مقاله تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبه در ایران ۱۴۰۰(ه ش)
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبه در ایران ۱۴۰۰(ه ش) دارای ۱۹۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبه در ایران ۱۴۰۰(ه ش) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبه در ایران ۱۴۰۰(ه ش)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبه در ایران ۱۴۰۰(ه ش) :
تعاریف لغوی و اصطلاحی
تعادل در لغتنامه دکتر محمدمعین یعنی با هم برابر شدن، راست آمدن، همتا بودن. هنگامی جسمی در حال تعادل است که نتیجه همه نیروهای وارد بر آن صفر باشد. در اجسام متکی تا وقتی که خط قائم از مرکز ثقل آنها داخل سطح اتکا باشد، جسم به حال تعادل خواهد ماند. تعادل بر وزن تفاعل و ریشهاش عدل است.
عدل
عدل سبب زندگانی است. (العدل حیاه)- عدل و داد باعث افزایش انسانیت است. (العدل فضیله الانسان)- ملاک کارها عدل وداد است. (العدل ملاک)- عدل احکام را زنده کننده است. (العدل حیاه الاحکام)- عدل اصلاح کننده کار بشر است. (العدل یصلح البریه)- عدل نگه دارنده ملت است. (العدل قوام الرعیه)- عدل اساس پایداری مردم است. (العدل قوام البریه)- عدل نیرومندترین بنیان است. (العدل اقوی اساس)- عدل و داد برترین روش است. (العدل افضل السجیه)- عدل سر و ریشه ایمان و گردآورنده نیکی و احسان است. (العدل رأس الایمان و جماع الاحسان)
عدل به معنای میل و مشتق از عدل به معنای مال است. و در اصطلاح عبارت است امری متوسط بین افراط و تفریط. و گفتهاند عدل مصدر است به معنی عدالت و آن اعتدال و استقامت و میل به حق است.
عدل نهادن هر چیزی است به جای خود. العدل شدید العقاب ذی الطول صفت حق است. عقوبت او ایجاب جناح خوف کند و فضل و عدلش ایجاب جناح رجا و امید.
عدل در اخلاق عبارت است از امری که میان دو طرف افراط و تفریط باشد.
عدلش آراسته جهان چون ارم هم به انصاف و هم به جود و کرم (عراقی )
چون دور فلک یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل (حافظ)
احمد بن عاصم انطاکی گفت: عدل دو قسم است: عدلی است ظاهر میان تو و میان خلق و عدلی است باطن میان تو و حق تعالی و طریق عدل استقامت است و طریق فضل طریق فضیلت است. گفت: ما دین خدای تعالی مبتنی بر سه رکن یافتیم: بر حق و بر عدل و بر صدق، حق بر جوارح است و عدل بر قلوب و صدق بر عقل.
در کشف الاسرار ذیل آیه (ان الله یأمر بالعدل والاحسان) آمده است عدل اعتدال دل است با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق.
الله تعالی بنده را به عدل میفرماید در معاملت با حق و درمعاملت با خلق و در معاملت با نفس، معالمت با حق به اعتراف است و معاملت با خلق به انصاف است و معاملت با نفس به خلاف است، با حق موافقت باید و باخلق مناصحت و با نفس مخالفت.
ابوبکر کتانی گفت: ما دین خدای تعالی بر سه رکن یافتیم: بر حق، برعدل و بر صدق. حق بر جوارح است و عدل بر قلوب و صدق بر عقل. یعنی حق جز به ظاهر نتوان دید و عدل بر دل است و قسمت به عدل دل تواند کرد بحسب هر یکی و صدق به عقل تعلق دارد که فردا از صدق سؤال کنند عاقلان را کنند. عدل در لغت استقامت است و در شریعت عبارت است از استقامت بر طرق حق، به اجتناب از آنچه که از نظر دینی ممنوع و نهی شده است.
عدل، نهادن هر چیزی به جای خود است. بقای عالم منوط و متعلق به عدل است که «بالعدل قامت السموات و الارض». و عدل دو نوع است یکی صوری و آن، آن است که قوت عامله به آن تمام شود، چه نفس را دو قوه است عالمه و عامله. اما عالمه به عقل و خرد کامل گردد، و عامله به عدل و راستی تمام گردد و این عدل امری است نسبی و صفتی اضافی که در نهاد همه کس باید باشد از پادشاه تا رعیت و از خاص تا عام. دوم معنوی و آن، آن است که سالک در مقام قلب مستقیم شود.
در مثنوی عدل عبارت است از نهادن هر چیزی به جای خود و همه کس باید آن را دارا شود تا به راحتی زندگی کند و روی رستگاری بیند. و سالک هم باید در طی طریقت با تمام وجود به عدل گراید و از افراط و تفریط در امور خاصه قوای بشری خود بپرهیزد تا بتواند این راه بی زنهار عشق را به سلامت بگذراند. مدار هستی بر عدل است. و گردش زمین و افلاک و آنچه در آن پدید میآید به میزان عدل سنجیده شده است، رستگاری بشر نیز به مراعات این قانون ازلی است تا جسما و روحا سالم ماند و رستگار گردد.
خاک امین و هرچه در وی کاشتی بی خیانت جنس آن برداشتی
این امانت زان امانت یافتست کافتاب عدل بر وی تافتست
معنای اعتدال
مفهوم قرآنی و دینی عدل، اعتدال است،یعنی میانهروی و میانه حال بودن درهر چیزی. نسفی گوید در مزاجها باید گفت: قریب به اعتدال، چون اعتدال حقیقی وجود ندارد. در شرح گلشن راز اعتدال را هم در ظاهر و هم در باطن از محسنات به حساب آورده و گفته است:
ظهور نیکویی در اعتدالست عدالت جسم را اقصی الکمالست
که چون ظهور نیکویی و حسن در اعتدال و حد وسط است، در فضایل و کمالات اخلاقی و مزاج طبیعی در عبادات و ایمان و همه چیز دیگر هم اعتدال حسن است. زیرا که هرگاه که انسان به فضایل ملکات مکارم اخلاق متحقق شد حسن و نیکویی در باطن و ظاهر او ظهور مییابد، در باطن معرفت که حسن نفس است و آرایش آن که ایمان است پیدا میآید و در ظاهر عبادت و طاعت که حسن بدن است و آرایش آن که دین اسلام است ظاهر میشود. پس هر آینه ظهور حسن و نیکویی ظاهر و باطن منوط به اعتدال باشد، عدالت جسم را اقصی الکمال است چو عدالت مساوات است و مساوات بی اعتبار وحدت صورت نمیبندد پس غایت کمال اجسام آن باشد که اجزای متباعده متضاده ایشان متقارب و متسالم شوند و ماده و صورت ایشان به واسطه تصغر و تماس متداخل گردند و تضاد کیفیات هر یک کسر و انکسار یابد و با هم متحد شوند و صورت وحدانی به ظهور آید و آن صورت وحدانی عدالت است که در مرکب به صورت بسیطی پیدا آمده است.
شجاع جان سوی تن وقت تعدیل چو خورشید زمین آید به تمثیل
چون ثمره و نتیجه اعتدال قرب و رحمت حضرت ربّ است.امام علی (ع) برای تأکید در حفظ اعتدال در خطبه ۱۲۷ میفرماید: بهترین مردم در مورد من گرده میانه رو هستند، از آنها جدا نشوید.«و خیر الناس فیّ حالا النّمط الاوسط فالزموه» در حدیثی از آن حضرت میخوانیم که فرمود: «الّا انّ خیر شیعتی النّمط الاوسط الیهم یرجع الغالی و بهم یلحق التّالی» بهترین شیعیان من گروه معتدل و میانه رو هستند، غلّو کننده باید به سوی آنها بازگردد و مقصر و عقب افتاده باید به آنها ملحق شود.
ارسطو عدالت را اصل همه فضایل میدانست و میگفت که هر یک از صفات بشری دارای سه مرحله است: افراط، تفریط، اعتدال.افراط که تجاوز از حد است و تفریط که نشانه عجز است هر دو نکوهیده هستند و اما اعتدال در هر صفت پسندیده است و فضیلت عبارت است از حفظ اعتدال و دوری از افراط و تفریط.
معنای عدالت
عدالت یعنی میانه روی، انصاف. به نزد سالکان «عدل» بر دو ضرب است. یکی آن است که در استطاعت بنده درآید و یکی نه. اما آنچه در استطاعت بنده درآید آن است که بنده را فرمودند:« انّ الله یأمر بالعدل» (نحل/۹۰ ) و «امر ربی بالقسط» (اعراف/۲۹) و این عدل نقیض جور است که هر دو در توان بنده آید. اما آنچه در استطاعت و توان بنده نیاید راست داشتن دل است در مهر و دوستی با همه خلق.
عدالت چون شعار ذات او شد ندارد ظلم از آن خلقش نکوشد
همه اخلاق نیکو از میانه است که از افراط و تفریطش کرانه است
میانه چون صراط مستقیم است ز هر دو جانبش قعر حجیم است
که عدل حد وسط و میانه است در همه اوصاف.
صورت عدالت میزان و صراط بر صراط حق گذر با احتیاط
انحراف از هر دو جانب دوزخ است اعتدال اندر وسط چون برزخ است
راه اوسط رو که شد خیرالامور کی رسی در جنت و حور و قصور
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب مقامات العلیه فی سعادت الابدیه عدالت را این گونه تعریف کرده است: عدالت افضل فضایل و اشرف کمالات است زیرا که عدالت ملکهای است حاصل در نفس انسان که به سبب آن قادر میشود بر تعدیل جمیع صفات و اعمال و جمیع اخلاق فاضله مترتب بر عدالت میشود.
افلاطون ضمن بحث مفصل از عدالت، «عدالت اجتماعی» را در صورتی قابل تحقق میداند که «هر کس به کاری دست زند که شایستگی و استعداد آن را دارد و از مداخله در کار دیگران بپرهیزد» .
ارسطو در تعریف عدالت میگوید: «فضیلتی است که به موجب آن باید به هر کس آنچه را که حق اوست داد». علامه طباطبایی عدالت را چنین تعریف نموده است: «وهی اعطاء کل ذی حق من القویّ حقّه موضعه فی موضعه الذّی ینبغی له» . هم او در جای دیگر حقیقت عدالت را برپاداشتن مساوات دانسته و موازنه بین امور به گونهای که هر چیز سهم مورد استحقاق خویش را داشته باشد و در همه امور که در این نکته در جایگاه مورد استحقاق خویش هستند متساوی گردند.
استاد مطهری نیز با استفاده از روایتی از امیرالمؤمنین (ع) عدالت را «وضع الامور فی موضعها» تعریف کرده است. در جای دیگر عدالت را عبارت از «اعطاء حق به ذی حق یا عدم تجاوز به ذی حق» دانسته است.
امام خمینی در کتاب شرح جنود عقل و جهل بیان داشته است: عدالت عبارت است از حد وسط بین افراط و تفریط و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است، بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نفسیه و جسمیه است، زیرا که عدل مطلق، مستقیم به همه معنی است: چه در مظهریت اسماء و صفات و تحقق به آن، که استقامت مطلقه است و مختص به انسان کامل است.
انسان کامل، عدل مطلق است و بر اعتدال تام سیر میکند. عدالت، بر معنای متعددی اطلاق میشود، عدالت در اخلاق نفسانی به معنای اعتدال در قوای نفسانی است. عدالت، در عقاید و حقایق ایمانی، یعنی درک حقایق هستی، در دو قوس نزول و صعود همان طور که هستند.
عدالت، از نگاه اهل معرفت به معنی «عدم احتجاب از حق به خلق و از خلق به حق» است و یا به تعبیر دیگر «رؤیت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت»میباشد. به اعتقاد امام خمینی رعایت اعتدال، یعنی حدّ وسط بین افراط و تفریط وجه مشترک همه این معانی و اساس تمام فضایل است.
عدالت در اخلاق نفسانیه، که اعتدال قوای ثلاثه است، یعنی، قوه شهویه و غضبیه و شیطانیه; همان طور که طرف افراط این قوای سه گانه،مفسد مقام انسانیت است و انسان را گاه از حقیقت انسانیت و گاه از فضیلت انسانیت خارج کند، همان طور طرف تفریط و قصور آنها نیز، از مفسدات مقام انسانیت و از رذایل ملکات به شمار میرود.
پس عدالت که عبارت از حدّ وسط بین افراط و تفریط است از فضایل بزرگ انسانیت است و از فیلسوف عظیم الشأن ارسطاطالیس منقول است که: «عدالت جزوی نبود از فضیلت، بلکه همه فضیلتها بود» .
و به همین اطلاق است که عدالت عبارت است از: تعدیل جمیع قوای باطنیه و ظاهریه و روحیه و نفسیه.
اگر از نقطه عبودیت تا مقام قرب ربوبیت تمثیل حسی کنیم، بر خط مستقیم وصل شود. پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص عبودیت تا کمال عزّ ربوبیّت، عدالت است که خط مستقیم و سیر معتدل است. چنانچه صراط مستقیم که انسان در نماز طالب آن است همین سیر اعتدالی است.
این که در احادیث شریفه است که صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، برای همان است که حدّ اعتدال وسطیت حقیقت دارد.
و از رسول خدا منقول است که خط مستقیمی در وسط کشیدهاند و خطهای دیگری در اطراف آن و فرمودند: این خط وسط، خط من است. و اعتدال حقیقی، جز برای انسان کامل که از اول سیر تا منتهی النهایه وصول هیچ منحرف و معوج نشده است، برای کسی دیگر مقدور و میسر نیست و آن به تمام معنی خط احمدی و خط محمدی است و دیگران از سایرین، سیر به تبع کنند، نه به اصالت و چون خط مستقیم واصل بین دو نقطه، پیش از یکی نیست. از این جهت فضیلت به قول مطلق و سیر بر طریق عدالت وبر سبیل اعتدال، بیش از یکی نیست.
واژههایی که با عدل پیوند معنایی دارند
استقامت – قصد- قسط – وسط- توسط
در بخشهای زیر به بررسی لغوی و اصطلاحی این واژهها میپردازیم:
استقامت:
یکی از مقامات معاملات است .قال الله تعالی: فاستقیموا الیه(فصلت / ۶)
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید
استقامت مصدر باب استفعال و ثلاثی آن به معنی اعتدال است: قام الامر اعتدل – راست شد کار. اعتدال در طریق حق به معنی اعتدال در قصد است.لازمه سلوک اعتدال است، سالک در راه حق از اعتدال خارج گردد، خروج او از اعتدال سبب انحراف و دوری او از حق است. آن سالکی که در امور خود رعایت اعتدال را میکند اودر طریق حق استقامت میورزد و مصداق آیه شریفه: فاستقیموا الیه قرار میگیرد.
چنانچه ما بخواهیم پایه و ستونی را در جایی نصب کنیم که استقامت آن زیاد باشد آن را باید به طور مستقیم نصب نماییم، در حال استقامت و اعتدال مقاومت پایه زیاد است، هر فشاری که بر آن وارد گردد، تحمل میکند.در حال استقامت و اعتدال، نیروی مقاومت پایه در یک جهت متمرکز است. علت ایستادگی و مقاومت همین تمرکز قوا است. چنانچه مایل شود نیروی آن تجزیه میشود و مقاومت اولیه از دست میرود.
امری که در مورد استقامت به ما رسیده به همین منظور است که اعتدال از دست نرود، منحرف نشویم، نیروی ما تجزیه نشود.
آنکه خلاف راه حق در پیش دارد، از اعتدال خارج شده و زیر فشار هواهای نفسانی خوابیده است.
استقامت برزخ است بین پرتگاههای مخوف عالم تفرّق و صدره المنتهای عالم جمع، همان طوری که استقامت موجب فزونی و زیادتی عمل عامه است، روحی است که احوال سالکان بدان زنده و باقی است. سالک اگر از طریق اعتدال و استقامت خارج گردد در وادی مخوف مشتهیات نفس واقع شده گرفتار مشکلات عالم تفرّق میشود، از مسیر اصلی منحرف گشته و به مقام جمع راه نخواهد یافت .
