی روبه‌رو هستند، در حالی که افراد کم‌هوش‌تری را می‌توان دید که موفق‌تر و خوشبخت‌ترند (بار ـ آن، ۱۹۹۷؛ به نقل از پالمر و همکاران، ۲۰۰۳).
پرسشنامه هوش هیجانی بار ـ آن از پنج مقیاس ترکیبی و پانزده خرده مقیاس تشکیل شده است. این پنج عامل با اجزا آن عبارتند:
۱ مهارت‌های درون‌فردی شامل خودآگاهی هیجانی، جرات (خودابرازی)، احترام به خود، خودشکوفایی، استقلال.
۲ مهارت‌های بین فردی، شامل: روابط بین فردی، مسئولیت اجتماعی، همدلی.
۳ سازگاری شامل: حل مسئله، واقع‌گرایی، انعطاف‌پذیری.
۴ کنترل تنیدگی یا استرس، شامل: تحمل فشار روانی، کنترل تکانش.
۵ خلق کلی، شامل: خوشبختی (شادی)، خوش‌بینی (بار ـ آن، ۱۹۹۷).
در ذیل هر کدام از این مقیاسها مورد بررسی قرار می گیرند

۱) مقیاس هوش درون فردی
این مقیاس خوددرونی فرد را مورد ارزیابی قرار می‌دهد. نمرات بالا در این مقیاس نشان‌دهنده اشخاصی است که در تماس با عواطف خود هستند. در بیان عقاید و باورهای خود مطمئن و قوی هستند. سطح بالای توانایی درون فردی می‌تواند مزیت به حساب آید. به عنوان مثال متصدیان فروشندگی، روابط عمومی و بازاریابی از این حیث می‌توانند موفق عمل کنند(دهشیری،۱۳۸۲). خرده‌مقیاس‌های هوش هیجانی درون فردی عبارتند از:
الف ـ خودآگاهی هیجانی (ES): آگاه بودن فرد نسبت به هیجان‌های خود، توجه مداوم به حالت‌های درونی خود در ذهن، در این آگاهی از تجربه‌ها و عاطفه‌های خود استفاده کرده و موارد پیش آمده را مورد ملاحظه و بررسی قرار می‌دهد. خودآگاهی هیجانی توانایی دور کردن یک احساس ناخوشایند از وجود خود است (بار- آن،۱۹۹۷). این مؤلفه‌ها تنها آگاهی از احساسات یک فرد و

هیجانات وی نیست. بلکه همچنین شامل توانایی تمایز و تفاوت بین آن‌ها به منظور پی بردن به این امر است که شخص چه احساسی دارد و چرا این احساس در او شکل گرفته است و همچنین به آن چه مسبب این احساسات است پی می‌برد. مشکلات جدی در این حوزه در موقعیت‌های «الکسی تایمی» (ناتوانی در بیان کلامی احساسات) یافت می‌شود. نمرات بالا بیانگر تماس نزدیک آزمودنی با عواطف خودش است و این که می‌دانند چرا این گونه احساس می‌کنند ( بار – آن، ۱۹۷۷؛وفا، ۱۳۸۳).

ب ـ ابراز وجود : ابراز وجود شامل گرفتن حق خود و ابراز افکار، احساسات و اعتقادات خویش به نحوی مناسب، مستقیم و صادقانه است به نحوی که حقوق دیگرن را زیرپا نگذاریم(سیاروچی وهمکاران،ترجمه نوری ونصیری،۱۳۸۳). (لنج و جاکوبوسکی ، ۱۹۷۶). آلبرتی و امونز (۱۹۸۲) نیز ابراز وجود را این طور تعریف می‌کنند «رفتاری که شخص را قادر می‌سازد به نفع خودش عمل کند، بدون هرگونه اضطرابی روی پاهای خودش بایستد، احساسات واقعی خود را صادقانه ابراز کند و بدون بی‌توجهی به حقوق دیگران حق خود را بگیرد» (ص ۱۳،ترجمه خشایار بیگی، فیروز بخت، ۱۳۸۴)
ابراز وجود دارای سه بٌعد است:
۱ توانایی بیان احساسات (قبول و ابراز خشم، صمیمیت و احساسات جنس)
۲ توانایی بیان آشکار عقاید و افکار خود (توانایی بیان باورهای مخالف و اتخاذ موضعی مشخص حتی اگر به لحاظ عاطفی انجام آن دشوار و باعث از دست رفتن امتیاز شود.)
۳ توانایی ایستادگی برای احقاق حقوق خود (اجازه ندادن به دیگران که شما را اذیت کنند یا از شما امتیاز بگیرند.
افراد قاطع کمرو و خجالتی نیستند. آن‌ها می‌توانند احساساتشان را اغلب به طور مستقیم و بدون پرخاشگری و فحاشی ابراز کنند. (بار ـ آن، ۱۹۹۷)
نمرات بالا بیانگر اشخاصی است که قادر به بیان عواطف، افکار و عقاید خود بوده و می‌توانند به شیوه غیرتخریبگرانه از حقوق خود دفاع کنند. این افراد به ندرت از طریق عواطف ناراحت‌کننده احساس محدودیت می‌کنند.( بار-آن،۱۹۹۷ ؛دهشیری، ۱۳۸۲)
ج) عزت نفس(SR) : عزت نفس توانایی احترام به خود و پذیرش خود به عنوان شخصی اساساً خوب است. احترام به خود اصولاً قبول و دوست داشتن خود آن گونه که هستیم، توانایی پذیرش جنبه‌های مثبت، منفی، محدودیت‌ها و قابلیت‌های خود می‌باشد(بار-آن،۱۹۹۷) اعتماد به خود و

