مقاله امام على (ع) و قاسطین


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
6 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله امام على (ع) و قاسطین دارای ۷۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله امام على (ع) و قاسطین  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله امام على (ع) و قاسطین،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله امام على (ع) و قاسطین :

مقدمه
یکى از بزرگترین ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین (ع) که او را میان بزرگان عالم متمایز مى‏سازد، پاى بندى دقیق او به ارزش‏هاى الهى در تمام حرکت‏ها و انتخاب‏ها و خواستن‏ها و نخواستن‏هاست، او هرگز ایمان خود را قربانى هیچ مصلحتى هر قدر هم بزرگ باشد، نکرد و خوشنودى مردم را به خوشنودى خداوند ترجیح نداد.

این ویژگى سبب شد که گروهى به خاطر همین ارزش‏ها شیفته و فریفته او شوند و در مقابل، گروهى هم تاب تحمل او را نداشته باشند و با او دشمنى کنند، دوستان او تا سر حد جان پیش رفتند و گاهى حتى درباره او افراط کردند و دشمنان او ناجوانمردانه ترین تهمت‏ها را به او زدند و لعن و سب او را عبادت شمردند! و به گفته ربیع‏بن خیثم: کسى چون على نبود که دوستدار او شدیدترین محبت را به او داشته باشد و دشمنان او شدیدترین دشمنى را با او داشته باشد. (۱)

در زمان رسول خدا (ص) که قامت دین با شمشیر کج او راست شد و افراد بسیارى از مشرکان و سردمداران کفر به دست او هلاک شدند، گروه هاى به خاطر خونخواهى کشته شدگان خود، کینه او را به دل گرفتند و این کنیه حتى پس از مسلمان شدن آنان نیز ادامه یافت؛ و اینکه مى بینیم پیامبر خدا در هر فرصتى از فضایل او و آثار سودمند محبت او سخن مى گفت، براى زدودن این کینه‏ها بود ولى کینه‏ها آنچنان عمیق بود که به این آسانى از میان نمى رفت، بلکه حتى سفارش‏هاى مکرر پیامبر، باعث مى شد کسانى به على (ع) حسد برند و با او دشمنى کنند . این در حالى بود که على (ع) به خاطر همان ویژگى که گفتیم، در میان اصحاب پیامبر، دوستداران و عاشقانى داشت که در همان عصر پیامبر به عنوان شیعه على شناخته مى شدند و پیامبر در حق آنان فرموده بود:

هذا و شیعته هم الفائزون (۲) او و شیعه او همان نجات یافته گان هستند.
و در تفسیر «خیر البریه بهترین مردم» که در سوره بینه آمده است خطاب به على فرموده بود :
انت یا على و شیعتک. (۳) منظور، تو و شیعیان تو هستند.

پس از رحلت پیامبر، کینه‏ها و دشمنى‏ها با شدت بیشترى ادامه یافت و بخصوص زمانى که پس از بیست و پنج سال خانه نشینى، مردم با او بیعت کردند و او را به عنوان رهبر سیاسى جامعه برگزیدند، هم جاه طلبانى که حکومت امام را در راستاى منافع خود نمى دیدند و هم دشمنان دیرینه امام که کینه‏هاى بدر و حنین را به دل داشتند و خواهان دست اندازى به حکومت بودند، پرچم مخالفت را بر افراشتند و به جنگ او رفتند، در این کشمکش‏ها گروهى نادان و کج فکر هم پیدا شدند که به تفسیر غلطى که از دین داشتند، امام را مورد حمله قرار مى دادند: ناکثین، قاسطین، مارقین.

آنچه در این نوشتار مورد بررسى قرار خواهد گرفت درگیرى امام با گروه «قاسطین» یعنى معاویه و یاران او است و نشان خواهیم داد که چگونه این گروه که خود را در بطن جامعه اسلامى جا زده بودند، همواره هدفشان محو اسلام راستین و رسیدن به قدرت، آن هم از نوع جاهلى و اشرافى بود و خواهیم دید که جنگ صفین در واقع ادامه جنگ احد بود و تنها شعارها عوض شده بود. اکنون این موضوع را به استناد به روایات و گزارش هایى که در کتاب‏هاى تاریخى و حدیثى آمده است، مورد بحث قرار مى دهیم.

حکومت علوى و دشوارى‏هاى موجود
با گذشت بیست و پنج سال از رحلت پیامبر اسلام و به روى کار آمدن متناوب سه خلیفه، بدعت‏ها و تبعیض‏ها و کج روى‏هاى بسیارى در میان امت اسلامى پدید آمد و پیکر اسلام زخمدار شد . براى امیرالمؤمنین که همه چیز خود را در راه اسلام فدا کرده بود براى تقویت و گسترش اسلام رنج‏هاى فراوانى کشیده بود، پیدایش این وضعیت درد آور بود و از آن سخت‏تر اینکه او براى حفظ اساس اسلام مجبور به سکوت و مدارا و تحمل وضع موجود بود و به تعبیر خودش صبر مى‏کرد اما چونان کسى که استخوان در گلویش گیر کرده باشد و یا ریگ به چشمانش رفته باشد. (۴)

البته امیرالمؤمنین به عنوان نماینده راستین اسلام هر کجا که فرصت را مناسب مى‏دید تذکرات لازم را مى داد و اعتراض مى کرد ولى چون قدرت در دست دیگران بود توانایى جلوگیرى از انحرافات را نداشت.

امت اسلامى که طعم تلخ دورى از امیرالمؤمنین را چشیده بود و تجربه دردناک بیست و پنج سال محرومیت از حکومت حق و عدل را داشت، پس از کشتن عثمان روى به سوى امام آورند و او را به عنوان رهبر سیاسى خود برگزیدند و مهاجر و انصار و اهل حل و عقد با او بیعت کردند و امام که هرگز در اندیشه ریاست‏طلبى نبود و حکومت را تنها براى اجراى احکام اسلامى و عدالت مى‏خواست، قدرت لازم را براى پیاده کردن اهداف خود و تصحیح مسیر اسلام به دست آورد.

انحراف‏ها وتبعیض‏ها در میان مردم به صورت یک فرهنگ پذیرفته شده، جا گرفته بود و مبارزه با آن سخت دشوار بود و لى امام وظیفه داشت که با آن مبارزه کند و بهاى سنگین آن را نیز بپردازد، از این رو از همان آغاز، اصلاحات را شروع کرد و به افزون طلبانى که سالها به بیت المال دست اندازى کرده بودند، اعلام نمود که در حکومت علوى جایى براى آنها نیست و حتى باید درباره گذشته خود نیز حساب پس بدهند او در نخستین خطبه‏اى که پس از بیعت مردم با او، ایراد کرد، از اصلاحاتى بنیادین و تحولى عمیق خبر داد و فرمود:
; ألا و ان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه (ص) و الذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغغربلن غربله ولتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم. (۵)
آگاه باشید که گرفتارى شما همانند روزى که پیامبر مبعوث شد، بار دیگر به شما روى آورده است، سوگند به کسى که او را به حق مبعوث کرده است به سختى مورد آزمایش قرار مى‏گیرید و غربال مى‏شوید و مانند دیگ به هنگام جوش آمدن زیر و رو خواهید شد آن چنان که پایین شمابالا و بالاى شما پایین شما خواهد شد.
و نیز فرمود:
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (۶)
به خدا سوگند اگر آن (عطایاى عثمان) را پیدا کنم در حالى که مهر زنان قرار گرفته و یا کنیزان با آن خریدارى شده‏اند، بر مى‏گردانم، زیرا که در عدالت گشایشى است و آن کس که عدالت بر او گران آید تحمل ستم بر او تنگ‏تر است.
همچنین او از کنار گذاشتن حاکمان و عاملان ناشایسته خبر داده بود و در مقابل کسانى که او را در این باره نصیحت مى‏کردند این آیه را خوانده بود:

و ما کنت متخذ المضلین عضدا. (۷)
و هرگز، گمراهان را یاور نخواهم گرفت.
و اعلام کرده بود که در کار دین مداهنه و سازش نخواهد کرد:
لا اداهن فى دینى و لااعطى الدنیه فى أمرى. (۸)
در دین خود مداهنه نمى‏کنم و در کار خدا خوارى نمى‏پذیرم.

این اظهارات سبب شد که افزون خواهان و جاه طلبان، امید سازش را از دست بدهند و با اندیشه براندازى با امام مخالفت کنند و لذا کسانى چون طلحه و زبیر که با امام بیعت کرده بودند، بیعت خود را با امام شکستند و با سوء استفاده از موقعیت عایشه به تدارک نیرو براى جنگ با امام بپردازند و جنگ جمل را به وجود آورند، ایشان همان «ناکثین» بودند واز سوى دیگر معاویه که از طرف امام از حکومت شام بر کنار شده بود، به بهانه خونخواهى عثمان وبا تحریک مردم شام، جنگ صفین را به وجود آورد و اینان همان «قاسطین» بودند، همچنین در جریان صفین به طورى که به تفصیل آن خواهیم پرداخت، در مسأله پذیرش حکمیت از سوى امام، گروهى نادان و مقدس مأب به مخالفت و ستیز با امام برخاستند و جنگ نهروان را به وجود آوردند و اینان همان «مارقین» یا خوارج بودند، و بدین گونه سه جنگ داخلى به امام تحمیل شد.

جالب این است که پیامبر خدا (ص) جنگ امام با سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین را پیش بینى کرده بود و طبق روایات متعدد و معتبر، این حوادث را پیشاپیش به على(ع) خبر داده بود و به حقانیت على(ع) در این فتنه‏ها تأکید کرده بود و مسلمانان را از مخالفت و دشمنى با او بر حذر داشته بود.

در این باره روایات بسیارى، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت وارد شده و مى‏توان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
۱ ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا مسلمانان را از جنگ و ستیز با على بر حذر داشته و دشمنى و جنگ با او را، دشمنى با خدا و پیامبر تلقى کرده است.
قال رسول الله (ص): حرب على حرب الله و سلم على سلم الله. (۹)
پیامبر خدا فرمود: دشمن على دشمن خدا و آن که تسلیم او است، تسلیم خدا است.
قال رسول الله (ص): یا على حربک حربى و سلمک سلمى. (۱۰)
پیامبر خدا فرمود: اى على دشمن تو دشمن من و آن که تسلیم توست تسلیم من است.
این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد از پیامبر نقل شده است. (۱۱)

۲ ـ روایاتى که پیامبر خدا از وقوع فتنه هاى پس از خود خبر داد و على (ع) را مأمور مقابله با آنها کرده است.
در روایتى، پیامبر خدا (ص) از وقوع فتنه‏ها و پیدایش انحراف‏ها در میان امت پس از خود خبر داد و على(ع) از او پرسید که در این هنگام با آنان به عنوان ارتداد رفتار کنم و یا به عنوان فتنه؟ پیامبر فرمود: به عنوان فتنه. (۱۲)

و در روایت دیگرى، جابر بن عبدالله انصارى گفت: در حجه الوداع در منا نزدیک‏ترین شخص به پیامبر بودم که فرمود: شما را چنین نیابم که پس از من رجوع کرده و کافر شده‏اید و بعضى از شما گردن بعضى را مى‏زند، به خدا سوگند که اگر چنین کنید مرا در لشکرى خواهید دید که با شما مى‏جنگد، سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: یا على را یا على را یا على را (سه مرتبه) دیدیم که جبرئیل به او اشاره کرد، به دنبال آن خداوند چنین نازل کرد: و اما نذهبن بک فانا منهم منتقمون یعنى اگر ما تو را از دنیا ببریم، قطعا از آنان انتقام مى‏کشیم. (۱۳)

این مضمون نیز با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است. (۱۴)
۳ ـ روایاتى که در آنها پیامبر دشمنان و خروج کنندگان به على را گروه ستمگر «فئه باغیه» معرفى کرده و بر حقانیت على در جنگ با آنها تأکید نموده است:

قال رسول الله (ص): یا على ستقاتلک الفئه الباغیه و انت على الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منى. (۱۵)
یعنى یا على بزودى گروه ستمگر با تو مى‏جنگد در حالى که تو بر حق هستى، پس هر کس در آن روز تو را یارى نکند از من نیست.

