مقاله در مورد ناصر خسرو قبادیانی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله در مورد ناصر خسرو قبادیانی دارای ۸۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد ناصر خسرو قبادیانی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد ناصر خسرو قبادیانی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد ناصر خسرو قبادیانی :

ناصر خسرو قبادیانی
________________________________________

ناصر خسرو قبادیانی
ناصر خسرو قبادیانی، حکیم ناصر بن خسرو بن حارث القبادیانی بلخی مروزی، ملقب به حجت، قبادیان از نواحی بلخ ۳۹۴ ـ یمگان بدخشان ۴۸۱ق، شاعر و نویسنده، متکلم و فیلسوف، جهانگرد و مبلغ اسماعیلی ایرانی. گویا از خانواده محتشمی که به کارهای دولتی و شغل دیوانی می پرداختند، برآمد و در بلخ دارای ثروت و املاکی بوده است. از کودکی به فراگیری دانش ها و فنون و ادبیات پرداخت و قرآن را از بر کرد و کمابیش در همه دانش های متداول عقلی و نقلی، مانند ریاضیات و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام و حکمت متألهین استادی یافت. در جوانی به دربار شاهان و امیران راه یافت و به گفته خودش :

« بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون سلطان محمود غزنوی (۳۸۹ ـ ۴۲۱) و پسرش مسعود (۴۲۱ ـ۴۳۲) » دیده است. در کارهای دیوانی دبیر پیشه و متصرف «در اموال و اعمال سلطانی» بود و عنوان «ادیب» و «دبیر فاضل» داشت و با پادشاهان وقت و وزرای برجسته هم مجلس و هم پیاله بود. گویا در آغاز در بلخ در خدمت غزنویان به سر می برد ولی پس از افتادن آن شهر به دست سلجوقیان (۴۳۲) به خدمت آنان درآمد و به مرو، مقر حکومت ابوسلیمان چغری بیگ بن داود بن

مکائیل بن سلجوق (۴۵۱) رفت و در درگاه او نیز مقامی در خور یافت. ظاهراً در دوره خدمتش نزد غزنویان یا سلجوقیان به هند و سند و ترکستان سفر کرد (شاید به قصد آشنایی با ملل و ادیان و مذاهب گوناگون). از جوانی شعر می سرود و همچون بیشتر شاعران زمان به باده نوشی و عشق ورزی و گفتن اشعار مدح و غزل و هزل می گذرانید و شاعر و دبیر ملازم دربار بود. رفته رفته از این نوع زندگی سرخورد و در پی یافتن حقیقت برآمد ولی پاسخ هایی که به پرسش های بی شمار وی درباره راز خلقت و حکمت شرایع در ظاهر تنزیل و طریقه ظاهریان داده می شود. وی را قانع و

مجاب نساخت. در ۴۳۷ که در جوزجانان از توابع بلخ بود یک ماه پیوسته شراب می خورد تا آنکه شبی در خواب دید که یکی وی را گفت: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند اگر بهوش باشی بهتر، من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند، جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم؟ گفت جوینده یابنده باشد و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.» پس از این

خواب، ناصر خسرو دستخوش تحول روحی شدیدی شد و ترک شراب گفت و نخست به مرو رفت و از شغل دیوانی کناره گرفت و آنگاه رهسپار سفر حج شد (۲۳ شعبان ۴۳۷) و از راه نیشابور و سمنان و ری و قزوین به آذربایجان رفت و در تبریز، قطران شاعر را دید و از آنجا از راه مرند و خوی و وان و اخلاط و بتلیس و میافارقین و آمد و حران به سرزمین شامات رسید و در هنگامی که هنوز ابوالعلای معری (۳۶۳ ـ ۴۴۹) زنده بود، وارد شهر معره النعمان شد. از معره النعمان به طرابلس و

صیدا و فلسطین رفت و در ۵ رمضان ۴۳۸ به بیت المقدس رسید و از آنجا رهسپار مکه شد و پس از گزاردن حج به بیت المقدس بازگشت (۵ محرم ۴۳۹). آنگاه از راه خشکی به طینه و از آنجا با کشتی به تونس و از تونس به مصر رفت. در مصر سه سال به سر برد و به مذهب اسماعیلی گروید و به خدمت خلیفه فاطمی المستنصربالله ابوتمیم معد بن علی (۴۲۷ ـ۴۸۷) رسید.

ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعیلیان، درجات مستجیب، مأذون وداعی را پیمود و به درجه حجتی رسید و از سوی امام فاطمی اداره قسمت خراسان (یا «جزیره خراسان» در تقسیمات اسماعیلیان) بدو واگذار شد. هنگام اقامت در مصر دوبار دیگر به مکه سفر کرد و حج گزارد (۳۳۹، ۴۴۰). در ۴۴۱ مصر را ترک گفت و پس از رفتن به مکه و گزاردن حج (۴۴۲) از راه طائف و تهامه و

یمن و لحساء و بصره و ارجان و اصفهان و نایین و تون و قاین و سرخس در ۲۶ جمادی الاخری ۴۴۴ ق به بلخ بازگشت. در بازگشت به وطن به ترویج مذهب اسماعیلی و دعوت به سوی خلیفه فاطمی و مباحثه با علمای اهل سنت پرداخت. اما دیری نگذشت که بر اثر دشمنی و مخالفت متعصبان و علمای اهل سنت و حکام سلجوقی ناگزیر به ترک بلخ شد (پیش از ۴۵۳) و به نیشابور و مازندران و سرانجام به یمگان در ناحیه بدخشان که شهری استوار در میان کوه ها بود پناه برد و ظاهراً تا آخر عمر در آنجا بوده و به اداره کار دعوت اسماعیلی در خراسان سرگرم بوده است.

پس از مرگ پیکرش را در یمگان به خاک سپردند و مزار وی در شمار زیارتگاه های معروف اسماعیلیان درآمد. سال مرگ وی را برخی منابع با اختلاف ۴۵۸، ۴۷۱ و جز آن نیز گفته اند. اقامت طولانی ناصر خسرو در یمگان که برابر برخی منابع بیش از ۲۵ سال به درازا کشید تأثیر فراوانی در ارتقای فکری مردم بدخشان و انتشار مذهب اسماعیلی در میان آنان داشته است و هنوز هم در آن ناحیه مذهب اسماعیلی هواداران بسیار دارد و اسماعیلیان آنجا ناصر خسرو را «پیر ناصر خسرو»

یا «شاه ناصر خسرو» می گویند. ناصر خسرو بی گمان از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی به ویژه در قصیده سرایی است. از ویژگی های شعر او شکوه در بیان، انسجام و آهنگ محکم جمله ها و روشنی عبارت ها است. در شعر ناصر خسرو مشخصات سبک خراسانی به وضوح دیده می شود. اشتراک او در شیوه بیان با رودکی، فرخی، عنصری، کسایی و فردوسی بسیار است. اما شیوه او زهد و مناقب است، نه مدح و غزل و از این رو به مدیحه گویانی همچون عنصری می

تازد و غزلگویان و شاد خواران را نکوهش می کند و آنها را به خودداری از وصف شمشاد و لاله و زلفک عنبری فرا می خواند. جهانی که در منظره او پدیدار می شود، جهان خاصی است که فرسنگ ها با جهان فرخی و منوچهری و عنصری فاصله دارد.

