مقاله در مورد سلیمان راوش


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد سلیمان راوش دارای ۵۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد سلیمان راوش  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سلیمان راوش،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد سلیمان راوش :

سلیمان راوش

رابعه بلخی
یا
حمامهء در حمام خون ذؤیان خرد

سخن از یمامه ازاده ی بلخ، رابعه است ، کبوتری بلند پرواز که ذؤیان و صیدان خونریز اهریمن خوی ، بال های یاقوتی جانش را با شمشیر برید ند و پیکر مهتابینه اش را در گرما به ً خونین ، به خون رنگین ساختند .
از آن تاریخ تا به امروز که بیشتر از هزار سال ازآن میگذرد ، رابعه را از حمام خون ذ ؤ یان خرد بیرون نیاوردند، واقعیت اندیشه وتفکر شاهد خت بلخ رابعه همچنان از سده ها بدین سو است که در زندان نویسنده و شاعر امکان پیدا نموده اند ،که فقط روی بٌعد آزاد اندیشی رابعه در انتخاب وگزینش عشق خشونت هایی فکری وباوری در بند و زنجیر است. تنها در پسینه سالها است که از او چند نویسنده و شاعر امکان پیذا نمودند که فقط روی بعد آزاد اندیشی رابعه در انتخاب و گزینش عشق بحث نمایند و در تکیه به سرنوشت جانگداز او قاتلین و منکران عشق را محکوم بدارند، که از جمله این کسان در پسینه سالها برعلاوه چند تن ازمتقدمین سده هایی پیش که از آنها نام خواهیم برد ، زنان چون مهریه آذرخش و لیلی رشتیا عنایت سراج و چند تن دیگر میتوان نام برد .

اما سوال اساسی که میتواند مطرح گردد اینست که چرا در تاریخ ادبیات ما از رابطه های عاشقا نه افسانه یی مانند ، یوسف و زلیخا ، لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد، وامق و عذرا و ویس و رامین ، به ویژه از یوسف و زلیخا و لیلی و مجنون ، داستان و دیوان های شعری داریم ، اما از رابعه بلخی که فداکارانه ترین و درعین حال سوگمندانه ترین حماسه عشق را با خون خویش در تاریخ عشق وحماسه در سر زمین ما رقم زده است،نشانه ء فقط در حد اولین شاعر زن و سوانح مختصر آن چیزی بیش از این نمیتوان یافت.

در حالیکه سراسر دیوان های شعری و ادبیات عاشقا نه ما از تمثیل ها و تصاویر لیلی و مجنون ویوسف و زلیخا مشحون است.تمثال ها وتند یس های که نه تنها رابطه ای با فرهنگ قبل از اسلام شدن ما ندارد ، بلکه آن تندیس ها خاص اعراب بادیه نشین به شمار می آید . مثلا” یوسف و زلیخا که قصه ا ی یهود یان است و این قصه به نقل از تورات در قرآن هم نقل شده است ، قصه ء مردی معبری بنام یوسف است که برادران نا مادریش بنا بر عقده های که داشتند یوسف را طبق روایت تورات به تجار اسماعیلیان به بیست پاره ء نقره فروختند.۱
آن تجار یوسف را خریده به مصر می برد ، در مصر فوطیفار که خواجه و سردارافواج فرعون بود او را از اسماعیلیان خریده و بحیث غلام در خانه خویش می گمارد، در خانه فوطیفار است که باری بگفته تورات ، زن اربابش از او تقاضای همخوابگی مینماید ، در این تقاضا بنا بر روایت تورات هیچگونه نشانه از عشق و محبت نیست، بعید نیست که خواهش زلیخا بالفرض اگرصحیح باشد، در اثر ضرورت و نیازمندی های جنسی ناشی از بی میلی ها و یا کمبود های مردانگی شوهرش بوده باشد، زیرا یکی از علت های به کژراهه در رفتن ها فقر است. و یا هم شاید بر عکس ادعای تورات و قرآن زلیخا بی گناه بوده با شد. که باید هم چنین باشد ، زیرا اگر قصور از زلیخا میبود بدون تردید شوهرش او را مطابق دستور شریعت یهودیان سنگسار میکرد. گفتنی است که سنگسار نمودن زانی و زانیه شیوه ء عمل شریعت یهود یان است که بعد ها الله تعالی در زمان عیسی این فرمان خویش را منسوخ میسازد، اما دو باره مثل اینکه پیشمان شده باشد در زمان محمد انرا نافذ میگرداند. ولی ملاحظه میگردد که فوطیفار شوهر زلیخا یوسف را مجرم دانسته به زندان می اندازد. در زندان این جوان معبر مشغول تعبیر نمودن خواب های زندانیان میگردد ، تا آنکه کارش رونق میگیرد وسر انجام پای تعبیر خواب فرعون به آن بارگاه راه میابد و زانو میزند. در اثر فراستی که دارد کارش به جای میرسد که فرعون به او میگوید: « بدانکه تو را بر تمامی زمین مصر گماشتم و فرعون انگشتر خود را از دست خویش بیرون کرده ، آن را بر دست یوسف گذاشت ، و او را به کتان نازک آراسته کرد ، و طوقی زرین بر گردنش انداخت ، و آسنات، دختر فوطی فارع ، کاهن اون را بدو به زنی داد. » ۲
بدین گونه یوسف در اثر رحمت ولطف فرعون به مقام ومنزلت می رسد ،همین مقام وقدرت است که چاپلوسان وجیره خواران خوان کرم را وا میدارد که برای بدست آوردن جاه و مقام بیشتر سعی نما یند تا شانه های ارباب خویش را از بار گناه سبکدوش سازند ودامن زلیخا را آلوده ی گنا ه گردانند. زیرا در ادیان سامی زن همیشه محکوم بوده قتل و رسوایی زن شگفتی ندارد و آن را صفت ذاتی زن میشمارند. چنانچه که در قرآن با استفاده از همین ترفند یهودان به محکوم نمودن زنان پرداخته شده است وزن را مکار و حیله گر میداند و میگوید : « فلمار اقمیصه قد من دبر قال انه من کید کن ان کید کن عظیم» { ترجمه: وچون دید پیراهنش دریده شده( حقیقت را دریافت و) گفت این از مکر شما ( زنان) است که مکر تان عظیم است ] ۳

گذشته از آنکه بنا بر آنچه در تورات ملاحظه میشود ، یوسف هرگز پیغمبر نیست بلکه بر عکس تا آخر عمر خدمگذار فرعون بوده است ، و پس از آنکه بدربار فرعون مقام پیدا مینماید ، دیگر از زلیخا خبری نیست . و زلیخا هم خبری یوسف را که به قول عشقنامه نویسان عاشقش شده بود نمی گیرد، و یادی از او در زندان نمی کند.
اینجاست که باید پرسید، که این شاعران و عشق نامه نویسان ، سوز وگداز عشق زلیخا را از کدام منبع دریافت نموده اند، و این آقا یوسف وخانم زلیخا چه حماسه عشقی آفریده اند که عاشقانه