۴ ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا خبر داده است که على(ع) براى تأویل قرآن مى‏جنگد همانگونه که من براى «تنزیل» آن جنگیدم:
عن النبى (ص) إنه قال لعلى (ع): تقاتل یا على على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله . (۱۶) یعنى پیامبر به على فرمود: یا على تو بر اساس تأویل قرآن مى‏جنگى همانگونه که من براى تنزیل آن جنگیدم.
منظور پیامبر از این تعبیر این بود که پیامبر براى تثبیت اسلام و اثبات حقانیت قرآن و اینکه آن از جانب خدا نازل شده با مشرکان جنگید و على نیز براى زدودن انحرافات از اسلام و تاویل درست قرآن با کسانى که مسلمان بودند ولى دچار کج‏فهمى شده بودند، باید بجنگد.
۵ ـ روایاتى که در آنها پیامبر خدا (ص) به طور مشخص از سه گروه نام مى‏برد که در آینده با على خواهند جنگید و على (ع) را مأمور دفع فتنه آنها مى‏کند، آن سه گروه عبارتند از : ناکثین، قاسطین، و مارقین.
ـ روزى پیامبر خدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال على (ع) هم وارد شد، پیامبر به ام سلمه فرمود:
یا ام سلمه هذا و الله قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین. (۱۷) اى ام سلمه به خدا سوگند که این شخص کشنده قاسطین، ناکثین و مارقین است.
ـ قال على (ع): امرنى رسول الله بقتال الناکثین وا لمارقین و القاسطین (۱۸)
على (ع) فرمود: پیامبر خدا جنگ با ناکثین و مارقین و قاسطین را به من فرمان داده است .
این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد فراوانى در کتب شیعه و سنى نقل شده است و در برخى از این روایات جزئیات بیشترى از این جنگ‏ها ارائه شده است. (۱۹)
علاوه بر این مضامین در برخى از روایات به خصوص از معاویه رئیس گروه قاسطین نام برد شده و پیامبر دستور داده است که هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (۲۰)
صدور مجموعه روایاتى که نقل گردید و طى آن پیامبر خدا از وقوع جنگ هایى میان على (ع) و مخالفانش خبر داده و برخى از جزئیات آن را هم ذکر کرده است یک نوع معجزه براى پیامبر خدا به حساب مى‏آید و به گفته ابن ابى الحدید این خبر از دلائل نبوت پیامبر است زیرا که به روشنى از آینده خبر داده است. (۲۱)

البته وقوع فتنه هایى پس از پیامبر خدا به طور کلى قابل پیش بینى بود، زیرا از نظر جامعه‏شناسى، هر انقلابى پس از مرگ رهبر اصلى آن، در درون خود دچار تنش‏هایى مى‏شود، گروهى با افزون‏طلبى خواهان سهم بیشترى مى‏شوند و گروهى که از روى اجبار، ارزشهایى انقلاب را پذیرفته بودند با بهانه هایى سعى در نابودى آن مى‏کنند و گروهى در تفسیر آن دچار اشتباه مى‏شوند و طبیعى بود که اسلام نیز پس از رحلت پیامبر با چنین گروه هایى روبر شود و على بن ابى طالب(ع) براى حفظ اسلام و زدودن انحرافات از چهره آن مجبور بود که با این گروه‏ها بجنگد، زیرا که او نماینده اسلام راستین و تالى تلو پیامبر بود همانگونه که در تفسیر این آیه شریفه به آن تأکید شده است:

افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه. (۲۲)
آیا کسى که حجت آشکارى از پروردگارش دارد و شاهدى از (خویشان) او به دنبال اوست (مانند کسى است که چنین نیست؟)
طبق روایات بسیارى، در این آیه منظور از کسى که دلیل روشنى از پروردگارش دارد پیامبر خدا و منظور از شاهدى که او را دنبال مى‏کند على بن ابى طالب(ع) است. (۲۳)

بنابراین، جنگ‏هاى امیرالمؤمنین با مخالفان پس از به قدرت رسیدن او به طور کلى قابل پیش بینى بود ولى جزئیاتى که در اخبار پیامبر آمده از طریق اعجاز بیان شده است.
قاسطین چه کسانى بودند؟
دیدیم که پیامبر خدا در پیش بینى‏هاى خود از آینده اسلام، از گروهى به نام «قاسطین» خبر داد که امیرالمؤمنین با آنان خواهد جنگید. اکنون ببینیم که منظور از «قاسطین» چیست و اینان چه کسانى بودند؟

قاسطین از ماده «قسط» مشتق شده که در زبان که عربى از واژه هایى است که دو مفهوم ضد هم دارد و به این گونه واژه‏ها که در زبان عربى کم نیست «اضداد» گفته مى شود، در این گونه موارد از ریشه یک لغت ضد آن را در نظر مى‏گیرند مانند واژه «عجمه» که به معناى گنگى است ولى «اعجام» به معناى رفع گنگى است و «نفق» که به معناى شکاف است ولى «انفاق» به معناى پر کردن شکاف است و «تحکیم» به معناى قبول حکمیت است ولى «محکمه» به معناى گروهى است که تحکیم را قبول ندارند. در اینجا نیز «قسط» به معناى عدل است ولى «قاسط» کسى است که مخالف عدل است و ستمگرى مى‏کند. (۲۴)
قرآن کریم از ستمگرانى که مخالف قسط و عدل هستند به عنوان «قاسطون» یاد کرده و آنان را وعده جهنم داده است:
و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا. (۲۵) و قاسطان هیزم جهنم هستند.
با توجه به مفهوم لغوى «قاسطین» مى‏گوییم منظور از آنان آن گروه از دشمنان و مخالفان حکومت امیرالمؤمنین بودند که با ستمگرى و زور گویى در برابر حکومت عادلانه او ایستادند و به قصد دست اندازى به حکومت، با او از سر جنگ در آمدند و آنان معاویه و یاران او بودند که زیر بار حکومت امام نرفتند و با بهانه‏هاى واهى قصد بر اندازى حکومت او را داشتند .
در پیش بینى هاى پیامبر، گاهى از این گروه به عنوان قاسطین یاد شده و گاهى هم به آنان «فته باغیه گروه ستمگر» اطلاق شده است. همچنین در اظهارات امام نیز معاویه و یاران او «قاسطین» نامیده شده‏اند:

عن على (ع) قال: امرت ان اقاتل الناکثین والقاسطین و المارقین ففعلت ما أمرت به؛ فاما الناکثون فهم اهل البصره و غیر هم من اصحاب الجمل، و اما المارقون فهم الخوارج و اما القاسطون فهم اهل الشام و غیرهم من احزاب معاویه. (۲۶)

على (ع) فرمود: من مأمور شده بودم که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کنم و مأموریت خود را انجام دادم، ناکثون همان اهل بصره و جز آنها از یاران جمل بودند و مارقون همان خوارج بودند و قاسطین اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاویه بودند.
و در جاى دیگر امام از اصحاب معاویه به عنوان اهل «بغى» و از یاران جمل به عنوان اهل «نکث» و از خوارج به عنوان اهل «فساد» یاد مى‏کند:
الا و قد امرنى الله بقتال اهل البغى و النکث و الفساد فى الارض. (۲۷)
آگاه باشید که خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پیمان شکنى و فساد در زمین فرمان داد .
همچنین امام در برخى از اظهارات خود اصحاب معاویه با همان قاسطین را به عنوان فاسقان معرفى کرده است:
فلما نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخرى و فسق آخرون. (۲۸)
و چون به امر حکومت برخاستم گروهى پیمان شکنى کردند و گروهى از دین خارج شدند و دیگرانى هم فاسق شدند.
به هر حال منظور از قاسطین همان معاویه و یاران او هستند که سرسخت‏ترین دشمنان حکومت علوى بودند و براى بر اندازى آن توطئه‏هاى بسیارى کردند که از همه آنها مهم‏تر جریان جنگ صفین بود که به امام تحمیل کردند و تفصیل آن خواهد آمد، این جنگ باعث کشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه امیرالمؤمنین(ع) شد (۲۹) و به طورى که خواهیم دید، جنگ صفین زخمى عمیق بر پیکر اسلام بود و پى آمدهاى ناگوارى براى جهان اسلام داشت که از جمله آنها پیدایش گروه خوارج و شهادت امیرالمؤمنین و به حکومت رسییدن معاویه را مى‏توان نام برد.
چهره‏هاى سرشناس قاسطین
گفتیم که «قاسطین» همان دشمنان امیرالمؤمنین بودند که در کنار معاویه قرار داشتند و با حکومت على (ع) مخالفت مى‏کردند، در اینجا برخى از چهره‏هاى شاخص و سرشناس حزب قاسطین را که در جریانات سیاسى نظامى نقش مهمى داشتند، به طور اجمال معرفى مى‏کنیم تا ماهیت اصلى آنان روشن شود:
۱ ـ معاویه ابن ابى سفیان
رهبر حزب قاسطین، معاویه بود او در سال هشتم هجرت در حالى که ۲۸ سال داشت در جریان فتح مکه از روى اکراه و اجبار مسلمان شد، عمر در زمان خلافت خود او را والى شام کرد و مورد اعتراض برخى از صحابه از جمله حذیفه قرار گرفت. (۳۰)
عثمان نیز او را در مقام خود تثبیت کرد و او حدود بیست سال در شام حکومت مى‏کرد و تصویر مردم شام از اسلام به همان صورتى بود که او ساخته بود، پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین، او زیر بار نرفت وعلاوه بر توطئه‏هاى خود دیگران را نیز بر ضد امام مى‏شورانید. او طلحه و زبیر را تشویق به نقض بیعت و جنگ با امام کرد. (۳۱) و مى‏توان گفت که علاوه بر جنگ صفین که تفصیل آن خواهد آمد، در دو جنگ جمل و نهروان نیز دست معاویه در کار بود.

او پس از شهادت امیرالمؤمنین با حیله‏ها و شیطنت‏هاى خاصى که داشت باعث پراکنده شدن فرماندهان سپاه امام حسن شد و امام حسن را مجبور به صلح کرد. او قاتل حجر بن عدى و عمر وبن حمق وبسیارى از شیعیان بود، پدر او ابوسفیان همواره با پیامبر اسلام جنگید و در جریان فتح مکه از روى اکراه مسلمان شد و مادر او هند در جنگ احد باعث کشته شدن حمزه عموى پیامبر شد و جگر او را در دهانش جوید و به هند جگر خوار معروف شد.

اگر چه معاویه به ظاهر مسلمان شده بود ولى پیامبر همواره از او ناراحت بود واو را نفرین مى‏کرد (۳۲) و در حق او فرمود: هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (۳۳) او کینه خاصى با بنى هاشم و حتى شخص پیامبر اسلام داشت. یک روز مغیره بن شعبه به او پیشنهاد کرد که اکنون که خلافت را قبضه کرده‏اى با بنى هاشم از در مهربانى در آى، معاویه در پاسخ او اظهار داشت که ابوبکر و عمر و عثمان خلافت کردند و رفتند و نامى‏از آنان باقى نماند ولى نام محمد هر روز پنج مرتبه در اذان گفته مى شود واى بر تو پس از این دیگر چه مى‏ماند جز اینکه این نام دفن شود. (۳۴)

۲ ـ عمر و بن عاص
او پنجاه سال پیش از هجرت از مادرى زناکار متولد شد، مادرش او را به پنج نفر نسبت مى‏داد و سرانجام او را به عاص بن وائل ملحق کرد. (۳۵) ومیان او و پدرش فقط ۱۳ سال تفاوت سنى وجود داشت (۳۶) وعاص کسى بود که همواره پیامبر خدا را هجو مى‏کرد و همو بود که پیامبر را «ابتر» خطاب کرده بود و سوره کوثر در پاسخ به او نازل شد. (۳۷)
خود عمرو نیز پیامبر را هجو مى‏کرد و آزار مى‏داد و پیامبر او را لعنت مى‏کرد. (۳۸)

او در جریان صلح حدیبیه مسلمان شد (۳۹) و چون با فنون جنگ آشنایى داشت، پیامبر او را در جنگ ذات السلاسل فرمانده لشکر کرد و همو بود که در عهد عمر، مصر رافتح نمود و تا زمان عثمان والى مصر بود تا اینکه عثمان او را از حکومت مصر عزل کرد. (۴۰) او در جریان جنگ صفین فرمانده سپاه شام و مشاور معاویه بود و توطئه‏ها و حیله گرى‏هاى او در جنگ صفین، از جمله جریان قرآن به نیزه کردن او در تاریخ معروف است. همچنین او در مسأله حکمیت،ابوموسى اشعرى را فریب داد و در تثبیت حکومت معاویه کوشش فراوان کرد .