همان اندازه که فردوسی به گذشته ایران دلبسته است، ناصر خسرو به اندیشه های مذهبی و اخلاقی (اسماعیلی) سرگرم است و سخن را دارای پایگاهی والا می شمرد که نباید آن را بیهوده

صرف کرد. شعر ناصرخسرو در واقع شعری خردمندانه است که احساسات و عواطف در آن زیر نفوذ خرد و قوانین اخلاقی ویژه قرار دارد: «سخن حجت بشنو که همی ماند ـ نرم و با قیمت و نیکو چو خزاد کن / سخن حکمتی و خوب چنین باید ـ صعب و بایسته و در تافته چو آهن.» وی از جوانی به دانش و فلسفه عشق می ورزید و در نوشته و اشعار او اصلاحات نجوم، ریاضیات، جبر و مقابله،

فلسفه و دین های گوناگون جا به جا آمده است. با همه اینها، نباید پنداشت که اندیشه های بلند و جلوه های تعقل و حکمت در شعر او چنان است که مجال تجلی به صور خیال شاعرانه نمی دهد. در واقع در شعر او عنصر خیال در نقطه اوج قرار دارد، اما از آنجا که در اشعارش تفکر و عاطفه در کنار عناصر خیال همواره در حرکت است، مجال خودنمایی به صور خیال نمی رسد و این شاید به خاطر شیوه استفاده وی از عنصر خیال باشد؛ ناصر خسرو در بسیاری از موارد در همان اوج تخیل

که از چهره طبیعت تصویرهای شاعرانه و بدیع ارائه می دهد، کمابیش خیال را به علت تربیت فکری خاصی که دارد به نوعی استدلال یا پرسش حکیمانه می آمیزد. از ویژگی های صور خیال در شعر ناصر خسرو و توجه فراوان وی به تشبیهات حروفی است. او همچنین به علت تعمق در مسایل دینی و توجه بسیار به قرآن، از مجازها و تشبیهات خاص قرآن در شعر خود کمابیش بهره برده

است. شب و روز که نماینده گذشت زمان هستند در شعر او تصویرهای خاصی دارند که در شعر هیچ شاعری این مایه خیال های شاعرانه در باب زمان وجود ندارد؛ زیرا کمتر شاعری به اندازه او به گذشت زمان و اهمیت آن اندیشیده است، اما آنچه برای او محسوس است، گذشت بی امان روزها و شب ها تغییر فصول است؛ وقتی ناصر خسرو طبیعت را وصف می کند، اندیشه کامکاری از آن را ندارد و به نتیجه هایی که منوچهری و فرخی و خیام به دست آورده اند اعتنایی نمی کند، بلکه بی درنگ ضدی در برابر زیبایی های آن می گذارد و نتیجه می گیرد که باید رخت سفر بر بست و به جمع آوری توشه و زاد راه پرداخت. جهان ناصر خسرو جهانی است زاینده و میرنده و همین سبب اندوه بی پایان او است. روی هم رفته ناصر خسرو شاعری یگانه، هم در طرز فکر و هم در شیوه شاعری؛ به دیگر سخن شعر و زندگی او به هم پیوسته و همانند است. در واقع شعر او در محتوی و صورت، واژگان و آهنگ، اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت اندیشه او است در قالب وزن و کلمه. زبان وی به زبان شعرای آخر دوره سامانی می ماند، زیرا از به کارگیری واژه ها و ترکیبات فصیح کهن که به شعر او قدمت می بخشد ابا ندارد. با این همه، ناصر خسرو در جای جای شعرهایش از ترکیب ها و واژگان عربی بیش از آنچه در اواخر دوره سامانی رواج داشته، بهره جسته است تا بهتر راه را بر ورود مباحث حکمی و اندیشه های فلسفی اش در شعر هموار سازد. از ناصر خسرو کتاب هایی به نثر در شرح عقاید اسماعیلی به جا مانده که همه آنها همچون اشعارش فصیح و استوار است.

از آثارش:
۱ـ دیوان در ۱۱۰۴۷ بیت شامل قصاید و مقطعات و ابیات متفرقه. دیوان ناصر خسرو پر است از عقاید دینی، اخلاق انتقاد از شاهان و امیران ترک و شاعران مدیحه سرا، شکایت از مردم عامی و عالمان و فقیهان خراسانی و اعتراض به دستگاه خلفای عباسی و نیز وصف طبیعت، ستایش پیامبر و علی (ع) و خاندان او، پند و اندرز و سخنان حکیمانه. این دیوان تاکنون بارها و از جمله به کوشش سید نصرالله تقوی و مقدمه سید حسن تقی زاده و با همکاری مجتبی مینوی و علی اکبر دهخدا در ۱۳۰۴ ـ ۱۳۰۶ ش در تهران و به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق در ۱۳۵۳ ش در تهران به

چاپ رسیده است؛
۲ـ جامع الحکمتین؛
۳ـ زاد المسافرین؛
۴ـ وجه دین؛
۵ـ سفرنامه؛ کتابی از ناصر خسرو قبادیانی (۳۹۴ـ۴۸۱ ق) در شرح مسافرت هفت ساله وی (۴۳۷ـ۴۴۴) به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان. این اثر که به نثری بسیار ساده و بی آلایش و روان و دل انگیز نوشته شده ظاهراً نخستین کتاب ناصر خسرو به نثر است که پس از پایان سفر از یادداشت های روزانه خود تنظیم کرده است. برخی قراین حکایت از آن دارند که این

سفرنامه خلاصه ای از یک متن اصلی است که اینک در دست نیست. چنانکه در زندگینامه ناصر خسرو آمده است وی در پی خوابی که در جوزجانان دید، آهنگ سفر حج کرد (۶ جمادی الاخری ۴۳۷) و نخست از راه شبورغان، ده باریاب، سمنگان، طالقان و مرورود به مرو بازگشت و از کار دیوانی کناره گرفت و در ۲۳ شعبان همان سال سفرش را به همراه برادر کهترش و یک غلام هندی آغاز کرد و از قسمت های شمالی و غربی ایران به شهرهای ارمنستان، آسیای صغیر، حلب،