قصد
راغب میگوید: معنای قصد استقامت در طریق است.
قسط
راغب میگوید: قسط را معرب قسطاس میدانند که عبارت است از ابزار بازیافتن تعادل و توازن. و نیز قسط بهره عادلانه را گویند مثل نصف یا نَصَفه به معنای میانه روی و ترک افراط و تفریط.
وسط
مقام وسط را روزبهان از مقامات واصلان شمرده و میفرماید:مقام وسط آن است که واصل بر استوار کردن سرّ در معرفت صدیق بوده، و احکام تمکین بر او منطبق باشد، و خدای را به نشانههای توحید بشناسد. بر او احکام شطح غالب نشود، و در همه مقامات درحد وسط باشد و در حالات زیاده روی نکند و درمقامات کوتاهی نورزد.
خدای تعالی فرماید: «امه وسطا»( بقره/ ۱۴۳) پیامبر فرمود: خیرالامور اوسطها (بهترین کارها حد میانه آنها است).
عارف گفت: مقام وسط سرّی میان جمال و جلال است.
توسط
به فتح اول و تشدید و ضم سین درلغت به معنی میانه روی و اعتدال و واسطه کردن است. و در اصطلاح انسان کامل را سه برزخ است: اولی را برزخ بدایت نامند و آن تحقق اوست به اسماء و صفات، دوم را توسط نامند و آن رهایی از رقایق بشریت است به حقایق رحمانیت و کسی که شاهد این درجه باشد عالم بر متمکنات شود و بر هر چه خواهد از مغیبات مطلع گردد، برزخ سوم معرفت انواع حکمتها و اختراع امور قدریه است و در این مقام پیوسته خدای تعالی خرق عادات او کند تا بدین حکمت تواند رسید.
تعادل
تعالی و ارتقاء جان آدمی به حیات طیبه الهی با ایجاد تعادل فردی در بستر تعامل جمعی است. تعادلی در مبدأ، در مسیر و در مقصد معرفت و عرفان اسلامی. تعادلی در شریعت، طریقت و حقیقت. ملاهادی سبزواری معرفت را در سه بخش میداند: «اول خداشناسی که منشعب گردد به آغاز شناسی و انجام شناسی. دوم خودشناسی، سوم فرمان خداشناسی. که آن دو بخش میشود به حسب فرمان: یکی فرمان شریعتش و دیگری فرمان طریقتش. خودشناسی که عین آغاز شناسی است، مقدمه انجام شناسی است و شناختن فرمان طریقت و شریعت موقوف است بر معرفت نبی و امام و چه نبی آورنده فرمان و امام حافظ فرمان است.»
از آنجا که نقطه آغاز در دایره سیرو سلوک انسانی همان نقطه پایان میباشد، و غایات عین بدایات است «کما بداکم تعودون»(اعراف/ ۲۹) بنابراین میتوان گفت مبدأ همان مقصد است. همان طور که جنید گفت: «نهایت بازگشت به بدایت است» (تعادل در مبدأ و مقصد)
و اعتدال نهایی فقط مخصوص رسول خدا (ص) است که انسان کامل است که حضور در عندالله او را از حضور در خلق بازنمیدارد و بالعکس. سالک با پیمودن مسیری که انسان کامل آن را قبلا طی کرده است و برای وی ارائه کرده است میتواند به مقام قرب الهی و نهایت معرفت دست یابد. (تعادل در مسیر)
به نظر میرسد برای رسیدن به تعالی و توسعه وجودی در سه حوزه مبدأ، مسیر و مقصد سیر و سلوک عرفانی باید توأما تعادل وجود داشته باشد و اگر یکی از حوزهها فاقد تعادل باشد، تعالی میسر نخواهد شد.
تعادل در مقصد: (تعادل در خداشناسی)
عدل الهی
ربّ انسان کامل، که حضرت خاتم رسل (ص) است، بر صراط مستقیم و حد اعتدال تام است و مربوب او نیز بر صراط مستقیم و اعتدال تام است، منتهی ربّ- تعالی شأنه- بر سبیل استقلال، و مربوب (ص) بر سبیل استظلال.
ربّ انسان کامل اسم الله الاعظم است که بر صراط مستقیم حضرات اسمایی است. چنانچه فرماید: «و ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم» (هود/۵۶).
چنانچه عدالت را از زندگی حذف کنیم، وجودی برای هستی باقی نخواهد ماند که عدل پایه و بنیانی است که قوام و استواری جهان به او است. «العدل اساس به قوام العالم ». در آغاز عدالت، کلمه و سخن خدا بود که «تمّت کلمه ربکّ صدقاً و عدلاً لا مبدل لکلماته»(انعام / ۱۱۵). پس عدالت، سنت خدا درهستی و اساس آن و «نیرومندترین اساس و بنیان» است. زیرا عدل ترازویی است که خداوند آن را برای مردم نهاد و برای اقامه حق بر پای داشت. و هر گونه تخطی از عدل، مخالفت با میزان و ترازوی خداوند و ستیز با سلطنت و قدرت اوست.
عدل خدا در خلقت جهان
فیزیک هستی بر اساس مرکزگرایی متمرکز است. یعنی همه نیروها بر اساس ذات خود حرکت میکنند. در شرایط معمولی و عادی نیروی مرکزگرا به شکل یک قانون و یک سنت الهی در دایره هستی اعمال میشود. یکی از مزایای قوانین انرژی این است که در حرکت دورانی به نسبت حرکت مستقیم، انرژی کمتری صرف خواهد شد.
بنابراین در هستی با کمترین انرژی، بیشترین فعالیتها صورت میگیرد. بنابر قانون سوم نیوتن در فیزیک، در برابر نیروی مرکزگرا نیرویی است برابر و مخالف جهت آن به نام «نیروی گریز از مرکز». همه موجودات اعم از اشیاء، انسانها، حیوانات و ; همگی بالفطره از قانون مرکزگرا تبعیت مینمایند و دور محور اصلی و مرکزیت ذات باریتعالی در حال طوافند. در واقع تداوم حیات ایشان منوط به تبعیت از این نیرو است.
عدل و حق مخلوق به عبارت است از اول موجودی که خدای تعالی آفرید چنان که فرماید:« و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهملا الا بالحق»( حجر/۸۵)
حق و حقیقت فقط نزد خداست. «فعلموا انّ الحق الله»(قصص / ۷۵) هر که تابع و گوش به فرمان الهی باشد و آنها را اجرا کند، پیروز و موفق خواهد بود و جزو حزب الله که حق میباشد خواهد بود «فانّ حزب الله هم الغالبون»(مائده / ۵۶) و هر که بر خلاف حق و حقیقت با خدا، با فطرت و با خودش و ; مخالفت کند، بر اساس نیروی گریز از مرکز از دایره چرخش هستی خارج خواهد شد و باطل میباشد و باطل نابودشدنی است. «انّ الباطل کان زهوقا»(اسرا/۸۱) باطل ابعاد ندارد، نه اول دارد و نه آخر. بین ما آدمیان، مخالفت با رعایت حقوقی و حدودی، حق بر همه، همان نیروی گریز از مرکز است و با عذاب و ادب و ; درمان خواهد شد. این یکی از مستندات عقلی است. تمام هستی در مدار هستی در حرکتند. «کلّ فی فلک یسبحون»(انبیا / ۳۳).
هرگاه نظر به آسمان و زمین، نگاهی به ماه و آفتاب و تدبر در ستارگان و کرات لایتناهی و دقت در پیدایش شب و روز نماییم،همه را به طرز دلنشین و زیبا و خوش منظر و روح افزا و دارای تعادل و توازن و حکمت می یابیم ، که همه در مرز و مدار خود در حرکت و اداء وظیفه مینمایند، و هنوز آنی غفلت از اوامر خالق جهان ننموده و تخلف از وظایف خود نکرده اند.
خداوند میفرماید: «والشمس تجری لمستقر لها; کلّ فی فلک یسبحون»(یس /۳۸). یعنی: خورشید تابان در مدار معینی که برای آن مقدر شد دائم بدون هیچگونه اختلافی در گردش است و این تقدیر که مرتبط با توازن کل جهان و تناسب تمام هستی از جانب خدای غالب بر همه چیز و دانا به جمیع امور است و نیز گردش ماه را در منازل معین ما مقدر کردهایم، تا همانند شاخه خرما زرد و لاغر به منزل اول ماه بازگردد، نه آفتاب در گردش منظم خود سزاوار است که بر ماه پیشی جوید و نه شب بر روز سبقت گیرد، همه در مدار معین در گردش و شناورند.
آری اگر توازن و تعادل و تناسب در خلقت جهان نبود، آفتاب و ماه، ستارگان و کرات آسمانی و شب و روز نیز راه بی عدالتی را در پیش میگرفتند و از مدار خود خارج میشوند و حیات بشر و حیات همه موجودات زنده را به فنا و نیستی مبدل میساختند.
مقدار و نوع گازهای موجود در هوا کاملاً تناسب و تعادل دارند و اگر در این تناسبها کوچکترین تغییری رخ دهد حیات از روی زمین معدوم میشود. اکسیژن مثال و نمونه کاملی است از نظام عالم خلقت. تناسب عجیب و تعادل بسیار دقیقی که بین اکسیژن و اسید کربونیک برقرار گردیده تا حیات حیوانی و نباتی به وجود آید جلب توجه همه متفکرین را کرده و آنها را به اندیشه واداشته است. اما اهمیت حیات اسید کربونیک هنوز در نظر بسیاری از مردم مکتوم است. اکسیژن و هیدروژن و اسید کربونیک و کربن چه به تنهایی و چه در حال ترکیب و اختلاط با همدیگر از ارکان اولیه حیات جانداران به شمار میروند اساساً مبنای زندگانی در زمین بر آنها استوار است. از میان میلیونها احتمال حتی یک احتمال هم نمیرود که همه این گازها در آن واحد در سیارهای جمع شوند و مقدار و کیفیت آنها هم به طوری متعادل باشد که برای حیات کافی باشد .
تعادل در خلقت انسان
«والذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ; هل تری من فطور»(الملک / ۳) یعنی: خدایی که مرگ و زندگی را به وجود آورد تا شما بندگان را بیازماید که کدام یک از شما نیکوتر در عمل و به صواب نزدیکتر خواهید بود و آن خالق یکتا غالب بر همه چیز و آمرزنده گناهان توبه کنندگان است، خدایی است که هفت آسمان را یکی پس از دیگری به گونه طبقاتی پدید آورد. نمیبینی تو ای بیننده متدبر در خلقت جهان بی تناسبی و بی توازنی وبی تعادلی را، پس تیز کن دیدهات را در خلقت جهان که آیا میبینی در آن نقص و بی تناسبی را؟!
هرگاه در خود نظر کنیم و در تناسب اعضا و جوارح ظاهری و درونی، قوای مادی و معنوی خود تدبر نماییم، که خدای عادل چگونه هر عضو و هر نیرویی را درما به طور متناسب پدید آورده و هر کدام را به کاری واداشته تا از حدّ و حدود خود تجاوز ننماید به عدل خالق خود پی خواهیم برد. رسول خدا (ص) فرمود: «من عرف نفسه فقه عرف ربه» یعنی: هر کس خود را بشناسد، خدایش را خواهد شناخت.
معنی عدل خدا گذاردن هر چیزی در جایی که لایق شأن و مناسب او است، مثلاً در خلقت انسان اگر گوش را در ران و چشم را در ناف و دماغ را در زیر کف پا قرار میداد و بی تناسب بود و اگر خدا انسان را میآفرید ولی نیازمندیهای او را که در ادامه حیات او مؤثرند فراهم نمیساخت عادل نبود. و همچنین اگر شرایط سیر تکاملی انسان را از ارسال رسل و نزول کتب آسمانی و هدایت آنان را فراهم نمیساخت از عدالت خارج بود.
امام علی (ع) فرمود: «اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس بخرم» . یعنی: در خلقت این انسان شگفتیها وجود دارد که باید به طور دقیق در آن تفکر نمایید که چگونه این انسان با یک مقدار از پی این جهان پهناور را مینگرد و با کمی گوشت سخن میگوید و با استخوانی صوتها را میشنود و از مجرای دماغ تنفس میکشد.
آیا هرگز بی تناسبی در این اعضا و دیگر قوا و جوارح خود میبیند؟ کیست که دو نیروی عظیم در وجود هر انسانی قرار داد که همه حال به مدافعه یکدیگر برخیزند تا در نتیجه آن تعادل برقرار شود. یکی قوه شهوت و دیگری قوه عقل تا انسان به آسانی زندگی کند و از هیچ چیز محروم نماند آری هر آنچه در این جهان پهناور مینگریم عدل خالق آن را در آن جاری میبینیم و همه را به ادای وظایفی که به آنها واگذار شده بدون هیچ گونه ظلمی مشغول ساخته است.
در تفسیر شریف لاهیجی در ذیل آیه ۷ سوره مبارکه انفطار آمده است: «الذی خلقک فسوئک فعدلک» (الذی) آن رب کریمی که (خلقک) بیافرید تو را و از عدم به وجود آورد (فسونک) پس راست کرد تو را و تمام گردانید اجزا و اعضای تو را (فعدلک) پس اعتدال بخشید اعضای تو را به این معنی که دست و پای تو را درازتر از دیگری یا کوتاهتر از آن خلق نکرد.
در هر سیستم فرایندهای متعادل سازی چندانی وجود دارد. مراد از «فرایند» در اینجا مجموعه روابطی است که تمام و یا بخشی از یک زنجیره تغییر را تشکیل میدهد. فرایندهای متعادل سازی خود نوعی سیستمهای فرعی کنترلی میباشند. این فرایندهای تعادل آفرین گاهی سیستم را به سوی پیچیدگی و تعالی بیشتر و زمانی به سمت تجزیه و رسیدن به سادگی بیشترسوق میدهند. تجزیه یک سیستم به سیستمهای فرعی مؤلفهای آن در کالبد مراتب سیستمی خودگونهای متعادل سازی به شمار میآید.
تفکر اتمی و باور به این که پدیدارها از اتمها یعنی واحدهای بنیادین جمع شونده و در اصل بی ارتباط تشکیل یافتهاند در رشتههای دیگر معرفت شناسی نیز تأثیر دیرپایی داشته است. از این روی بوده که درعلم روانشناسی عناصر رفتاری اتمهای شخصیت میشده و در جامعه شناسی مکانیستی فرد اتم اجتماع میگردیده و در همان جاها سخن از «تعادل قوا» و «توازن شخصیت» به میان آمده است.
قرآن کریم میفرماید: «و نفس و ما سوّاها فالهمها فجورها و تقواها قدافلح من زکّاها و قد خاب من دسّاها» (شمس/۷-۱۰)یعنی: سوگند به نفس آدمی و آن کسی که نفس را به طور متعادل در رسیدن به کمال و انحطاط خلق کرد، پس خیر و شرش را به او الهام کرد، به تحقیق رستگار شد آن کس که نفسش را در مسیر سعادت و کمال سوق داده و از رذالت و پستی برهاند و به تحقیق ضرر وزیان برد آن کس که نفسش را در تمایلاتش رها ساخته و به کفر و گناه گرایش دهد.
تعادل در مبدأ (تعادل در خودشناسی)
تعادل مبنایی است، یعنی در حرکتی باید پایههای اولیه دارای سطح ثابت و استوار و قابل اطمینانی باشد والّا متزلزل بوده و هیچ گونه ثمری دربر نخواهد داشت. در واقع هیچ حرکت مثبتی انجام نخواهد شد و اگر حرکتی هم باشد رو به نابودی و اضمحلال خواهد بود، به همین دلیل گفتهاند: بار کج به منزل نمیرسد.
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
انسان نیز در حرکت و سیر خود به سوی کمال بی نهایت و رشد و تعالی خود نیازمند است، پایههای وجودی خود را در سه حوزه جسمانی و عقلانی و روحانی متعادل نماید و پس از اطمینان از ثبات و استقامت از وجود خود امید داشته باشد که میتواند حرکتی رو به سوی تعالی و خدایی شدن داشته باشد.