امیرالمؤمنین در نامه‏اى خطاب به عمروعاص فرمود: تودین خود را تابع دنیاى کسى کردى که گمراهى او آشکار است. (۴۱) و نیز در جاى دیگرى فرمود: عمروعاص با معاویه بیعت نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمى به او بدهد و در برابر زیر پاگذاشتن دین عطیه اى به او ببخشد. (۴۲)
عمروعاص در سال ۴۳ هجرى در حالى که از جانب معاویه والى مصر بود هلاک شد و ثروت بسیارى از خود به جاى گذاشت، گفت شده که او هفتاد بار شتر طلا داشت. (۴۳)
۳ ـ عبید الله بن عمر
او کسى است که وقتى ابولؤلؤ عمر را کشت و فرار کرد، به تلافى قتل پدر، سه نفر از جمله دختر کوچک ابولؤلؤ را کشت. (۴۴) امیرالمؤمنین حکم به قصاصى او کرد ولى عثمان او را مورد عفو قرار داد و او از ترس امام از مدینه به محلى در نزدیکى‏هاى کوفه فرار کرد و در آنجا روى زمینى که عثمان به او داده بود کار مى‏کرد. (۴۵)
پس از کشته شدن عثمان وبیعت مردم با على (ع) عبید الله از کوفه به شام گریخت و به معاویه ملحق شد. (۴۶) پیوستن او به معاویه فرصت تبلیغاتى خوبى براى معاویه پیش آورد و او از عبیدالله خواست که بالاى منبر برود و به على ناسزا بگوید و او را مسؤول خون عثمان معرفى کند ولى عبید الله از ناسزا گفتن به على خوددارى کرد ولى قول داد که او را به خون عثمان ملزم کند اما چون بالاى منبر رفت چیزى در این باره نگفت و در برابر سئوال معاویه اظهار داشت که دوست نداشتم درباره مردى که عثمان را نکشته با قاطعیت شهادت بدهم. (۴۷)

عبید الله در جنگ صفین فرمانده سواره نظام معاویه بود و در همان جنگ کشته شد، دراینکه قاتل او چه کسى بود، میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد بعضى‏ها گفته‏اند او به دست امیرالمؤمنین کشته شد ودر بعضى از روایات از مالک اشتر و عمار یاسر و حریث بن جابر نام مى‏بردند. (۴۸)

یکى از همسران او که دختر هانى بن قبیصه بود، از سپاه امیرالمؤمنین خواست که جنازه او را تحویل بدهند وآنان جنازه را به او تحویل دادند. (۴۹)
۴ ـ عبدالرحمان بن خالد بن ولید

او نیز مانند پدرش از دشمنان امیرالمؤمنین بود، او از طرف عثمان والى حمص از بلاد شام بود. (۵۰) و در جریان جنگ صفین پرچم شام در دست او بود و این در حالى بود که برادرش مهاجر در سپاه امیرالمؤمنین بود. (۵۱) عبد الرحمن آنچنان در حق امیرالمؤمنین بدى کرده بود که آن حضرت در قنوت نماز خود او را همراه با چند نفر دیگر لعن مى‏کرد. (۵۲)
او در مدت خلافت معاویه همچنان والى حمص بود و در سال ۴۶ به وسیله زهرى که معاویه به او داد کشته شد و این پس از آن بود که اطرافیان معاویه به او توصیه کرده بودند که عبدالرحمن را به ولى عهدى خود برگزیند و معاویه با برداشتن او از سر راه، امر ولایت عهدى را به پسرش یزید واگذار نمود. (۵۳)

۵ ـ عبد الله بن عمروبن عاص
او با اینکه به برترى و فضیلت امیرالمؤمنین ایمان داشت. (۵۴) در عین حال به خاطر دنیا پرستى و جاه‏طلبى همراه با پدرش عمروبن عاص در کنار معاویه بود و در جنگ صفین فرماندهى جناح راست سپاه شام را به عهده داشت. (۵۵)
او در زمانى که معاویه به حکومت مطلق رسید والى کوفه شد و پس از هلاکت پدرش در مصر، از سوى معاویه به ولایت مصر منصوب شد. (۵۶)
به گفته ابن سعد، او بعدها از شرکت خود در جنگ صفین اظهار پشیمانى مى‏کرد و مى‏گفت: اى کاش ده سال پیش از آن مرده بودم.! (۵۷)
گفته شده که عبدالله فقط یازده سال از پدرش کوچکتر بود او زودتر از پدرش مسلمان شد و در جریان فتنه‏گرى پدرش در کنار معاویه، پدرش را سرزنش مى‏کرد. (۵۸)
۶ ـ مراون بن حکم
او دو سال پس از هجرت متولد شد. و در عهد عثمان کاتب او بود و در زمان معاویه هم از سوى او حاکم مدینه شد. (۵۹) هنگامى که والى معاویه در مدینه بود در خطبه‏هاى نماز جمعه على(ع) را دشنام مى‏داد. روزى امام حسن(ع) به او گفت: خداوند پدر تو حکم را هنگامى که تو صلب او بودى از زبان پیامبر لعنت کرده است، پیامبر فرمود: خدا حکم و آنچه را که ازاو زاده مى‏شود لعنت کند . (۶۰)
او پس از کناره‏گیرى معاویهبن یزید بن معاویه از خلافت، مدعى خلافت شد و بنى امیه با او بیعت کردند. با اینکه او از نظر سنى نمى توانست از پیامبر حدیث نقل کند، در عین حال روایاتى را از پیامبر نقل کرده و بخارى هم برخى از آنها را آورده است و بعضى از محدثان به همین جهت از بخارى ایراد گرفته‏اند. (۶۱)
۷ ـ معاویه بن حدیج
اونیز از دشمنان امیرالمؤمنین ویکى از سران سپاه معاویه بود و در جنگ صفین شرکت داشت (۶۲) او نیز از کسانى بود که همواره امیرالمؤمنین را سب مى‏کرد (۶۳) او به دستور عمروعاص محمدبن ابى بکر را کشت. (۶۴) و در زمان یزیدبن معاویه از سوى او حکومت مصر را داشت. (۶۵)
۸ ـ ضحاک بن قیس
او شش سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد و در جریان فتح دمشق شرکت داشت (۶۶) و از سران سپاه معاویه در جنگ صفین و فرمانده قلب لشکر بود، امیرالمؤمنین او را لعنت مى‏کرد. (۶۷) او رئیس‏شرطه معاویه بود و از کسانى بود که پس از جنگ صفین به دستور معاویه به شهرهاى عراق وقلمرو حکومت امیرالمؤمنین یورش مى‏برد و امام به وسیله حجر بن عدى فتنه او را دفع کرد (۶۸) او پس از مصالحه امام حسن با معاویه از سوى او حاکم کوفه شد. (۶۹)
۹ ـ بسربن ارطأه

او نیز از فرماندهان سپاه معاویه بود و در جریان جنگ صفین با شخص امام روى در روى قرار گرفت ولى از ترس مرگ (مانند عمرو عاص) در برابر امام کشف عورت کرد و خود را از مرگ نجات داد. (۷۰)

او از سفاکان تاریخ بود و در جریان حملاتى که به شهرهاى مدینه و مکه و یمن کرد بى مهابا شیعیان على رامى‏کشت او در مدینه خانه‏هاى اصحاب على را بر سرشان خراب کرد و در یمن زنان مسلمان را به اسیرى وبردگى گرفت و آنان را فروخت. (۷۱) و در مکه دو پسر خرد سال عبید الله بن عباس به نام‏هاى عبد الرحمن و قثم را سر برید (۷۲) و در شهرهاى نجرن و جیشان و صنعاء و حضرموت از بلاد یمن مى‏گشت و هر کس را که رابطه‏اى یا علاقه‏اى به على(ع) داشت وحشیانه مى‏کشت. (۷۳)

هنگامى‏که خبر جنایت‏هاى بسر به گوش امیرالمؤمنین رسید، سخت ناراحت شد و به او نفرین کرد و او بعدها دیوانه شد. (۷۴)
۱۰ ـ ابو الاعور سلمى
او نیز از سران سپاه معاویه در جنگ صفین بود، وقتى مالک اشتر او را به مبارزه طلبید، از مقابل او فرار کرد و هم او بود که با جمعى از سپاه شام آب را به روى سپاه امام بست . (۷۵)

امیرالمؤمنین در قنوت نماز خود، او و چند تن دیگر را لعنت مى‏کرد. (۷۶)
۱۱ ـ حبیب بن مسلمه
او از دشمنان سر سخت امیرالمؤمنین بود و در جنگ صفین فرماندهى بخشى از سپاه معاویه را بر عهده داشت. (۷۷)
پیش از جنگ صفین، معاویه حبیب بن مسلمه را با چند نفر دیگر نزد امیرالمؤمنین فرستاد و توسط او به امام پیام داد که قاتلان عثمان را تحویل بدهد، او وقتى نزد امام رسید، ضمن تجلیل از عثمان به امام گفت: قاتلان عثمان را به ما تحویل بده و خودت نیز از خلافت کناره‏گیرى کن و کار مسلمانان را به شورى واگذار! امام در پاسخ او سخنان تند و قاطعى گفت و او امام را تهدید به جنگ کرد. (۷۸)
۱۲ ـ شرحبیل بن سمط کندى
او در جنگ معاویه بر ضد امیرالمؤمنین طرف معاویه بود و به گفته ابن اثیر او تأثیر فراوانى در مخالفت و جنگ با على و تحریک مردم شام داشت. (۷۹) او با جریر بجلى فرستاده امیرالمؤمنین به شام مذاکراتى نمود و على (ع) را قاتل عثمان معرفى کرد. (۸۰) شرحبیل که در شهر حمص زندگى مى‏کرد، از زاهدان شام به حساب مى‏آمد و در میان مردم آن سامان نفوذ بسیارى داست، معاویه با نقشه‏ها و نیرنگ‏هاى خود او را چنان فریب داده بود که روزى نزد معاویه آمد وبه او گفت: توعامل امیرالمؤمنین (عثمان) و پسر عموى او هستى، اگر این آمادگى را دارى که با على و قاتلان عثمان بجنگى تا انتقام خود را بگیریم و یا کشته شویم، تو را حاکم خود مى‏دانیم وگر نه تو را عزل مى‏کنیم و کس دیگرى را حاکم مى‏سازیم و همراه با او جهاد مى‏کنیم تا خون عثمان را بگیریم یا هلاک شویم. (۸۱) اودر جنگ صفین در سپاه معاویه بود و با سپاه على (ع) مى‏جنگید (۸۲)

شرحبیل ارتباط نزدکى با معویه داشت و همپالگى او بود و در ملاقات با اشخاص همراه و مشاور معاویه بود. (۸۳) و بعدها از طرف او والى شهر حمص شد. (۸۴)

عزل معاویه، انگیزه‏ها و پیامدها
هنگامى‏که انقلابیون و شورش کنندگان بر عثمان او را کشتند و با على‏بن‏ابى طالب(ع) بیعت کردند مسئولیت سنگینى بر عهده امام قرار گرفت و امام باید اصلاحات را شروع مى‏کرد و تحولى عمیق در جامعه به وجود مى‏آورد، یکى از فورى‏ترین کارها کوتاه کردن دست نااهلان و افراد بى تقوا که از سوى عثمان به ولایت شهرها منصوب شده بودند، از سرنوشت مسلمانان بود، در رأس این افراد معاویه قرار داشت که یک حکومت اشرافى در شام تشکیل داده بود و ارزشهاى اسلامى را زیر پا گذاشته بود، امام لحظه‏اى درنگ نکرد و او را از کار بر کنار نمود. امام به خوبى از پى آمدهاى این اقدام سریع آگاه بود ولى به طورى که خواهیم گفت، از نظر دینى و سیاسى چاره‏اى جز آن نداشت.