طرابلس، شام، فلسطین، مصر ـ که نزدیک سه سال در آنجا ماند ـ قیروان (تونس)، نوبه، سودان و عربستان رفت و در این مدت چهار بار حج گزارد و در حج آخر از راه طائف و یمن و لحسا به بصره رسید (۴۴۳) و سپس از ارجان به اصفهان شتافت (۴۴۴) و در جمادی الاخر همان سال به بلخ بازگشت. سفرنامه در واقع دستاورد این سفر است و حاوی اطلاعات دقیق و گرانبهای جغرافیایی

و تاریخی و بیان عادات و آداب مردم ممالک و نواحی گوناگون است. ناصر خسرو در تنظیم و نگارش سفرنامه رعایت صداقت، امانت و بی طرفی را کرده و همچون مهندسی دقیق و معماری کار دیده و با تجربه و دانشمندی آگاه به دانش اقتصاد و جامعه شناسی در اوضاع و احوال شهرها و

مساحت ها و مسافت ها و نحوه ساختمان ها و بناهای تاریخی و اوضاع جغرافیایی و شهرسازی و شیوه گذاردن زندگی مردم و میزان محصول و تجارت و اقتصاد سخت دقیق شده و نکته های باریک را از نظر دور نداشته است. نثر سفرنامه از تصنع و حشو و صناعات لفظی به دور است. مطلب همه جا با جمله های کوتاه و دلنشین و توصیف های کامل بیان شده است. سفرنامه سرشار از واژه های زیبای فارسی است که بیشتر آنها تا به امروز رواج دارند. شیوه نثر این کتاب، ترکیبی است از نثر دوره غزنوی و نثرهای دوره های بعد و آن را باید از سرمشق های گرانبهای ساده نویسی و ایجاز شمرد. سفرنامه ناصرخسرو تاکنون بارها و از جمله نخستین بار به کوشش شارل شفر با

برگردانیده فرانسوی آن در ۱۸۸۱ م / ۱۲۹۸ ق در پاریس، سپس به کوشش خواجه الطاف حسین حالی با مقدمه ای بسیار مفصل از او در سرگذشت ناصر خسرو در ۱۸۸۲ م در دهلی، به کوشش محمود غنی زاده سلماسی در ۱۳۴۱ ق در برلین و به کوشش محمد دبیر سیاقی در ۱۳۳۵ ش در تهران به چاپ رسیده است. سفرنامه به زبان های مختلف برگردانیده شده است از جمله به

فرانسوی (شارل شفر، پاریس ۱۸۸۱ م)، روسی (برتلس، لنینگراد ۱۹۳۳ م)، اردو (محمد ثروت الله، ۱۹۳۷م؛ عبدالرزاق کانی پور؛ دهلی ۱۹۴۱ م)، عربی (یحیی الخشناب، ۱۹۴۵م)، ترکی (عبدالوهاب طرزی، استانبول ۱۹۵۰م)، انگلیسی (تاکسون ویلر، نیویورک ۱۹۸۵م) و آلمانی (فون ملزر، اتریش ۱۹۹۳).
۶ـ گشایش و رهایش؛
۷ـ خوان اخوان؛
۸ـ روشنایی نامه؛
۹ـ سعادتنامه؛
۱۰ـ اختیار الامام و اختیار الایمان؛
۱۱ـ بستان العقول؛
۱۲ـ دلیل المتحیرین؛
۱۳ـ عجایب الصنعه؛
۱۴ـ عجایب الحساب و غرایب الحساب (نسخه خطی تابخانه ملک به شماره ۶۴۰)؛
۱۵ـ کتاب اندر رد مذهب محمد زکریا؛
۱۶ـ لسان العالم؛
۱۷ـ مصباح؛
۱۸ـ مفتاح / مفتح الرساله؛

۱۹ـ رساله در جواب ۹۹ سوال فلسفی که همراه دیوان او در ۱۳۰۴ ـ ۱۳۰۶ ش به چاپ رسیده است. همچنین به ناصر خسرو کتاب های فراوانی منسوب است که در صحت انتساب همه آنها بدو باید به دیده تردید نگریست. از جمله این کتاب ها عبارتند از ۱ـ آفاق نامه/ آفاق و انفس (نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره ۳۶/۴۷۳۶)؛ ۲ـ ارشاد السالکین؛ ۳ـ اکسیر اعظم؛ ۴ـ الف نامه؛ ۵ـ ترجیح بند (چاپ تهران ۱۲۷۴ ق، همراه عوارف المعارف)؛ ۶ـ تفسیر قرآن؛ ۷ـ

چراغنامه (چاپ کراچی ۱۹۵۸م)؛ ۸ـ خلق نیکو خلق بد؛ ۹ـ دستور اعظم؛ ۱۰ـ رساله الندامه فی زاد القیامه/ سوانح عمری؛ ۱۱ـ رساله در تسخیر کواکب (چاپ بمبئی)؛ ۱۲ـ رساله روحیه (چاپ کراچی ۱۹۵۸ م)؛ ۱۳ـ شش فصل / روشنایی نامه مثنور؛ ۱۴ـ عالم صغیر و عالم کبیر؛ ۱۵ـ قانون اعظم؛ ۱۶ـ کتاب در علم یونان؛ ۱۷ـ کلام پیر؛ ۱۸ـ کنز الحقایق؛ ۱۹ـ مستوفی فی الفقه؛ ۲۰ـ نور نامه؛ ۲۱ـ هفت گناه.

حکیم ناصر خسرو
درخت تو گر بار دانش بگیرد **** به زیر آوری چرخ نیلوفری را

حکیم ناصر خسرو قبادیانی شاعر و اندیشمند بزرگ ایران زمین و مایه ی افتخار همه ماست. کار زیبای آقای مجیدی در ایجاد این وبلاگ جای تقدیر داره. با این کارها میشه بزرگان و اندیشمندانی رو که از ذهنهامون پاک شدن یا دارن فراموش میشن و از اون مهمتر اندیشه های بزرگ و متعالیشون رو مورد بررسی قرار داد و از آثار مهم و پندها و نصایح اونا بیشتر استفاده کرد. این کار میتونه در مورد بزرگان دیگه مثل ابن سینا * مولانا * حافظ * سعدی و یا شاعران بزرگ منطقه خودمون مثل حکیم نزاری یا ابن حسام هم انجام بشه. اونوقت ما با مطالعه چند تا وبلاگ میتونیم با آثار افکار و زندگینامه این بزرگان آشنا بشیم.