انبیا و اولیای الهی همه تلاششان بر این بوده است که انسان را در صراط اعتدال که استوارترین راهها است، ببرند و به فلاح و رستگاری رهنمون شوند که تربیت الهی چنین است و خداوند رحمان در کتاب مبینش، انسان را به همین راه دعوت میکند و اساساً سیره مؤمن، اعتدال و میانه روی است، چنانکه علی (ع) میفرمایند: «المؤمن سیرته القصد و سنه الرشد»
در قرآن کریم آیاتی متعدد با این جهتگیری تربیتی آمده است و خداوند مؤمنان را در امور مختلف فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی به رعایت اعتدال فراخوانده است. هدف آن است که انسان شاکله اعتدال یابد و در نتیجه مشی متعادل در همه امور حاصل آید.
«فأی جسد عتدلت فیه هذه الأخلاط، کملت صحته و اعتدلت بینته. فأن زادت واحده منهن علی الاخری و قهرتهن، دخل السّقم علی الجسد بقدر مازادت و اذا کانت ناقصه، ضعفت عن مقاومتهن، فدخل السّقم بغلبهن ایاها و ضعفها عن مقاومتهن. فعلم الطب هو أن یزید فی الناقص، أو ینقص من الزائد طلب الاعتدال.» بدن معتدل درترکیباتش، سلامتیاش کامل و بنیهاش معتدل است. هرگاه یکی از آنها بر دیگری زیاد باشد، جسم بیمار میشود به اندازهای که زیادی دارد و هرگاه کم شوند، مقاومتش ضعیف میشود، پس بیماری بر آن غلبه میکند. علم طب آن است که کم را زیاد میکند یا زیاد را کم میکند در جهت طلب اعتدال.
طی درجات سلوک از تخلیه و تحلیه و تجلیه و فنا در حضرت علم حق توقف دارد بر اعتدال تام مزاج و تحمل ریاضات و مشقات اعتدال بدن را از بین میبرد و با عدم اعتدال، روح نیز از فنا در غیب وجود سرباز میزند.تمثلاتی که در نفس انسانی تحقق مییابد چه در خواب و چه در بیداری، همه آنها به قوه مانی خیال است، بلکه قوه خیال چیره دست.
چنان معنی به صورت میکشاند که صد مانی در او حیران بماند
هر چه مراقبت و حضور عندالله کاملتر باشد و مزاج انسانی به اعتدال ممکن نزدیکتر باشد و قوه خیال و دستگاه وی قویتر و صحیحتر باشد، تمثلات درلوح نفس صافیتر و سالمتر است.
سالک نباید تارک دنیا گردد و فکر کند با نخوابیدن به مقام قرب میرسد. یک استاد اخلاق باید به شاگرد خویش تعلیم دهد که عشق به الله همان عشق به صفت عدل باید باشد و در همین رابطه حضرت علی (ع) فرمودهاند: اوج ایمان عدالت است.یعنی هم بخوابند و هم بوی خوش استعمال کند و از رهبانیت بپرهیزد. چون که اگر کسی به مقام محو برسد و نتواند از آن بالاتر برود، او را نمیتوان انسانی کامل دانست. چرا که قرآن فرموده: «جعلناکم امه وسطا» بنابراین ما باید تعدیل قوای خویش را به نحو احسن بر عهده گیریم و آنها را بر استواری حق عرضه نماییم تا به مرز انسان کامل برسیم.
ضرورت تعدیل در قوای طبیعی تحت فرماندهی عقل
قوا و شئونی که خدای سبحان آنها را به عنوان نعمت و ودیعت الهی به انسان، مرحمت کرده اگر به صورت صحیح مورد استفاده قرار نگیرند به سان امواج آتش ظهور میکند: «نارالله الموقده، التی تطلّع علی الافئده»(لمزه /۶) فؤاد یا قلب که امری مجرد و معنوی است بر اثر تعدیل نکردن این نیروها مشتعل خواهد شد و شعله آن، همه شئون هستی بشر را خاکستر میکند، چنان که اگر قوا تعدیل شوند قلب، گلستانی خواهد شد و انسان، گذشته از بوستان بیرون، در درون خود نیز روح و ریحان میشود. «و اما من کان من المقربین. فروح و ریحان و جنه نعیم». قلب کلمهای است در قرآن و روایات هم به معنی عقل است و هم به معنی دل است.«لهم قلوب لا یفقهون بها »(اعراف/۱۷۹).
در انسان صفات نیکویی وجود دارد مانند شجاعت و سخاوت و عفت و غیره که چنانچه هر یک از آنها را بجا و به موقع خود به مقدار معین و لازم اعمال کند، صحیح و مفید بوده و اگر از حدود خود تجاوز کند و ضد آنها را اعمال نماید غلط و مضر خواهد بود. ضد این صفات را صفات رذیله گویند و آن جنبه افراط و تفریط در حدود این صفات است.
امام محمد غزالی در این خصوص میگوید: «و نیکویی قوت عدل آن باشد که غضب و شهوت را ضبط همی کند اندر تحت اشارت دین و عقل، قوت خشم چون از حد بشود آن را تهور گویند و چون ناقص بود آن را بددلی گویند و بی حمّیتی (نامردی) و چون معتدل باشد آن را شجاعت گویند و از شجاعت، کرم و بزرگ همتی و دلیری و حلم وبردباری و آهستگی و فروخوردن خشم و امثال این اخلاق برخیزد.
اما قوت شهوت چون بر افراط بود آن را شره گویند و از وی، شوخی و پلیدی و بی مروّتی و ناپاکی و حسد و بی خویشتنی خیزد و چون معتدل بود، آن را عفت گویند و از وی، شرم و قناعت و صبر و مسامحت (گذشت) و ظرافت و موافقت خیزد»
قلمرو دیگری نیز در حیات گسترده انسان وجود دارد که بر اساس «انّی خالق بشراً من طین»( ص/۷۱) به مرزهای طبیعت میرسد و با وجود برکات فراوانی که به همراه دارد، خطرساز و نیازمند مراقبت و هشدار است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و میانه روی، توصیه میشود و در سخنانی چون «خیرالامور اوسطها» ظهور میکند، مربوط به همین منطقه طبیعت است که در زوایای آن میتوان حس، خیال، تخیل، وهم و آدمی را مشاهده کرد که هر یک از این امور، هم برکت آور است و هم خطرساز .
این شئون چهارگانه ادراکی اگر تحت فرماندهی پنجمین نیرو، یعنی عقل نظری درآید، چنین برکات و ثمرات بزرگی به بار خواهد آمد، اما اگر انسان عقل امیر را از مسند فرماندهی به زیر آورد و شئون ادراکی خود را از تأدیب و تعدیل و راهنمایی عقل محروم سازد، چنان است که کابل فشار قوی برق را بدون حریم و پوشش، به درون خانه خود وارد کرده، در معرض تماس مستقیم با خویش قرار دهد.
اگر عقل فرزانه در انسان ظهور نکند، جهل فرومایه به جای عقل مینشیند و جهالت، خود آفت است و اگر صبر و حلم در انسان جایگزین نشود، غضب که خود آتش موّاج است به جای حلم مینشیند و اگر عفت و پاکدامنی در جان انسان رسوخ نکند، شهوت به جای آن مینشیند که خود، آتش موّاج است. هر کدام از این قوا که به صورت شعله درآمده باشد قبل از این که دیگری را بسوزاند از خودسوزی شروع میکند و این ویژگی آتش است.
اگر عقل انسان به فعلیت برسد، تخیل به حد کمالی اعتدالی خود میرسد و از افراط و تفریط مصون میماند و کسی که در پرتو عقل، خیال خود را تعدیل کند، هرگز به رذیلتهای خودنگری، خود بزرگ بینی و تحقیر دیگران دچار نمیشود .
اصولاً شأن عقل اعتدال است و شأن جهل عدم اعتدال. یعنی انسان عاقل انسانی متعادل است و انسان جاهل انسانی غیر متعادل. علی (ع) درباره انسان جاهل همین شأن را بیان میفرماید: «لا تری الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطاً» جاهل را نمیبینی مگر این که یا افراط میکند یا تفریط.
نشانگرهای رفتار و شخصیت متعادل
شاید بتوان گفت که تعادل پسندیده یا رفتار متعادل، رفتاری است که تمایلات صاحب خود را کاملاً برآورده سازد. این تعریف از نظر تعدیل نیازهای جسمی صادق است، مثلاً حالات گرسنگی، تشنگی و خفگی را تنها با خوراک و نوشابه و تنفس میتوان برطرف نمود. ولی از طرف دیگر تعدیل حالات و انگیزههای ظریف روانی را نمیتوان به آسانی بیان کرد. نمونه بارز این وضعیت رفتارهای چاپلوسانه و نوازشگرانهای است که سزارهای روم از طرف درباریان و معشوقههای خود دریافت میداشتند تا تمایلات و امیال خود را ارضا کنند، غافل از این که این افراد را تنها سرکوب دشمنان و رقیبان است که خوشنود و قانع میسازد. تاریخ بر این مدعا گواهی میدهد که ارضای کامل تمایلات سزارهای روم، آنها را مردمانی دل مرده و بی شخصیت بار آورده بود.
همان طور که گفته شد چنانچه رفتار متعادل را در ارضای کامل تمایلات بدانیم به مواردی برمیخوریم که ارضای نامحدود یک خواسته با از دست دادن خواستههای دیگر همراه میشود مثلاً شخصی که از لذت گرمای مطبوع حمام برخوردار است از لذت بازی گلف محروم است و آن کس که که دراستخر به شنا مشغول است فرصت کسب درآمدهای مادی را از دست میدهد. به طور خلاصه کسی که برآوردن یکی از امیال خود را به بهای از دست دادن سایر تمایلات خود میداند کسی است که بیش از همه احتیاج به کمک دارد. از این رو باید گفت:رفتار متعادل رفتاری است که امکان برآوردن تمامی انگیزههای فرد را به صورت یکپارچه فراهم میسازد. از طرف دیگر نباید محیط اجتماعی فرد را از نظر دور داشت. اجتماعی که افراد آن دارای شخصیتها، انگیزهها و مکانیزمهای مختلف تعادل شخصیت میباشد، در چنین اجتماعی هرگاه انگیزههای درونی فرد بتواند بدون ناچیز شمردن یا مبالغه کردن هر یک از انگیزههای فرد یا دیگران برآورده شود میتوان گفت که تعادل پسندیده وجود دارد. به عبارت دیگر میتوان گفت: تعادل پسندیده یا رفتار متعادل آن است که بتواند تمامی انگیزههای اجتماعی، مادی و عواطف عالی انسانی را از طریق رفتاری پسندیده در جهان واقعیات برآورده سازد.
کس که شخصیت ناپایدار دارد دچار ناکامی شود، ولی در هر شکستی به تصحیح اشتباهات خود و نتیجه گیری مثبت از آن میپردازد. سپس با قبول این شکست به ارزیابی مجدد اهداف خود و روشهای خود پرداخته یا موقتاً از آن دست میکشد و یا شیوه جدیدتری را برای مقابله با مشکل خود برمیگزیند. به طور کلی چنین شخصی همواره از آن چه بر او میگذرد آگاه است و در فکر گول زدن خود نیست.
چرا شخص به فکر گول زدن خود یا دیگران است؟ چرا بعضیها از شکست احساس شرمساری میکنند در حالیکه دیگران در عین متأسف بودن از آن، از شکست خود پند گرفته و آن را به فراموشی میسپارند؟ چرا بعضیها با اصرار تمام در صدد مخفی کردن ترس خود هستند در حالیکه دیگران در بحرانیترین شرایط به راحتی از آن میگذرند و با تمام قوا با آن مردانه مقابله میکنند؟
جواب این سؤالها در اختلافی است که بین رفتارهای عاطفی یک فرد متعادل و یک فرد نامتعادل در برخورد با محیط و شخص خود وجود دارد. افراد نامتعادل با آن که ممکن است دررفاه بوده و از استعداد کافی نیز برخوردار باشند همواره احساس ناامنی و حقارت میکنند.
مراحل وصول به تعادل
تعادل در انسان، یعنی تعادل در سه ساحت وجودی او (جسمانی- عقلانی و روحانی).
تعادل جسمانی
از آنجا که تعادل شخصیت بستگی به سلامت جسم دارد، فرد باید همواره با شناخت و آگاهی از ابعاد مختلف جسمانی و در نظر گرفتن کلیه نیازها و احتیاجات طبیعی خود که بین او و سایر انسانها و حیوانات مشترک است حیات جسمانی و به تعبیر مولا علی (ع) امور مربوط به نفس نباتی و حیوانی خود را تأمین نماید. همچون تغذیه، ورزش، خواب و بهداشت و ; . برآوردن هر یک از آنها در زمان مورد نیاز و جایگاه خاص خود، منجر به ایجاد نوعی تعادل، همسانی و موازنهای میشود که این تعادل به نوبه خود در بدن ایجاد نشاط خواهد کرد.
کلیه فعالیتهایی که در ارتباط با برآوردن نیازهای جسمانی انسان باشد اصطلاحا امور جاری (فردی) زندگی نامیده میشوند. دو خاصیت امور جاری، ایجاد تعادل جسمی و نشاط میباشد. تعادل جسمانی در پی خود تعادل روحی و عقلی را نیز دربرخواهد داشت. به عبارت دیگر مقدمه تعادل روحانی و عقلانی، تعادل جسمانی است. از این روست که قدمای ما فرمودند:عقل سالم در بدن سالم است.
تعادل عقلانی (اجتماعی)
شناخت آن بعدی از انسان که به موجب آن عامل تمیز انسان از سایر حیوانات، یعنی قوه تعقل بر او مترتب میشود (حیات عقلانی). برآوردن کلیه امور و فعالیتهای اجتماعی او و زندگی انسانی او. در هر شأنی که حقی بر دیگران و تکلیفی نسبت به خود و دیگران بر انسان محقق میشود. از جمله آنجا که پدر خانواده است، فرزند است، دانشجو یا کارمند و یا شهروند و ;، در هر موضع یک وظیفه معقولی بر عهده دارد.
هر فعالیتی که در ارتباط با عقل و جان انسان باشد، اصطلاحا امور موظف (اجتماعی، عقلانی، انسانی) و امور ویژه (روحانی، معنوی) نامیده میشود. امور موظف عبارت است از هر امری که در ارتباط میان وظایف فرد با نفر دوم برقرار میشود و رضایتمندی و سازگاری از نتایج آن میباشد.
به طور کلی در تمام روابط اجتماعی و در دوستیها و دشمنیها باید اعتدال و میانه روی رعایت شود، نه تنها در نسبتی که انسان با دوستان و خویشان خود برقرار میکند، بلکه در نوع ارتباطی که با غیر و دشمنان برقرار میسازد: «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین لله شهدآء بالقسط و لا یجرمنکم شنآن قوم علی الّا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوا الله انّ الله خبیر بما تعملون»(مائده/۸) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، همواره برای خدا (به حق گفتن) برخیزید و گواهان به عدل و داد باشید و دشمنی گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید، عدالت کنید که آن به پرهیزگاری نزدیکتر است و از خدا پروا کنید که خدا به آنچه میکنید آگاه است.
خدای متعال «امت اسلامی» را امتی «وسط» و متعادل خطاب میکند تا امتی نمونه باشند و اسوه آنها را نیز رسول خدا (ص) معرفی کند:«و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً و ما جعلنا القبله الّتی کنت علیها الّا لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه و ان کانت لکبیره الّا علی الذین هدی الله و ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرئوف رحیم»(بقره/۱۴۳) «و این چنین شما را امتی میانه ساختیم تا بر مردمان گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد. و قبلهای را که بر آن بودی قرار ندادیم مگر برای آنکه کسی را که از پیامبر پیروی میکند از آن که روی میگرداند معلوم کنیم و هر آینه این (قراردادن قبله مسجدالاقصی) جز بر آنان که خدا ایشان را راه نموده است دشوار بود و خداوند بر آن نیست که ایمان شما را تباه کند زیرا که خداوند به مردم هر آینه رئوف و مهربان است».