اقدام به عزل معاویه مورد انتقاد برخى از مصلحت اندیشان قرار گرفت، آنها معتقد بودند که این کار باعث مخالفت و سرکشى معاویه خواهد بود و این براى حکومت نوپاى امام خطرناک است. و باید امام صبر مى‏کرد و پس از آن که معاویه و مردم شام با او بیعت کردند و حکومت او تثبیت شد، آن وقت معاویه را عزل مى‏کرد.

از جمله کسانى که چنین عقیده‏اى داشتند، مغیره بن شعبه و عبدالله بن عباس بودند. ابن عباس مى‏گوید: به خانه على رفتم و مغیره بن شعبه را دیدم که با او خلوت کرده است، مرا منتظر گذاشت تا اینکه از نزد او بیرون آمد. گفتم: این شخص به تو چه مى‏گفت؟ امام گفت : او پیش از این به من اظهار داشت که عبدالله بن عامر و معاویه و عمال عثمان را در حکومت‏هاى خود تثبیت کن تا از مردم براى تو بیعت بگیرند، آنان شهرا را آرام و مردم را ساکت مى‏کنند ولى من با این پیشنهاد او مخالفت کردم و گفتم: به خدا قسم اگر ساعتى از روز مهلت داشته باشم، نظر خود را اعمال خواهم کرد و اینان را والى نخواهم کرد و مانند چنین افرادى شایسته ولایت نیستند.
مغیره از پیش من رفت و من مى‏دانستم که او معتقد است که من اشتباه مى‏کنم سپس نزد من برگشت و گفت: من پیش از این مصلحت تو را در آن دیدم که به تو اظهار کردم و تو در آن با من مخالف کردى، ولى بعدا نظر دیگرى پیدا کردم و من فکر مى‏کنم که تو به نظر خودت عمل کنى و آنان را بر کنار سازى و از کسانى که به آنان اطمینان دارى کمک بگیرى که خدا کفایت مى‏کند و آنان از نظر قدرت ناتوان‏تر از آن هستند که بودند.
ابن عباس مى‏گوید: به على گفتم او نخست تو را نصیحت کرده ولى بار دوم به تو خیانت کرده است. على گفت: چگونه مرا نصیحت کرده است؟
ابن عباس گفت: تو مى‏دانى که معاویه و یاران او اهل دنیا هستند، هر گاه آنان را تثبیت کنى براى آنان مهم نیست که چه کسى خلافت را در دست دارد و هر گاه آنان را عزل کنى، خواهند گفت: خلافت را بدون مشورت گرفته و عثمان را کشته است. (۸۵)
در این روایت که از طبرى نقل کردیم، مغیره خواهان تثبیت همه عاملان عثمان از سوى امیرالمؤمنین است ولى در روایت شیخ طوسى و ابن شهر آشوب چنین آمده که او فقط خواستار تثبیت معاویه شد و اظهار داشت که فعلا او را بر کنار نکن وقتى کارها محکم شد اگر خواستى عزل کن و امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ او فرمود: اى مغیره آیا در فاصله تثبیت و بر کنارى او، زنده بودن مرا تضمین مى‏کنى؟ مغیره گفت: نه. امام فرمود: هرگز چنین نخواهد بود که خداوند از من راجع به تولیت معاویه بر دو نفر از مسلمانان در یک شب سیاه پرسش کند. آنگاه امام این آیه را خواند: و ما کنت متخذ المضلین عضدا (۸۶) و من هرگز گمراهان را یاور نخواهم گرفت. (۸۷)
بدینگونه امام، پیشنهاد مغیره و ابن عباس و سایر کسانى را که احیانا از روى مصلحت خواهى خواستار تثبیت موقت معاویه بودند با قاطعیت رد کرد و معاویه را بر کنار نمود. البته تنها معاویه نبود که از کار بر کنار شد بلکه امام همه عاملان عثمان را عزل کرد جز ابوموسى اشعرى را که از سوى عثمان حاکم کوفه بود و به اصرار مالک اشتر در حکومت تثبیت کرد. (۸۸)
ابن قتیبه در مورد معاویه مطلبى دارد که در منابع دیگر دیده نمى شود ومغایر با شیوه شناخته شده امیرالمؤمنین است، او چنین اظهار مى‏دارد که امیرالمؤمنین به مغیره بن شعبه پیشنهاد حکومت شام را داد ولى او قبول نکرد و سخن قبلى خود را تکرار نمود و از امام خواست که معاویه را در شام تثبیت کند و امام به معاویه نوشت: تو را در حکومت و اموالى که در اختیار دارى والى کردم، پس بیعت کن و با هزار نفر از اهل شام نزد من آى و معاویه در پاسسخ شعرى را فرستاد که مضمون آن تهدید به جنگ بود. (۸۹)
تا آنجا که بررسى کردم در هیچ منبعى این مطلب را نیافتیم و مورخانى که در این باره به تفصیل سخن گفته‏اند و جزئیات واقعه را آورده‏اند، چنین چیزى را ذکر نکرده‏اند بلکه ضد آن را آورده‏اند. طبرى نقل مى‏کند که ابن عباس به امام گفت: صلاح دید من این است که معاویه را تثبیت کنى، وقتى با تو بیعت کرد، کندن او از جایگاهش به عهده من باشد. امام گفت: نه به خدا سوگند، جز شمشیر چیزى به او نخواهم داد. و چون امام اصرار ابن عباس را دید به او گفت: وظیفه تو گفتن نظر خویش است ولى تصمیم‏گیرى با من است و اگر با حرف تو مخالفت کردم از من اطاعت کن، ابن عباس گفت: چنین خواهم کرد و کم‏ترین حقى که بر مى‏دارى اطاعت کردن است. (۹۰)
ابن جوزى نقل مى‏کند که امام در پاسخ ابن عباس و مغیره گفت: به خدا سوگند هیچ یک از آنان را حاکم نخواهم کرد. ابن عباس باز اصرار کرد امام فرمود: به خدا سوگند که چنین کارى هرگز نخواهد شد. (۹۱)
مسعودى نقل مى‏کند که امام در پاسخ این پیشنهاد ابن عباسس فرمود: به خدا سوگند که در دین خود سازش نخواهم کرد و در کار خود متوسل به ریا نخواهم شد و چون ابن عباس اصرار کرد، فرمود: نه به خدا سوگند که معاویه را حتى دو روز حکومت نخواهم داد. (۹۲)
البته دنیورى نقل مى‏کند که امام در پاسخ مغیره گفت: در این باره فکر مى‏کنم. (۹۳) ولى ابن مطلب اگر هم از امام صادر شده باشد ـ که خود جاى تردید است ـ بدان معنا نیست که امام در عزل معاویه تردید داشت بلکه براى آن بود که مغیره را که شخص مستقیمى نبود از سر خود رها کند بعدها مغیره گفته بود که بار اول على را نصیحت کردم و بار دوم به او خیانت کردم و او همان کسى است که از امام جدا شد و به مکه رفت. (۹۴)
اساسا حکومت دادن به معاویه هر چند که به صورت موقت و به تعبیر امام فقط دو روز باشد، از امیرالمؤمنین که نماینده همه ارزش‏هاى اسلامى‏است بعید است و به طورى که خواهیم گفت حتى از نظر سیاسى نیز این کار به مصلحت امام نبود. در راستاى همین سیاست، امام طى نامه‏اى از معاویه خواست که با او بیعت کند و از مردم شام نیز بیعت بگیرد و همراه با جمعى از یارانش نزد امام بیاید. (۹۵)
کسانى که به عمق مسائل توجه ندارند، ظاهر بینانه از امام انتقاد کرده‏اند که چرا او سخن نصیحت گران را نپذیرفت و بلافاصله معاویه را عزل کرد؟ اگر او معاویه را هر چند به طور موقت در حکومت تثبیت مى‏کرد؟ این همه گرفتارى‏ها و جنگ‏ها پیش نمى آمد و این تعداد از بزرگان اصحاب و از جمله خود او به شهادت نمى‏رسیدند و مسلمانان دچار این مصیبت هاى هولناک نمى شدند.
انتقاد کنندگان معتقدند که على (ع) در فن سیاست وارد نبود وحتى شخصى چون ابن سینا على را داشمندتر از عمر ولى عمر را سیاست‏مدارتر از على مى‏داند. (۹۶) و یا حتى در زمان خود امیرالمؤمنین کسانى معاویه را زرنگ‏تر از على مى‏دانستند و امام در پاسخ آنها فرمود:
و الله ما معاویه بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر. (۹۷)
به خدا سوگند که معاویه زیرک‏تر از من نیست بلکه او حیله مى‏کند و از راه گناه وارد مى‏شود.
همانگونه که گفتیم، انتقاد کنندگان از سیاست امام در عزل معاویه، به ژرفاى کار پى نبرده‏اند و ظاهر بینانه قضاوت مى‏کنند. اگر کسى درست بیندیشد خواهد دید که عزل معاویه علاوه بر این که اقدامى‏مطابق با ارزشهاى اسلامى بود، از نظر سیاست هم کارى درست و منطقى و عاقلانه بود. براى روشن شدن مطلب این موضوع را در سه قسمت مورد بحث قرار مى‏دهیم:
۱ ـ امام سخت پاى بند اسلام و آموزه‏هاى دینى بود و در طول عمر خود هرگز حاضر نشد به خاطر مصلحت جویى حقیقت را فدا کند و از مسیر اسلاام خارج شود یک نمونه آن جریان شوراى پیشنهادى عمر بود که جون عبدالرحمان بن عوف به او گفت که با تو بیعت مى‏کنم مشروط بر اینکه به قرآن و سنت و روشن شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنى، امام عمل کردن به قرآن و سنت را پذیرفت ولى عمل به روشن شیخین را قول نداد و به همین جهت، از انتخاب به خلافت در آن شورا بازماند. (۹۸)
اگر او یک وعده دروغ و بر خلاف حق مى‏داد و حتى بعدها هم به آن عمل نمى‏کرد عنان خلافت به دست او بود؛ ولى او هرگز به خاطر رسیدن به قدرت حاضر به دروغ گفتن نبود.
در جریان عزل معاویه نیز چنین شد و او حاضر نبود به خاطر مصلحت، حکومت ستمگران را بر مسلمانان حتى به طور موقت امضا کند و لذا به طورى که پیشتر نقل کردیم، او با تمسک به آیه شریفه: و ما کنت متخذ المضلین عضدا تکلیف شرعى خود مى‏دانست که دست ستمگران را از سرنوشت مسلمانان کوتاه کند.او مى‏فرمود: من یا باید بامعاویه بجنگم و یا دین به محمد کافر شوم. (۹۹)
او بارها از پاى بندى خود به حق و راستى سخن گفته و خاطر نشان کرده است که او نیز راه‏هاى حیله و نیرنگ را مى‏داند ولى پاى بندى به دین او را از این کار باز مى‏دارد:
ـ و لقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اکثراهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه إلى حسن ا لحیله، مالهم قاتلهم الله قد یرى الحول ا لقلب وجه الحیله و دونها مانع من امر الله ونهیه فیدعها رأى عین بعد القدره علیها و ینتهز فرصتها من لاحریجه له فی الدین (۱۰۰)
همانا در زمانى هستیم که بیشتر مردم، حیله گرى را زرنگى مى‏شمارند و نادانان آنها را به حسن تدبیر نسبت مى‏دهند آنان را چه شده است؟ خدا آنان را بکشد! چه بسا کسى که در کوره حوادث بزرگ شده و به فراز و نشیب‏ها آگاه است راه حیله‏گرى را مى‏داند ولى امر و نهى الهى مانع او است و با اینکه توانایى انجام آن را دارد، آشکارا، آن را رها مى‏سازد، ولى کسى که پروایى در دین ندارد از آن فرصت استفاده مى‏کند.