عزت نفس با خودباوری و مفهوم نسبتاً خوب رشدیافته هویت مرتبط است. نمرات بالا دراین بخش در افرادی مشاهده می‌شود که خود را قبول داشته، برای خود احترام قائل هستند احساس اعتماد به نفس خوبی دارند، نسبت به خودشان احساس مثبتی دارند و خودشان را می‌شناسند (بار-آن،۱۹۹۷؛وفا، ۱۳۸۴)
د) خودشکوفایی (SA): خودشکوفایی عبارت است از داشتن روابط دوستانه عمیق ارزش‌دهی، روراست بودن و ایجاد حس اعتماد در یک ارتباط، آگاهی بر این که چه هنگام می‌توان بدون احساس خطر درباره احساس‌های خصوصی خود صحبت کرد، پذیرش نقاط ضعف و قوت خویشتن (بار -آن، ۱۹۹۷) خودشکوفایی به توانایی شناخت توانمندی‌های بالقوه خود اشاره دارد. این بعد از هوش هیجانی تبیین جستجو برای معنی بخشیدن و غنای زندگی است. تلاش برای شکوفا کردن بالقوه‌های خود، در بردارنده انجام فعالیت‌های مفرح و معنی‌دار است و می‌تواند به معنی تلاش در همه عمر و فعالیت‌ پرشور برای رسیدن به اهداف دراز مدت تعبیر شود. خودشکوفایی فرآیندی مستمر و پویا برای کسب حداکثر رشد توانایی‌ها، قابلیت‌ها و استعدادها است. این عامل به تلاش مصرانه برای داشتن بهترین عملکرد و تلاش برای بهتر ساختن خود مربوط است. خودشکوفایی به احساس و عنایت از خود وابسته است. نمرات بالا در اشخاص دیده می‌شود که توانایی‌های خود را باور داشته باشند و در شرایطی هستند که بیانگر زندگی معنی‌دار ، غنی و کامل است. این اشخاص نسبت به اهداف خود و چرایی انتخاب این اهداف تصویر روشن و واضحی دارند (وفایی، ۱۳۸۴)
هـ) استقلال(IN) : استقلال عبارت است از خود هدایت‌گری و خود کنترلی در تفکر و عمل و عدم وابستگی عاطفی، افراد مستقل افرادی خود اتکا در برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری‌های مهم می‌باشند. آنان قبل از تصمیم‌گیری در جستجوی نقطه‌نظرات دیگران برمی‌آیند و به آن‌ها توجه می‌کنند(بار-آن،۱۹۹۷). مشورت با دیگران لزوماً‌نشانه وابستگی نیست. استقلال اساساً توانایی رفتار خودمختار در مقابل نیاز حفاظت و حمایت است. مستقل بودن به میزان اعتماد به خود، نیروی درونی و به تمایل در برآوردن انتظارات و تعهدات بدون آن که اسیر آن‌ها شوند مبتنی است (وفا، ۱۳۸۴) اشخاص خود اتکا، خودانگیخته و مستقل در افکار و اعمالشان در این قسمت نمره بالامی‌گیرند، این اشخاص به نصایح دیگران گوش می‌دهند ولی در تصمیم‌گیری‌های مهم به ندرت به دیگران وابسته هستند ( دهشیری،۱۳۸۲)