رسول خدا (ص) درباره امت وسط فرموده است:«الوسط العدل» وسط تعادل است.امت نمونه امتی است که در همه شئون خود در حدّ اعتدال باشد. بدین ترتیب یک مسلمان واقعی نمیتواند انسانی تک ساحتی باشد و تنها به جهت ماده یا به جهت معنا و یا تنها به جنبههای فردی و یا اجتماعی نظر کند، بلکه انسانی است همه جانبه. چنین انسانی میتواند نمونه باشد، شاهدی باشد برای دیگران. «لتکونوا شهدا و علی الناس» یعنی میانه بودن امت اسلامی سبب میشود که آنها گواه برمردم باشند و پیامبر گواه بر آنها.
امت متعادل امتی است که پیامبر و اوصیای او را سرمشق خود قرار دهند. آنان ما را دعوت میکنند که بدیشان تمسّک جوییم و خود را از جهالت افراط و تفریط و هلاکت نجات دهیم، چنانکه علی (ع) فرموده است: «نحن النمرقه الوسطی بها یلحق التابی و الیها یرجع الغالی» . ما جایگاه میانهایم، عقب افتادگان باید به ما ملحق شوند و تندروان غلوکننده باید به سوی ما بازگردند.
پرهیزگاران آنانند که از هر گونه انحراف و راست روی و چپ روی پرهیز میکنند تا از هلاکت در امان مانند و عاقبت نیکوی موعود از آن ایشان است، زیرا راه اعتدال راهی ستوده و نجاتبخش است و علی (ع) بیان فرموده است: «من اخذ القصد حمدوا الیه طریقه و بشّروه بالنجاه و من اخذ یمیناً و شمالاً ذمّوا الیه الطریق و حذّروه من الهلکه» .هر که میانه روی پیش گیرد روش او را بستایند، به نجات مژدهاش دهند و هر که راست روی و چپ روی پیشه کند، روش او را سرزنش کنند و از تباهیاش بر حذر دارند.
تعادل روحی (معنوی)
با شناخت دقیق نفس و قلب که جمعا جان (روح) انسان را تشکیل میدهند و با مراعات حقوق هر کدام، نیز میتوان در جهت تعادل روحانی گامهایی برداشت. حیات قدسی و الهی یعنی حضور در تجربه تحقق ذات، معنویت، انقطاع و اتصال، توسعه، رشد و شکوفایی و تمهید شرایط حصول به اطمینان قلب و اقناع عقل. از جمله فعالیتهای این بعد روحی میتوان به تفکر، توسل، تضرّع، تعبّد، تمرکز، تفویض، انقطاع و اتصال و ; (عرفان) اشاره نمود.
امور ویژه اموری هستند که از ارتباط فرد با خدایش و با جانش برمیخیزد. نقش آفرینی، رشد و توسعه و شکوفایی و تعالی جان از نتایج امور ویژه میباشد.شاید باشند کسانی که در اثر تحریف استعدادهای فطری از امور ویژه احساس لذت نکنند، اما در اثر تمرین و تکرار میتوان هر استعداد خواب رفتهای را تجدید حیات کرد.یک نوع از لذایذ روحانی که مستقل است و سایر لذات را تحت الشعاع خود قرار میدهد لذت پرستش آفریدگار جهان است، عشق به معبود و انجذاب عالم ملکوت از جمله لذاتی است که سرچشمه فروزان آن در اعماق فطرت سالم میباشد و این همان لذاتی است که روح بی نهایت انسان تنها در سایه آن اشباع شده، آرامش مییابد «الا بذکر الله تطمئن القلوب»(رعد/۲۸).
به طور خلاصه میتوان گفت که شرایط ایجاد تعادل درانسان برآوردن نیازها و احتیاجات ابعاد وجودی او از جمله جسمانی، عقلانی و روحانی میباشد و این امر به واسطه انجام بهینه «امور جاری، موظف و ویژه» میسر خواهد شد.
تعادل نشاط سازگاری رضایتمندی تعالی جویی
زندگی سالم و قرین خوشبختی روزانه هر کس باید ترکیبی از لذات فوق باشد تا هم از خسارات واپس زدگی خواستههای فطری مصون مانده و هم سعادت واقعی در سایه آرامش روان تحصیل شود .
ارتباط و نحوه تأثیر امور جاری، موظف و ویژه در یکدیگر
فرمول زیر بیانگر نحوه ارتباط و تأثیر این امور بر هم است:
جسم مرکب نفس است و نفس مرکب عقل و عقل مرکب جان و جان آینه جانان است.
امام رضا (ع) میفرماید: «الافکار ائمه القلوب و القلوب ائمه الحواس و الحواس ائمه الاعضا» نتیجه تدبیر برای اعمال در افکار و نهایتاً در احوالات انسان تأثیر مستقیم و تعیین کننده دارد. هرگاه انسان دچار عدم ثبات و تعادل احوالات میشود، تأثیر آن را در نظم فردی و محیطی و نظام فکر و اندیشه و بیان و ; میتوان دید و بالعکس. تدبیر و برخورد حکیمانه و سیستمی در خصوص امور جاری فردی مقدمه حضور سالم و بانشاط در فعالیتهای اجتماعی (موظف) را فراهم میآورد و این دو مقدمه حضور و توجه به موقعیتهای ویژه و درک حیات معنوی را در انسان فراهم میکند.
لازم به تذکر است که تفکیک ساحتهای وجودی انسان صرفاً برای توجه دادن به کارکردهای ابعاد مختلف وجودی انسان میباشد والّا انسان یک مجموعه واحدی است از جسمانیت، عقلانیت و روحانیت.
نشانههای عدم تعادل و سلامتی درامور مذکور
در امور جاری(فردی): بیماریهای ناشی از عدم رعایت بهداشت فردی و خانوادگی، ضعفهای طبیعی ناشی از عدم رعایت زمان بندی مناسب در تغذیه و یا استفاده از تغذیه نامناسب، کسالت و خستگی و عدم کشش روح و روان به علت نداشتن اوقات کافی و کیفیت نامناسب در خواب و تفریح از نشانههای بارز عدم تعادل در امور فردی است.
در امور اجتماعی: عذاب وجدان از عدم انجام وظایف فردی وخانوادگی و اجتماعی، حضور غیر منظم درمحل کار و تحصیل، دلهره، ترس از آینده، اضطراب، تشویش خاطر، نگرانی، سراسیمه بودن و تعجیل درکارها، داشتن پرسشهای عصبی و روانی متأثر از شرایط، خود درمانیهای غیرمتعارف مثل گوشه گیری، فرار ازاجتماع، ضعف شخصیت، عدم رضایت خود و اعتراض به دیگران و دائماً انتقاد کردن مراتب مهم از نتایج عدم تدبیر برای امور موظف است.
در امور ویژه (معنوی): نداشتن هدف مشخص در زندگی، یأس و نامیدی، حسرت و اندوه، ترس از حوادث، تسلیم شدن در برابر اتفاقات، غفلت و دنیازدگی، فرار از تنهایی و خلوت، ضعف در بیان، اتخاذ موضع منفعلانه، حرص، طمع، حسادت و .. از نتایج نداشتن اوقات و امور معنوی است.
نمودار کاربردی انسان
جسمانی بعد عقلی و انسانی بعد روحی و معنوی
(امور جاری) (امور موظف) (امور ویژه)
چه میکنم؟ (بررسی وضعیت موجود) چه میکنم؟ (موجود) چه میکنم؟ (موجود)
چه میخواهم؟ (بررسی وضعیت مطلوب) چه میخواهم؟ (مطلوب) چه میخواهم؟ (مطلوب)
چه باید بکنم؟ (بررسی و تنظیم فرصت مقدور) چه باید بکنم؟ (مقدور) چه باید بکنم؟ (مقدور)
تعادل در مسیر (تعادل در فرمان خداشناسی )
منظور از تعادل در مسیر همان تعبیر عرفانی تعادل در شریعت و طریقت و یا تعادل در صراط مستقیم است. سالک در سیر صعودی خود نیازمند به یک طراز است و خواهان الگو و نقشه و یا راهنمای متعادل و مطمئن و با ثباتی است که بر اساس آن مسیر خود را طی نماید. در لحظه لحظه سفرش، در تصمیمگیریهایش و حکم کردنهایش نیازمند سنجشی است که بتواند بر اساس آن نتایج مثبت و منفی اعمالش و حواسش را ارزیابی نماید. از این الگو در فرهنگ عرفانی اسلامی با عنوان «انسان کامل» یاد میشود. تا سالک با پیروی از او بتواند با شکوفا ساختن استعدادهای خود، راههای کمال را بپیماید.
تعادل در شریعت و طریقت و حقیقت
جناب سید حیدر آملی عارف شیعی قرن ۸ در تفسیر خود در این باره میگوید: نزد تو متحقق است که شریعت و طریقت و حقیقت اسماء مترادفی هستند که بر حقیقت واحدی دلالت دارند که آن عبارت است از حقیقت شرع محمدی (ص)به عبارات مختلف و بین این مراتب هرگز مغایرتی در واقع وجود ندارد زیرا شرع مثل بادام است که مشتمل بر قشر، لب، و لب اللب است. پس قشر مثل شریعت ظاهر است و لب مثل طریقت باطن و لب اللب مثل حقیقت باطن برای باطن است و بادام جامع همه است.
پیامبر اکرم (ص) در خصوص جامعیت هرسه فرموده اند : «الشریعه اقوالی و الطریقه افعالی و الحقیقه احوالی» .اگر احکام؛ برنامه و قوانین و آداب زندگی دنیایی رو به خدا است و تنظیم اعمال را بر عهده دارد و اخلاق مدارج کمال مؤمن در بهشت را ارائه میکند و تصحیح صفات او در این دنیا است، عرفان نیز راز ارتباط جان آدمی با خدا را برملا میکند. عرفان شهود و رؤیت قلبی و درونی حضرت حق که هستی جلوهای از او است و انسان کامل آینه تمام نمای او است.
شریعت، نیروهای انسان را در فضای جسم و حس در زمین، جهت میدهد و طریقت، راه روح و عقل را در آسمان میگشاید و حقیقت، عشق دل به محبوب ازلی را حکایت میکند و این سه مهمترین مقولههای فرهنگی در جوامع اسلامیاند. مقولههایی که علاوه بر زندگی عرضی انسان وظیفه هدایت او در زندگی طولی و رشد الهی او را نیز بر عهده دارند و هر کدام راه بشر را در فضایی از ساحتهای رشد هموار میسازند .
شریعت همان قانون الهی است که به یمن قبول آن، آدمی مسلمان میشود. فقط با زیستن بر طبق شریعت میتوان به تعادلی که بنیاد لازم برای ورود به «طریق» یا طریقت است، دست یافت. فقط انسانی که بتواند بر زمین مسطح قدم بزند، میتواند یدی به کوهنوردی داشته باشد. بدون عمل به شریعت، حیات طریقت ناممکن خواهد بود.
برخی مشایخ صوفیه (سنتی)، به خصوص مشایخ فرقه شاذلیه برای توصیف رابطه میان این دو ساحت اساسی اسلام از رمز هندسی دایره استفاده کردهاند. از هر نقطه مکانی میتوان دایرهای، همراه با شعاعهای بی شمار که هر نقطه در محیط دایره را به دایره مرکز ربط میدهد ایجاد کرد. محیط رمز شریعت است که تمامیت آن شامل کل جامعه اسلامی میشود. هر مسلمانی به یمن قبول قانون الهی، حکم نقطهای را دارد که بر این دایره قرار گرفته است. شعاعها رمز طرقاند. هر شعاعی، راهی از محیط به مرکز است. همان طور که عرفای مسلمان بر اساس حدیث(نبوی) میگویند، راههای رسیدن به خدا به تعداد فرزندان آدم است. طریقت که متناسب با طبایع و نیازهای معنوی مختلف انسانها در بسیاری اشکال مختلف موجود است، همان شعاعی است که هر نقطه را به مرکز متصل میکند. فقط با تبعیت از شریعت، قوه گشوده بودن باب حیات طیبه، به فعلیت میرسد.
بالاخره حقیقت هم که منبع طریقت است و هم منبع شریعت، درمرکز قرار دارد. همان طور که به لحاظ هندسی نقطه هم موجد شعاعها است و هم موجدمحیط، به لحاظ مابعدالطبیعی نیز حقیقت هم خالق طریقت است و هم خالق شریعت، همان حقیقت یا مرکز که در همه جا هست و در هیچ جا نیست. خداوند که همان حقیقت است شریعت و طریقت را به صورت متمایل از هم پدید آورده است و هر دوی آنها به دو شیوه مختلف بازتاب مرکز است. بدین سان شریعت شرط لازم و کافی برای برخورداری از زندگی سالم و اهل نجات بودن است ولی همیشه هستند کسانی که ساخت و سرشت باطنیشان به گونهای است که نمیتوانند تنها در بازتاب مرکز زندگی کنند، بلکه باید سعی کنند به مرکز برسند. اسلام آن ها، همان قدم زدن در طریق معنوی به سوی مرکز است. به اعتقاد آنان، طریقت بنا بر مشیت خداوند وسیلهای است که از طریق آن میتوان به غایت یا مقصد نهایی نایل شد. یعنی به آن حقیقت که مبدا همه موجودات است و سنت کامل، یعنی سنت مشتمل بر شریعت و طریقت یا محیط وشعاع ناشی از آن است.
علمای سطحی(قشری) هستند که اگر بر کل جامعه اسلامی سیطره مییافتند توازن و تعادل میان ساحات ظاهری و باطنی را از میان میبرند.
به طور کلی بسیار شده است که یک فرقه مذهبی دروغین و منحرف از زمینه و سابقهای باطنی آغاز کرده است و با شکستن قالب محافظ خود شریعت، از ماهیت اصلی خود منحرف شده است و چنین فرقههایی بسته به شرایط نشو و نمای خود یا به صورت فرقههای کوچک نسبتا بدزبان در آمدهاند یا به ادیان دروغین قطعا زیانباری مبدل شدهاند.
اما اسلام در تمامت خود، توانسته است این توازن میان ظاهر وباطن یا تا آنجا که به تفسیر قرآن مربوط است،توازن میان تفسیر و تاویل را حفظ کند. سنت راست اندیش وسیع تر جامعه اسلامی، همیشه توانسته است بر صحنه حاکم شود و یا شریعت را از سرکوب کردن طریقت باز بدارد و یا طریقت را مانع از آن شود که قالب شریعت را در هم بشکند و بدین وسیله تعادل جامعه اسلامی را برهم بزند.
برطبق رمزمشهور عرفان اسلامی، اسلام به سان گردویی است که پوست آن شبیه شریعت، مغز آن شبیه طریقت و روغن نادیدنی ولی در عین حال همه جا حاضر آن، همان حقیقت است.
صراط مستقیم
صراط مستقیم راهی است بسوی خدا؛ که هر راه دیگری که خلایق بسوی خدا دارند ؛ شعبه ای از آن است وعبارتست از صراطی که در هدایت مردم و رساندنشان بسوی غایت و مقصدشان تخلف نکند و صددرصد این اثر خود را ببخشد. کلمه مستقیم هم به معنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد و بتوانمد بدون اینکه به چیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد.
در معانی از علی (ع) روایت آورده که فرمود: صراط مستقیم در دنیا آن راهی است که کوتاه تر از غلو و بلندتر از تقصیر نباشد بلکه راه میانه باشد.
اصحاب صراط مستقیم در صورت عبودیت خدا دارای ثبات قدم به تمام معنا هستند؛ هم در فعل و هم در قول و هم در ظاهر و هم در باطن و ممکن نیست که نام بردگان بر غیر این صفت دیده شوند و در همه احوال خدا و رسول را اطاعت می کنند.
الصراط المستقیم الذی هو الوسط بین الافراط و التفریط، و بعدالته التی لا انحراف فیها الی غلو و تعطیل فی معرف الرّب – تعالی – و لا افراط و تفریط فی اخلاق العبد.