ـ والله ما معاویه بادهی منى و کلنه یغدر و یفجر و لولا کراهیه الغدر لکنت من ادهى الناس و لکن کل غدره فجره و کل فجره کفره. (۱۰۱)
به خدا سوگند که معاویه زیرک‏تر از من نیست بلکه او حیله مى‏کند و از راه گناه وارد مى شود اگر نبود که نیرنگ را ناپسند مى‏دارم، من از زیرک‏ترین مردم بودم ولى هر نیرنگى گناه است و هر گناهى نوعى کفر است.
و بدین سان امام خط مشى کلى خود را مشخص مى‏سازد و با شفافیت تمام سیاست مبتنى بر ارزش‏ها را اعلام مى‏دارد و عزل معاویه نیز در راستاى همین طرز فکر و شیوه حکومت امام بود.
۲ ـ مطلب دیگر این که عزل معاویه حتى از نظر سیاسى و مصالح حکومت نیز کارى واقع بینانه و درست بود. زیرا کسانى که پس از قتل عثمان با امام بیعت کرده بودند؛ بزرگ‏ترین ایرادى که بر عثمان داشتند به کار گماردن حاکمان ناشایست و به خصوص معاویه بود.
وقتى معاویه در دوران گرفتارى عثمان نزد او رفت، عثمان به او گفت: سپاه تو کجاست؟ معاویه گفت من فقط با سه نفر به مدینه آمده‏ام. عثمان گفت: خداوند خویشاوندى تو را پیوند ندهد و تو را یارى نکند و به تو جزاى خیر ندهد، به خدا سوگند که کشته نمى شوم مگر براى تو و مردم به من خشم نکرده‏اند مگر به جهت تو. (۱۰۲)
او درست مى‏گفت و مردم به خاطر حاکمان ستمگرى که عثمان به کار گمارده بود و به خصوص به خاطر معاویه بر او شوریده بود مسلمانان راجع به تولیت معاویه بر شام و ظلم ستمى که به مردم مى‏کند، باعثمان صحبت کردند و او عذر آورد که پیش از من عمر هم او را والى شام کرده بود اما مسلمانان عذر او را نپذیرفتند و جز به برکنارى معاویه به چیزى قانع نشدند . (۱۰۳)
همان کسانى که به خاطر وجود امثال معاویه عثمان را کشتند، با امیرالمؤمنین بیعت کردند و پر واضح است که على نمى‏توانست و نباید عمال عثمان و به خصوص معاویه را درمقام خود تثبیت کند و گر نه مورد خشم یاران خود قرار مى‏گرفت و همان اعتراضى را که به عثمان داشتند به ا و هم وارد مى‏کردند.
ابن ابى الحدید از شخصى به نام «ابن سنان» نقل مى‏کند که گفته است «اگر على خلافت خود را با تولیت معاویه بر شام و تثبیت او شروع مى‏کرد، در آغاز کار به همان چیزى گرفتار مى‏شد که عثمان در پایان کار به آن گرفتار شده بود و این کار باعث خلع او و قتل او مى‏شد . حتى اگر از نظر شرعى این کار روا بود و مسؤولیتى نداشت از نظر سیاست نادرست و زشت بود و باعث شورش و مخالفت مى‏شد. (۱۰۴)
در منابع تاریخى آمده است که مردى از مصر به نام سودان بن حمران مرادى به امام گفت: ما با تو بیعت کردیم ولى اگر در میان ما مانند عثمان عمل کنى، تو را نیز مى‏کشیم. (۱۰۵)
۳ ـ خود امام بارها در خصوص معاویه با عثمان صحبت کرده بود و او را به سبب تولیت معاویه بر شام سرزنش کرده بود. او در گفتگویى با عثمان از ولایت معاویه به شدت انتقاد کرد و عذر عثمان را که عمر هم او را والى کرده بود نپذیرفت و گفت: معاویه از عمر مى‏ترسید ولى اکنون کارهایى مى‏کند و آن را به تو نسبت مى‏دهد و تو بر او غضب نمى کنى. (۱۰۶)
با این وجود چگونه امام مى‏توانست پس از رسیدن به قدرت لحظه‏اى به حکومت معاویه رضایت بدهد؟ به گفته طه حسین: «على نمى توانست حکام عثمان را سر کار باقى بگذارد زیرا وى بارها عثمان را در گماشتن آن حکام سرزنش کرده بود، چون که رفتار آن حکام با مردم شرم آور بود . از این رو على نمى توانست حکامى‏را که دیروز خواهان برکنارى آنان بود، امرزو ابقایشان را خواستار شود». (۱۰۷)
۴ ـ معاویه دشمنى دیرینه‏اى با امام داشت و این به دوران پیش از اسلام و نزاعى که میان بنى هاشم و بنى امیه بود بر مى‏گرد این دو قبیله همواره با یکدیگر دشمنى و رقابت داشتند . (۱۰۸) و در عهد رسول الله ابوسفیان پدر معاویه جنگ‏هاى خونینى بر ضد پیامبر و على راه انداخته بود و على (ع) در جنگ بدر تنها در یک روز سه تن از نزدیکان معاویه را کشته بود و کینه‏هاى مربوط به بدر و حنین و احد، مانند آتشى در دل معاویه زبانه مى‏کشید و همواره در صد انتقام‏گیرى از على بود و دیدیم که چون یزید پسر معاویه، حسین (ع) پسر على را کشت، آرزو مى‏کرد کاش پدرانم که در بدر کشته شدند زنده بودند و مى‏دیدند که چگونه انتقام آنان را گرفته‏ام . (۱۰۹)
این کینه‏ها و دشمنى‏ها همواره وجود داشت و گاه و بى‏گاه ظهور و بروز مى‏کرد و بارها میان على و معاویه درگیرى هایى به وجود مى‏آمد از جمله در ایام عثمان وقتى معاویه مى‏خواست از مدینه به شام رود با تندى به على گفت: اگر پس از من یک مو از سرعثمان کم شود، تو را با صد هزار شمشیر مى‏زنم! (۱۱۰)
با توجه به این سابقه‏ها، امام چگونه مى‏توانست با معاویه کنار بیاید و او را از سوى خود حاکم سرزمین پهناور شام کند و با او از در سازش و تفاهم در آید؟
۵ ـ مطلب دیگر این که اگر امام سخن مغیره وا بن عباس را مى‏پذیرفت و به طور موقت معاویه را در مقام خود تثبیت مى‏کرد تا پس از راست شدن کار او را بر کنار کند، بدون شک معاویه از قصد امام آگاه مى‏شد و او زیرک‏تر از آن بود که نفهمد او را فریب مى‏دهند و او هرگز به امام اعتماد نمى کرد و براى حفظ موقعیت خود در آینده نقشه‏هاى خود را در جهت مخالفت با امام عملى مى‏ساخت و حتى از این فرصت بهره بردارى تبلیغى مى‏کرد و به مردم مى‏گفت : على مرا شایسته حکومت مى‏داند.
معاویه به خوبى مى‏دانست که على با او بالاخره برخورد خواهد کرد و تفاهم میان این دو امکان ندارد این مطلب را عمروعاص نیز طى نامه‏اى به معاویه تذکر داد و بلافاصله پس از بیعت مردم با على و بر گرداندن اموال عمومى از خانه عثمان به بیت المال، به معاویه نوشت : هر آنچه مى‏خواهى بکن چون پسر ابوطالب هر مالى را که دارى از تو خواهد گرفت. (۱۱۱)
۶ ـ معاویه از اول در خلافت طمع داشت و از هنگامى‏که معاویه به دعوت عثمان به مدینه آمد و در یک جلسه مشورتى در جهت تسلط بر اوضاع شرکت کرد این قصد او آشکار شد و به گفته طبرى، چون عثمان عمال خود را جمع کرد معاویه پس از آمدن به نزد او همواره طمع خلافت داشت (۱۱۲) و حتى برخى از اطرافیان او نیز از قصد او آگاهى داشتند و لذا پس از تمام شدن آن جلسه کعب که پشت سر عثمان حرکت مى‏کرد گفت: به خدا سوگند امیر پس از او کسى است که سوار قاطر شده است واشاره به معاویه کرد (۱۱۳) و مردى به نام حجاج بن‏خزیمه که بلافاصله پس از کشته شدن عثمان به شام رفت و خبر قتل عثمان را به او رسانید، به معاویه امیرالمؤمنین خطاب کرد و او را تشویق به مقاومت در برابر على نمود. او بعدها به مردم شام افتخار مى‏کرد و مى‏گفت: من (نخستین بار) به معاویه امیرالمؤمنین گفتم. (۱۱۴) اساسا معاویه از مدت‏ها پیش براى خلافت زمینه سازى مى‏کرد و به طورى که خواهیم گفت، معاویه خود در قتل عثمان مؤثر بود و هیچ گونه کمکى به او نکرد، گویا مى‏خواست عثمان زودتر از میان برود تا زمینه و بهانه براى او فراهم شود.
البته معاویه جرئت آن را نداشت که بلافاصله پس از قتل عثمان خود را خلیفه مسلمین اعلام کند و مهمترین مانع او بیعت مردم با على بود و براى شکستن این سد به چندین نفر از اصحاب پیامبر که میان مردم وجهه‏اى داشتند مانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر نامه نوشت و از آنها خواست که خلافت رابر عهده گیرند و قول داد که با آنها بیعت خواهد کرد (۱۱۵) و این اقدام تنهابراى تضعیف على(ع) بود.
معاویه پیش از آن که فرمان بر کنارى خود از حکومت شام را از امام دریافت کند، به وسیله نائله همسر عثمان از قتل او با خبر شد و نائله نامه‏اى همراه با پیراهن خون آلود عثمان به معاویه فرستاده بود (۱۱۶) او که هنوز نامه‏اى از امام دریافت نکرده بود، خونخواهى عثمان و انتقام از قاتلان او راعنوان کرده بود و آن را مقدمه‏اى براى دست اندازى به خلافت قرار داده بود. در همین راستا، معاویه به شرحبیل زاهد حمص نامه نوشت و از او خواست که با معاویه به عنوان امیر منطقه شام بیعت کند تا خون عثمان را بگیرد، شرحبیل نوشت: خون خلیفه پیشین را کسى مى‏تواند بگیرد که خلیفه مسلمین باشد نه امیر منطقه، از این جهت من با تو به عنوان خلیفه مسلمین بیعت مى‏کنم. وقتى نامه شرحبیل به معاویه رسید سخت خوشحال شد و نامه را براى مردم شام خواند و از آنان به عنوان خلیفه مسلمین بیعت گرفت سپس باب مکاتبه با على را گشود. (۱۱۷)
بنابر این معاویه از آغاز درطمع خلافت بود و به حکومت شام رضایت نمى داد و تثبیت او در این مقام مانع توطئه‏ها و مخالفت‏هاى او نمى‏شد. البته طبق بعضى از روایات تاریخى، معاویه به جریر بجلى فرستاده امام به شام پیشنهاد کرد که امام شام و مصر را در اختیار من بگذارد و پس از خود کسى را تعیین نکند، دراین صورت من خلافت او را تأیید مى‏کنم. (۱۱۸) ولى به طورى که مشروحا به جریان مذاکره جریر بجلى با معاویه خواهیم پرداخت، هدف معاویه از این پیشنهاد وقت گذرانى براى جمع آورى نیرو و آماده شدن به جنگ با امیرالمؤمنین بود و او در این پیشنهاد خود صداقت نداشت.
با توجه به مجموع آنچه گفتیم، امام هم به خاطر پاسدارى از ارزشهاى دینى و هم به خاطر مصالح سیاسى، معاویه را از حکومت عزل کرد و این اقدام پى آمدهاى مهمى داشت که از جمله آنها تبادل نامه‏هاى گوناگون میان امام و معاویه و تحریک افرادى چون طلحه و زبیر توسط معاویه در جهت رودررویى با امام و خونخواهى عثمان و جنگ صفین بود.
تبادل نامه میان امام و معاویه