۲ ـ مقیاسهای هوش بین فردی
بروکس و هیث (۱۹۸۵) ارتباط بین فردی را بدین نحو بیان می‌کنند: «فرآیندی که طی آن اطلاعات، معانی و احساسات را از طریق پیام‌های کلامی و غیرکلامی با دیگران در میان می‌گذاریم». (اون هارجی، کریستین ساندرز و دیوید دیکسون ، ۱۹۹۴؛ ترجمه خشایار بیگی، فیروز بخت، ۱۳۸۴).
نمره هوش بین فردی، بیانگر مهارت‌های اجتماعی و کنش‌وری (کارکرد) کلی فرد است. خرده آزمون‌های این مقیاس سه عامل است. نمرات بالا در این حیطه بیانگر اشخاص مسئول و قابل اعتماد است. این افراد مهارت‌های اجتماعی خوبی داشته و در روابط، تعامل‌ها، درک دیگران خوب عمل می‌کنند. این اشخاص در موقعیت‌هایی که مستلزم تعامل با دیگران است کنش‌وری خوبی دارند و درکارهای گروهی موفق هستند. مهارت در روابط بین فردی در اشخاصی که با مشتریان سرو کار دارند، مدیران و فرماندهان ضرورتی اساسی است (بار-آن،۱۹۹۷؛وفا، ۱۳۸۴) خرده مقیاس‌های هوش هیجانی بین فردی عبارتند از:

الف) همدلی (EM) : همدلی احترام گذاردن به تفاوت‌های موجود در احساس‌های افراد نسبت به پدیده‌های مختلف است (بار ـ آن، ۱۹۹۷)

فتن فاخر ، فاور ، و بالارد ـ کمبل (۱۹۸۳) به نقل از کارتلج و میلبرن، ترجمه نظری‌نژاد، ۱۳۷۲)، عوامل زیر را اجزای تشکیل‌دهنده همدلی می‌داند.
۱ شناخت و تشخیص احساس. توانایی استفاده از اطلاعات مربوط به نام‌گذاری و تشخیص عواطف

۲ درک دیدگاه دیگران: درک وجود تفاوت میان دیدگاه و برداشت خود از موقعیت‌ها با دیدگاه و برداشت دیگران، توانایی تصور و تجربه‌کردن افکار دیگران.
۳ تاثیرپذیری عاطفی: توانایی تجربه‌کردن و آگاه شدن از عواطف خود.
نمرات بالا در این خرده مقیاس توسط اشخاص کسب می‌شود که نسبت به عواطف دیگران هشیار و حساس بوده و قادر به پیش‌بینی این عواطف دیگران هشیار و حساس بوده و قادر به پیش‌بینی این عواطف هستند و همچنین چرایی عواطف و احساسات خود را درک می‌کنند (بار ـ آن، ۱۹۹۷؛ دهشیری،۱۳۸۲).

ب) روابط بین فردی (IR): مهارت ارتباط بین فردی شامل توانایی برقراری و حفظ ارتباطات متقابل و عنایت بخشی است که صمیمت و تعادل محبت از ویژگی‌های آن است. رضایت متقابل شامل تبادلات اجتماعی معنادار است که به طور بالقوه رضایت‌بخش و لذت‌بخش است. این بعد هم با ضرورت کسب روابط دوستانه با دیگران و هم با توانایی احساس راحتی، آرامش و انتظارات مثبت داشتن از چنین روابطی مرتبط است. اشخاصی که قادر به برقراری روابط رضایت بخش دو طرفه با دیگران هستند، در این مقیاس نمره بالا می‌آورند. این افراد قادر به برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران بوده و در تبادل عواطف موفق هستند (بار-آن،۱۹۹۷).

ج) مسئولیت‌پذیری اجتماعی (SR): مسئولیت‌پذیری اجتماعی، نشان دادن خود به عنوان یک عنصر سازنده، شرکت‌کننده و همکاری‌کننده در یک گروه اجتماعی است(بار-آن،۱۹۹۷). این توانایی شامل مسئول بودن است حتی اگر شخصاً از این رابطه سودی برده نشود. چنین افرادی دارای وجدان اجتماعی هستند. این افراد می‌توانند استعدادهایشان را به نفع جمع و نه فقط به خاطر خودشان به کار گیرند. کسانی که فاقد این توانایی هستند ممکن است از نگرش‌ها ضد اجتماعی لذت ببرند، موجب آزاردیگران شوند و از دیگران سوء استفاده کنند. نمرات بالا در این خرده مقیاس بیانگر افرادی واجد همکاری، مشارکت و افرادی که عضو سازنده در گروه‌های اجتماعی هستند و همچنین افراد مسئول و قابل اعتماد می‌باشد (وفایی،۱۳۸۳)