از تمامی روایات و اخبار وارده چنین بر میآید که صراط مستقیم در دنیا عبارت است از معرفت امام واجب الطاعه. چنانچه وجود مبارک امام (ع) خود نیز صراط مستقیم است و این صراطی است که عبارت از معرفت امام است از طریقه وسطی که ممتد است ما بین غلّو و افراط و تفریط و تقصیر. «نحن النّمط الاوسط نحن النّمرقه الوسطی بنا یرجع الغالی و الینا یلحق التالی» .
باطن صراط مستقیم بر فراز جهنم است و انحراف از این صراط چه به یمین یا به شمال، هر دو ضلالت و آتش است، چه این که پایان آن بهشت است و امکان ندارد کسی بر متن صراط حرکت کند، اما بهشت و جهنم را نبیند و از طرفی دیگر ممکن نیست کسی شاهد بهشت و دوزخ باشد ولی به یاد قیامت نباشد زیرا کسی که با شهود خاص متن جنت و نار را مینگرد هرگز به خود اجازه گناه را نخواهد داد .
عزیزالدین بن محمد نسفی در بیان گذشتن صراط میگوید: «بدان که این نزول و عروج روح انسانی به گذشتن صراط میماند، از جهت آن که صراط چیزی است که بر روی دوزخ کشیده است و ازموی باریکتر و از شمشیر تیزتر است. بعضی بر این صراط زود و آسان بگذرند، بعضی افتان و خیزان بگذرند و بعضی نتوانند گذشت. نزول و عروج روح انسان نیز چنین است، از جهت آنکه عالم طبیعت به دوزخ میماند و ارواح را به این عالم طبیعت میباید آمد و از عالم طبیعت میباید گذشت، پس ارواح مدتی به زیر میآیند و مدتی راست میآیند و مدتی به بالا میروند و بعضی از عالم طبیعت زود و آسان میگذرند و هیچ زحمتی بدیشان نمیرسد. بعضی افتان و خیزان میگذرند و زحمت بسیار بدیشان میرسد اما به عاقبت میگذرند. بعضی نمیتوانند گذشت و در عالم طبیعت میمانند وبه عالم علوی نمیتوانند پیوست. این صراط از موی باریکتر است و از شمشیر تیزتر است. از جهت آن که درجمله کارها وسط صراط مستقیم است و وسط طریق عقل است و طرف افراط و طرف تفریط عالم طبیعت است که دوزخ است و وسط از موی باریکتر است و وسط را نگاه داشتن و بر وسط رفتن از شمشیر تیزتر است .
هر موجود را حرکت جبلی است به سوی حق تعالی و عبادت تکوینی دارد.« کما قال المعلم الثانی: صلت السماء بدورانها و الارض برحجانها و الماء بسیلانه و المطر بهطلانه و قد یصلی له و لا یشعر و لذکر الله اکبر» و آدمی را به علاوه این سلوک استشعاری و سفر الی الله و عبادت تشریعی میباشد، پس چنانچه اصل معاد روحانی میباشد و جسمانی همچنین هر یک از مواقفش روحانی دارد و جسمانی.
پس صراط روحانی سلوک الی الله است شریعت و طریقه در مراحل علوم و معارف و منازل اخلاق و اعمال چون اراده و توبه و انابه و محاسبه و مراقبه و توکل و رضا و تسلیم و غیرذلک و صراط حق در عین وحدتش به عدد سایرین الی الله است و لهذا اکابر گفتهاند: «کما الطرق الی الله تعالی بعدد انفاس الخلایق،» پس صراط مستقیم صراط انسان کامل است که به مدلول اسم جلاله میکشاند قال تعالی«و ما من دابه الا هو اخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم»( هود/ ۵۶) و چون تلاوت کرد حضرت رسول (ص) « و ان هذا صراطی مستقیما فتبعوه و لا تتبعوا السبیل فتفرق بکم عن سبیله»(انعام/ ۱۵۳) پس مستقیم صراط توحید و مسلک جمیع انبیا و اولیا و اتباع آنها است، و باقی مسالک دیگر است.
و اما صراط جسمانی، مشاهده خواهد شد راهی صوری به سوی جنت جسمانی و جسری ممدود بر روی جهنم که درباره فجار پاره میشود و در جهنم ساقط میشوند و در حق ابرار آسیبی نمیرسد، و چون نار جهنم صورت معینی است که تعلق به دنیا باشد ائمه (ع) در تفسیر آیه شریفه «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نظر الظالمین فیها جسیا»( مریم/ ۷۱ و ۷۲) فرمودهاند: جزناها و هی خامده.
پس باید خلیل آسا به علم و عمل این آتش را خاموش کرد که آسیبی به مؤمن نرسد به مشیه الاسلام المؤمن، و راهی دو جاده دارد یکی از مو باریکتر و دیگری از دم شمشیر برندهتر است، آن اول صورت علم است که دقیق است، و دوم صورت عمل است که عدالت توسط است و منجی و اطراف افراط و تفریط است و موجب شق شدن و وقوع در جهنم است اعاذنا الله منه، مثلا در شهوت باید به طریق عفت مرتکب شد که اگر به طور افراط باشد این جا شره میشود و پای راه رو به سوی حق منشق میشود آنجا و واقع میشود در جحیم، و اگر به طرز تفریط باشد این جا آنهم ذمیم و آنجا در راه روی بر روی پل صراط موجب انشقاق و وقوع در جحیم میشود و در غضب باید به طریق شجاعت رفت جبن رذیله و تهور همچنین، پس اینها موجب میشود که در روش بر صراط فردای قیامت پای راهرو شق شود و در چاه زیر پل که جهنم است ساقط شود.
تعادل در انسان کامل
ابن عربی در تعریف انسان کامل میگوید:«آنگاه که خدای سبحان، خواست خود را در کون جامع مشاهده کند، انسان کامل را به عنوان روح عالم و آینه تمام نمای هستی آفرید، و این کون جامع که انسان کامل و خلیفهالهی نامیده میشود، موجودی است که خداوند متعادل به واسطه او به سوی عالم خلقت نظر کرده و آنها را مورد رحمت خود قرار میدهد. پس انسان کامل که همان کون جامع برای خدای سبحان است، به منزله مردمک چشم برای انسان است و نظام آفرینش به وجود او کامل گردیده است. پس انسان کامل برای عالم مانند نگین انگشتری است که محل نقش و علامتی است که خزانه هستی به واسطه او حفظ میگردد، از این رو، او را خلیفه حق نامیده است زیرا خالق هستی در سایه وجود او جهان وجهانیان را حفظ میکند، بنابراین عالم هستی تا آن هنگام که انسان کامل در آن وجود دارد حفظ خواهد شد» .
خداوند نشأه فطرت و طبیعت (نفس محمدی) را درنهایت صفا و اعتدال آفرید. پس آفرین بر تنزل و هبوطی که عین ترّقی و صعود به بارگاه قدس و مقام محمودی است که طی طریق به سوی آن با سرشتی معتدل و شمایلی موزون و ملکاتی پسندیده و مناقب و آثاری ستوده ممکن است نه با پروبال فکرت و اندیشه.
مشکوه، سینه منشرح آن حضرت است و زجاجه دل صافی مطهر و او مصباح علم کامل او و شجره علم شامل او که نه در جانب غلوّ و افراط است و نه در طرف تقصیر و تفریط، بلکه به طریق اعتدال است که خیرالامور اوسطها واقع شده و صراط سوی عبارت از آن است.
چنانکه ابن عربی چنین بیان میدارد که خداوند محمد (ص) را برگزید در حالی که اقتضای مزاجش از کمال و اعتدال بود هنگامیکه نبوتش را مشاهده میکرد درحالی که حضرت آدم (ع) بین آب و گل بود« ; اختیار محمد (ص)- و اما اختیاره (- تعالی-) محمدا (ص) فلما اقتضاه مزاجه، دون الامزجه الانسانیه، من الکمال والاعتدال ;.»
زمان خواجه وقت استوا بود که از هر ظل و ظلمت مصطفی بود
بخط استوا بر قامت راست ندارد سایه پیش و پس چپ و راست
چو کرد او بر صراط حق اقامت به امر فاستقم میداشت قامت
«فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انه بما تعملون بصیر»اسب براق شب معراج، همان نفس تربیت شده(نفس مطمئنه) حضرت رسول اکرم (ص) است. حضرت رسالت ختم محمدی (ص) چون همواره بر صراط مستقیم اعتدال اخلاق و اوصاف و اعمال ظاهری و باطنی که به مثابه خط استوار است اقامت داشت و پیوسته مقیم مقام فرق بعدالجمع بود که مرتبه ظهور وحدانیت در فردانیت است وشب و روز کثرت و وحدت در آنجا برابر است. چون کثرت غالب بر وحدت نیست تا موجب ظلمت احتجاب گردد و وحدت نیز غالب بر کثرت نیست که مستلزم عدم امتیاز نیک وبد باشد و موجب اباحت شود که (الجمع بلاتفرقه زندقه) بلکه کثرت و وحدت را زمان مشاهده مینماید زیرا که در شهود او یک چیز است که من حیث اللذات واحد است و من حیث الاسماء و الصفات متکثر و این مقام جمع الجمع است که مخصوص حضرت محمدی (ص) و تابعان حقیقی ایشان است «بامر فاستقم میداشت قامت» اشارت است به آیه کریمه «فاستقم کما امرت و من تاب معک» یعنی چون اقامت آن حضرت بر صراط مستقیم بود به امر فاستقم دائم قامت خود را یعنی ظاهر خود را آراسته میداشت و چنانچه در باطن و غیب آن حضرت را انحراف واعوجاج نبود در ظاهر نیز نبود و این غایت درجات ارتفاع ارباب کمال است که ظاهر و باطن در طریق استقامت قائم دارند چون میتواند که شخصی بر صراط حق گذر داشته باشد و به امر فاستقم ظاهراً قائم نباشد همچون بدلاء و مجذوبین که محبوبان حقند و صاحب مرتبه جمعاند و در مقام فرق بعد الجمع قائم نمیتوانند بود فلذا ایشان را مقتدایی چنانچه گذشت نمیشاید که «لا تقیدی بهم و لا ینکر علیهم».
زانکه آن مجذوب مطلق ابتر است صورت او زهر و معنی شکر است
او ز مستی گشته از خود بی خبر دیگر آن را چون شود او راهبر
انسان کامل، عدالتش تام است و او در کون و هستی با میزان و عدل ظاهر شده است.«و لّما کان ظهوره بالمیزان و هو العدل فی الکون و هو معتدل» .
از این رو تمام فضایل باطنی و ظاهری و روحی و اخلاقی و نفسی و جسمی در او جمع است. عدالت مطلق یا اعتدال حقیقی را که عبارت است از «مظهریت تام اسماء و صفات الهی و تحقق به آنها» است، تنها انسان کامل دارد واین به تمام معنی در برترین مصداق انسان کامل، یعنی پیامبر اکرم (ص) تحقق دارد، زیرا پیامبر (ص) مظهر اسمای جمال و جلال حق تعالی است و لطف و قهر در او در توازن کامل است و هیچ یک بر دیگری غلبه ندارد. از این رو پیامبر (ص) عدل مطلق است و بر اعتدال تام سیر میکند و دیگر اولیای معصوم (ع) به وراثت دارای عدالت مطلقند.
در این فصل سعی شده ضمن بیان تعادل در وجود انسان کامل، چگونگی اعتدال وی در مسیر طی ترقی و درجات صعودی وی، ارائه شود.
از جمله برخی از مظاهر تعادل انسان کامل در عرفان اسلامی می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
انسان کامل، صاحب مقام برزخ البرازخ است
حضرت امام خمینی (ره) تعبیری که از برزخ دارند بیان برزخ البرازخ است که شاید بتوان آن را مربوط به ویژگی اعتدال و جامعیت انسان کامل دانست که در این زمینه امام در توضیح کلام دیگری که اولین امر تعین یافته از حضرت عماء را عالم مثال میداند، میفرماید: ممکن است مراد نویسنده از «حضرت عماء» مقام احدیت باشد، چنانچه یکی از احتمالات در معنای عماست و به این ترتیب عالم مثال، مقام مشیت و فیض منبسط عام خواهد بود. پس آن عالم برزخ البرازخ است و این مقام انسان کامل است که واجد دو خصلت و جامع میان هر دو مقام است و به نظر میرسد معنای «اوتیت جوامع الکلم» همین است تا مکارم اخلاقی را به اتمام برساند.
جمال جان فزایش شمع جمع است مقام دلربایش جمع جمع است
مقام برزخیت کبری= تعادل بین غیب مطلق و شهادت مطلق (وحدت درکثرت و کثرت در وحدت)
مقام برزخیت مقام عدم غلبه وحدت بر کثرت و کثرت بر وحدت است و آن به عینه مقام روحانیت و ولایت رسول ختمی که متحد با مقام ولایت مطلقه علویه است می باشد .
– حضرت امام خمینی (ره) مقام برزخیت کبری یعنی مقام اعتدال که در آن نه کثرت غلبه دارد و نه وحدت.در حدیثی که منسوب به نبی اکرم است ذکر میفرمایند که فرمود: «کان اخی موسی عینه السمینی عمیاً و اخی عیسی عینه السیری عمیاً و انا ذوالعینین». جناب موسی را کثرت، غلبه بر وحدت داشت و جناب عیسی را وحدت غالب بر کثرت بود و رسول ختمی را مقام برزخیت کبری که حدّ وسط و صراط مستقیم است بود.
:نکته اخری: مقرر است که در خط استوا وقت زوال که خورشید بر سمت الرأس گذرد هیچ شاخصی سایه ندارد، پس آن جناب چون در خط استوای معنوی مقیم بود که موسی (ع) آداب کثرت را بیشتر مراقب و عیسی (ع) وحدت و ترک و تجرید را زیاد مواظب قبله این مشرق و از آن مغرب بود وحضرت محمد مصطفی (ص) وحدت درکثرت و کثرت در وحدت مثل کفتی المیزان المتساویتین داشت و قبلته بین المشرق و المغرب، پس آفتاب حقیقت در نزول بقمه الرأس وجود مبارک او سایه نگذاشت و همه نور شد.
تعادل اسمایی ( اسماء جمالی و جلالی )
یکی از کلیدهای مباحث عرفانی و مباحث اسمی شناسی این است که، هر صفت پسندیدهای که در فرد باشد، راهی به سوی ملکوت میباشد و همین میتواند برانگیزاننده و زمینه ساز احتمال آفرین راه و جذبه سالک باشد. اما اگر تمام راهها بر روی انسان بسته باشد و به تعبیری آدمی دچار «انسداد اسمایی» باشد، (که در مقابل «انفتاح اسمایی» است) در طریق کمال، آدمی قدم از قدم نمیتواند بر دارد مگر اینکه اسمی از اسماء الهی بر او افاضه شود. تمام توفیقات و کمالات آدمی در طول حیاتش محصول تجلیات اسمایی است.
در طریق انفتاح باید اسماء قهریه و در طریق انسداد، اسماء لطفیه و جمالیه مدد برسانند. لذا لایمکن الفرار من حکومتک زبان حال همه موجودات است، حتی آن انسانی که در طریق ضلالت و گمراهی قرار دارد و با سرعت به سمت انحطاط پیش میرود. منظور ما از انسداد اسمایی چون در بحث سیر کمال میباشیم، اسماء جمالیه و لطفیه است و این انتخاب مبتنی بر اراده انسان است.
همه پیامبران در عین حال که مظهر اسم شریف الله هستند و انسان کاملند و واجد و برخوردار همه اسماء جلالی و جمالی خداوند هستند اما در عین حال هر یک از ایشان نسبت به یک اسم یا چند اسم از اسماء الهی ویژگی و اختصاص بیشتری دارند و آن اسامی در ایشان ظهور و نمود بیشتری دارد.
کمال و جامعیت منافاتی با غلبه ظهوری ندارد و تعادل در دو ساحت مطرح میشود. یا تعادل در ساحت اصل اسماء است یا تعادل در ساحت ظهور اسماء است. تعادل یا تعادل ظهوری است یا اسمی. تعادل اسمی یعنی این که همه اسماء الهی به طور یکسان در جان جان انسان سهم و نصیب بیشتری داشته باشند. یعنی هم اسماء جلالیه و هم جمالیه بدون این که یکی بر دیگری غلبه پیدا کند همه به یک میزان متعادل در وجود انسان حضور داشته باشد که اگر کسی دارای جامعیت اسمی بود انسان کامل نامیده میشود. بر خلاف بعضی که از یک اسم یا چند اسم برخوردارند و از مابقی محرومند.