باز هم از شما آقای مجیدی بخاطر ابتکار قشنگتون تشکر می کنم و امیدوارم شما و همه اوونایی که در راه شناسوندن بهتر زندگی به جوونا کمک می کنند همیشه در زندگیتون موفق و پیروز باشید.

ناصر خسرو

حکیم ابومعین ناصر بن خسرو حارث قبادیانی (۴۸۱ ـ‌ ۳۹۴)‌ تا حدود ۴۰سالگی در بلخ و در دستگاه دولتی غزنویان و سپس سلجوقیان به سر ببرد ولی اندک اندک آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درک حقایق به این سوی و آن سوی رفت تا این که در چهل سالکی به دلیل خوابی که دیده بود عازم کعبه شد و پس از یک سفر هفت ساله که چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مرکز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی موطن خود شد. بقیه عمر ناصرخسرو در یک مبارزه بی‏امان عقیدتی گذشت و اگر چه از هر نوع آسایشی محروم شد اما شعرش پشتوانه‏ای یافت که در ادبیات فارسی بی‏نظیر بود. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهای بدوین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمکان

بدخشان آواره کردند.

شعر او شعری است تعلیمی و اعتقادی و برخوردار از پشتوانه عمیق معنایی و از این رو می‏توان او را نقطه مقابل شاعران دربار غزنویان و سلجوقی دانست، البته دیوان او از مدح خالی نیست، ولی این ستایش‏ها که در حق خلیفه فاطمی می‏باشد خود نوعی مبارزه است آن هم در محیط خطر خیز خراسان.

ولی نباید از نظر دور داشت که این گرایش شدید محتوایی شعر ناصرخسر را از بعضی بدایع هنری و ظرایف شعری دور نگه داشته و به بعضی از قصاید او یک رنگ خشک تعلیمی زده است. زبان او نسبت به دیگران کهن‏تر حس می‏شود و شباهتی به زبان دوره سامانی دارد. ناصر اگر چه در

تصویرگری شاعری تواناست اما سنگینی محتوای شعرش مجالی برای خودنمایی این خلاقیت‏های او نداده است و در جاهایی که این سنگینی کمتر است و شاعر بیشتر قصد توصیف دارد تا تعلیم، توانایی او سخت آشکار می‏شود و به ویژه در محور عمودی خیال و ساختمان شعر از دیگران توانمندتر ظاهر شده است. به هر حال شعر او زیبایی شناسی خاص خود را دارد ممکن است در چشم

ادبای محفلی که در هر شعری در پی صنایع بدیعی و سلامت کلام هستند موقعیت چندانی به دست نیاورد ولی برای آنان که بیشتر در پی غرایب می‏گردند پر است از چیزهایی که در شعر دیگران نمی‏توان یافت.
—————————————————————————————————–
نمونه اثر
حج
حاجیان آمدند با تعظیم

شاکر از رحمت خدای کریم

جسته از محنت و بلای حجاز

رسته از دوزخ و عذاب الیم

آمده سوی مکه از عرفات

زده لبیک عمره از تنعم

یافته حج و کرده عمره تمام

بازگشته به سوی خانه سلیم

من شدم ساعتی به استقبال

پای در کردم برون ز حد گلیم

مرمرا در میان قافله بود

دوستی مخلص و عزیز و کریم

گفتم او را بگو که چون رستی

زین سفر کردن به رنج و به بیم

تا ز تو باز مانده‏ام جاوید

فکرتم را ندامت است ندیدم

شاد گشتم بدان که کردی حج

چون تو کسی نیست اندر این اقلیم

بازگو تا چگونه داشته‏ای

حرمت آن بزرگوار حریم

چون همی خواستی گرفت احرام

چه نیست کردی اندر آن تحریم

جمله بر خود حرام کرده بدی

هر چه مادون کردگار قدیم

گفت نی گفتمش زدی لبیک

از سر علم و از سر تعظیم

می‏شنیدی ندای حق و جواب

باز دادی چنان که داد کلیم

گفت نی گفتمش چو در عرفات

ایستادی و یافتی تقدیم

عارف حق شدی و منکر خویش

به تو از معرفت رسید نسیم

گفت نی گفتمش چو می‏کشتی

گوسفند از پی یسیر و یتیم

قرب خود دیدی اول و کردی

قتل و قربان نفس شوم لئیم

گفت نی گفتمش چو می‏رفتی

در حرم همچو اهل کهف و رقیم

ایمن از شر نفس خود بودی

و ز غم فرقت و عذاب جحیم

گفت نی گفتمش چو سنگ جمار

همی انداختی به دیو رجیم

از خود انداختی برون یکسر

همه عادات و فعل‏های ذمیم

گفت نی گفتمش به وقت طواف

که دویدی به هر وله چو ظلیم

از طواف همه ملائکتان

یاد کردی به گرد عرش عظیم

گفت نی گفتمش چو کردی سعی

از صفا سوی مروه بر تقسیم

دیدی اندر صفای خو کونین

شد دلت فارغ از جحیم و نعیم

گفت نی گفتمش چو گشتی باز

مانده از هجر کعبه بر دل ریم

کردی آنجا به گور مر خود را

هم چنان کنون که گشته رمیم

گفت از این باب هر چه گویی تو

من ندانسته‏ام صحیح و سقیم

گفتم ای دوست پس نکردی حج

نشدی در مقام محو، مقیم

رفته‏ای مکه دیده، آمده باز

محنت بادیه خریده به سیم

گر تو خواهی که حج کنی پس از این

این چنین کن که کردمت تعلیم

بازتاب دین، انسان و آل یاسین در قصاید حکیم ناصر خسرو
مقدمه
حکیم ناصرخسرو در میان شاعران و سخنوران مسلمان، مقامی ویژه دارد. در بیشتر سروده‏ها و قصاید این شاعر گرانمایه، از منزلت دین، کرامت انسان و مراتب ولای بنی‏فاطمه و لزوم اطاعت و فرمانبرداری از رسول‏الله و اهل‏بیت طاهرین، سخن به میان آمده است آن هم با سوز و گداز و تعبیرهایی بس شیوا و دلپذیر. اصولا مهر و محبت پیامبر اکرم و آل‏البیت و التزام عملی بر اطاع

ت و پیروی از ایشان مقوله‏ای دینی قرآنی است که برخی شاعران متعهد پارسی‏گوی و یا عربی‏سرا را همواره از چشمه جوشان خویش سیراب کرده است. آنان سرمست از زلال صافی مکتب رسالت، با عشق و اشتیاقی وصف‏ناشدنی، سخن گفته و فرهنگی ناب و انسانی را رواج داده و بشر را با اصیل‏ترین معارف و سازنده‏ترین اندیشه‏ها

، آشنا کرده‏اند.