هایی پر سوز و گداز ما در هیئت آنها مطرح گردیده است.
یا مثلا” اعرابی دیوانه ء بنام قیس که اعراب که خود در جاهلیت غرق بودن او را از خود جاهل تر یافته ، بنام مجنون یعنی دیوانه مسمی نمودند ،عاشق دختری عرب زاده ء ثرومندی میشود و در اثر آن راه کوه وبیابان را می گیرد و با همان جنون و دیوانگی در ریگستانهای میماند تا میمرد، لیلا اش هم در کنار شوهر آرام زندگی دارد، این ها چه کرده اند ؟، کدام فداکاری در راه رسیدن به عشق خود انجام داده اند که با ید سرمشق عا شقان و عارفان باشند . چرا مردی معبر عبری که خواب به قدرت رسید نش تصاتفا” به حقیقت پیوست و ازدریوزگی به پادشاهی رسید و گناه خویش نیز به گردن زن انداخت ، در ادبیات ما مظهر زیبایی وجلال ملکوتی است ، ویا دیوانه ای عربی ( مجنون) مظهر وفا و استقامت و پایداری در عشق وارد ادبیات ما میشود. مگر نه اینست که ما احساس ها ، عاطفه ها ، حماسه ها ، اسطوره ها و تاریخ خویش را فراموش نموده و دامن آویز اعراب شده ایم. اگر چنین نیست ، پس چرا ؟ رابعه که با خون خویش عاطفه وعشق خود را ثبت دیوار تاریخ نمود و معشوق او بکتاش مردانه وار انتقام قتل عشق خود را گرفت و معشوقه عزیز خود را حتی در سفر وادی جاودنگی تنها نگذاشت و جان وتن به پایش فدا نمود ، در ادبیات و حماسه های عشقی ما آنگونه که یوسف و زلیخا عبری و لیلی و مجنون عربی راه یافته ، جای ندارد.
البته پاسخ با درنظر داشت اسیب دیدگی روان جامعه نا روشن نیست، و این عدم التفات منطقا” نباید شگفت آور هم با شد زیرا در جامعه ایکه افراد آن نتواند عشق خویش را بدون خواندن دعای سر اعراب بر خود حلال بسازد، و یا کاری را بدون صلوات فرستادن بر اعراب انجام داده نتواند . چگونه میتواند در حالیکه خود تابع فرهنگ عرب باشد ، با فرهنگ خویش بیگانه نبا شد و فرهنگ عرب را جانشین داشته های بومی خویش نسازد.
اما بهر حال ، با وجود جو دینی و فرهنگ عربی حاکم بر جامعه ء ما ، بودند کسانی زیادی مانند عا رفان چون شیخ فریدالدین عطاری، ابو سعید ابوالخیر بلخی و عبدالرحمن جامی که یاد و کلام رابعه بلخی را زنده نگهداشته اند .
اما رابعه در اشعار و آثار این عارفان بزرگ کشور ما بمثابهء اولین عقاب بلند پرواز ماد ینه ایکه آشیان بر ستیغ بلند خرد داشت و پروازش کلاغان را به مرگ میراند ، بنا بر ملحوظاتی ، بازتاب نیافته است. انچه که این راد مردان عارف نموده اند ، نجات رابعه است از بد نامی در جامعه عربی اندیش و زن سیتیز.
در شریعت عرب، مرد حق لذت بردن وعشق وهمچنان حق بدست آوردن زن را تا سرحد تجاوز دارد ، که البته سرحد تجاوز در هنگام جهاد از صدر اسلام تا به امروز لایتناهی مشخص و معین است ،

و این همان مساله به کنیزی گرفتن زنان است . اما اگر زن عاشق شود و اظهار عشق نماید ، فورا” متهم به روسپیگری میشود . در فرهنگ و سنت و شریعت عرب همیشه مرد عاشق زن شده است ، مجنون عاشق لیلی است ، وامق عاشق عذرا، ماجراء یوسف و زلیخا را که گفتیم. در حالیکه در حوزه غیر عرب معمولا” در اسطوره ها ورابطه های تاریخی در این مورد زنست که مرد دلخواه خویش را انتخاب نموده است. رودابه است که عاشق زال میشود واین عشق چنان فداکارانه است که رودابه دریغ نمی دارد که گیسوان خود را از بام به پایین نیاویزد که تا زال را به ب

الا بیاورد ، تهمینه در سمنگان عاشق رستم میشود ، منیژه عاشق پیژن است. ویا شرین عاشق خسرو است و ویس عاشق رامین و هم چنان رابعه که فکر و اندیشه اش را از زندان تفکرات عرب رها سلخته ، در سرزمین لاله زار بلخ در انتخاب همسر راه رودابه و تهمینه را بر می گزیند. راهیکه در کتاب عرب مستلزم سنگسار است. بدین لحاظ است که عارفان و عاقلان سرزمین ما سعی میدارند که حداقل روح معصوم و پاک و آزاده ء رابعه را در اجتماع مستغرقه شریعت عرب در آینده ها تبرئه نمایند . بدین لحاظ که است که ابو سعید ابوالخیر عارف آزاده و آگاه بلخ چنانکه حضرت عبدالرحمن جامی در نفحات الانس از قول او مینویسد گفته است: « دختر کعب عاشق بود بر آن غلام . اما پیران همه افقاق کردند که این که او می گوید نه آن سخن باشدکه بر مخلوق توان گفت او را جای دیگر کار افتاده بود.» ۴
ستایشگر فرزانه ی سیمرغ ، شیخ فرید الدین عطار هم در الهی نامه در تکیه بر سخن ابو سعید ابو الخیر میفرماید:
زلفظ بو سعید مهنه دیدم
که او گفتست من آنجا رسیدم
بپر سیدم ز حال دختر کعب
که عارف گشته بود او عارف صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شد
ز سوز عشق معشوق مجازی
نبگشاید چنین شعری به بازی
نداشت ان شعر با مخلوق کاری
که او را بود با حق روزگاری

کمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غلامش ۵
در نزد عارفان و صوفیان متکی برعقل و علم عشق معنی خاص خویش را دارد . ابن عربی میگوید : « حرکتی که حتی هستی و وجود این دنیا ست ، حرکتی است که (عشق) آن را بر انگیخته است ؛ اگر این ( عشق) نبود دنیا همچنان در عدم بود ؛ از هر زاویه ای که بنگریم و از هر جنبه ای که ملاحظه کنیم ، حرکتی است از استتار به کشف.» ۶
ودر جای دیگر کتاب فتوحات المکیه مینویسد: « و اگر موجودی را بخاطری جمالش دوست میدا