پیامبران همگی انسان کاملند یعنی از همه اسما به طور یکسان برخوردارند اما درعین حال یک یا چند اسم در آنها غلبه ظهوری دارد و در عین اینکه جامعیت اسمی دارند از تعادل ظهوری بی بهرهاند. بر خلاف پیامبر اکرم (ص) که هم جامعیت اسمی دارد و هم تعادل ظهوری و به همین دلیل پیامبر (ص) بر همه پیامبران گذشته مشمول و احاطه کامل دارند.
اوصاف حال خود از سه مرتبه منشأت میگیرند. یا ناشی از جمال الهی و از مقام جلال و یا از مقام کمال الهی ناشی میشوند. جمال و جلال همان اوصاف لطفی و قهری است. که در سالک و عارف ایجاد افسردگی عرفانی- قبض- خشیت- حیا- هیبت میکند که ناشی از اوصاف جلالی است و رهآورد آن قبض است. پس از آن خشیت، حیا و هیبت و نوعی خوف وحزن در سالک دیده میشود.
اوصاف جمالی و لطفی موجب بسط، گشایش، فتح میشود و به دنبال بسط، شوق، سرور و انس پدید میآید. سالکانی که قلبشان به نحو غالب مجلای تجلیات جلالیه میشود معمولاً خائف و محزون هستند و آنهایی که قلبشان مجلای تجلیات جمالی است معمولاً مسرور و فرحناک هستند.حفظ جمال جز با حفظ جلال میسر نیست.
مقام دیگری است بنام مقام کمال که آمیزهای از جلال و جمال را در خود نهفته دارد. پس هم بر جلال احاطه دارد و هم به جلال .و لذا جلال و جمال الهی را زیر بال و پر خود میگیرد و کسی مثل انسان کامل رسول ختمی صاحب مقام کمال است، اوصاف حالی او برآمده از مقام کمال است.در مقام کمال است که به مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و به مقام تعاین میرسند .
هویت اسماء فقط در یک تعادل و زیست مشترک آنها تجلی میکند وکسانی که تمایل اسمایی پیداکرده اند و اسمی را از اسماء الهی خارج نموده اند و خود را از شمول افاضات و تجلیات اسماء الهی خارج کرده اند دچار الحاد اسمایی می شوند.
نسان کامل کون جامع است که میتواند هم سبوح و قدوس باشد در صفات تنزیهی و هم رازق و شافی و کافی و; باشد در اسماء تشبیهی. تشبیه عبارت است از همانند کردن حق به خلق و اسناد صفات ممکن به واجب. تنزیه عبارت است از اعتقاد به تعالی حق از خلق و سلب صفات ممکن از واجب. کسانی را که قائل به تشبیهاند فرقه مشبهه و مجسمه میخوانند.تنزیه ناظر به حق فی ذاته و باطن است و تشبیه ناظر به حق مخلوق به و ظاهر است که در مراتب اکوان و در ملابس اشکال و الوان ظهور یافته است. (نظر ابن عربی).
گاه خورشید و گهی دریا شوی گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش ای فزون از وهمها وز بیش بیش
بالاخره ابن عربی تنزیه محض را به تقیید منزه و تشبیه محض را به تحدید مشبه دانسته و کمال را در جمع بین آن دو مرتبه شمرده و گوید:
فان قلت بالتنزیه کنت مقیدا و ان قلت بالتشبیه کنت محددا
و ان قلت بالامرین کنت مسددا و کنت اما ما فی المعارف سیدا
زنابینایی آمد رأی تشبیه زیک چشمی است ادراکات تنزیه
اقتضای جمال تشبیه است و اقتضای جلال تنزیه است. اقتضای جمال شوق، انس، صمیمیت و اقتضای جلال خوف است.
عقل حدواسط ربوبیت و عبودیت
عارف در عرفان اگر از عقل استفاده نکند اصلاً عارف نیست.قوه عاقله موهبتی است که می تواند واقعیت را از این حیث که واقعیت است بشناسد. شعاع نوری است که با گذشتن از حجابهای وجود کیهانی به مبدا کلی هستی می رسد و حاشیه عالم هستی را که انسان هبوط یافته بر روی آن زندگی میکند ، به مرکز کلی وجود که نفس کلی در آن مقیم است ،پیوند می دهد .
افزون بر این عقل کل مبدا وحی است که رابطه ای میان انسان و جهان و البته حق فراکیهانی ایجاد می کند. علم قدسی ،قوه عاقله را نه فقط به لحاظ رابطه اش با وحی به معنای ظاهری کلمه، بلکه به لحاظ رابطه اش با منبع وحی درونی که همان مرکز انسان یعنی قلب است، در نظر می گیرد. دل هم چنین مرکز عالم صغیر بشری و بنابراین جایگاه عقل کل است که همه چیز به واسطه آن خلق شده است .«والعقل وسطا لکیلا یعلم احدکم من الشر و الخیر الا به قیاس معقول»
عالم ملکوتی، عالم غیب است زیرا از بیشتر مردم نهان است و عالم حسی، عالم شهادت است چون همه مردم آن را مشاهده میکنند و عالم حسی، نردبان ترقی به سوی عالم عقلی و ملکوتی است و اگر میان آن دو پیوستگی و مناسبت نبوده باشد، راه ترقی از عالم حسی، به عالم عقلی بسته است و هرگاه این تعذر پیدا شود سفر به سوی حضرت ربوبیت و قرب خداوند، متعذر خواهد شد و کسی به قرب خداوند راه نخواهد یافت، مادام که عالم قدس را طی نکرده باشد و منظور ما از عالم قدس آن جهان والایی است که از حیطه ادراک حس و خیال فراتر افتاده است.
علامه طباطبایی در ذیل آیه« ومن یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه نفسه»( بقره/۱۳۰) به حدیث معروف اشاره می کند : «العقل ما یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان » یعنی عقل نوری است که در پرتو آن خدا عبادت و بهشت تحصیل می گردد. محتوای آیه این است که هرکس از ملت توحیدی ابراهیم خلیل اعراض کند؛ سفیه است. پس کسیکه خدا را عبادت نکند سفیه است و عکس نقیضش این خواهد شد که کسیکه سفیه نیست ؛ خدا را عبادت می کند .
رسول اکرم (ص) عقل ممثل و صادر اول بود که همان عقل کل است ، بیش از هرچیز روی عقل و عاقل شدن مردم تکیه می کرد و می فرمود: « لکل شی مطیه و مطیه المرء العقل» ،«ولکل شی غایه و غایه العباده العقل» فرمود : هر پوینده ای مرکبی دارد و مرکب انسان عقل اوست.
عنوان خطبه ۲۲۰نهج البلاغه را سید رضی «فی وصف سالک الطریق الی الله» گذاشتند.«قد احیا عقله و أمات نفسه، حتی دقّ جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق، فأبان له الطریق و سلک به السبیل و تدافعته الابواب الی باب السلامه و دار الاقامه و ثبتت رجلاه بطمأنینه بدنه فی قرار الامن و الرّاحه بما استعمل قلبه و ارضی ربه.».«قد احیا عقله» خصوصیت سالک طریق خدا است که عقلش را زنده کرد.
تعادل در دوقوه عقل عملی و نظری
آدمی را دو عادت است که به منزله دو بال هستند برای روحش و در اول حال در هر دو جنب بالقوه است تواند به آنهابه اوج ملکوت پرواز کند وگرنه مثل مرغی بی پرو بال زمین گیر باشد یکی عقل نظری و دیگری عقل عملی و اصلاح این دو به علم و عمل باشد. انسان چگونه استکمالات مییابد چنانکه به حسب بدن رضیع، صبی، مراهق و یافع و مترعرع و شارخ و شاب و کهل و شیخ میشود. به ترتیب به حسب روح نیز مسلم، مؤمن، متقی، عالم، عارف و ولی میشود. به عبارت دیگر عقل عملی بالقوه و بالفعل و عقل نظری هیولایی و عقل بالملکه و عقل بالفعل و عقل مستفاد و عقل فعال و عقل کلی میشود. به ترتیب و انسان کامل بالفعل درحرکات و استکمالات تا قرب تخلقی و تحققی بغایه الغایات پیدا نکند آرام نمیگیرد .
انسان حقیقی و کامل که مقام عقل عملی و عقل نظری در او به فعلیت رسیده و مظهر علم و قدرت حق هر دو شده و اوست ذوالریاستین.
انسان باید عالم عابد باشد. عبادت از آن عقل عملی و معرفت از آن عقل نظری اوست. هویت انسان را عقل نظری و عقل عملی او تشکیل میدهد. یعنی انسان عالم عابد انسان به مقصد رسیده است.
حکیم بو علی سینا درباره فضایل عقل عملی چنین میگوید: «اساس همه این فضایل، عفت، حکمت و شجاعت است که مجموع این سه فضیلت عدالت است و کسی که این فضایل عملی را با حکمت نظری با هم داشته باشد به سعادت بزرگی نایل آمده است و از این بالاتر کسی است که با تمام این کمالات عقلی و عملی به مقام نبوت نیز بار یابد. نزدیک است گویا که او ربّ انسانی گردیده و تعظیم و کرنش در برابر او بعد از خدای سبحان جایز باشد و اوست که سلطان عالم و خلیفه خدا در زمین میباشد.
کمال انسان در سلوک راه حق و حقیقت منوط بر استکمال دو قوه نظری و عملی است. اما از نظر قوه نظری بر حسب اصابت به حق و حقیقت در ادراک مسائل نظری بسیار دقیق و رقیق که در معالم و معارف الهیه از مو باریکترند و اما از نظر قوه عملی بر حسب انتخاب حد متوسط بین طرفین تضاد در اعمال قوه شهویه و قوه غضبیه و قوه فکریه جهت تفصیل ملکه عدالت است. و این عملی است از شمشیر تیزتر. (و این صراط باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است)
تعادل در دو جنبه یلی الخلقی و یلی الحقی
در پیغمبر سه جهت موجود است. رسالت یعنی مأموریت به تبلیغ شریعت. بلّغ رسالته;.
نبوت یعنی انباء عن الله. رسالت و نبوت جنبه یلی الخلقی انبیاء است. یلی الحق و یلی الخلق دو جنبه انبیا است. جنبه یلی الحقی به ولایت برمیگردد یعنی پیامبر از جنبه یلی الحقی بر مبنای ولایت از خدا میگیرد و از جنبه یلی الخلقی به مردم میدهد.
تعادل در علم و عالم
در محجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء آمده است: العلماء ثلاثه: عالم بالله غیر عالم بأمر الله فهو عبد استولت المعرفه الالهیه علی قلبه، فصار مستغرقا بمشاهده نورالجلال و الکبریاء، فلا یتفرغ لتعلم علم الاحکام الا مالا بدّ منه، و عالم بأمر الله غیر عالم بالله فهو الذی عرف الحلال و الحرام و دقائق الاحکام لکنه لا یعرف اسرار جلال الله تعالی، و عالم بالله و بأمر الله فهو جالس علی الحدّ المشترک بین عالم المعقولات و عالم المحسوسات، فهو تاره مع الله بالحبّ له، و تاره مع الخلق باشفقه و الرحمه، فاذا رجع من ربّه الی الخلق صارمعهم کواحد منهم کانه لا یعرف الله تعالی، و اذا خلا بربه مشتغلا بذکره و خدمته فکانه لا یعرف الخلق، فهذا سبیل المرسلین و الصدیقین .
علما سه دستهاند: ۱- عالم به خدا غیر از عالم به امر خدا- پس او بندهای است که معرفت الهی بر قلبش مستولی شده است و غرق درمشاهده نور جلال و کبریا است ولی بر یادگیری علم احکامآگاهی عمیق ندارد. ۲- عالم به امر خدا غیر از عالم به خدا – پس او کسی است که حلال و حرام و دقائق احکام را میشناسد ولیکن اسرار جلال الهی را نمیشناسد. ۳- و عالم به خدا و به امر خدا – پس او در حدّ مشترک (تعادل) بین عالم معقولات و عالم محسوسات مینشیند واوزمانی به سبب حبّ خدا با خدامانوس و زمانی با خلق به شفقت و رحمت همدم می شود ، پس هرگاه از رب به سوی خلق بازمیگردد
تعادل در علم و عمل
از امام صادق (ع) رسیده است: «من عمل بما علم کفی مالم یعلم » یعنی اگر کسی چیزی را که میداند عمل نماید خداوند چیزی را که او نمیداند بدون زحمت یادش میدهد.
درحدیث اسماعیل بن جابر است از آن حضرت که:«العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل و من عمل علم»
اصلاح هر یک از علم و یا عمل جز با همراهی دیگری امکان پذیر نیست . لان العلم و العمل جناحان لهذا الصعود لا یصلح احدهما الا بالاخر.
مردم به تفصیل هفت صنفند زیرا که یا کامل هستند در علم و عمل هر دو، یا کاملند در علم و متوسطند در عمل، یا کاملند در علم و یا ناقصند درعمل، یا کاملند درعمل و متوسطند در علم، و یا کاملند در عمل و ناقصند در علم، یا متوسطند در هر دو، و یا ناقصند در هر دو.
در قوت القلوب آمده است: «ان الخوف و الرجاء طریقان الی مقامین؛ فالخوف طریق العلماء الی مقام العلم؛ و الرجاء طریق العمال الی مقام العاملین» .
و بعد از علم و تحصیل آنها و تسلیم و انقیاد و ترک ردّ و اعتراض شروع کند در مواظبت به آنها و محافظت وظائف و آداب تا بدین سبب درجه فدرجه یقین و معرفت آن در تزاید و ظهور و وضوح پیوندد و به آن سبب عمل و آثار ایمان در جوارح و اعضاء اشدّ و اکبر گردد. چه عمل موجب علم، و علم مورث عمل است.
در بالاترین مرتبه، علم و عمل با هم تلاقی می کنند، در حالی که در خود مرحله عمل عارفان و اهل نظر ،اغلب شاهکارهای برجسته ای از سنخ عمل، از نگارش آثار حجیم گرفته تا ساخت آثار عظیم هنری، تا چه رسد به بنیاد کردن مؤسساتی با یک متهیت اجتماعی و سیاسی پدید آورده اند. نمونه نخست این نوع پیوند میان علم و عمل را البته در آن تجلیات کامل لوگوس یعنی پیامبران و اوتارهای بزرگ می توان یافت، که هم از علم تمام و کمال برخوردارندو هم زندگی یک مجموعه کامل از بشریت را متحول می سازند .
تعادل در عقل و قلب (عشق )
چون دو چیز نیستند که یک چیز است که جلوات مختلف ایجاد میکند. همان طوری که عقل به دل کمک میکند قلب نیز به عقل کمک میکند. در واقع هر دو، دو بال یک مرغ است. دو چیزند که با هم یک کار از آنها سر میزند که آن پرواز است. این بال به آن بال کمک میکند.