پس از آنکه مردم با امام بیعت کردند، امام عاملان خود را به شهرها فرستاد و از جمله سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به آن دیارگسیل داشت، در نزدیکى‏هاى تبوک گروهى از سپاه شام راه را بر او بستند و گفتند: اگر تو را عثمان فرستاده است، مرحبا بر تو ولى اگر کسى دیگرى فرستاده است از همین جا بر گرد و سهل از آنجا برگشت. (۱۱۹)
پس از این جریان امام نامه‏اى به معاویه نوشت و آن را توسط سبره الجهنى به شام فرستاد ولى معاویه به این نامه پاسخ نداد و فرستاده امام را برگردانید (۱۲۰) البته طبرى که این جریان را نقل مى‏کند متن نامه را نمى آورد ولى ظاهر این است که این همان نامه‏اى است که در نهج البلاغه آمده و گفته شده که امام این نامه را پس از بیعت مردم با او به معاویه نوشت، متن نامه چنین است:
«از على امیرالمؤمنین به معاویه بن ابى سفیان، اما بعد، تو خود از معذور بودن من درباره شما و روى گردانى من از شما آگاهى دارى، تا اینکه شد آنچه باید مى‏شد و باز داشتن از آن ممکن نبود، داستان دراز و سخن بسیار است، آنچه گذشت، گذشت و آنچه پیش آمد، پس از آنان که نزد تو هستند بیعت بگیر و با گروهى از یاران خود نزد من بیا. (۱۲۱)
ظاهرا این نخستین نامه امام به معاویه پس از بیعت مردم با او است و ابن ابى الحدید متن دیگرى را نقل مى‏کند که تقریبا شبیه همین مضمون است. (۱۲۲) امام طى این نامه از معاویه خواست که با او بیعت کند و به مدینه آید و به طورى که ملاحظه مى شود لحن ملایمى دارد. ولى معاویه که هواى خلافت بر سر داشت مردم شام را جمع کرد و از آنها براى خونخواهى عثمان بیعت گرفت. (۱۲۳)
معاویه که پاسخ نامه نخستین على را نداده بود پس از سه ماه توسط شخصى به نام قبیصه طومار سفیدى به سوى امام فرستاد که فقط در بالاى آن نوشته شده بود: ازمعاویه به على و زیر آن مهر معاویه بود و هیچ مطلبى در آن درج نشده بود، وقتى فرستاده معاویه آن طومار را به امام داد و امام نوشته‏اى در آن ندید به فرستاده گفت: چه چیزى پشت سر تو بود؟ او گفت: آیا در امان هستم؟ امام فرمود: آرى قاصدها در امانند و کشته نمى شوند. او گفت: من قومى‏را ترک کردم که جز قصاص به چیز دیگرى راضى نیستند. امام گفت: قصاص از چه کسى؟ او گفت: از خود تو، و من شصت هزار پیرمرد را دیدم که زیر پیراهن عثمان گریه مى‏کردند و آن را بر منبر دمشق نصب کرده بودند. (۱۲۴)
پس از این جریان و تا شروع جنگ صفین نامه‏هاى متعددى میان امام و معاویه رد و بدل شد و شاید تعداد آنها به سى نامه برسد و سید رضى در نهج البلاغه شانزده نامه از امام به معاویه را نقل کرده است و ما لزومى نمى بینم که همه آن نامه‏ها را در این جا نقل کنیم و فقط نکات برجسته آنها را مى‏آوریم:
۱ ـ امام در نامه‏هاى خود همواره معاویه را نصیحت کرده و او را از افتادن در دام شیطان بر حذر داشته و آخرت را به او یاد آورى کرده است. در نامه اى پس از نصیحت‏هایى خطاب به معاویه نوشته است:
«از خدا بترس و از کسانى نباش که به خدا امیدى ندارند و شایسته کلمه عذاب خدا شده‏اند، همانا خداوند در کمین اسست و بزودى دنیا به تو پشت مى‏کند و براى تو حسرتى باقى مى‏ماند» (۱۲۵)
و در نامه‏اى دیگر نوشته است:
«در مورد آنچه در اختیار دارى از خدا بترس و در حق خداوند بر تو نظر کن و به معرفت چیزى که در ندانستن آن معذور نیستى، بر گرد، همانا اطاعت نشانه‏هایى روشن و راه هایى نورانى و روش‏هایى آشکار دارد که هوشمندان در آن گام مى‏نهد و نابخردان باآن مخالفت مى‏کنند .» (۱۲۶)
و در نامه‏اى دیگر نوشته است:
«; (اى معاویه) از روزى بر حذر باش که افرادى که کارهاى پسندیده انجام داده‏اند خوشحالند و کسانى که شیطان را زمامدار خود قرار داده‏اند سخت پشیمانند;» (۱۲۷)
۲ ـ در برخى از نامه‏ها، معاویه به خاطر کارهاى خلافى که کرده مورد سرزنش شدید امام قرار گرفته است از جمله در نامه‏اى مى‏نویسد:
«سبحان الله! چقدر به هوا و هوس‏هاى بدعت‏آمیز و سرگردان کننده وابسته شده‏اى، آنهم همراه با ضایع کردن حقیقت‏ها و دور افکندن پیمان هایى که مطلوب خداوند است و بر بندگانش حجت دارد;» (۱۲۸)
و در نامه دیگرى خطاب به معاویه مى‏نویسد:
«گروه بسیارى از مردم را تباه کردى و با گمراهى خود آنها رافریب دادى و آنها را در موج دریاى خود انداختى به گونه‏اى که تاریکى‏ها آنان را فرا گرفت و شبهه‏ها به آنان روى آورد;» (۱۲۹)
و نیز مى‏نویسد:
«چگونه خواهى بود هنگامى‏که پرده از این دنیایى که تو در آن هستى فرو افتد؟ تو به آرایش این دنیا خوشحال شده‏اى و فریب لذت آن را خورده‏اى، دنیا تو را خوانده و تو اجابت کرده‏اى و تو را با خود کشیده و تو از آن پیروى کرده‏اى و به تو فرمان داده و تو اطاعت نموده‏اى، بزودى در جایى قرار مى‏دهد که هیچ سپرى تو را از آن نجات نمى دهد;» (۱۳۰)
۳ ـ همچنین امام در نامه هایى، گذشته معاویه و خاندان او را یادآورى کرده است در نامه‏اى مى‏نویسد:
«; اى معاویه! از کى شما رهبران رعیت و زمامداران این امت شدید؟ بدون آن که سابقه‏اى در اسلام و شرافتى والا داشته باشید;» (۱۳۱)
و نیز مى‏نویسد:
«; همان شمشیرى که با آن جد و دایى و برادرت را در یک مکان (میدان بدر) زدم نزد من است; چقدر به عموها و دایى‏ها شباهت دارى، همانان که شقاوت و تمناى باطل آنان را وادار کرد که محمد (ص) را انکار کنند و به طورى که مى‏دانى به خاک و خون افتادند;» (۱۳۲)
و نیز مى‏نویسد:
«; اسیران آزاد شده جاهلیت و فرزندانشان را با امتیازات میان مهاجران نخستین و ترتیب درجه‏ها و تعریف طباقاتشان چه کار؟ هیهات که پیکانى صدایى مى‏دهد که از او نیست و محکوم قصد حکومت دارد، اى انسان چرا در جاى خود نمى نشینى;» (۱۳۳)
و نیز مى‏نویسد:
«اینکه مى‏گویى ما از فرزندان عبد مناف هستیم. ما نیز چنانیم ولى امیه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیستند و مهاجر مانند اسیر آزاد شده و فرزندان صحیح النسب مانند منسوب به پدر، و حق جو مانند باطل خواه و مؤمن مانند مفسد نیست;» (۱۳۴)
۴ ـ در برخى از نامه‏ها، امام سابقه خود را در اسلام و شخصیت والایى که دارد، به معاویه یاد آور مى شود. از جمله در نامه‏اى مى‏نویسد:
«; شگفتا از این روزگار! که مرا هم سنگ کسى قرار داده که چون من گام بر نداشته و سابقه‏اى چون سابقه من که هیچ کس مانند آن را پیدا نکرده، ندارد;» (۱۳۵)
و نیز در نامه‏اى پس از ذکر اینکه حمزه سید الشهداء و جعفر طیار از ماست، مى‏نویسد:
«; اگر نبود که خداوند نهى کرده که انسان خود را بستاید، گوینده‏اى فضایل بسیارى را مى‏گفت که دل‏هاى مؤمنان آن را مى‏شناسد و گوشهاى شنوندگان از شنیدن آن ناراحت نیست، کسى را که تیرش به خطا رفته رها کن، ما ساخته شده پروردگار هستیم و مردم ساخته شده ما هستند. عزت و برترى و بخشش ما بر قوم تو، مارا از آن باز نداشت که با شما اختلاط کنیم، همانند قبایل هم طراز ما از شما همسر گرفتیم و به شما همسر دادیم در حالى که شما در این پایه نبودید و چگونه چنین باشد در حالى که پیامبر از ماست و تکذیب کننده از شما و شیر خدا (حمزه) از ماست و شیر پیمان‏ها (ابوسفیان) از شما و دو سرور جوانان اهل بهشت (حسن و حسین) از ما هستند و کودکان آتش (مروان) از شما و بهترین زنان جهانیان (فاطمه) از ماست و حمال هیزم (زن ابولهب) از شما، و چیزهاى بسیارى که درباره ما و شماست;» (۱۳۶)
۵ ـ در برخى از نامه‏ها به تهمت و انتقادهاى معاویه پاسخ‏هاى روشنى مى‏دهد. معاویه در نامه‏هاى متعددى که به امام فرستاد، ضمن بدگویى‏هاى وقیحانه انتقادها و تهمت هایى را عنوان کرد که امام از همه آنها پاسخ داد که از جمله آنها است:
الف. دخالت داشتن امام در قتل عثمان، معاویه در چندین نامه امام را متهم مى‏کند که در کشته شدن عثمان دخالت داشته است و یا از او مى‏خواهد که قاتلان عثمان را تحویل بدهد . در این باره معاویه در نامه‏اى خطاب به امام مى‏نویسد:
«; تو بودى که مهاجرین را بر عثمان تحریک کردى و انصار را از او دور ساختى پس نادان از تو تبعیت کرد و ناتوان با تو قوت گرفت و اهل شام چیزى جز جنگ با تو را نمى خواهند تا اینکه قاتلان عثمان را تحویل بدهى و پس از آن خلافت به مشورت مسلمانان گذارده شود ;» (۱۳۷)
و در نامه دیگرى خطاب به امام مى‏نویسد:
«; تو نزد یاران عثمان مورد تهمت هستى، به قاتلان عثمان پناه دادى و آنان بازوى تو و یاران تو و اطرافیان تو هستند. به من گفته شده که تو از خون عثمان خود را کنار مى‏کشى اگر راست مى‏گویى قاتلان او را در اختیار ما قرار بده تا آنها را بکشیم;» (۱۳۸)
امام در پاسخ این تهمت معاویه و درخواست او در جهت تحویل قاتلان عثمان، طى نامه‏هاى متعددى، مطالب روشن و آگاه کننده‏اى را عنوان مى‏کند از جمله در نامه‏اى خطاب به معاویه مى‏نویسد.
«; اى معاویه به جانم سوگند که اگر به دیده خرد بنگرى و تابع هوا و هوس نباشى مى‏بینى که من نسبت به خون عثمان بیزارتر از مردم بودم و مى‏دانى که من از آن به کنار بودم، مگر اینکه حقیقت را بپوشانى و آنچه را که برایت آشکار است پوشیده بدارى.» (۱۳۹)
و در نامه دیگرى اظهار مى‏دارد که امام تا آنجا که ممکن بوده به عثمان کمک رسانده ولى معاویه با دفع الوقت و کوتاهى در کمک رسانى به عثمان به او خیانت کرده است، مى‏نویسد :