۳ ـ مقیاسهای سازش‌پذیری
نمرات بالا بیانگر توانایی فرد در کنار آمدن موفقیت‌آمیز با مقتضیات محیطی و کنار آمدن با موقعیت‌های دشوار است. همچنین نشان‌دهنده انعطاف‌پذیری عمومی، واقع‌گرایی، توانایی درک موقعیت‌های دشوار، کفایت‌های لازم در پیدا کردن راه‌حل مناسب و یافتن راه‌حل‌های خوب در مواجهه و مقابله با مشکلات روزمره است. سازش‌پذیری نه تنها در زندگی روزمره ارزشمند است و منجر به کنش‌وری بهنجار می‌گردد. بلکه این اشخاص می‌توانند در محیط کار، مشارکت زیادی داشته باشند و در واحدهای تحقیق و توسعه و عمران و بخش‌های حمایتی خوب عمل کنند

(دهشیری، ۱۳۸۲) این مقیاس ترکیبی از خرده مقیاس‌هایی تشکیل شده است که عبارتند از:

الف) حل مسئله: (PS) قابلیت حل مسئله، توانایی شناسایی و تعریف مشکلات، همچنین خلق وانجام راه‌حل‌های بالقوه موثر است(جلالی،۱۳۸۱). حل مسئله ماهیتاً چند مرحله‌ای و شامل توانایی انجام این مراحل است:
۱ احساس وجود مشکل و احساس داشتن کفایت و انگیزه‌های کافی برای مقابله موثر با آن.
۲ تعریف و تدوین مشکل تا حدامکان (روش مشکل‌گشایی گروهی).
۳ تصمیم‌گیری و انجام یکی از راه‌حل‌ها (بررسی دلایل موافقت و مخالفت هر راه حل و انتخاب بهترین مسیر برای عمل).
حل مسئله با وظیفه‌شناسی، منظم بودن، روش‌مند بودن و نظامداری در دنبال کردن و رسیدن به مشکل مربوط است. این مهارت همچنین باتمایل به انجام حداکثر توان مقابله با مشکلات به جای اجتناب‌ از آن‌ها مرتبط است. اشخاصی که قادر به ارزیابی و بازشناسی و تعریف مشکل بوده و توانایی بالقوه خلق راه‌حل‌های جدید را دارند، در این بخش نمره بالا می‌آورند. این اشخاص به جای اجتناب از مشکلات سعی در حل آن‌ها دارند (بار-آن،۱۹۹۷).
ب) واقعیت آزمایی (RT): واقعیت‌ ‌آزمایی، توانایی ارزیابی انطباق بین آن چه تجربه می‌شود و آن چه عیناً وجود دارد می‌باشد و شامل تحقیق درباره شواهد عینی برای تایید، توجیه و اثبات احساسات، ادراکات و اندیشه‌ها است(با-آن؛۱۹۹۷). واقع‌گرایی شامل درک موقعیت کنونی، تلاش برای فهم امور به طور صحیح و تجربه رویدادها آن‌گونه که واقعاً هستند، بدون خیالبافی و رؤیاپردازی بیش ا

ز اندازه است. افرادی که در این خرده مقیاس نمره بالا می‌آورند، می‌توانند هماهنگی مناسبی بین تجربیات مشخص (ذهنی) و آنچه در واقعیت وجود دارد (عینیات) برقرار نمایند. این اشخاص معمولاً واقع‌گرا، خبره و تنظیم شده در ارتباط با محیط توصیف می‌شوند. رویکرد کلی آن‌ها در زندگی به صورت آزمون فعال پدیده‌ها به جای فرضیه‌سازی درخصوص مسایل محیط است و در فهم و درک و

شناسایی موقعیت‌ها موفق و ماهر هستند (بار-آن؛ دهشیری، ۱۳۸۲)
ج) انعطاف‌پذیری (FL): انعطاف‌پذیری توانایی منطبق ساختن عواطف، افکار و رفتار با موقعیت‌ها و شرایط دائماً‌ درحال تغییر است(بار- آن،۱۹۹۷). این بعد از هوش هیجانی به توانایی کلی فرد در سازگاری با شرایط نا‌آشنا، غیرقابل پیش‌بینی و پویا برمی‌گردد. افراد منعطف افرادی فعال، زرنگ و قادر به واکنش به تغییر بدون تعصب هستند. این افراد زمانی که مشخص شود اشتباه کرده‌اند قادرند فرضیات خود را تغییر دهند. نسبت به ایده‌ها، جهت‌گیری‌ها، روش‌ها و اعمال مختلف و متفاوت گشاده‌رو و صبورند. نمرات بالا در این خرده مقیاس در اشخاصی که قادر به سازگاری با هیجانات، افکار و رفتارشان در راستای تغییر شرایط و موقعیت‌ها هستند مشاهده می‌شود (بار-آن ،۱۹۹۷؛وفا، ۱۳۸۴)