ری هیچ کسی جز خدا را دوست نمیداری ، زیرا که وجود زیبا ست . به همین سان ، از همه وجوه ، موضوع عشق تنها خداست . افزون بر این ، همچنانکه خدا خودش را می شنا سد و با شناختن خویشتن خویش است که دنیا را می شناسد ، آن را به اضافه ، شبیه تصویر خویش آ فریده است . بدین قرار دنیا برای او همچون آینه ای است که تصویر خود را در آن می بیند و به این سبب است که خدا خویش خود را دوست می دارد . » ۷
داریوش شایگان نویسنده کتاب آیین هندو و عرفان اسلامی در تشریع گفتار محی الدین عربی میگوید: «به خاطر این جمال متعالی است که خدا خود را به خویشتن می نمایاند و تصویر خود خود را بر جوهر های صور نوعی که همچون آینه های تاباننده ء تجلیات الهی هستند ، می افگند و خود را در آنها مشاهده و ستایش می کند . تصاویر منعکس شده روی این آینه ها همان دنیا ست و چون تصویر تابانده شده ، شکل خدایی نما دینه شده را باز آفرینی می کند ، گفته شده که خدا دنیا را به شکل خویش خلق کرده است .» ۸
د ر نظر عرفای غیر متشرع عشق به دنیا در حقیقت ممنونیت از احسان خدا است ، نه عشق ورزیدن به خدا.
مقوله ء عشق بخدا جز ترفندی بیش نمیتواند باشد ، وقتی نقاشی تصویر زیبای می آفریند و آن را در معرض دید قرار میدهد ، پس از دیدن بیننده میتواند عاشق تصویر گردد ، مسخره است اگر تصویر ف ذهن و قلبش را تسخیر نموده باشد ، ولی تصویر را کنار بگزارد و به عوض آن عاشق نقاش شود. نقاشی که نه آن را دیده و نه میداند که در کجاست. اما همین تصویر دلخواه هرچه باشد، از سوی نقاشی آفریده شده ، و علاقمند این نقش بواسطه این تصویر دلخواه خویش است که مرهون صانع میشود ، نه عاشق آن، و به ستایش نقاش و نیایش او می پردازد . یا مثلا” پادشاهی عادل است و رعیت خود را در کمال رفاه و سعادت نگهداشته باشد ، رعیت عاشق پادشاه نمی شود ، بلکه به تعریف و تمجید او می پردازد و سعادت خود را مرهون عدل و اصاف و ارزانی نعمات او میداند. در حقیقت وجود نعمات است که خدا را به انسان می شناساند ، یعنی تصویر است که موجودیت نقاش را ثابت میکند و عشق و علاقه به تصویر است که انگیزه ء ستایش و نیایش صورتگر را در قلب و ذهن عاشق تصویر بار می آورد. تا جایکه در اثر غلو ی عشق به صورت مورد علاقه، تصویر جای صانع را میگیرد و به عین صانع تبدیل می یابد. چنین حالتی را در عرف عرفای خویش بسیار میتوان مشاهده نمود. چنانچه که یکی دیگر از صدر نشینان عشق و عرفان مولوی بلخی را این حالت بسیار پیش آمده است. مثلا” وقتی که مراتب عشق و دلبستگی خود را نسبت به شمس بیان نموده میگوید :
پیر من و مراد من، درد من و دوای من ــــــــ فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من ۹
با این وصف است که نمی توان عشق رابعه را به بکتاش عشق ربانی خواند و مقام بلند عشق انسانی او را پست جلوه داده زاهدانه گفت. در زهد و زاهدی عشق نیست ، زهد و زاهد ی مظهر ریا و سالوسی در عرفان است در اثار عرفای ما « از خرقه پوشان و دراویش منحرف و روحانیان قشری و ریا کار ، چون مفتی، زاهد ، محتسب ، مرشد و جز این ها به بدی یاد شده است :
زرهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح ــــــ که چو مرغ ، زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

***
حافظا می خور ورندی کن وخوش باش ولی ــــــ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ۱۰»
***
در اشعار هر چند محدود که از رابعه به یاد گار مانده است. این دوشیزه ای صدر نشین کرسی ادب و اندیشه هرگز قرآن اندیشی نکرده و در تکیه بر قرآن و حدیث شعری نگفته است، امیال و خواهش های انسانی خود را بهر فریب خلق ریاکارانه مانند مشتی بیشمار ملا شاعران که

« چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند» پهنان نکرده است. بلکه بسیار زنانه یعنی خداگونه ، اَ شا یی، روشن و زیبا می گوید :
الا ای باد شبیگیری پیام من به دلبر بر ـــــــ بگو آن شاه خوبان را که دل با جان برابر بر

عشق او آنچنانکه داکتر مریم حسینی نویسندهء ایرانی میگوید : عشق خاکساری و حب عذری است. نیست .۱۱
حب عذری عشقی است منسوب به قبیله بنی عذره که در ان قبیله، عشاق به وصال نمی رسیدند و تعفف پیشه میکردند.۱۲ رابعه عشق خود را پنهان ننموده می گوید:
نعیم بیتو نخواهم جحیم با تو رواست ــــــ که بیتو شکر زهر است و با تو زهر عسل
***
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم به تابه بر ـــــــ غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بر بر
***
این حقیقت را بر خلاف خانم داکتر مریم حسینی ایرانی که شاید بر اثر فشار و اختناق شریعت اسلامی در ایران که همانند قرون اولیه اسلامی وارد است ،و نخواسته باشد که احساس و عاطفه وعشق انسانی به ویژه انسان زن را بیان نماید . اما لیلی رشیتا عنایت سراج اندیشمند زن آزاده ی افغانستانی با تمام صداقت زنانه بیان داشته می نویسد:
« بر عکس انچه که عرفا عشق او را به غلامش بکتاش ، حقیقی نه بل مجازی میپنداشته اند ، اشعارش محض بازگوی احساستش نسبت به بکتاش بوده است . از هفت قطعه شعر رابعه که بجا مانده است ، پنج تای آن در وصف عشق ناسوتی و دو تای آن در وصف زیبای طبیعت سروده شده است .» ۱۳
نباید ناگفته گذاشت ، که عشق درک و یا جستجوی لذت مقبول در وجود شئی معین است . عشق بین دو انسان نا متجانس یعنی زن و مرد سنگپایه احساسی و خواستگاه جسمانی و نفسانی دارد . انکار این حقیقت در واقع انکار هستی انسان به مثابه موجود زنده در فرایند زندگی است. عشق مرحله متعالی احساس است و حواس اجزای ساختاری و ناسوتی انسان است. و نفس حقیقت انسان را تشکیل میدهد. قناعت نفس از طریق حواس باعث تقویت جسم و جان میگردد. که مجموعهء این ریشه ها در کالبد انسان باعث بقای بشر میتواند باشد. قتل نفس ، و به تزکیه کشاندن آن از خواست های ناسوتی ، احساس ها و عواطف انسانی در وا قع نفی انسان وماندن در بی حسی هایی جمادی و نباتی است. همچنانکه قتل نفس و یا غارت نفس دیگران برای تقویت نفس خویش و انحصار لذایذ زندگی وحشیانه و حیوانی میباشد . انسان متکی بر عقل و خرد اتکابر نفس لوامه دارد. و در لذایذ قناعت بر اعتدال .
عشق بیگمان لذت زندگی است و جزء سیرت انسان میباشد . در مورد این سیرت ابو بکر

محمد بن زکریای رازی فیلسوف و درمانگر درد ها که در یازده سده پیش از امروز میزیست می گوید : « اختیار این سیرت مستلزم این نیست که مردم شیوه مرتاضان هند را در سوختن جسم و افگندن بر آهن تفته و یا سیره مانویت را در ترک جماع و گرسنگی و تشنگی و پلید نگهداشتن خود ، و یا روش نصار را در رهبانیت و انزوایی در صوامع و یا طریقه ء جمعی از مسلیمن را در اعتکاف در مساجد و تر ک مکاسب و اقتصار بر کم خوراکی و درشت پوشاگی اختیار کنند و از لذات فعلی چشم بپوشند بلکه باید بدیده عقل در لذایذ بنگرد و از آنها در حد اعتدال بهره بگیرند .»۱۴
همچنان بیجا نخواهد بود که به تایید قول زکریای رازی نظر فیلسوف بزرگ اروپا پس از چند