آثار ولا و مهر آل رسول(ص) و فرزندان علی(ع) و ذریه فاطمه زهرا(س) در دیوان بسیاری از شاعران پارسی‏گوی نیز، حتی آنان که به تشیع شهره نیستند، می‏درخشد و ابیاتی از سروده‏های ایشان ورد زبان ادب‏پژوهان و دوستداران خاندان پیامبر(ص) است.

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد(ص) (۱) خدایا بحق بنی فاطمه که بر قول و ایمان کنم خاتمه اگر طاعتم رد کنی ور قبول من و دست و دامان آل رسول (۲)

و فردوسی چنین سرود:

منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاک پاک وصی ابا دیگران مر مرا کار نیست جز این مر، مرا راه گفتار نیست (۳) و در یک کلام، دین و انسانیت و ولای رسول و آل او، حقیقتی به هم آمیخته‏اند که تفکیک میان آنها نامعقول است.

من معشر حبهم دین و بغضهم کفر و قربهم منجا و معتصم (۴) : جمع مبارکی که مهرشان دین، بغض و دشمنیشان کفر و تقرب به ایشان دستاویز و نجات‏بخش است.

این نکته نیز ناگفته نماند همه شاعران مادح ذریه پیامبر و آل علی و بنی فاطمه علیهم‏الصلوه والسلام که سرمایه سخنشان یاد فضایل و ذکر مناقب اهل بیت عصمت و طهارت بوده است، در یک سطح، سخن نگفته‏اند زیرا کلام برخی، از سهولت و روانی برخوردار است و همین معنی، سروده‏های ایشان را نقل مجالس و ورد محافل کرده است.

ولی در میان برخی دیگر از شاعران چه از خیل عربی‏سرایان و چه پارسی‏زبانان، شعرایی را می‏بینیم که شعرشان صعب و دشوار و حاوی لغات غریب است و ناصرخسرو از آن سلسله است و شاید به همین سبب و اسباب دیگر، سروده‏های او در عین پرمحتوا بودن، بر سر زبانها نیست هر چند که خود شهره آفاق است.

سخن حجت‏بشنو که همی بافد نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن سخن حکمتی و خوب چنین باید صعب و بایسته و دربافته چون آهن (۵)

البته ممکن است اشعار بعضی شاعران قبل و یا بعد از حکیم ما، حتی از این نیز دشوارتر باشد لیکن ادعای ما قرین حجت است و آن، کلام خود حکیم ناصرخسرو است. اولا: او سخنش را حکمت می‏نامد و حکمت، نه متاع همگانی است. و ثانیا: آن را صعب و پرصلابت چون آهن می‏خواند که باب دندان همه کس نیست. و ثالثا: آگاهی از مقوله سهل و ممتنع از دیدگاه ادب فارسی مطلبی درخور بحث و توجه است. و رابعا: گذشته از تصریح خود شاعر به صعوبت و سختی سروده‏هایش، وجود واژه‏های مهجور در قصاید وی این مدعا را اثبات می‏کند.

سخن چون زنگ روشن باید از هر عیب و آلایش که تا ناید سخن چون زنگ، زنگ از جانت نزداید (۶)

و شاید سبب دیگر نامعروفی شعر ناصرخسرو، در افتادن او با غوغای عصر خویش باشد که خود او در این زمینه چنین سروده است:

ای حجت زمین خراسان، تو هر چند قهر کرده غوغایی پنهان شدی و لیک به حکمتها خورشیدوار شهره و پیدایی (۷)

ما در این مقاله، برخی اشعار این شاعر حکیم و این سرایشگر بلندمرتبت تشیع و ولایت علوی را تحت‏سه عنوان: منزلت دین، کرامت انسان و لزوم طاعت و پیروی از آل یاسین، مورد بحث و بررسی قرار می‏دهیم و ریشه قرآنی و حدیثی آن سروده‏های نغز و شیوا را بیان می‏کنیم تا ضمن آشنایی بیشتر با آن معارف والا، حکیم قبادیان را بهتر و بیشتر بشناسیم که او در غالب قصاید خویش،

مراتب سرسپردگی و اخلاص خود را به بنی‏فاطمه و فرزندان حضرت زهرا علیها و علیهم‏السلام به اثبات رسانده است و در ابراز حقایق ضمن بیان نقش دین در تربیت انسان کامل به معارف انسان‏شناسی پرداخته و انصافا ادب پارسی را غنا بخشیده است.

و آخرین نکته قابل یادآوری در این مقدمه آن است که حکیم ناصرخسرو، هر چند به خلفای فاطمی مصر عشق می‏ورزیده و از دیدگاه کلامی، به اسماعیلیه منسوب و به «باطنیه‏» مربوط است، لیکن باید توجه داشت که اولا مقاله ما اصلا به آن مقوله وارد نشده و به آن موضوع به هیچ وجه نپرداخته است و بطور اجمال اشاره می‏کنم که صحت و سقم آنچه که در تاریخ، به خلفای فاطمی نسبت داده‏اند، چندان روشن نیست و آن، همانند برخی پدیده‏های دیگر عقیدتی عصر اموی و عباسی در هاله‏ای از ابهام فرو رفته است و می‏طلبد که پژوهشگران پرحوصله، آستین همت‏بالا زنند و در آن باره تحقیق و کنکاش بیشتر کنند تا غبار از چهره حق پاک سازند. (۸)

ثانیا ما در این فرصت، فقط به آن دسته از اشعار عنایت داریم که شاعر در یکی از آن سه موضوع و یا هر سه، سروده است و عقاید و اندیشه‏های او در باب اسماعیلیه مطمح نظر ما نیست.

الف: منزلت دین
ناصر خسرو در بیان هویت انسان به اسباب گوناگون اشاره می‏کند و دین را مهمترین آنها برمی‏شمارد.

از دیدگاه او، دین همچون دژی است مستحکم با زیربنای راستی و درستی که از هرگونه خلل و آسیب مصون و از هر انحراف و کژی درامان است.

جز به دین اندر نیابی راستی حصن دین را راستی شد کوتوال (۹)

شاعر حکیم ما، صدق و راستی و اعتدال و درستی را از آموزه‏های اصولی و روشهای پایه‏ای تربیت دینی می‏شمارد و بلکه میان دین و راستی، تساوی و برابری قایل است.