انسان موجودی است که از نیروی عشق نیز مانند عقل استفاده می کند بدون اینکه حساب سود و زیان آن را در نظر بگیرد و انگیزه این قبیل اعمال اگرهواهای نفسانی نباشد « عشق و دل » اوست .یعنی اینکه انسان معجونی است از این دو نیرو . لذا عده ای معتقدند که این دو نیرو قابل جمع هستند و باید هر دو تحت توجه و تربیت قرار گرفته بین آنها موازنه برقرار گردد یعنی انسان هم باید عاقل تربیت شود و هم عاشق و عاقل و عاشق بودن در دین و ایمان را سیره انبیا می دانند . این نظر بیشتر مورد توجه علمای اخلاق و بعضی از عرفا است. مولوی در این باره می سراید:
آشتی ده میان عقل و دل تا برون آیی ز بند آب و گل
مغز و دل با یکدیگر انباز کن عقل را با عشق حق همراز کن
این حقیقت همچو خورشید جهان نور و گرمی بخشدت هردم بجان
نور این خورشید عقل دوربین گرمی او سوزعشق آتشین
عشق نیرو عقل بینایی دهد جان زسستی و تاریکی رهد
نور عقل و سوز عشق بی ریا میرسانندت به کاخ کبریا
تعادل در اقبال و ادبار قلب
تاکید شضده در وقت لازم که دل آمادگی عبادت و حضور دارد از آن حداکثر استفاده شود و زمانیکه آن استعداد و توانایی به عللی در قلب موجود نیست به حداقل واجبات اکتفا شود و به هر حال از افراط و تفریط پرهیز گردد. در این باره از فرمایش امام اول مسلمین علی (ع) استفاده می کنیم که فرمود: « ان للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت فاحملوها علی النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها علی الفرایض » . دلها را رو کردن و روبرگرداندنی است پس چون رو کردند آنها را ( علاوه بر واجبات ) به انجام مستحبات وادارید و هر گاه روبرگرداندند به انجام واجبات اکتفا نمایید( زیرا ترک واجبات به هر حال جایز نیست اگر چه شخص را حضور قلب هم نباشد.
تعادل در خوف و رجاء
انسان کامل قلبش جامع بین خوف و رجاء است. او همواره دو نظر دارد، از یک سو به نقص و فقر و نیاز و قصور خود مینگرد و خود را ناقص محض و قاصر صرف میبیند و همه عظمت و کمال و جمال و حسن و بها را از حق تعالی، پس در دلش خوف و رهبت پدید میآید. از سویی دیگر، رحمت گسترده و فراگیر حق و کرامتهای همیشگی او را مشاهده میکند و در دلش رجاء حاصل میشود.
قلب انسان کامل، همواره مورد تجلیات اسمای جلال و جمال است و به واسطه جمع بین دو تجلی، یعنی تجلی به رحمت و تجلی به عظمت، خوف ورجاء در دلش به یک میزان است.
خوف از خدا، رنگ امنیت و انانیت را از او زدوده و بر او رنگ خدا زده است و بی توجه به نفع و ضرر و بهشت و جهنم دلش از نور عظمت و جلال حق میلرزد. چنانچه پیامبر اکرم (ص) در شب معراج به مشاهده هر جلوهای از جلوات عظمت غش میکردند و پس از آن از جلوههای انس و رحمت به هوشش میآوردند. زیرا فطرت عشق و محبت، به تمام حقیقت و فطرت رهبت و رغبت به تمام معنی بی شایبه احتجاب، حکمفرما در وجودش بود و حکم فطرت از حکم حق جدا نبود.
همچنین است کسی که به مقام رجاء میرسد، اگر در میان خوف و رجا باشد، یعنی خوف و رجایش مساوی باشد دارای اعتدال نفس است، نفس مطمئنه به او اطلاق میشود و این مورد تأیید اسلام است. گاهی میلش به رجا است، گاهی به خوف. اگر میل انسان به خوف بیشتر از رجا باشد میگویند: مشفق.
بر حضرت یحیی (ع) خوف غلبه داشت. مقام اشفاق یکی از مقامات سیر وسلوک است. پس اشفاق حالتی است بین خوف و رجا. اما تمایلش به خوف بیشتر است. بهترین حالت این است که انسان تردّد کند بین خوف و رجا.
به قول مولوی:
حق همی خواهد که هر میرو اسیر با رجا و خوف باشند و خدیر
این رجا و خوف در پرده بود تا پس این پرده پرورده بود
ابن سینا در کتاب اشارات و تنبیهات چنین میگوید: «اگر انسان در حالت اعتدال باشد تا حدی بر حرکات و تصّوفات توانایی دارد. حال اگر پارهای امور عارض نفس شوند چه بسا از میزان قدرت و توانایی آن کاسته شود تا بدان اندازه که یک دهم قدرت معمولی را هم نداشته باشد. مثل حالت خوف شدید یا حزن گرانباری که تمام یا بیشتر قدرت انسان را از او سلب میکند.»
تعادل در قبض و بسط
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میکشم از برای تو (حافظ)
باید متوجه بود که قبض و بسط در باب معاملات و مقامات قلبیه معلول واردات قلبیای میباشند که آن واردات موجب انقباض و انبساط سالک میشوند به این معنا که هنگام فقدان وارد موجب وجد و بسط، سالک در حالت قبض فرومیرود.قبض و بسط به این معنی از مقام ولایت و از اقسام معاملات است نه از ابواب حقایق و قبض و بسط در حقایق اختصاص به مقام بعد از کمال ولایت دارد.
در تعریف بسط صاحب منازل فرموده است: «البسط ان یرسل شواهد العبد فی مدارج العلم، و یسبل علی باطنه رداء الاختصاص و هم اهل التلبیس» .
قبض و بسط دو حال شریف برای اهل معرفت هستند. هرگاه خداوند آنها را در قبض آرد و گرفته سازد از ایستایی و خورش – حتی مباح – و سخن بازمیدارد و چون آنها را به بسط درآورد و از گرفتگی برهاند به همه اینها برمیگردند و خود سرپرست آنهاست در این گرفتگی و گشادگی.
قبض حالت عارف مردی است که جز شناخت خویش از حق چیز دیگر در دل ندارد و بدان پرداخته است و بسط حالت عارف مردی است که حق او را بسط داده و پرستار او گشته و تربیت و پرورش خلق را بدو نهاده است. خدا فرموده:« خداست که گرفته میکند و هم اوست که بازمیگشاید و به سوی او بازمیگردید»(بقره/۲۴۵) جنید گفت: معنای قبض و بسط همان خوف و رجاست. چه رجا به سوی طاعت میکشاند و خوف آدمی را از معصیت بازمیدارد. و او از خداوند رازهای پنهانی را درمییابد. . «ثمّ قبضناه الینا قبضا یسیرا»(فرقان/۴۶). سپس به سوی خود برگرفتیمش، گرفتنی اندک اندک.
بسط آن است که حق تعالی شواهد بنده را (واردات قلبی و تجلیاتی که گواه بر صحت راه اوست) در مراتب علم (شرعی) بفرستد، و باطن بنده را با ردای اختصاص (حال خواص) بپوشاند.پس اینان در قبضه قبض حق تعالی بسط یافتهاند. یعنی در ظاهر منبسط هستند ولی حقایق و باطنهایشان در دست قبض الهی است و آنان را به سوی مردم نمیفرستد، چون مردم در شهود ایشان فانی گشتهاند. پس انبساط ایشان نیز با حق است، اگرچه مردم میپندارند که آنان با ایشانند و بسط داده شدهاند تا مردم با ایشان انس گیرند. اینان مردم را به سوی حق تعالی میخوانند، و راه سلوک را به آنان نشان میدهند.
جنید درباره قبض و بسط گفته است: «معنای قبض و بسط همان خوف و رجاست چه رجا به سوی طاعت میکشاند و خوف آدمی را از معصیت بازمیدارد.»سالک در بسط به حق متعال و در قبض به عیوب خود توجه پیدا میکند، قبض به سالک دست میدهد که او متواضع و سرشکسته شود، بسط میآید تا او اوج گیرد از سر کون و مکان برخیزد. قبض برای بروز و ظهور آثار نفس است که سالک بدانها توجه پیدا کند و درصدد تزکیه برآید. بسط برای افناء نفس است بدین معنی که حدود سیر و صعود خود را ببیند قبض و بسط سالک را به مقام شامخ انسانیت آشنا و به کمال مطلوب میرسانند: خداوند متعال وقتی بخواهد بندهای را به کمال برساند، به خود نزدیک سازد او را در قبض و بسط سیر میدهد. نهایت قبض و بسط وصول به حق و برگشت به اوست عزّ اسمه این آیه شریفه نیز از همین معنی حکایت میکند. « والله یقبض و یبصط و الیه ترجعون.»
یقین به خداوند، موجب اعتدال آدمی میشود
یقین آن باور و اعتقاد قطعی و جزمی منطبق با واقع و نفس الامر را گویند.
در سیر به سوی کمال یقین برای سالک همچون مرکبی است که با آن طی طریق میکند، یقین سالک را از نقص به کمال و از حیوانیت به عالم انسانیت سوق میدهد.
یقین به خداوند یعنی باور قطعی به خدا (یقین سلوکی) یعنی لیس اله الّا الله و لیس موجود الّا الله بداند که فعال ما یشاء، خداوند است. تصمیم گیر، انتها، ابتدا، تأثیر هر چیز خداوند است. یقین مضمونی مشابه و مشترک با وحدت وجود پیدا میکند.یعنی واقعاً میبیند که لیس فی الوجود الّا الله. یعنی همه موجود مجازی میشوند.وقتی حاکمیت یگانه بر هستی را دریافتم از همه خلع اعتبار میشود.اثر این اسباب را هم خدا میدهد و تأثیر نهای را نیز خود خداوند می دهد.
اینها در نگاه وحدت وجودی و شهودی که واقعیت هستی هم همین است همگی اسبابی هستند که ظّل آن سبب الاسباب است. آن سبب محوری و سبب گرایی منافات با یقین و وحدت شهود دارد که برای سبب هویت مستقل و تأثیر مستقل قائل شوید.خداوند ابتدا در اختیار بنده این اسباب را قرار داده من هم سراغ این اسباب میروم ولی نتیجه را از خدا میدانم و میخواهم.و این موجب اعتدال در وجود آدمی میشود. تمام این جدالها و تنازعات برخاسته از فقدان چنین نگرشی است. چون به اسباب اصالت میبخشیم و استقلال برای اسباب قائلیم. لذا میگوید دنبال روزی باشیم ولی دردنباله روی اسباب یک بینابینی و اعتدال حاکم است و درجه اعتدال هم خود حضرت تعالی است.
تعادل در هیبت و انس
انس و هیبت دو حالاند، بالای قبض و بسط، همچنان که قبض و بسط بالای خوف و رجاء قرار دارند.
هیبت اقتضای غیبت میکند و انس اقتضای صحو و بیداری.
خوف و رجاء عوام راست، و قبض و بسط خواص را، و هیبت و انس خاص الخاص را. اول مقام ظالمان است و دیگر مقام مقتصدان و سوم مقام سابقان است .
ابوالقاسم قشیری گوید که انس و هیبت دو حالتاند از احوال سالکین و آن آنست که چون حق تعالی به دل بنده تجلی کند به شاهد جلال نصیب وی اندر آن هیبت بود و باز چون به دل بنده تجلی کند به شاهد جمال نصیب وی اندر آن انس باشد تا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب، فرق است میان دلی که از جلالش اندر آتش دوستی سوزان بود و آن دلی که از جمالش در نور مشاهده فروزان.
گهی از انس همچون برق خوش خندی درین گلزار گه از هیبت به سان ابر، اشک از دیده بارانی (عراقی)
ادب پرهیز از افراط و تفریط
ادب حفظ حدود و رعایت احکام الهی است چنانکه انسان خود را مقید به دستورات شرعی بداند و از افراط و تفریط پرهیز کند.
خواجه عبدالله انصاری ادب را چنین تعریف میکند:« الادب حفظ الحدّ بین الغلو و الجفاء لمعرفه ضرر العدوان» ادب، نگاه داشتن مرز میان تندروی و سبک سری، با شناخت زیانهای گذر از تعادل است. امام علی (ع) فرمود: افضل الادب ان یقف الانسان علی حده و لا یتعدی قدره» برترین ادب آن است که انسان در مرز خویش درنگ کند و از خود درنگذرد.
ادب حفظ حدّ است بین جفا و غلوّ تا مخالفت باحق متعال پیش نیاید. جفا سرباز زدن از اوامر حقّ، و غلوّ تجاوز از حدّ معین دستورات الهی است.
ادب که عبارت از حفظ حدود اوامر و احکام حق تعالی است برای این است که از تعدّی و قصور سالک جلوگیری به عمل آید اگر سالک رعایت ادب نکند یا در جفا واقع میشود، یا در غلوّ. جفا وقتی است که ترک امر حقّ کند. غلوّ وقتی است که درانجام امری افراط نماید.
درجه اول از ادب جلوگیری نمودن از خوف است که حال خوف به یأس کشیده نشود. به مقید کردن رجاء است که حال رجاء بأمن منجر نشود، و به حفظ سرور است تاحال سرور به جرأت و جسارت نیانجامد.«الدرجه الاولی منع الخوف ان یتعدی الی الایاس و حبس الرجاء ان یخرج الی الامن و ضبط السرور ان یضاهی الجراه.»خوف سالک زیاد گردد سالک به حال یأس میافتد. یأس موجب خذلان است. از رحمت حق نباید مأیوس بود. کافرانند که از رحمت حق مأیوسند:«انه لا ییئس من روح الله الا القوم الکافرون»(یوسف/۸۷).
رجا سالک زیاد گردد سالک به امن میگراید. ایمن بودن از نتایج اعمال سوء موجب خذلان است. از کیفر اعمال ایمن نیستند مگر مردمان زیانکار«فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون.»(اعراف/۹۹).
سرور سالک زیاد شود در فرحی بی اساس قرار میگیرد. شادی نابجا ناپسند و غیر ممدوح است و خدای متعال دوست نمیدارد کسانی را که از غفلت در شادی و شعف باشند.«ان الله لا یحب الفرحین.»(قصص/۷).
تعادل در فرق و جمع (جمع الجمع )
مقام فرق عبارت از خلق بدون حق است.جمع اشارت است به حق بی اعتبار خلق، یعنی اسقاط کثرت اعتباریه از وحدت حقیقیه.جمع در اصطلاح عرفان مقابل فرق است و فرق احتجاب است از حق به خلق، یعنی همه خلق بیند و حق را من کل الوجوه غیر داند و جمع مشاهده حق است بی خلق و این مرتبه فناء سالک است. چون تا زمانی که هستی سالک بر جای باشد، شهود حق بی خلق نیست.
جمع الجمع شهود خلق است قایم به حق، یعنی حق را در جمیع موجودات و مخلوقات مشاهده مینماید، هرجا به صفتی دیگر ظاهر گشته و این مقام بقاء بالله است و این مقام را فرق بعدالجمع و فرق ثانی نیز میگویند و صحو بعد المحو هم میخوانند، چون بعد از وحدت صرف که جمع و محو است به مقام فرق و صحو تنزل نموده و از این اعلی مقامی کامل را نیست، چه هر شی چنان که هست میبیند و میداند و صاحب این مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت مشاهده مینماید. ابلیس ندانست که حقیقت تفرقه جمع است «و ما آدم الا هو» غلط کرد و به رؤیت وحدت از وحدت بازماند.
به علت عدم استقرار حال جمع در بدایت احوال، جمع و تفرقه در بنده متناوب است. پس پیوسته لایح جمع رخ مینماید و پنهان میگردد تا این که در او مستقر گردد به طوری که هرگز از وی جدا نگردد. اگر به عین تفرقه نگرد نظر جمع از او زایل نشود و اگر به عین جمع نگرد نظر تفرقه را از دست ندهد، بلکه دو چشم جمع و تفرقه برای او با همند. به راست به سوی حق مینگرد با نظر جمع و به چپ به سوی خلق مینگرد بانظر تفرقه و این حالت صحو ثانی و فرق ثانی صحوالجمع و جمع الجمع نام دارد و آن بالاتر از مرتبه جمع صرف است. به علت اجتماع ضدین در آن و به این سبب که صاحب جمع صرف از شرک شرک و تفرقه به کلی رهایی نیافته است. نزد صاحب جمع الجمع آمیزش با مردم و تنهایی برابر است، به خلاف صاحب جمع صرف زیرا حالش با آمیزش و نظر به صور اجزای هستی از بین میرود. جمع صرف موجب زندقه و الحاد میشود و به رفع احکام ظاهری حکم میکند همچنانکه تفرقه محض اقتضای تعطیل فاعل مطلق را میکند و جمع با تفرقه مفید، حقیقت توحید است و تمیز میان احکام ربوبیت و عبودیت.
جمع: شهود حق بلاشهود خلق
فرق: شهود خلق بلا شهود حق. تفریق بین حق و خلق.