طل کردن و ترک دنیا گفتن فضیلت نیست ، فضیلت عمل کردن به مقتضای طبع و پا فشاری در ابقای وجود خویش است و چون اندوه منافی این منظور و شادی مساعد آنست باید همیشه شادمان بود ، از تمتعات نباید خود را محروم کرد در حد اعتدال باید خورد و نوشید و بوی خوش باید بویید زیبایی و صفا باید دید ، آهنگ های موزون باید شنید ، تفریح باید کرد حتی از زینت و آرایش هم نباید پرهیز داشت ، و اگر در این امور افراط نکنند و حد معمول دارند که از توانایی وجود انسان نکاهد بلکه بیفزاید، رسید ن به کمال را یاری میکند خصوصا” اگر در لذایذ ی که در بدن موضع خاص دارد اسرار نورزند و بیشتر به تمتعات بگرایند که کلیه طبع را خوش می کند و فرح و انبساط می آورد . » ۱۵
عشق اقتضای طبع است ، رابعه وقتی بکتاش را می بیند ، لذت مقبول طبع خویش را در وجود او احساس میکند .
نفس اش خاستار میگردد ، او که نه بر جمادی و نه بر نباتی تعلق دارد بلکه انسان است . به خواست و خواهش و قناعت ملزومی نفس می پردازد تا به کمبودی تن و جان اقدام کرده خود را به مثابهء انسان تکمیل نماید . قتل نفس و خوار داشتن جان و پرهیزگاری از نعمات هستی در حقیقت پیوستن به تفکر عدم اکمال انسان است . یعنی انسان که در اثر پرهیزگاریهای دینی و زاهدانه ترک دنیا می نماید ، در واقع انسان کامل نیست و صفت فضیلت را نمی توان بر او اطلاق کرد . کودک نوازاد نه انسان کامل و نه دارای فضیلت است. زیرا در او نه نفس کامل است و نه جسم . در این صورت اگر کسی بخواهد که نفس را در وجود خویش بکشد و جسم را خوار دارد و از لازمه هایی رشد جسم و جان پرهیز نماید ، این چنین آدمی اگر آدم باشد نوزاد پیش نیست ، یعنی او با انجام جراحی در وجود خویش ، خود را کودک ساخته است.
اما مطلب جالب و خنده دار که در عین حال عصبیت بار می آورد اینست که امامان نفی نفس وجسم ، خود از جمله تقویت کنندگان نفس و جسم خویش به شمار می آیند . نه تنها برای خویش که دوستان و نزدیکان خویش را نیز به تکلیف تزکیه و قتل نفس سزاوار نمی دانند. به ویژه تقویت جسم و جان خویش را به وسیله[ زن] و[زر] . بخصوص زن که در تقویت جسم و جان دمی مسیحایی دارد وهسته اساسی حیات و عشق است. چنانکه حتی الله تعالی نیز رسول خویش را وادار به نفی نفس و لذت نکرده و بر عکس به ویژه در برخورداری از لذت زن به پیغمبر دوست

داشتنی خویش میفرماید: یایها النبی انا احللنالک ازوّجک التی ء اتیت اجوهن و ما ملکت یمینک مما افا الله علیک و بنات عمک و بنات عمتک و بنات خالک وبنات خلّک التی هاجرن معک و امراه مومنه ان وهبت نفسها للنبی ان ارادالنبی ان یستنکحها خالصه لک من دون المومنین قد علمنا ما فرضنا علیهم فی ازوجهم و ما ملکت ایمنهم لکیلا یکون علیک حرج و کان الله غفورا رحیما . [ ترجمه: ای

پیامبر ، ما همسرانت(یعنی) انانی را که مهر شان را
داده ای ، بر تو حلال داشته ایم ، و آنانی را که خداونداز طریق فئ و غنیمت به تو بخشیده است ، و ملک یمین تو هستند ، و هچنین دختران عمویت و دختران عمه ات و دختران دایی ات، و دختران خاله ات که همراه با تو هجرت کرده اند ، و نیز زن مومنی را که خویشتن را به پیامبر ببخشد ـ به شرط آنکه پیامبر بخواهد او را به همسری خود در آورد ـ که این خاص توونه سایر مومنان است ، خود بخوبی میدانیم که برای ایشان در مورد همسرانشان و ملک یمینهایشان چه چیز ها یی چیز هایی مقرر داشته ایم ، تا ( در نهایت) برای تو محظوری نباشد، و خداوند امرزگار و مهربان است.] ۱۶
بنظر می آید که بهترمی بود که مترجم محترم بجای کلمه محظور که ممنوع و حرام و ناروا معنی میدهد که خود عربی است اصل کلمه ذکر شده در آیت را که ( حرج) است و معنی گناه و در عین حال تنگی و فشار را نیز میدهد بکار میبرد معنی و مقصود درست تر افاده می گردید چنانکه در ترجمه ابوالقاسم پاینده حرج تکلیف معنی شده است .
بهر حال ملاحظه میگردد که الله تعالی خود در تقویت خواهش های نفسانی دوستان خود کریم و رحیم است. چنانکه
ام المومنین حضرت عایشه زن جوان ومقبول پیغمبر از این عنایت الله نسبت به پیغمبرش به خشم امده خطاب به آنحضرت گفت « انی اری ربک یسارع فی هواک» یعنی میبینم خدایت به انجام خواهش های نفسانی تو می شتابد ۱۷
حتی باری تعالی در آیه های متعد د که شمار آن بیشمار است ارضا یی نفس مرد را بوسیله زن در آن دنیا نیز وعده داده است ، بر علاوه ء که از حوریان که معنی ( سفید پوست سیاه چشم) را می دهد نام میبرد حتی از ذکر سن و پستان های انارین سفید پو ستکان سیاه چشم ( حور) برای مومنین و پرهیزگاران در آن دنیا پرده به عمل نیامده است . چنانچه حق تعالی می فرماید : ان للمتقین مفازا ـ حدائق واعنبا ـ وکواکب ا ئرابا ـ و کاسا دها قا . یعنی :
بیگمان پرهیزگاران را رستگاری است .
بوستانها و درختان انگور
و [حوریان] نار بستان همسا ل
و جامهای سر شار. ۱۸
این تکته نباید نا گفته بماند که در ادیان سامی زن وسیله تعیش مرد بوده و خود شامل امتیازات و برتری های که از سوی الله تعالی برای مردان داده شده نمی باشد ، چنانکه در هیچ جای کتاب اسمانی ذکر به عمل نیامده که زنان
پرهیزگار را ، با مردان کمر پر و دارای بازوان قوی و شانه های ستبر روی تخت ها ی ردیف شده جفت همدیگر گردانیم. در حالیکه الله تعالی به مردان وعده میدهد که :
یبگمان پرهیز گاران در مقام امن هستند.
در میان باغها و چشمه ساران.
جامه هایی از ابریشم نازک و ابریشم ستبر در بر کرده رو به روی یگدیگرند.

آری چنین است ، آنان را جفت حوریان درشت چشم گردانیم .۱۹
به این حساب حتی سرنوشت زنان که در این دنیا شوهران داشتند معلوم نیست ، زیرا حق تعالی همه پرهیزگاران را جفت سفید پوستان سیاه چشم بهشتی میسازد. کدام مردی پیدا خواهد شد که از این رحمت انکار نماید .
بدینگونه است که زن، فاقد ارزش های انسانی در ادیان سامی تلقی میگردد. و چون کالا و ابزار در دست و اختیار مرد است. و برای تعیش مرد افریده شده است . چنانکه در کتاب یهود در تورات امده و از روی آن قرآن کتاب مسلمان ها نقل به عمل آورده است میگوید : « . . . و خداوند خوابی گرانی بر آدم مستولی گردانید تا بخفت ، و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد .

و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود ، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد .» (تورات ،کتاب پیدایش ، باب ۲) ۲۰
محمد بن جریر طبری که مفسر قرآن است و تفسیر کبیر از او میباشد در جلد اول تاریخ الرسل و الملوک در رابط به اینکه زن را الله تعالی برای آرامش آدم خلق نموده مینویسد : « و خدا آدم را در بهشت مقر داد که در آن تنها همی رفت و همسری نداشت که بدو آرام گیرد و لحظه ای بخفت و چون بیدار شد زنی را بالای سر خود دید که خدای از دنده ء او خلق کرده بود و از او پرسید کیستی ؟
گفت : زنی هستم
گفت: برای چی خلق شدی ؟
گفت تا به من آرام گیری. » ۲۱
گرچه به گمان نزدیک به یعقین و منطقی تر ، خداوند نخست باید زن را آفریده باشد ، و از دامن زن مرد را آفریده باشد چنان که این اصل تا به امروز تداوم دارد . و مثال دیگر که حضرت عیسی را از دامن مریم افرید ، و بدین گونه نوع خلقت انسان را نشان داد.
اما بهر حال چون کاتبان کتب همه نرینه بوده اند و برای اینکه خود را بر تر از زن نشان داده باشند و گویند که زن برای معیشت انها آفریده شده به واژگونه سازی متوسل گردیده اند . در اثراین اژگونه سازیها و تحریف ها بوده که مفتییان شرع و امامان ورع توانستند زن را نه تنها محکوم خویش بسازند، بلکه به مثابه منبع نشاط و لذت و تقویت نفس و جسم ، قباله ،غارت و تجاوز بر آن را نیز بر خود حلال بسازند ، همزمان سعی نموده اند که دیگران را از تلاش به این منبع حیات در پهلوی سایر نعمات لازمه ء زندگی در دنیا محروم گردانیده تا این محرومیت را با صبر و حوصله و تقدیر متقبل گردند. و اصل تزکیه نفس و خوار داشتن جسم را در دنیا به مثابه نردبان رسیدن به عشق واقعی که همانا منظور الله است اشاعه داده اند . در حالیکه پایان آن عشق هم حور است و شراب است و بره های بریان . کاری که نموده اند اینست که قرض را به دیگران به وعده گذاشته اند و نقد را چار دست و پای خود گرفته اند. و نه تنها این بلکه ذات زن را تلاش نموده اند بد جلوه داده و آن را مایه فساد و شرر دانسته و همزاد شیطان بخوانند ، در حالیکه خود یکشب را نمی توانستد و نمی توانند بدون این شیطان بخوابند. در نظر این مفتیان شرع زن آزاد نیست و در انسان اسیر بنا بر عدم ازادی و اختیار نفس زایل میشود و جسم ضایع. و این کار یعنی زندانی داشتن زن عمدا” از سوی بیضه داران مذهب و حاکمان شرع بر جامعهء زن تحمیل میگردد تا خود صاحب نفس زنان باشند و زنان خود ، نفس خویش را بنا بر حکم شرع تابع آنها بدانند.
در تاثیر یک چنین بینش مذهبی است که حتی سکو نشینان عرفان در گفتار و اشعار خویش دریغ نکرده اند که به پیروی از ذؤیان خرد و عقل ف سگالیده و یا نا سگالیده به تحقیر و انکار و تکفیر زن نپردازند.

حضرت مولانا جلالدین بلخی یکی ازاین سکو نیشنان است، او که عارف و شاعر چند بعد ی نه که چندین بعدی است . با زنان از دیدگاه شرع واشعریت مینگریسته است . با حفظ ستایش شکل کلام و خردینه های پندار مولانا ، بی ربط نخواهد بود تا در مقالت در باره حمامه ء بلخ رابعه بلخی بینش خداونگار بلخ را در باره زن از نویسنده ایرانی آقای دکتر اکرم جودی نعمتی با اختصار به خوانش بنشینیم. اقای جواد نعمتی مینویسد .:

« مولانا معتقد است که زن در کنار سیم وزر از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در ازمونی سخت ، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است ، او در لین آزمون ، گاه مجذوب خواسته های زمینی میشود که زن مصداق بارز آن است ، گاه نور اسمانی جانش را می رباید و در این کشاکش پرطلاطم ، کشتی وجودش را خود بسوی نجات یا نابودی نهایی می پیماید :
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
اینسو کشان سوی خوشان وان سو کشان با نا خوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردراب ها
. . .
بدلیل آثاریکه دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان می گذارد و او را از خدا و معنویات دور میکند ، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری میداند و مخاطبان خود را از پرستش آنها باز داشته ، به مبارزه با نفس فرا می خواند :
زر و زن را به جان مپرست زیرا
برین دو ، دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجریست
برای این دهد شه لشکری را
گمراهی مرد از آنجا شدت می گیرد که افزار های اغوا گری بطور کامل در زن قرار دارد. مو لانا میگوید ابلیس در آغاز آفرینش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراه ساختن بندگانش ، ابزار های چون خمر و باده و چنگ را دید ، اما چون زیبایی زنان را مشاهده کرد ، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با این ابزار ها زود تر میتوان به مقصود رسید . زیرا کیفیت و لطافت این زیبایی ها بگونه ای است که فطرت زیبای خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است ، بدین پندار غلط می افگند که خداوند در پرده لطیف و نازک وجود زن جلوه کرده است . یعنی در جستجوی آب به آسانی در سراب می افتد :
. . . چون که خوبی زنان با او نمود
که زعقل و صبر مردان میربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که بده زود تر رسیدم در مراد
چون بدید آن چشمهای پر خمار
که کند عقل و خرد را بی قرار
وان صفای عارض آن دلبران
که بسزد چون سپند ای دل بر آن
رو و خال و ابرو لب چون عقیق
گوییا حق تافت از پرده رقیق
میزان تاثیر زیبایی زن بر مرد و مقایسه آن با سایر جاذبه های مادی از چشم انداز دیگری هم قابل بررسی است .
شیفتگی انسان به مادیات دیگر یک طرفه است ، مثلا” جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگیختن انسان فعا لیتی کنند ، اما زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را دارا است ، لذا میزان مجذوبیت انسان به او بیش از پدیده های دیگر است . مولانا می گوید : « ه

یچ دامی خلق را ماورای صورت خوب زنان جوان نیست . زیرا آرزوی زر و لقمه از یک طرف است : تو عاشق زری ، اما زر را حیات نیست که عاشق تو باشد . در حالیکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است . تو عاشق و طالب اویی و او عاشق و طالب توست . تو حیله می کنی تا او را بدزدی و او حیله می کند تا تو به وی راه یابی . . . . »
حال اگر زیبایی و عشوه و غمزه ء زن با صدای لطیف او نیز همراه شود ، فتنه انگیزی و ا