دین و دنیا هر دوان مر راست، راست راستی را دار دین راستین دین چه باشد جز که عدل و راستی چیز باشد جز که خاک و آب و طین؟ (۱۰)

او در ابیاتی دیگر دو مفهوم دین و خرد را با یکدیگر بسیار نزدیک می‏بیند و به منظور درک این رابطه از احادیث معصومین(ع) الهام می‏گیرد:
امام صادق(ع): «من کان عاقلا کان له دین‏» (۱۱) : خردمند دین‏باور است.
ناصرخسرو:
راست آن است ره دین که پسند خرد است که خرد اهل زمین را ز خداوند عطاست (۱۲) دین خزینه تست‏شاید کاندر او از بهر دین بام و بوم از علم سازی وز خرد پرهون کنی (۱۳) دل به یقین ای پسر! خزینه دین است چشم تو چون روزن است و گوش چو پرهون (۱۴)

بنا به مفاد ابیات یاد شده، میان علم و عقل و دین، پیوندی متناسب و ارتباطی هماهنگ است که با همسویی و بهره‏گیری شایسته، انسان را کارساز خواهند بود.

قرآن کریم، مردمان کافر، مشرک و بی‏دین را پست، و گمراهتر از چارپایان دانسته و فرموده است:
«اولئک کالانعام بل هم اضل‏» (۱۵) : آنان همچون چارپایانند بل گمراهتر.
« ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» (۱۶) : آنان همانند چارپایانند بلکه از آنان ره گم کرده‏تر.
و شاعر حکیم خراسان، با الهام از این آیات بینات، در آن باره، بی‏پرده، سخن رانده است:

بر ره دین رو که سوی عاقلان علت نادانی را دین شفاست جان تو بی علم خری لاغر است علم ترا آب و شریعت چراست جان تو بی علم چه باشد؟ سرب دین کندت زر که دین کیمیاست آنکه به دین اندر ناید خر است گرچه مر او را چو تو آدم نیاست سوی خردمند ز خر، خرتر است آنکه مر او را به ستوری رضاست راه سوی دینت نماید، خرد از پس دین رو که مبارک عصاست (۱۷)

ناصرخسرو در این موضوع که دین مایه نجات رستگاری، و وسیله رهایی در بحران‏های زندگی است، به انسانها هشدار داده و آنان را از خطر راهزنان انسانیت و دشمنان بشر در درازنای تاریخ، آگاه کرده است. گویا مخاطبان او نسل امروز و جوانان عصر حاضرند که آنان را به مقابله با شبیخون فرهنگی غرب فرامی‏خواند.

سپس دین درون شو ای خرگوش که به پرواز بر شده‏ست عقاب (۱۸)

نقش دین و مذهب باطل
ناصرخسرو علاوه بر سروده‏هایی که طی آنها دین را تجلیل و آن را با علم متحد و هماهنگ دانسته است ملازمه و توام بودن آن دو را با حصول آگاهی برای دیندار خاطرنشان می‏سازد:

دین گرامی شد به دانا و به نادان خوار گشت پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن مرد بی دین گاو باشد تا نداری بانکش مر تو را پورا! همی مردم به دین باید شدن آن سخن باشد سخن نزدیک من کز دین بود آن سخن کز دین برون باشد چه باشد هین وهن گه به دل بینا شدستی راه دینی پیش توست گاه از این سو گاه از آن‏سو چونت‏باید تاختن؟ (۱۹)

با وجود این، او با نقادی از دینهای باطل و مذهبهای پوشالی و ساخته و پرداخته دنیاداران، پرده از روی حقایقی کنار زده و چهره دین حق و مذهب راستین را از گرد و غبار اوهام خیالات واهی و عقاید بی‏اعتبار، زدوده است.

اگر این دین خدای است و حق این است و صواب نیست اندر همه عالم نه محال و نه مجاز آن که بر فسق تو را رخصت داده‏ست و جواز! سوی من شاید اگر سرش بکوبی به جواز (۲۰)

ناصر خسرو به صراحت‏بیان می‏کند که دین حق و مذهب صحیح در دلهای ناپاک همانند مایع پاکیزه و زلال، در ظرف آلوده است. چنان که قرآن، بی‏ایمانان را کوری و ضلالت افزاید و خسران بی‏دینان را مضاعف گرداند.

«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین‏» (۲۱) : آن کتاب، که شکی در او نیست، رستگاری است‏برای پرهیزگاران و پاکدلان.

دین یکی جامه‏ست چون داناش پوشد پاک و نو باز چون نادانش پوشد چون گلیمی پر درن دین ز فعل بد نماند پاک، جز در پاک دل شیر پاکیزه کجا باشد در آلوده لگن (۲۲)

ب: انسان
ناصرخسرو مردی حکیم و شاعری متفکر و عالمی شیعی است، خمیرمایه علم و دانش او را مضامین آیه‏های قرآنی، سخنان وحی و سروش آسمانی تشکیل می‏دهد. او در بسیاری از سروده‏هایش به هویت انسان توجه داشته و به ماهیت مرکب او اشارت دارد و با الهام از سوره «تین‏» اشعار می‏دارد که انسان از عالم زبرین و بالا و جهان فرودین و پست ترکیب یافته است که

جزیی از وجود او جان و روح و نفخه رحمانی است و جزء دیگر کالبد خاکی است که از زمین تیره‏وتار برآمده است. «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین;» (۲۳) : و ما همانا انسان را از پاره‏ای آفریدیم و آنگاه او را با آفرینشی دیگر، انشاء کردیم. «و بدء خلق الانسان من طین; ثم سواه و نفخ فیه من روحه‏» (۲۴) : آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و سپس او را کامل ساخت و از روح خویش در او بدمید.

جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین دگر فرودین (۲۵)

بلکه به جان است نه بتن شرف مرد نیست جسدها همه مگر گل مسنون تن صدف است ای پسر به دین و به دانش جانت‏بپرور در او چو لؤلؤ مکنون (۲۶)

ناصرخسرو انسان را به تهذیب نفس و جهاد برای خلاص و رهایی از شر عفریتی که در درون او منزل دارد و ممکن است او را بر خاک مذلت و روز سیاه بنشاند، فراخوانده و در این راستا انسان را ره نموده است و در این دعوت اصلاحی و رسالی با تلمیحی زیبا از ذکر حکیم الهام گرفته است.

غافل منشین ز دیو و برخوان بر صورت خویش سوره التین زی حرب تو آمده‏ست دیوی بدفعل‏تر از همه شیاطین این. آن تن توست ازو حذر کن وز مکر و فریب این بنفرین (۲۷)

حیکم در این چند بیت از یک قصیده غرا، به هویت واقعی انسان براساس آیه‏های قرآن اشارت دارد همان که در سوره کوچک «تین‏» با بلاغت و رسایی کامل، آمده است:

«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم‏» (۲۸) : همانا، ما انسان را در نیکوترین اندازه و قامت، بیافریدیم.