«; سپس کار مرا با عثمان ذکر کردى، بر توست که درباره او که خویشاوند تو بود، پاسخت دهند که کدام یک از ما دشمنى اش با عثمان بیشتر و در کشته شدن او مؤثرتر بود؟ آیا کسى که یارى خود را از وى دریغ نداشت و از او خواست که بنشیند و از (کارهاى تحریک کننده) خود دارى کند یا کسى که عثمان از او کمک خواست ولى او درنگ کرد و مرگ به سراغ او آمد ;» (۱۴۰)
و نیز مى‏نویسد:
«; و اما پرگویى تو درباره قاتلان عثمان و کشته شدن او، تو عثمان را هنگامى‏یارى کردى که پیروزى را براى خود مى‏خواستى و آنگاه که یارى تو به سود او بود اورا خوار کردى.» (۱۴۱)
و در مورد تحویل قاتلان عثمان به معاویه چنین مى‏نویسد:
«; درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى، پس آنچه را که مردم قبول کرده‏اند تو هم بپذیر، آنگاه داورى آنان را پیش من آر تا تو و آنان را بر کتاب خدا ملزم کنم ولى آنچه تو مى‏خواهى مانند فریب دادن کودک است هنگامى‏که مى‏خواهند او را از شیر باز دارند.» (۱۴۲)
در نامه دیگرى در این مورد خطاب به معاویه مى‏نویسد:
«; اینکه مى‏گویى: قاتلان عثمان را به من تحویل بده، تو را با عثمان چه کار؟ تو مردى از بنى امیه هستى و فرزندان عثمان به این کار از تو سزاوار ترند. اگر گمان مى‏کنى که تو نسبت به خون پدرشان از آنان قوى‏تر هستى، به اطاعت من در آى آنگاه داورى آنان پیش من آر تا تو و آنان را بر پیروى از حجت وادار کنم;» (۱۴۳)
اینکه امام معاویه را در قتل عثمان به نوعى شریک مى‏داند، اشاره به یک واقعیت مسلم تاریخى است که معاویه در زمان محصور بودن عثمان عمدا از یارى کردن به او کوتاهى نمود و هدفش این بود که عثمان کشته شود و خون او را بهانه قرار دهد و به خلافت برسد.
به گفته یعقوبى، معاویه پس از کمک خواهى عثمان، دوازده هزار نفر را فرستاد و گفت در محلى منتظر باشید تا خبرى ازعثمان برسد، او یک نفر را نزد عثمان فرستاد تا خبر بیاورد، وقتى او نزد عثمان رفت عثمان به او گفت که آیا کمک آورده است یا نه؟ او گفت: آمده‏ام تا از وضع تو آگاه شوم و بعد کمک بیاورم، عثمان گفت: نه بلکه آمده‏اى تا من کشته شوم . (۱۴۴)
ابو ایوب انصارى نیز در نامه‏اى به معاویه نوشت: همانا کسى که عثمان را منتظر گذاشت و اهل شام را از یارى کردن به او باز داشت تو بودى. (۱۴۵) شبث بن ربعى نیز در نامه‏اى به معاویه نوشت: تو دوست داشتى که عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهى. (۱۴۶)
همچنین ابن اعثم نقل مى‏کند که عثمان که خود را در خطر دید به معاویه نامه‏اى نوشت و از او کمک خواست و این نامه را توسط مسوربن مخرمه به او فرستاد، چون مسور نزد معاویه آمد و نامه عثمان را خواند، معاویه گفت: اى مسور من آشکارا مى‏گویم که در آغاز کار به آنچه خدا دوست دارد عمل کرد ولى بعدا تغیر داد و خدا نیز سرنوشت اورا تغییر داد آیا براى من سزاوار است که آنچه خدا تغییر داده برگردانم. (۱۴۷)
ب. مورد دیگرى که معاویه در نامه هاى خود به امام ایراد گرفته این بود که او به ابوبکر و عمر و عثمان حسد ورزیده و آنها را بد مى‏دانسته است. معاویه این موضوع را بدان جهت مطرح مى‏کرد که تا از امام سخنى بر ضد شیخین صادر شود و او آن را دستاویز قرار دهد. اودر نامه‏اى به امام نوشت:
«; افضل مردم پس از پیامبر و خیر خواه‏ترین آنها براى خدا و رسولش خلیفه پس پیامبر سپس جانشین او و سومى خلیفه مظلوم عثمان بود و تو به همه آنها حسد ورزیدى و به همه آنها ظلم کردى;» (۱۴۸)
امام در پاسخ آن نوشت:
«; و اینکه گفتى به خلفا حسد نمودم و از آنها دورى کردم و به آنها ستم روا داشتم، اما ستم کردن، به خدا پناه مى‏برم که چنین باشد و اما دورى کردن ودوست نداشتن کار آنها چیزى است که من به سبب آن از مردم عذر خواهى نمى کنم;.» (۱۴۹)
و نیز در این باره در نامه‏اى دیگر خطاب به معاویه نوشت:
«; اینکه گمان کردى که برترین مردم در اسلام فلان و فلان است، چیزى را گفتى که اگر هم درست باشد به تو ربطى ندارد و اگر نادرست باشد صدمه‏اى به تو وارد نمى‏شود، تو را با برتر و غیر برتر چکار؟;» (۱۵۰)
ج. مورد دیگر از انتقادهاى معاویه که در نامه‏هاى او پس از جنگ جمل منعکس است کشته شدن طلحه وزبیر و ناراحتى عایشه و نیز انتقال امام از مدینه به کوفه بود، او در نامه‏اى خطاب به امام مى‏نویسد:
«; تو دو پیرمرد اسلام، ابو محمد طلحه و ابو عبدالله زبیر را که به بهشت وعده داده شده‏اند و قاتل یکى از آنها در آتش است، کشتى و ام‏المؤمنین عایشه را راندى و او را خوار ساختى; دیگر اینکه تو دارالهجره (مدینه) را ترک کردى;» (۱۵۱)
امام در پاسخ او نوشت:
«اینکه درباره کشته شدن طلحه و زبیر و رانده شدن عایشه و انتقال من به میان دو شهر (بصره و کوفه) نوشتى، اینها کارهایى است که تو از آن غایب بودى و عذر آن به تو نمى رسد.» (۱۵۲)
و در نامه دیگر مى‏نویسد:
«; طلحه و زبیر با من بیعت کردند سپس بیعت مرا شکستند و نقض آنان مانند رد آنان بود و من براى همین با آنان جهاد کردم تا اینکه حق استوار شد و فرمان خدا آشکار گشت در حالى که آنان ناپسند مى‏داشتند;» (۱۵۳)
۶ ـ از جمله مطالبى که در نامه‏هاى متبادل میان امام و معاویه به چشم مى‏خورد تهدید به جنگ است که از هر دو طرف واقع شده است. معاویه در چندین نامه امام را تهدید به جنگ کرده است از جمله در نامه‏اى مى‏نویسد:
«; تو بیعتى برگردن ما ندارى و تو را طاعتى بر ما نیست و تو نرد ما مقبولیت ندارى و براى تو و یارانت پیش ما جز شمشیر نیست، سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست، قاتلان عثمان را هر کجا باشند دنبال مى‏کنیم و آنها را مى‏کشیم و یا روح ما به خدا ملحق شود ;» (۱۵۴)
و در نامه دیگرى مى‏نویسد:
«آماده جنگ و تحمل ضربت باش، به خدا سوگند که کار به آنجا که مى‏دانى خواهدکشید;» (۱۵۵)
امام نیز پس از مأیوس شدن از به راه آمدن معاویه و پس از اتمام حجت، او را به جنگ تهدید نمود؛ از جمله در نامه‏اى خطاب به معاویه نوشت:
«; اینگه گفتى براى من و یارانم چیزى جز شمشیر نزد تو نیست، پس از گریاندن خنداندى ! کى فرزندان عبدالمطلب را دیده‏اى که به دشمن پشت کنند و از شمشیر بترسند؟ پس کمى صبر کن که حریفت به میدان خواهد آمد، بزودى آن کس که تو او را طلب مى‏کنى تو را طلب خواهد کرد و آنچه از آن دورى مى‏کنى به تو نزدیک خواهد شد و من در میان سپاهى عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سوى تو خواهم آمد، سپاهى که بسیار انبوه است و غبارش (به هنگام حرکت) آسمان راتیره مى‏کند، آنها لباس مرگ پوشیده‏اند و بهترین ملاقات براى آنها ملاقات با پروردگارشان است. فرزندان بدر و شمشیرهاى هاشمى همراه آنهاست که فرود آمدن تیزى آنها را در برادر و دائى و جد و خاندانت به یاد دارى و آن از ستمگران دور نیست.» (۱۵۶)
همچنین امام در نامه دیگرى نوشت:
«; گویا تو را مى‏بینم که فردا مانند ناله کردن شتران از بارها، از جنگ ناله مى‏کنى و من و یارانم را به سوى کتابى مى‏خوانید که با زبان آن را گرامى مى‏دارید و در قلب آن را انکار مى‏کنید.» (۱۵۷)
جالب است که امام در این نامه، قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه را پیش بینى مى‏کند.
این بود قسمتى از مضامین نامه هایى که میان امام و معاویه رهبر گروه قاسطین رد و بدل شد. گاهى گفته مى شود که چرا امام این قدر با معاویه مکاتبه نمود و بهتر بود که به او اعتنا نمى‏کرد، ولى این کار براى اتمام حجت به معاویه و اهل شام لازم بود و لذا مى‏بینیم که با وجود این نامه‏ها، باز هم گروهى از اصحاب امام پیش از آغاز جنگ صفین به امام پیشنهاد کردند که باز هم به معاویه و یاران او نامه بنویسد و آنان را به اطاعت خود بخواند تا کاملا حجت بر آنان تمام شود و امام نیز پیشنهاد آنان را عملى کرد و نامه‏اى به معاویه و همراهان او نوشت و آنان را به حفظ خون مسلمانان دعوت کرد ولى معاویه در پاسخ آن شعرى نوشت و بر جنگ اصرار کرد. (۱۵۸)
معاویه و جریر بجلى فرستاده امام به شام
پس از یاران جنگ جمل و انتقال امام از مدینه به کوفه که خود داستان مفصلى دارد، امام تصمیم گرفت که کار معاویه را یکسره کند و به خود سرى‏هاى او در شام خاتمه دهد. در این هنگام جریربن عبدالله بجلى حاکم همدان وارد کوفه شده بود و چون از قصد امام آگاهى یافت پیشنهاد کرد که امام او را به سوى معاویه بفرستد تا معاویه را به راه آورد. او به امام گفت: من با معاویه دوستى دارم، بگذار پیش او بروم و او را به اطاعت تو دعوت کنم. مالک اشتر به امام گفت: او را نفرست که به خدا سوگند میل او به معاویه است. امام گفت: او را رها کن تا ببینیم چگونه به سوى ما بر مى‏گردد. (۱۵۹)
امام پیشنهاد جریر را پذیرفت و چون خواست او را اعزام کند به او گفت: مى‏بینى که اصحاب پیامبر که اهل دین و اندیشه هستند در کنار من قرار گرفته‏اند و من تو را براى اهل شام انتخاب کردم چون پیامبر درباره تو گفته است که تو از نیکان اهل یمن هستى. با نامه من نزد معاویه برو اگر به آنچه که مسلمانان وارد شده‏اند وارد شد که هیچ و گرنه پیمان صلح را لغو کن و به او برسان که من به امیر بودن او راضى نیستم و مردم نیز به جانشینى او رضایت نمى دهند.
جریر با نامه امام به شام رفت و بر معاویه وارد شد و پس از حمد و ثناى الهى گفت:
اى معاویه مردم مکه و مدینه و بصره و کوفه و حجاز و یمن و مصر و عروض و عمان و بحرین و یمامه با پسر عمویت (على) بیعت کرده‏اند و کسى جز مردم این قلعه‏هایى که تو در آن هستى باقى نمانده است، اگر سیلى از بیابان‏هاى آن جارى شود آن را غرق مى‏کند و من نزد تو آمده‏ام و تو را به آنچه باعث هدایت و رشد تو در بیعت با این مرد مى شود دعوت مى‏کنم . جریر پس از ذکر این سخنان، نامه امام را تحویل معاویه داد. (۱۶۰)