۴ ـ مقیاس‌های کنترل تنیدگی
نمرات بالا در این مقیاس ترکیبی بیانگر اشخاصی است که قادر به مشاهده و تحمل استرس بدون این که از آن اجتناب کنند یا کنترل خود را از دست دهند می‌باشد. این اشخاص عموماً‌آرام بوده و به ندرت عصبی می‌شوند و در شرایط تحت فشار روانی هم خوب کار می‌کنند. این اشخاص قادر به کنار آمدن با وظایف پرتنش بوده و در موقعیت‌های اضطراب‌برانگیز یا موقعیت‌های خطرناک مسلط بر خود هستند. کنترل تنیدگی برای اشخاصی که در خط «مقدم» فعالیت دارند، مثل افسرهای پلیس، آتش‌نشانان، کارکنان اورژانس پزشکی، مددکاران اجتماعی و سربازان نظامی مناسب است (دهشیری، ۱۳۸۲)،خرده‌مقیاس‌های کنترل تنیدگی عبارتند از:

الف) تحمل فشار (ST): تحمل فشار عبارت از توانایی مقاومت در برابر رویدادها و موقعیت‌های فشارزا است این توانایی به معنی پشت‌سر گذاشتن موقعیت‌های مشکل‌ساز بدون از پا درآمدن است(بار-آن،۱۹۹۷). این توانایی مبتنی است بر:
۱ قابلیت انتخاب روش‌هایی برای سازگاری با فشار (چاره‌جوبی و موثر بودن و توانایی یافتن رو‌های مناسب و آگاهی از نحوه انجام آن‌ها)
۲ تمایل خوش‌بینانه به تجارب جدید و تغییرات جدید و تمایل به داشتن توانایی غلبه بر مشکل موجود (یعنی باور داشتن به توانایی خود در برخورد و مقابله با این موقعیت‌ها)
۳ این احساس که شخصی می‌تواند موقعیت فشار را کنترل کند یا بر آن تاثیر بگذارد (حفظ آرامش و داشتن کنترل).
نمرات بالا در اشخاصی که قادر به مشاهده حوادث و موقعیت‌های تنیدگی‌زا هستند پیش می‌آید. این اشخاص بدون گریختن از موقعیت قادر به کنترل به صورت فعال و مثبت هستند. آرام هستند و به ندرت بیقراری و اضطراب در رفتارشان مشاهده می‌شود (بار ـ آن ۱۹۹۷ به نقل از وفا،۱۳۸۴).

ب) کنترل تکانه (IC): کنترل تکانه، توانایی مقاومت و یا به تأخیر انداختن تکانه، سائق و یا وسوسه انجام عملی است این توانایی در پذیرش تکانه‌های پرخاشگری، خوددار بودن و کنترل خشم، پایین بودن خشم، ناتوانی در کنترل مشکلات، فقدان خودکنترلی، آزار‌گری و رفتارهای تند و غیرقابل پیش‌بینی تجلی پیدا می‌کند (بار ـ آن، ۱۹۹۷). نمرات بالا در این خرده مقیاس در آزمودنی‌هایی که می‌توانند در برابر تمایلات ناگهانی و شدید خود مقاومت نموده و یا آن را به تاخیر بیاندازند مشاهده می‌شود. این افراد به ندرت بی‌صبری، پرتحرکی و از دست دادن کنترل را از خود نشان می‌دهند (بار ـ آن ۱۹۹۷ به نقل از وفا،۱۳۸۴).