استواری خلقت‏واستقامت صورت‏انسان و کمال آفرینش بشر که در اشعار ناصرخسرو، تکرار شده همان، هویت و ماهیت دوگانه اوست که در قرآن کریم بخصوص در سوره تین، آمده است.

تقویم صورت ما، کردند باغبانان برخوان اگر ندانی آغاز سوره التین (۲۹)

و در اشاره به بعد تیرگی انسان و امکان انحطاط و سقوط او باز با الهام از همان سوره مبارکه، که فرمود:

«ثم رددناه اسفل سافلین‏» (۳۰) : سپس او را به مرتبه پست‏ترین و نازلترین، برگرداندیم. چنین سرود:

این صورت خوب را نگه دار تا نفگنی‏اش به قعر سجین (۳۱)

تعبیر «احسن تقویم‏» از نکات علمی، اخلاقی و تربیتی قرآن کریم است و بدون تردید به دنبال حسن ظاهر و در پس اندام زیبا و موزون، استعدادهای مثبت فراوان در باطن و درون انسان نهفته است که زیبایی او را صدچندان کرده است و همین معنا سبب شده که وجود او را آینه عالم بزرگ دانسته‏اند.

ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر (۳۲)

یعنی: آیا تو خود را جسمی کوچک و موجودی ناچیز می‏پنداری؟ در حالی که در وجود تو، جهان بزرگ پیچیده شده است.

این عالم بزرگ برای چه کرده‏اند؟ از خویشتن بپرس تو ای عالم صغیر! (۳۳)

راز سعادت و شقاوت انسان به نص آیات قرآن مجید در وجود خود او نهفته است که اگر ایمان و عمل صالح داشته باشد بر کلید خوشبختی و رستگاری دست‏یافته است و اگر کفر و تباهی پیشه سازد به دره پست و گودال آتش، سقوط خواهد کرد.

حکیم نکته‏سنج ما با الهام از قرآن کریم و احادیث نبوی و روایات امامان معصوم و پیشوایان برحق به نقش دیو نفس و تن خاکی و هوا و هوس سرکش و نفس اماره به سوء، اشارت دارد و انسان را از شر و مکر آنها برحذر داشته است.

زی حرب تو آمده‏ست دیوی بد فعل‏تر از همه شیاطین

و رسول اکرم(ص) فرمود: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک‏» (۳۴) : متجاوزترین و دشمن‏ترین دشمن تو، نفس تو است که در میان سینه‏ات جای دارد.

«و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها» (۳۵) : و سوگند به جان و آن که آن را به کمال آفرید پس فجور و تقوا را به وی الهام فرمود.

فعل انسان
نکته دیگر در شناخت موقع انسان که جنبه کلامی دارد و در قصیده‏های ناصرخسرو هم انعکاسی وسیع یافته است، نقش عنصر اختیار در عملکرد اوست.

قرآن کریم در این باره آیه‏هایی روشن و روشنگر دارد و با ملاحظه مجموعه آیات و سنجش آنها با یکدیگر، انسان به یکی از مفاهیم روشن می‏رسد; هر چند در میان مسلمانان در این خصوص، مذاهب گوناگون است. «انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا» (۳۶) : ما انسان را ره نمودیم و او سپاسگزار و یا ناسپاس است.

«و هدیناه النجدین‏» (۳۷) : و ما او را با راههای خیروشر آشناساختیم و هردو را به‏وی نشان دادیم.

راه تو، زی خیر و شر هر دو گشاده‏ست خواهی ایدون گدای و خواهی ایدون (۳۸)

ناصرخسرو در نقد مذهب جبر و در انتقاد از اشعری‏گری و در تفسیر صحیح قضا و قدر و در توجیه عملکرد آدمی نظری حکیمانه و مدققانه دارد و بیان او در این زمینه، بسیار لطیف و روان است و محتوی دلیل سهل و ممتنع می‏باشد.

نام قضا خرد کن و نام قدر سخن یاد است این سخن ز یکی نامور مرا و کنون که عقل و نفس سخنگوی خود منم از خویشتن چه باید کردن حذر مرا ای گشته خوش دلت ز قضا و قدر بنام چون خویشتن ستور گمانی مبر مرا (۳۹)

حکیم ناصرخسرو در رد پندار برخی عوام که اعمال بد خود را به گردن قضا و قدر می‏اندازند و شانه از بار مسؤولیتها خالی می‏کنند می‏گوید:

چند بنالی که بد شده‏ست زمانه عیب تنت‏بر زمانه برفگنی چون؟ تو شده‏ای دیگر، این زمانه همان است کی شود ای بیخرد زمانه دگرگون (۴۰)

نقش غرایز در عملکردها
نکته دیگر در شناخت انسان، فهمیدن نقش غرایز و میزان تاثیر آنها به عنوان عامل رفتاری است. آیا ما مانند بهایم غریزی زیست می‏کنیم و یا عقل و خرد مبنای اختیار و گزینش ما است؟ بدون تردید اگر ما همانند ستوران محکوم غرایز می‏بودیم فرقی میان ما و آنها نبود و تکلیف و مسؤولیتی نداشتیم. ناصرخسرو در قصاید خویش به جد بدین تفکر پرداخته و آشکارا گفته است:

«چون خویشتن، ستور گمانی مبر مرا» و در قصیده‏ای دیگر به طرز زیبا و رسا چنین سرود:

بهترین راه گزین کن که دو ره پیش تو است یک رهت‏سوی نعیم است و دگر سوی بلاست از پس آن که رسول آمده با وعد و عید چند گویی که بد و نیک به تقدیر و قضاست گنه کاهلی خود به قضا بر چه نهی؟ که چنین گفتن بی معنی، کار سفهاست گر خداوند قضا کرد گنه بر سر تو! پس گناه تو به قول تو خداوند توراست

ناصرخسرو در قصاید حکیمانه خود عقاید قدریه و اشاعره را در مورد افعال عباد به شدت مورد انتقاد قرار می‏دهد و سخنی مستدل مطرح می‏کند:

اینت گوید همه افعال، خداوند کند کار بنده همه خاموشی و تسلیم و رضاست وانت گوید همه نیکی ز خدای است و لیک بدی ای امت‏بدبخت همه کار شماست وآنگه این هر دو مقرند که روزی است‏بزرگ هیچ شک نیست که آن، روز مکافات و جزاست چون مرا کار نباشد نبوم اهل جزا اندرین قول خرد را بنگر راه کجاست؟ چون بود عدل بر آنک او نکند جرم، عذاب؟ زی من این هیچ روانیست اگر زی تو رواست حاکم روز جزای تو شده‏ست مست‏سدوم نه حکیم‏است که سازنده گردنده سماست (۴۱)

ناصرخسرو در اشعار مربوط به بیان قضا و قدر و در یاد از عقیده حق درباره افعال عباد و نفی جبر و تفویض، مرام عدلیه را تقریر کرده و در ابیاتی حکیمانه، «امر بین الامرین‏» و حال اعتدال میان خوف و رجا در عملکردها را خاطرنشان کرده است.