نامه امام به معاویه که توسط جریر به او داده شد با تفاوت هایى اندکى در منابع تاریخى فراوانى آمده است. (۱۶۱) و مرحوم سید رضى نیز قسمت هایى از آن را در نهج البلاغه آورده و ما اکنون ترجمه متن آن نامه را به نقل از وقعه صفین در زیر مى‏آوریم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، بیعت با من در مدینه حجت را بر تو که در شام هستى تمام کرده است چون همان کسانى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بوند به همان گونه با من بیعت کرده‏اند، به گونه اى که دیگر نه کسى که حاضر است مى‏تواند کس دیگر را انتخاب کند و نه کسى که غایب است مى‏تواند آن را نپذیرد، همانا شورى حق مهاجران وانصار است، پس اگر بر مردى اتفاق کردند و او را امام نامیدند خوشنودى خداوند در آن خواهد بود. پس اگر کسى به قصد اعتراض یا بدعت از آن بیرون شود، او را به آن بر مى‏گردانند و اگر امتناع کرد، با او به سبب پیروى از غیر راه مؤمنان مى‏جنگند و خدا او را به آنچه خود خواسته وادار مى‏کند و او را به جهنم مى‏برد و چه بد جایگاهى است.
همانا طلحه و زبیر با من بیعت کردند آنگاه، بیعت مرا شکستند و پیمان شکنى آنها مانند رد آن بود و من با آنها جهاد کردم تا اینکه حق آمد و فرمان خدا آشکار شد دوست داشتنى‏ترین کار براى من درباره تو عافیت توست مگر اینکه خودت، خودت را در معرض بلا قرار بدهى، پس اگر خود را در معرض آن قرار دهى با تو مى‏جنگیم و از خداوند کمک مى‏جویم.
تو درباره قاتلان عثمان بسیار سخن گفتى، پس به آنچه مسلمانان وارد شده‏اند وارد شو آنگاه داورى آنان را به من واگذار کن تا تو و آنان را به کتاب خدا وارد سازم، ولى اینکه تو مى‏خواهى مانند فریب دادن کودک از شیر است. به جان خودم سوگند اگر با عقل خود بنگرى و هواى نفس خود را کنار بگذارى، مرا بى زارترین قریش نسبت به خون عثمان مى‏یابى.
و بدان که تو از «طلقا اسیر آزاد شده در اسلام» هستى که خلافت براى آنان حلال نیست و نمى توانند در شورا قرار گیرند. و به سوى تو و کسانى که نزد تو هستند، جریر بن عبدالله را که از اهل ایمان و هجرت است فرستادم، پس بیعت کن و نیرویى جز از خدا نیست» (۱۶۲)
چون معاویه نامه را خواند، بلافاصله جریر به پا خاست و خطاب به معاویه و جمعیت حاضر در آنجا خطبه‏اى خواند، او در این خطبه سعى کرد که ابهامات موجود را از میان بردارد و حاضران را در جریان چگونگى بیعت مردم با على و چگونگى کار طلحه و زبیر و جنگى که در بصره با آنان اتفاق افتاد بگذارد و این بهانه معاویه را که عثمان او را حاکم شام کرده از او بگیرد. ا و پس از حمد و ثناى الهى و فرستادن درود بر پیامبر چنین گفت:
«اى مردم کار عثمان حاضران در مدینه را عاجز و ناتوان کرد تا چه رسد به کسانى که از آن غایب بوده‏اند، همانا مردم بى چون و چرا با على بیعت کردند و طلحه و زبیر هم از کسانى بودند که با او بیعت کردند آنگاه بى هیچ دلیلى بیعت خودرا شکستند. آگاه باشید که این دین فتنه‏ها را تحمل نمى‏کند و عرب نیز شمشیر را نمى پذیرد، دیروز در بصره فاجعه اى رخ داد که اگر تکرار شود آرامشى براى مردم نخواهد بود، عموم مردم با على بیعت کرده‏اند و اگر خداوند کارها را به ما محول مى‏کرد جز او کس دیگرى را انتخاب نمى‏کردیم و هر کس با این کار مخالفت کند مورد مؤاخذه و عتاب قرار مى‏گیرد.
اى معاویه تو هم در آنچه مردم وارد شده‏اند وارد شو، و اگر بگویى که عثمان مرا عامل خود کرده و هنوز عزل نکرده است، اگر این سخن روا باشد دین خدا برپا نمى‏شود و هر کس کارى را که در دست او است نگه مى‏دارد، ولى خداوند از خلیفه قبلى حقى بر خلیفه بعدى قرار نداده است و این کارها را به صورت حقوقى قرار داده که برخى از آن برخى دیگر را نسخ مى‏کند.»
پس از سخنان جریر، معاویه اظهار داشت که من و یارانم در این باره مى‏اندیشیم و خواست نظر اهل شام را بداند ولذا دستور داد که منادى ندا دهد که نماز بر پاست پس چون مردم در مسجد اجتماع کردند به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و تعریف از شام و مردم آن گفت:
اى مردم! شما مى‏دانید که من جانشین امیرالمؤمنین عمر بن خطاب و عثمان بر شما هستم، من درباره کسى کارى انجام نداده‏ام که شرمنده باشم، من ولى عثمان هستم که مظلوم کشته شد و خداوند مى‏گوید: «آن کسس که مظلوم کشته شود، ما به ولى او تسلط دادیم ولى در کشتن اسراف نشود» سپس گفت: من مى‏خواهم نظر شما را راجع به قتل عثمان بدانم.
در این هنگام کسانى که در مسجد حاضر بودند به پا خاستند و اظهار داشتند که ما خواستار انتقام خون عثمان هستیم و بر این کار با معاویه بیعت کردند و گفتند که در این راه جان و مال خود را فدا خواهند کرد. (۱۶۳)
روز بعد، جریر بار دیگر از معاویه خواستار بیعت با على شد او گفت: اى جریر این یک کار آسانى نیست وعواقبى دارد بگذار در این باره بیندیشم پس ازآن افراد مورد اعتماد خود را فرا خواند و با آنها در باره مأموریت جریر مشورت کرد.
از جمله کسانى که معاویه با آنان مشورت کرد شرحبیل بن سمط زاهد معروف شهر حمص بود که در شام نفوذ فراوانى داشت. در همان ایام شرحبیل نزد معاویه آمده بود، معاویه درباره مأموریت جریر با او سخن گفت واضافه کرد که على بهترین مردم است جز اینکه او عثمان را کشته است، اکنون من خودم را آماده شنیدن سخنان تو کرده‏ام و من مردى از اهل شام هستم هر چه را که آنان بپسندند مى‏پسندم و هر چه را که آنان مکروه بدارند من نیز مکروه مى‏دارم . شرحبیل گفت: من اکنون بیرون مى‏روم بعدا نظر خود را خواهم گفت.
او بیرون رفت و معاویه پیش از آن کسانى را در بیرون آماده کرده بود که با شرحبیل سخن بگویند و على را قاتل عثمان معرفى کنند، آنها همه شان به شرحبیل گفتند که عثمان را على کشته است وبدینگونه شرحبیل فریب خورد و خشمناک به سوى معاویه برگشت وگفت: اى معاویه همه مردم مى‏گویند که عثمان را على کشته است، به خدا سوگند اگر با على بیعت کنى تو را از شام بیرون مى‏کنیم و یا تو را مى‏کشیم، معاویه گفت: من با شما مخالفت نخواهم کرد و من جز مردى از اهل شام نیستم. شرحبیل گفت: پس این مرد را نزد رفیقش برگردان. (۱۶۴)
توطئه معاویه در فریب دادن شرحبیل، او را گامى به هدف خود نزدیک ساخت و توانست شخص صاحب نفوذى مانند شرحبیل را کاملا با خود هم‏سو کند و این در تشویق مردم شام به جنگ با على، تأثیر فراوانى داشت. البته پیش از این مجلس نیز معاویه به شرحبیل که در حمص بود نامه نوشته بود و رضایت او را در خونخواهى عثمان جلب کرده بود ولى این بار توفیق بیشترى نصیب او شده بود وشرحبیل کاملا براى جنگ با على به عنوان قاتل عثمان مصمم شده بود.
نصربن مزاحم روایت قبلى را چنین ادامه مى‏دهد:
شرحبیل از نزد معاویه به خانه حصین بن نمیر آمد و گفت: به جریر پیام بده که نزد ما آید و حصین به او پیام داد که شرحبیل نزد ماست تو هم بیا و جریر در خانه حصین با شرحبیل روبرو شد شرحبیل به او گفت: تو با موضوع مبهم نزد ما آمده‏اى تا ما را در دهان شیر بیفکنى و مى‏خواهى شام را با عراق پیوند بدهى و على را مدح مى‏کنى در حالى که او قاتل عثمان است، خداوند در روز قیامت از آنچه گفته‏اى پرسش خواهد کرد.
جریر گفت: اى شرحبیل اینکه گفتى با کار مبهمى نزد شما آمده‏ام، چگونه مبهم است در حالى که مهاجرین و انصار در آن اتفاق دارند و طلحه و زبیر به خاطر رد آن کشته شدند؛ و اما اینکه مى‏گویى شما را به دهان شیر افکنده‏ام تو خودت خودت را به دهان شیر افکنده‏اى؛ و اما پیوند اهل شام به اهل عراق بر اساس حق بهتر از جدایى آنها بر اساس باطل است؛ و اینکه مى‏گویى على عثمان را کشته، به خدا سوگند این جز انداختن تیر تهمت از راه دور نیست، بلکه تو به دنیا میل کردى و در دل تو در زمان سعدبن ابى وقاص چیزى بود. گفتگوى این دو نفر به گوش معاویه رسید، کسى نزد جریر فرستاد و با او تندى کرد. (۱۶۵)
جریر نامه‏اى به شرحبیل نوشت (۱۶۶) و طى اشعارى اورا نصیحت کرد، این نامه در شرحبیل تأثیر نمود و با خود گفت: به خدا شتاب نخواهم کرد و نزدیک بود که از یارى معاویه کنار بکشد ولى معاویه کسانى را گماشت که مرتب نزد او رفت و آمد مى‏کردند و جریان قتل عثمان را بزرگ جلوه مى‏دادند و آن را به على منسوب مى‏کردند و نزد او شهادت دروغ مى‏دادند و نامه‏هاى جعلى ارائه مى‏کردند تا جایى که نظر او را برگردانیدند و عزم او را محکم کردند. (۱۶۷)
جالب اینکه هم شرحبیل و هم جریر هر دو اهل یمن بودند، شرحبیل از قبیله بنى کنده و جریر از قبیله بجیله بود (۱۶۸) و اگرچه در نقل نصر بن مزاحم وابن ابى الحدید نیامده، ولى ابن اثیر گفته است که شرحبیل دشمن جریر بود و معاویه به همین جهت شرحبیل را دعوت کرد تا با جریر مناظره کند و کسانى چون بسربن ارطأه و یزیدبن اسد وابوالاعور سلمى ودیگران را سر راه او گذاشت تا نزد او شهادت دهند که على عثمان را کشته است. شرحبیل باجریر مناظره کرد سپس در شهرهاى شام مى‏گشت و مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مى‏کرد، در این باره شعرهایى سروده شده از جمله نجاشى گفته است:
شرحبیل ماللدین فارقت امرناولکن ببغض المالکى جریر (۱۶۹)

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.