۵- مقیاسهای خلق عمومی
این مقیاس بیانگر توانایی لذت بردن از زندگی است و در کل احساس رضایت فرد را می‌سنجد. نمرات بالا بیانگر وجود اشخاص بشاش، مثبت، امیدوار و خوشبین است که می‌دانند چگونه از زندگی لذت ببرند، این مقیاس علاوه بر این که برای تعامل با دیگران یک جزء اساسی است عامل انگیزشی مهمی است و در حل مسئله و تحمل استرس بسیار دخیل است. نمرات بالا همچنین معرف افرادی است که به ایجاد یک فضای شورانگیز و مثبت در محیط کار کمک می‌کنند (دهشیری، ۱۳۸۲) خرده مقیاس‌های خلق کلی عبارتند از:

الف) شادکامی (خوشبختی) (HA): شادکامی، توانایی رضایت از خود، خشنودی کلی و توانایی لذت بردن از زندگی است و با احساس کلی شادی و نشاط مرتبط است( بار-آن ،۱۹۹۷).شادکامی پیامد جانبی یا شاخص مهم درجه کلی هوش هیجانی و عملکرد هیجانی شخص است. شخصی که در این عامل ضعیف است ممکن است نشانه‌های نوعی افسردگی، از قبیل نگرانی، عدم

اطمینان به آینده، کناره‌گیری اجتماعی، کمبود سائق، احساس گناه، نارضایتی از زندگی و در موارد شدیدتر افکار و رفتار خودکشی داشته باشند (وفا، ۱۳۸۴) اشخاصی که می‌توانند در زندگی احساس رضایت کنند وحقیقتاً از همراهی دیگران لذت ببرند و در زندگی خوش باشند در این بخش نمره بالا می‌گیرند. این اشخاص شاد و خوشحال بوده و مصاحبت با آنان لذتبخش است (دهشیری، ۱۳۸۲)

ب) خوشبینی (OP): خوشبینی توانایی نگاه کردن به طرف روش‌تر زندگی و حفظ نگرش مثبت، حتی در رویارویی با سختی یا بداقبالی است. خوش‌بینی نشان‌دهنده امید به زندگی و رویکردی مثبت به زندگی روزمره است. (بار آن، ۱۹۹۷)
سلیگمن (۱۹۹۳)، خوش‌بینی را شیوه‌ای می‌داند که افراد، موقعیت‌ها و شکست‌های خود را برای خودشان تعریف می‌کنند، افرادی که خوشبین هستند، شکست را به گونه‌ای می‌بینند که می‌توانند آن را تغییر دهند و در نوبت بعدی می‌توانند موفق باشند(پارسا، ۱۳۸۳).
نمرات بالا در این بخش بیانگر اشخاص خوش‌بینی است که قادر به حفظ نگرش مثبت حتی در مواجهه با شرایط بد هستند. هوش هیجانی با دو گستره مهم خلق و خو یعنی عاطفه مثبت و عاطفه منفی نیز رابطه دارد. افراد با خلق منفی به ثبات تجربه هیجانی گرایش دارند که چنین حالاتی ممکن است درک واقعی آن چه احساس می‌شود را با مشکل مواجه سازد، در حالی که افراد با خلق مثبت، گرایش بیشتری به خوش‌بینی درباره توانایی‌هایشان دارند و بنابراین خود را از لحاظ تواتمندی هیجانی، مثبت ارزیابی می‌کنند بنابراین نوجوانانی که توانایی تشخیص، کنترل و

استفاده از این توانش‌های هیجانی را دارند از حمایت اجتماعی، احساس رضایت‌‌مندی و سلامت روانی بیشتری برخوردار خواهند شد (سیفنئوس و آپفل ، ۱۹۷۹، به نقل از بار ـ آن، ۲۰۰۲؛ ترجمه وفا، ۱۳۸۴).

هوش هیجانی، تعدیل‌کننده نابرابری‌ها
هرنستین و موری (۱۹۹۴) کتابی تحت عنوان «منحنی نرمال» را به چاپ رساندند. این کتاب بررسی زمینه هوشی را با سیاست عمومی طبقات اجتماعی در آمریکا ترکیب نمود.
بحث عمده کتاب این بودکه مردم از نظر هوش به طور نرمال تقسیم می‌شوند. گروهی هوش پایینی دارند، اکثریت در وسط منحنی قرار می‌گیرند و هوش متوسطی دارند و گروهی هم دارای هوش بالایی هستند (به نقل از مایر، سالوی و کاروسو، ۲۰۰۰؛ اکبرزاده ۱۳۸۳).

آن‌ها عنوان کردند که چنین تفاوت‌هایی را به سختی می‌توان تغییر داد. نویسندگان کتاب فوق، اضافه می‌کنند که چرا بعضی مردم فقیر و بیکارند. در حالی که هوش بالا دلیلی است بر این ادعا که چرا دیگران ثروتمند بوده و به کار اشتغال دارند.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.