غوا گری صد برابر می گردد:
هست فتنه غمزه ء غمازه زن
لیک آن صد تو شود ز آواز زن
می‏توان گفت زیبایی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، لکن خود زن نیز در این آزمون خطیر آزموده می‏شود. به دیگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شاید موفقیت وی در این آزمون دشوارتر از موفقیت مرد باشد. زمینه غریزی خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهای آن نیز در اختیار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، مستورگان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنانکه مولانا می‏گوید: «بسیار زنان باشند که مستور باشند اما روباز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند…»[i][8] به دلیل همین مساعد بودن زمینه های نفسانی انسان و حضور دائمی وساوس شیطان، مولانا در مواضع متعددی توصیه می‏کند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاکستر می‏کند؛ پس اجتناب از لغزشگاهها ضروری است:
هیچکس را با زنان محرم مدار
که مثال این دو پنبه ست و شرار
آتشی باید بشسته ز آب حق
همچو یوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)
کز زلیخای لطیف سروقد
همــچو شیــران خویشتن را واکشد[ii][9]

اسطوره زهره
فرهنگ اسلامی و ایرانی، اسطوره ای دارد که در ارتباط با زیبایی، وسوسه انگیزی و اغواگری زن به وجود آمده است: اسطوره ستاره زهره یا ناهید.
گویند هاروت و ماروت که ذکر ایشان در آیه۱۰۲ سوره بقره آمده است، دو فرشته بودند که به معاصی و مفاسد آدمیان در پیشگاه الهی خرده می‏گرفتند. خداوند آنها را به صورت انسان در آورد و شهوت آدمی را در ایشان نهاد و به زمین فرستاد تا راستی و درستی پیشه کنند و به عدل و انصاف حکم نمایند. روزی زنی به نام زهره شکایت از شوی خود نزد آنها برد. عاشق زن شدند؛ سر باز زد و چون اصرار کردند، به ایشان گفت باید بت بپرستید یا قتل کنید و یا خمر خورید. خمر را انتخاب کردند که ظاهراً گناهش کمتر بود. چون در مستی زنا کردند و کسی در آن حال بر ایشان مطلع شد، او را کشتند تا رسوا نشوند. پس اسم اعظم را به آن زن آموختند و او به واسطه اسم اعظم قصد آسمان کرد. نگهبانان آسمان وی را منع کردند و خداوند او را به صورت ستاره ای مسخ کرد و در آسمان نگاه داشت.
زهره همان ناهید ایرانی است که الهه عشق و باده، خنیاگری و طرب و شادی است و در ادبیات فارسی شهرت فراوان دارد. مولانا در موارد متعددی به ویژگیهای زهره اشاره کرده اس

ت:
-آن مطرب آسمان که زهره ست
هم طاقت کار ما ندارد[iii][10]
– چو زهره می‏نوازم چنگ عشرت
شب و روز ای قمر از شیوه تو[iv][11]
– دل پر درد من امشب بنوشیدست یک دُردی
از آنچه زهره ساقی بیاوردش رهاوردی[v][12]

– زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‏کند؟
دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‏کند؟[vi][13]
مفسران قرآن در مسأله مسخ زهره اتفاق نظر ندارند، اما میبدی هم داستان مذکور را آورده و هم حدیثی از پیامبر(ص) نقل کرده است که علت مسخ زهره را فتنه گری او برای هاروت و ماروت می‏داند.[vii][14]
مولانا با تأیید مسأله مسخ زهره به این نکته نظر دارد که در واقع وی نماد زنان زشتکاری است که در پیشگاه الهی شرمسار شده‏اند:
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد[viii][15]
اغواگران تاریخ
زنان از دیدگاه مولانا رهزنان دین هستند و بخصوص با استفاده از لوازم آرایش و ایجاد زیباییهای کاذب در اغوای مردان می‏کوشند:
اندرآ در جو، سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گرنه ای در راه دین از رهزنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان[ix][16]
در آثار مولانا به برخی از نمونه های تاریخی حیله زنان و اغوای مردان توسط ایشان اشاره شده است که از آن جمله اند: فریفتن هند جگرخوار غلام حبشی را به وعده آزادی و زر و سیم که منجر به شهادت حمزه عموی پیامبر(ص) در جنگ احد شد،[x][17] حیله گری های زلیخا درباره یوسف[xi][18] که البته نتیجه دلخواه زلیخا را نداد ولی بهرحال «یوسف از زن یافت زندان و فشار»،[xii][19]و از همه مهمتر فریفتن حوا، آدم را که موجب رانده شدن او از بهشت شد. البته در قرآن مجید نشانی از این فریبکاری نیست. آدم را حوا نفریفت؛ بلکه هر دو فریفته ابلیس شدند. اما در برخی قصص آمده که ابلیس توسط حوا آدم را فریب داد. بهر حال مولانا معتقد است که ابلیس هر قدر آدم را وسوسه کرد، کارگر نیفتاد تا آنکه حوا گفت از درخت ممنوعه بخور، آنوقت خورد.[xiii][20]
در ماجرای کشته شدن هابیل به دست قابیل هم که نخستین قتل ناجوانمردانه تاریخ هستی بشر است، پای یک زن زیبا در میان است. بنابر قصص قرآنی در آغاز خلقت، فرزندان آدم دوقلو بودند و چون مسأله تزویج آنها مطرح شد، به دستور خداوند خواهر هر دوقلو را به برادر دوقلوی دیگر دادند. قابیل و خواهرش بسیار زیبا بودند و هابیل و خواهرش بشدت زشت. قابیل به تزویج مزبور تن در نداد و قرار شد هر کدام یک قربانی به پیشگاه خداوند ببرند و خدا از هر که پذیرفت، خواهر زیبا از آن او باشد. خداوند قربانی هابیل را پذیرفت؛ قابیل کینه او را به دل گرفت و سرانجام وی را کشت.[xiv][21]
چنانکه ملاحظه می‏شود، ماجرای مزبور ستیزه میان دو مرد است، اما مولانا مقصر اصلی را تلویحاً زن می‏داند و در نتیجه می‏گوید نوع زن از حوا گرفته تا خواهر قابیل و زن نوح که وقتی همسرش غذا می‏پخت بر تاوه او سنگ می‏انداخت، گمراهانی هستند که باید دین خود را از ایشان حفظ کرد:
چند با آدم بلیس افسانه کرد

چون حوا گفتش بخور آنگاه خورد
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهلُهُ بر تابه سنگ انداختی
مکر زن بر کار او چیره شدی