جمع الجمع: نه شهود مانع شهود حق شود و نه شهود حق مانع شهود خلق.اشرف مقامات است مثل حضرت امیر(ع) که درنماز انگشترش را داد.
فرق اول: یعنی فقط خلق را دیدن، اما اگر خلق را دید و بعد حق را شهود کرد،این فرق دوم است. وقتی به مقام جمع الجمع رسید و بعداً خلق را دید، این جزء مقامات است.
تعادل در رضا و غضب
«ثلاث من اوتیهن فقد اوتی مثل ما اوتی آل داود؛ العدل فی الرضا و الغضب؛ و القصد فی اللاغنی و الفقر وخشیه الله تعالی فی السر و العلانیه»
تعادل در رتق و فتق
مثل لفّ و نشر. در لغت یعنی باز کردن و بستن.رتق مقابل فتق است. پس وجود مبارک او در معنی رتق دارد و کمالات عقول کلیه و جزییه را دارا است و اینها مقام فتق اویند «ان السموات و الارض رتقا ففتقنا هما» (انبیا/ ۳۰)
پس سیمرغ قدسی است که:
این همه آثار صنع از فر اوست جمله نقشی از نقوش پر اوست
تعادل در انبساط
در آن وقتی که سالک گرفتار خواستههای نفس است و با خواستهها در مقام مجاهده است از پشت پرده تعلّقات پرتوی از نور انبساط حق به قلب او میتابد او را فرح ونشاط دست میدهد در این حال چنین میپندارد این انبساط اثر رفتار او و نتیجه کردار و گفتار او است.
برای حفظ انبساط خود او رو به خلوت میرود از خلق کناره گیری میکند. طاقت تحمل اذیت خلق و سوءرفتار آنها را ندارد و در این حال نمیتواند به حسن خلق با آنها رفتار نماید. از فضل خود به آنها بهره رساند. اما پس از این که به شهود دریافت که انبساط به عمل و کردار او نیست افاضه حق متعال است نظرش در مورد خلق عوض میشود دیگر روی رفعت مقام و حفظ حظّ نفس ترک مصاحبت نمیکند اگر اذیتی از خلق ببیند آن را تحمل نموده روی از خلق برنمیگرداند و برای حفظ انبساط خلوت اختیار نمیکند.
تعادل در فناء
در اللّمع فی التصوف آمده است: شیخ گفت: کسانی که در فنای بشریت به خطا رفتند از آن جهت است که سخنان پختگان و کاملان را در باب فنا شنیدهاند و آن را فنای واقعی بشریت پنداشتهاند و شیطان آنها را به وسواس و وسوسه انداخته است. به همین جهت گروهی از آنها خوردن و نوشیدن را رها کرده و مراد از فنا را فقط جسم و قالب پنداشتهاند چون که وقتی کالبد ناتوان و درمانده شد، بشریت آن از میان میرود و میتواند صفات الهی را به خود گیرد. این گروه نادان نتوانستهاند میان بشر و اخلاق بشری تفاوت بگذارند چون که بشریت از بشر جدا نمیگردد، چونان که رنگ سیاه هیچ گاه از سیاه جدا نمیشود. همچنین اخلاق بشری وقتی که صاحب انوار حقایق بر او نور میریزد دگرگون و دگرسان میگردد و صفات بشری عین بشریت نیست.
آن کس که اشاره به فنا کرده است مرادش ندیدن و فنای اعمال و طاعات بوده است. چون که میداند که تمام عبادتهای او از نیروی خداوندی است که توانسته به جا آورد. و همچنین فنا و نابودی نادانی توسط علم و از بین بردن غفلت با یاد است.
تعادل در تسلیم و تفویض
مومن نهایت انرژیهاو استعدادهای خودش را بکار می گیرد ولی در نهایت ۵۰درصد بیشتر موثر نیست. « و ما تشاوءن الا ان یشاءالله »(انسان/۳۰) ۵۰ در صد دیگر در اراده و خواست خدا است . «لا تدری لعل الله بعد ذلک امرا »(طلاق/۱) «و ما ادری ما بفعل بی و ما بکم»(احقاف/۹)، «و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا »(لقمان/۳۴).
عارف در این مرحله معتقد است که العبد یدّبر و الله یقدّر.من تدبیر کننده هستم و تقدیر ندانم. آنچیزی که نزد من است میدانم ولی علم غیب ندارم. من فرشته نیستم ؛ خزائن الهی در دست من نیست . من با این امکاناتی که در اختیار دارم عمل میکنم ولی پیشگویی و غیب نمی کنم و تمام امور را به خداوند واگذار می نمایم و تسلیم خواست و اراده و مشیت الهی هستم .
تعادل در توکل
توکل آنچنان بود که دست از همه کارها بازدارد و گوید با خدای گذاشتم، بل چنان بود که بعد از آن که به او یقین شده باشد که هر چه جز خداست آن از خداست و بسیار چیزها است که درعالم واقع میشود، به حسب شروط و اسباب، چه قدرت و ارادت خدای تعالی به چیزی که تعلق گیرد دون چیزی لامحاله به حسب شرطی و سببی که مخصوص باشد به آن چیز تعلق گیرد، پس خویشتن و علم و قدرت و ارادت خویشتن را همه از جمله اسباب و شروط شمرد که مخصوص ایجاد بعضی از امور باشند که او آن امور را نسبت به خود میدهد پس باید که در آن کارها که قدرت و ارادت او از شروط و سبب وجود آن است مجدتر باشد، مانند کسی که به توسط او کاری که مخدوم و موجد و محبوب او خواهد که بود تمام شود وچون چنین باشد جبر و قدر متحد و مجتمع شده باشند چه آن کار را اگر نسبت با موجد دهد جبر در خیال آید و اگر نسبت به شرط و سبب دهد قدر در خیال آید و چون به نظر راست تصور کند نه جبر مطلق باشد و نه قدر مطلق و این کلمه را که گفتهاند:« لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین »معنی محقق شود پس خود را در افعالی که منسوب به اوست متصرف داند به تصرفی که در آن به منزلت تصرف آلات باشد نه به منزلت تصرف فاعل به آلات و به حقیقت آن دو اعتبار که یکی نسبت به فاعلیت و دیگر نسبت به آلت متحد شود و همه از فاعل باشد، بی آنکه آلت ترک توسط خود کند یا کرده باشد و این به غایت دقیق باشد و جز ریاضت قوه عاقله بدان مقام نتوان رسید و هر کس که بدان مرتبه رسد به یقین داند که مقدر همه موجودات یکی است که هر امری که حادث خواهد شد در وقتی خاص به شرط و آلتی و سببی خاص ایجاد کند و تعجیل را در طلب و تأنی را در دفع مؤثر نداند و خود را هم از جمله شروط و اسباب داند تا از دلبستگی به امور عالم خلاص یابد تا آن که در ترتیب به آنچه به او خاص باشد از غیر او مجدتر باشد و به حقیقت معنی «الیس الله بکاف عبده» تصور کند و آنگاه آنکس از جمله متوکلان باشد و این آیه درحق او و افعال او منزل است «فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین.»(آل عمران/۱۵۹).
تعادل در خلوت و جلوت
اختیار کردن صوفی محلی خالی از اغیار را خلوت گویند. صوفیان در خلوت میکوشند که ظاهر و باطن خود را برای خدا خالص سازند و جز مراقبت و متوجه خدای نباشند. بدین معنی که از حول و قوه خود بیرون آیند و در ظاهر و باطن به حق تسلیم شوند.خلوت از مستحسنات صوفیه است.
حافظ ار آب حیات ازلی میطلبی منبعش خاک در خلوت درویشان است (حافظ)
جلوت بیرون آمدن بنده است از خلوت به صفات الهیه، زیرا که هستی عبد و اعضای او از انانیت پاک شده و اعضای بدن عبد به حق مضافند. چنانچه خدای تعالی فرمود: «و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمی»(انفال/۱۷) و تو ای محمد تیر نینداختی هنگامی که انداختی، بلکه خداوند انداخت و نیز فرمود: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله»(فتح/۱۰) کسانی که با تو بیعت میکنند همانا با خدای یگانه بیعت میکنند.عدهای خلوت را برتر شمارند و عدهای جلوت را. اسم الاول و الباطن طالب خلوتند و اسم الاخر و الظاهر طالب جلوت و این بدان وابسته است که چه اسمی بر تو غالب باشد.
بعضی از صوفیه خلوت را بر معاشرت با خلق ترجیح میدادند و بیشتر عمر را در گوشه گیری به سر میبردند و آنان را خلوت نشین یا خلوت گزیده میگفتند.
تعادل در دنیا و آخرت
گفت : به تن در دنیا باش و به دل در آخرت اگر جاذبه دنیا در برابر جاذبه آخرت نیرومندتر باشد یا مقاومت کند، آدمی را از ارتقاء به بهشت بازمیدارد و اگر جاذبه ایمان (آخرت) قویتر باشد، سیر وصعود او به دشواری و کندی صورت میگیرد. «فکانما قطع الدنیا الی الاخره و هم فیها» انگار که با قطع از دنیا به آخرت توجه کردند، اما در دنیا هستند .در عزلت به شکل عرفان ساختگی غلط عارفان نمایان افراد از دنیا گریزانند و هیچ نوع رسالت نسبت به جمع در خود احساس نمیکنند.اما در عرفان معصومین :
هرگز صحبت حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
در دنیا هستند. فاتوا البیوت الابوابها .میگوید برای شناخت حق از راهش وارد شوید.«انا مدینه العلم و علی بابها.» سفر من الخلق فی الخلق بالحق سفر چهارم اسفار اربعه است .گرچه درمیان خلق هست ولی فقط برای اواست .(وحدت در کثرت)در تمام لحظات زندگی، هر چهار سفر باید همزمان باشد.آنها شهود دارند. ماورای دنیا را با این که در دنیا هستند میبینند واین عین عرفان است.
چشم دل باز کن تا جان بینی و آنچه نادیدنی است آن بینی
مهمترین راهنمایی که در این مورد میشود، تلقی دنیا و تمام جنبههای آن به عنوان مزرعهای برای کشت اعمال صالح در آن است که با دریافت رشد شخص را به خداوند نزدیک نماید. «الدنیا مزرعه الاخره» .
بشر میتواند به این مقام برسد که گرچه در دنیا است اما غیوب برزخ را مشاهده می کند. بشر گرچه در این دنیا است اما در آن همزمان نباشد و فقط برای خدا در میان خلق باشد.انسان که میتواند به مقام اطلاع از غیوب برزخیان برسد و اگر نرسد نقص است.
زندگی دنیا را پلی برای وصول به حق و گذار به سوی خدا ساخته است.
گوهر خویش را هویدا کن کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس
برخی از نتایج ایجاد تعادل در انسان
علاوه بر نشاط و سازگاری و رضایتمندی، میتوان به تثبیت مواضع اشاره نمود. انسان متعادل جهت سیر به سوی تعالی ابتداءً باید موضع گیری مشخص و معینی در قبال هر موضوع و مسئلهای داشته باشد تا بتواند در هر حادثهای به نحو احسن از مسئله مورد نظر فاصله گرفته و به تجزیه و تحلیل علمی آن پرداخته و در نهایت بتواند راه حل مناسبی بیابد و به عبارت دقیقتر قدرت پیش بینی مسائل را جهت پیش گیری صحیح داشته باشد. «و لوانّهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیراً لهم و اشدّ تثبیتاً»(بقره/۲۶۵) اگر آنها به آنچه پندشان میدهند عمل میکردند برای آنان نیکوتر و در ثبات مؤثرتر بود.
انسان متعادل که مواضع ثابتی دارد میتواند با طراحی علمی زندگی و شخصیت خود قدرت سازگاری بیابد و این سازگاری زمینه ساز فراهم نمودن مقدمات قیام الله برای ایجاد یک زندگی عقلانی و الهی است.
انسان متعادل میتواند با آشنایی نظام اندیشه بر اساس امور جاری، موظف و ویژه به یک معرفت صحیح نائل آید. انسان متعادل با تکیه بر طرح و برنامه و نظام فکری به حرکت خود به سوی تعالی شتاب میدهد.
انسان متعادل با تدبیر لازم و برنامه ریزی و سازمان دهی معقول و مناسب (برخورد عقلی و علمی با مسئله) به تدریج به نوعی ثبات قول که نماینده نظام اندیشه است دست پیدا میکند. انسان متعادل میتواند با آشنایی و تحقق حقوق انسانی در میان افراد زمینه تعامل، تفاهم و تکامل را فراهم آورد.
انسان متعادل عقلش قانع، دلش آرام و رفتارش استاندارد است. جهت نیل به این امور با رفع موانع و جلب شرایط و مواهب کم کم به نوعی تسلط دست خواهد یافت (تسلط بر جسم، بر محیط، بر نفس و بر عقل). با داشتن تسلط لازم و کافی، انسان سالک و راهرو، از کلیه مسائل خود و پیرامونش واز جبرهای درونی و بیرونی رها شده و به نوعی فراغت خواهد رسید و به تبع آن حبّ و بغضهای وی امری میشود نه نفسی.
انسان متعادل پس از آن میتواند دست به تولیدات فرهنگی بزند که طراحی علمی زندگی یکی از آنها است. وی با شناخت ابعاد وجودی خود سیری از وحدت به کثرت و کثرت به وحدت و با خطّ پایه طراحی علمی زندگی خویشتن به «خود مشاهدهگری»، «خودآغازگری»، «خودقضاوتی»، «خودحفاظتی» و «خودشکوفاگری» خواهد رسید.زمینه ساز تسلط بر خود، داشتن خلوت، تصفیه و تفکر بر خود است. تسلط بر جسم و فراغت از جسم به انسان امکان توسعه علمی میدهد.
سؤال نیز مبدأ تحرک عقلانی و مبدأ طرح علمی زندگی انسان است. توانایی سؤال کردن به انسان قدرت یادگیری خواهد داد و این قدرت زمینه ساز نیل به همه کمالات انسانی است.
عدم تعادل که در تمام زوایای زندگی بشر چه در مسائل فردی و اجتماعی و ; به وضوح خودنمایی میکند، مسلماً به آتیهای دردناک در زندگی همه انسانها منجر خواهد گشت. افراط گرایی دنیای کشورهای به اصطلاح توسعه یافته و پیشرفته که در زیر سایه قدرت مداری از رمق و توان ملتهای ناتوان میکاهند و بر فقر و گرسنگی و زندگانی اسف بار آنها میافزایند تا از رهگذر آن حسّ فزون طلبی و اسراف کاری خویش را پیش از بیش ارضا کنند. قهراً کفههای تعادل و توازن زندگانی اقشار انسانی را از میان میبرد و این عدم توازن، دو قطب رودررو را برای جامعه انسانی به ارمغان آورده است که بشر خاکی را به نابودی تهدید میکند (بلوک غرب سرمایه داری و بلوک شرق). پس آنها به کوششهای ناموزون نامتعادل دست میزنند. یعنی در دنیای معاصر، ملتهایی بر پهنه کره خاک قرار گرفتهاند که از فرط اشباع در تمتع و تعیّش و رفاه بیش از حد، دست به خودکشی میزنند و ملتهایی که لحظهای خوشی ورفاه مادی در سراسر زندگی آنها دیده نمیشود و کمبودها و نارساییهای بیش از حد، آنها را به دست مرگ و نابودی میسپارد.
عامل اصلی این نابسامانیها مسئله عدم توازن و فقدان تعادل در فرهنگ و طرز فکر و رفتار بشری است. پس اسراف و افراط در لذتهای مادی در عدهای و محرومیت از آن در عده دیگر منشأ رذایل و فساد خواهد بود و دعوت به اخلاق و صلاح و تقوا ادعاهایی متناقض است. در جامعه متعادل میتوان از اخلاق سخن گفت.
در جامعه متعادل میتوان انتظار اصلاح و تقوا را داشت واین تقوا است که انسان را به حیات طیبه میرساند و این انسان است که باید بخواهد و تلاش کند از نعمات الهی به طور شایسته استفاده کند تا در طریق معتدل و مستقیم قرار گیرد و زودتر به هدف نهایی (قرب الهی) برسد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.