آب صاف وعظ او تیره شدی
قوم را پیغام کردی از نهان
که نگه دارید دین زین گمرهان[xv][22]
در آثار مولانا علاوه بر نمونه های مشهور، زنان عادی و گمنامی هم هستند که در اغوای مردان نقش آفرینی کرده اند؛ مثل زن صوفی که به عادت مألوف با کفشدوز خلوت کرده بود و چون شویش بناگاه رسید و جایی نیافت که کفشدوز را پنهان سازد، چادر بر سرش کرد که یعنی خاتونی از اعیان است و به خواستگاری دخترشان آمده است.[xvi][23]یا زن زشتکاری که حیله می‏ساخت تا پیش شوی ابله خود با معشوق عشق بازد.[xvii][24]یا پیرزن نود ساله ای که حرص شوی و شهوت سبب می‏شد متکلفانه آرایش کند و عشــرهــای قرآن[xviii][25]ببرد و با آب دهان به گونه هایش بچسباند که البته نمی‏گرفت و تا می‏آمد چادر بر سرش کند می‏افتاد؛ سرانجام کلافه شده گفت: «لعنت بر ابلیس!» ابلیس در دم بر او ظاهر شد و دشنامش داد که این حیله ها که تو می‏کنی من در تمام عمر نیندیشیده ام؛ تو خود صدها ابلیس هستی![xix][26]
گاهی هم اغواگری زن در یک لغزش آشکار توسط شوهر او وسیله رسیدن به مقصود قرار گرفته است؛ چنانکه در ماجرای جوحی می‏خوانیم که زن خود را برای فریفتن قاضی (که مظهر و نماد عقل و حکم و داوری است) و به دست آوردن مالی از این رهگذر ترغیب می‏کند و به نتیجه می‏رسد:
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا؟ از بهر صید
رو پی مرغی شگرفی دام نه
دانه بنما لیک در خوردش مده
کام بنما و کن او را تلخکام
کی خورد دانه چو شد در حبسِ دام…[xx][27]
حیله و اغواگری زن بقدری در ذهن مولانا جای گرفته است که او علاوه بر ساختن و پرداختن حکایت‏هایی که ذکرشان رفت، با تلمیح به ماجرای یوسف و زلیخا و آیه «انَّ کید کنَّ عظیم» و با بدبینی خاص به تأویل نقش زن در تکوین و تولد فرزند می‏پردازد و با نادیده گرفتن نقش پدر در این زمینه مطالبی را بیان می‏کند. وی از زبان یوسف مثالی که در واقع «نوع» مرد است، از نیرنگ زنان به خدا پناه می‏برد و می‏گوید زن عامل اولین و آخرین سقوط و هبوط مرد است: حوا عامل هبوط آدم از بهشت شد و مادرم با شهوت خود و با جای دادن من در رحم خویش، روحم را از عرش الهی فرود آورد و در زندان تن اسیر کرد. [xxi][28]
زن از دیدگاه مولانا همانگونه که عشوه گری می‏کند و فریب می‏دهد، خریدار دروغهای شیرین نیز هست؛ در حالیکه در راه کمال، حقیقت با همه تلخی اش سازنده تر از دروغهای شیرین است لذا مولانا به مخاطب خود توصیه می‏کند که سیلی و دشنام کاملان را بر مدح و ثنای گمراهان ترجیح دهد:
تا چو زن عشوه خری ای بیخرد
از دروغ و عشوه کی یابی مدد

چاپلوس و لفظ شیرین و فریب
می‏ستانی می‏نهی چون زر به جیب
مر تو را دشنام و سیلی شهان
بهتر آید از ثنای گمرهان[xxii][29]

در محل مشورت
در میان مسلمانان مشهور است که پیامبر(ص) فرموده با زنان مشورت کنید و خلاف آنچه گفتند عمل نمایید (شاوروهنَّ و خالفوهنَّ). علمای حدیث، از جمله سیوطی در کتاب «اللؤلؤ المرصوع»، اصل و اساسی برای این سخن قائل نشده اند.برخی نیز احتمال داده‏اند که اصل آن، جمله ای از عمر خلیفه‌دوم باشد که عسکری در «الأمثال» آورده است: «خالفوا النساء فانّ فی خلافهنّ البرکه».
سیره عملی پیامبر(ص) نیز خلاف این سخن را نشان می‏دهد؛ در سال ششم هجرت چون پیامبر(ص) قصد زیارت خانه خدا کرد، کفار قریش مانع ورود آن حضرت و یارانش به مکه شدند، تا آنکه پیامبر در حدیبیه با ایشان پیمان صلح ده ساله بست و مقرر شد اگر در این مدت کسی از طرفین به طرف دیگر پیوست، نپذیرند و او را باز پس دهند و مسلمانان سه روز برای انجام حج آزاد باشند. یاران پیامبر (ص) مفاد صلح نامه را مایه سرافکندگی خود تلقی کردند و به گفته طبری چون پیامبر(ص) فرمود احرام بندند و موی سر کوتاه کنند، اجابت نکردند. پیامبر(ص) اندوهگین شد و چون ام سلمه همسر پیامبر(ص) علت را دانست،‌ به حضرتش عرض کرد که یا رسول الله(ص) هیچ اندوه مدار و خود موی سر کوتاه کن و قربانی ساز. پیامبر(ص) چنین کرد و یارانش که از ماوقع مطلع شدند، همگی پیروی کردند.[xxiii][30]
چنانکه ملاحظه می‏شود، در این نمونه، پیامبر(ص) یک موضوع اجتماعی ـ و نه فقط مسأله شخصی و خانوادگی ـ را با همسر خود در میان گذاشته و به رأی و نظر او عمل کرده است. اصولاً در زندگی پیامبر نشانی از این نمی‏بینیم که با رأی همسرانش بخاطر زن بودن ایشان مخالفت کرده باشد. اما در میان مسلمانان چنین حدیثی از قول حضرتش شهرت یافته و در شعر شاعران، بخصوص در آثار عرفا تکرار شده و مضمون آفریده است.
در آثار مولانا حدیث مورد نظر به کرات آمده است. نحوه استفاده از آن اغلب به ز

بان نماد و تمثیل است، اما نشان می‏دهد که مولانا در اعماق وجودش بدان اعتقاد کامل دارد و در صحت و راستی اش تردیدی روا نمی‏دارد. گویند روزی در تفسیر «شاوروهنَّ و خالفوهنَّ» سخن می‏گفت و تعریف می‏کرد که ابن مسعود رضی الله در شهر بصره بر بام سرای خود سیر می‏کرد، به خاتون خود اشاره کرد که من از این بام فرو جهم؛ زن فریاد کرد و گفت نشاید. نشنید و از آن بام بلند فرو جهید و از حکم قضا پایش شکست… .

تا اینجا خواننده گمان می‏کند که ماجرا در ردّ اعتقاد به حدیث مورد نظر است؛ اما داستان ادامه دارد، مولانا ضمن اینکه شکستن پای ابن مسعود را به حکم قضای الهی نسبت می‏دهد نه به مخالفت با رأی زن، در ادامه می‏گوید که در همان ایام عده‏ای از مخالفان سیاسی عثمان خلیفه‌ سوم از دمشق آمدند و از ابن مسعود خواستند که در از میان برداشتن عثمان با ایشان همراهی کند و او عذر آورد که می‏بینید پایم شکسته است و قدرت حرکت ندارم. پس چون به برکت آن شکستگی از تبعات مشارکت در برکناری عثمان نجات یافت، اقرار کرد که پیامبر راست گفته ‏است، زیرا مخالفت با سخن زن سبب شد که من از گناه کبیره خلاصی یابم.[xxiv][31]
ملاحظه می‏فرمایید که مخالفت با رأی زن اگر هم مصلحت عاجل نداشته باشد، منفعت آجل دارد!
اعتقاد به این حدیث، همچنانکه پیشتر گفتیم، در یک زمینه نمادین خود را بیشتر نشان می‏دهد. نماد پردازی در باره زن را در بخش دیگر مقاله بررسی خواهیم کرد. اینجا به اجمال می‏گوییم که زن در آثار عرفا نماد نفس انسان است و طبعاً به نفسانیات امر می‏کند. از آنجا که تعالیم دینی و عرفانی در جهت مبارزه با نفس است، مخالفت با زن نیز در آثار ایشان جایگاه ویژه ای خواهد داشت و بخصوص حدیث مورد نظر به کمک عرفا و تأیید نماد پردازی ایشان خواهد آمد. همچنانکه مولانا می‏گوید:

گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر
این نفس ما زنست اگر چه که زاهده ست[xxv][32]
مولانا در جای دیگر استدلال می‏کند که چون زن عقل و رأی روشنی ندارد، باید خلاف گفته و مشورت او عمل کنی؛ در حالیکه زن جزوی از شرّ است. پس نفس که از زن بدتر و کل شر است، به مخالفت اولی است:
]پیغمبر[ گفت گر کودک در آید یا زنی
کو ندارد رأی و عقل روشنی
گفت با او مشورت کن و آنچه گفت
تو خلاف آن کن و در راه اُفت
نفس خود را زن شناس از زن بتر
زانکه زن جزوی است نفست کل شر
مشورت با نفس خود گر می‏کنی
هر چه گوید، کن خلاف آن دَنی (= پست و فرومایه)[xxvi][33]
نماد نفس بودن زن عمدتاً از دلبستگی او به ظواهر مادی ناشی می‏شود. به دیگر سخن، هم زن و هم نفس، شیفته مادیات و جلوه های سطحی و ظاهری دنیا هستند. پس نفس اماره در وجود انسان، در حقیقت زنی است که به قول پیامبر(ص) باید با آن مخالفت کرد:
چو عکسی و دروغینی، همه برعکس می‏بینی
چوکردی مشورت با زن،خلاف زن کن ای نادان
زن آن باشد که رنگ و بو بود او را ره و قبله
حقیقت نفس اماره ست زن در بنیت انسان[xxvii][34]
مولانا در یک زمینه کاملاً عرفانی هم سفارش می‏کند که در سیر و سلوک و در سفر از عالم مادی به عالم معنوی نباید با زن مشورت کرد؛ بلکه باید با کسی رای زد که خود اهل سیر و سلوک و جانش بهره مند از حیات برتر باشد تا بتواند در این سفر معنوی و در رسانیدن تو به مقصد، یعنی حیات برتر کمک کند. از آنجا که زن در بند تعلقات مادی و دنیوی است، چنین حیاتی ندارد و اگر تو عزم ترک دیار مادیات کنی، حدیث «حب الوطن من الایمان» را برایت می‏خواند و با وسوسه هایش

تو را سست می‏کند تا مانع سفر معنوی تو گردد. در حالیکه وطن واقعی جان تو این جهان نیست بلکه عالم ماوراء است؛ پس استناد به حدیث مزبور ایجاب می‏کند که به آنسو سفر کنی تا در وطن حقیقی باشی:
مشورت را زنده ای باید نکو
که ترا زنده کند و آن زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رای زن
زانکه پایت لنگ دارد رایِ زن
از دَم حبّ الوطن بگذر مایست

که وطن آن سوست،جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر زان سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط[xxviii][35]
مولانا باز هم درباره مشورت با زنان سخن گفته است. البته این نمونه، ترک ادب مولانا در برابر زنان است و خوانندگان شعر او را به انفعال می‏کشاند. وی آنگاه که در صفت شیخ و مراد و لزوم پیروی سالک از او سخن می‏گوید، به سالک سفارش می‏کند که اگر مرکب تو ـ که در این تمثیل خر است ـ به راهی غیر از راه راست که پیر نشان داده رفت، گردن او را بگیر و به سوی راه بکش. اگر هم راه را نمی‏شناسی، بدان که خر همیشه به طرف علفزار می‏رود؛ پس بر عکس راهی برو که خر می‏رود؛ همچنین اگر با زنان مشورت کردی؛ خلاف آنچه گفتند عمل‏کن:
گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست
عکس آن کن، خود بود آن، راه راست
شاوروهنّ پس آنگه خالفوا
انّ من لم یعصهنّ تالف[xxix][36]
البته می‏توان در دفاع از مولانا گفت این فقط یک تمثیل است، اما در آن صورت نیز وی محل انتقاد است که چرا مثال بهتری انتخاب نکرده است.
برای آنکه از تلخی سخن مولانا در کام خوانندگان کاسته شود، نمونه دیگری از نتیجه مخالفت مردان با مشورت زنان را می‏آوریم تا با جناب مولانا جدل نیز کرده باشیم! وقتی حضرت موسی دین خود را به فرعون عرضه کرد،او به چالش عظیمی در وجود خویش گرفتار شد و چون در خلوت با همسرش آسیه در باره آیین موسی مشورت کرد، آسیه وی را به پذیرفتن دین جدید ترغیب و تشویق کرد، اما او که چند گام بیشتر با نجات و فلاح فاصله نداشت، گفت باید با وزیرش هامان نیز مشورت کند. آسیه او را از مشورت با هامان برحذر داشت، اما وی نپذیرفت و در نتیجه از اشقیای آخرت و اهل دوزخ گشت.[xxx][37]
این نمونه نشان می‏دهد که «شاوروهن و خالفوهن» نمی‏تواند اصل درست حاکم بر رایزنی با زنان باشد و همیشه نتیجه مثبت به دنبال آورد.
نقصان عقل
یکی دیگر از مسائل مورد انتقاد در آثار مولانا اعتقاد او به نقصان عقل زنان است که این نیز ریشه در مشهورات و مقبولات مسلمین دارد. حضرت علی (ع) پس از فتنه جنگ جمل، در خطبه کوتاهی به نکوهش زنان پرداخته آنها را ناقص عقل خوانده است.[xxxi][38] بحث درباره خطبه مزبور مجال دیگری می‏خواهد؛ در اینجا بدان بسنده می‏کنیم که مطالب آن خطبه کلی است، اما همچنانکه مترجمان و شارحان نهج البلاغه نیز توجه کرده اند،‌ عمل عایشه که جنگ جمل زیر بیرق او به راه افتاد و سوء استفاده‏هایی که از جود او بعنوان امّ المؤمنین در جامعه مسلمین شد، سبب صدور آن خطبه امام گشت. در هر صورت، این اصل کلی در بین مسلمانان جا افتاد که زنان ناقص عقل هستند و به این لحاظ در مرتبه پایین‏تری از مردان قرار دارند.
مولانا تحت تأثیر این میراث فرهنگی می‏گوید عقل زن ناقص‏تر و جان او ضعیف‏تر از مرد اس

ت؛ از این رو خواب و رؤیای او کم ارزش‏تر از خواب و رؤیای مرد است:
خواب احمق لایق عقل وی است
همچو او بی قیمت است و لاشی است
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان[xxxii][39]
نکته جالب این است که تلقی مولانا از نقصان عقل زنان، به نوع تلقی امیرالمؤمنین

(ع) شباهت دارد. توضیح آنکه مولانا هم زمانی به نقصان عقل زن اشاره می‏کند که سخن سخیف و عمل مردودی از وی سرزده باشد که در واقع آن سخن و عمل، محل ذم و نکوهش است. چنانکه وقتی پادشاهی برای پسر جوانش عروسی از نسل صالحان می‏خواهد و دختر یکی از زاهدان زمانه را برمی‏گزیند، مادر شاهزاده با نگرش دنیوی اعتراض می‏کند که تو همشأنی و کفویّت را که عقلاً شرط ازدواج است، نادیده گرفته ای و پسر ما را با گدایان پیوند می‏دهی؛ مولانا در این هنگام می‏گوی

الهی غنیّ القلب است.[xxxiii][40]یا هنگامی که نابکارانی خود را به خاندان پیامبر(ص) و علی (ع) نسبت می‏دهند و سید و شریف وانمود می‏کنند، می‏گوید ادعای بی اساس او چنین است، چه کسی می‏داند که مادر او با چه کسی بوده و پدرش کیست؟ سپس حکم کلی می‏دهد که:
بر زن و برفعل او دل می‏نهید

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.