امام صادق(ع) فرمود: «لاجبر ولاتفویض بل امر بین الامرین‏» (۴۲) : نه، جبر و نه تفویض بلکه امری میانه آن دو است. و ناصرخسرو هم می‏کوشد در عین حال که قدرت مطلقه خداوند را در همه کائنات ملحوظ کند اختیار و اراده انسان را که به مشیت الهی یک واقعیت در عالم هستی و در کارهای بشری است، نادیده نگیرد و تکلیف و عقاب و ثواب را در آن چارچوب بگنجاند و توجیه نماید.

بین خوف و رجا
همچنان که در احادیث امامان اهل بیت درباره افعال عباد به امر بین امرین رسیده‏اند و به تقدیر الهی نقش اراده و اختیار انسان را فراموش نکرده‏اند از نظر روانی نیز خوف مطلق و رجای بی‏قید و شرط را برای بشر زیانبار دانسته‏اند.

امام صادق(ع) فرمود: از نصایح لقمان به فرزندش این است که گفت: از خدای عزوجل، آنچنان بترس که اگر به اندازه طاعت و نیکوکاری انس و جن نزد او آیی عذابت کند و آن گونه به او امیدوار باش که اگر گناهان انس و جن را به دوش کشی، مغفرت او تو را شامل شود. آنگاه از پدرش امام باقر(ع) نقل فرمود که گفتند: انه لیس من عبد مؤمن الا و فی قلبه نوران: نور خفیه و نور رجاء;» (۴۳) : هیچ بنده باایمانی نیست مگر آن که در دل او دو نور وجود دارد: نور بیم و نور امید که اگر وزن شوند، این بر آن و آن بر این فزونی نداشته باشد.

به میان قدر و جبر رود اهل خرد راه دانا به میانه‏ی دو ره خوف و رجاست به میان قدر و جبر ره راست‏بجوی که سوی اهل خرد جبر و قدر درد و عناست (۴۴)

موضوع ماهیت مزدوج انسان و دو بعدی بودن وجود او و اثبات اراده و اختیار و انتخابی بودن خیر و شر برای او در غالب قصاید ناصرخسرو با تنوع بیان و گونه‏گونی شیوه استدلال و خردمندی تمام مطرح است.

از دیدگاه شاعر حکیم، جان و روح از عالم برین با تن خاکی از جهان فرودین با هم شده‏اند و از اجتماع آن دو، افعال انسان صدور می‏یابد و آن، نوعی زایش به حساب می‏آید و این تمثیل زیبا را نگارنده، فقط در قصاید حکیم ناصرخسرو یافت که او معیت جان و تن را زناشویی تعبیر کرده و اعمال او را موالید این ازدواج دانسته است.

ای پسر! جان و تنت هر دو زناشویند شوی جان است و زنش تنت و خرد کابین چو نمودم که تن و جانت زن و شویند عمل و علم پدید آمده زان و زین اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است پیرهن باشد جان را و خرد را، تن (۴۵)

در کلام الهی است که: «هن لباس لکم و انتم لباس لهن‏» (۴۶) : زنان جامه‏ای برای شمایند و شما جامه‏ای برای ایشان. بدون تردید، الهام‏بخش ناصرخسرو در ابیات مزبور، آیه مذکور بوده است.

چنان که ملاحظه می‏کنید زایش علم و عمل از ترکیب و ازدواج جان و تن آدمی تعبیر زیبایی است و شاهکار این سراینده حکیم علوی است زیرا روح مبنای علم و آگاهی است و عمل اثر اعضا و جوارح اندام می‏باشد و در وجود انسان که روح بر مرکب تن سوار است اگر ایمان و عمل صالح بزاید ایده‏آل و آرمان خلقت است و گرنه خسارت است و تباهی.

ناصرخسرو با الهام از حدیث «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه‏» (۴۷) : مردم کانهایی همچون کانهای طلا و نقره‏اند، انسانها را همانند معادن که در درازنای زمان با ترکیب اجزای مختلف، شکل می‏یابند، می‏داند.

تنت کان و جان گوهر علم و طاعت بدین هر دو بگمار تن را و جان را نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت به جان سبک جفت جسم گران را (۴۸)

حکیم با بهره‏جستن از واژه «جوید» به این نکته ظریف اشاره کرد که انسان به رفتار و عملکرد خویش از عنصر اختیار برخوردار است و او راهی که پیش می‏گیرد به انتخاب و گزینش خود است.

بلبل و هدهد مرغند بلی لیکن گل همی جوید یکی و یکی سرگین (۴۹)

ج: منزلت آل یاسین
منزلت آل یاسین، مودت اهل بیت و لزوم طاعت و فرمانبرداری و تاکید بر التزام به شریعت، در دیوان حکیم ناصرخسرو برجستگی خاصی دارد.

از دیدگاه این قصیده‏سرای حکیم، مهر و محبت عترت رسول الله(ص) و دوستی بنی‏فاطمه و فرزندان حضرت زهرا علیها و علیهم‏السلام و اطاعت از علی و آل او سلام‏الله علیهم فریضه دینی و تکلیف شرعی است. او در این‏باره از قرآن کریم بهره جسته و در کمتر قصیده‏ای به ضرورت طاعت و گامسپاری به دنبال علی و فرزندان او نپرداخته و در آن مقوله سخن نگفته است.

ناصرخسرو آزادی مطلق و افسارگسیختگی را شان انسان نمی‏داند بلکه به نظر او، آزادی مشروط است و انسانی که تقید و وابستگی به اصول شریعت و پایه‏های اخلاقی داشته باشد شایسته و برازنده مقام انسان است و اطاعت و پیروی از اسوه‏های نیکو، خود اصل است.

دو چیز است‏بند جهان علم و طاعت‏اگر چه گشاد است مر هر دوان را (۵۰)

اطاعت آگاهانه
ناصرخسرو از اطاعت عالمانه و تبعیت و پیروی آگاهانه، سخن گفته زیرا طاعت کورکورانه و دنباله‏روی جاهلانه و نسنجیده گرچه احیانا ممکن است اسقاط تکلیف کند لیکن تعالی روح و ارتقای رتبه را موجب نمی‏شود و این، کلامی است‏بسیار سنگین و پرمایه که ریشه در ذکر حکیم دارد.

«قال مترفوها انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثار هم مقتدون;» (۵۱) : مترفین گفتند ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و ما بر نشانهای ایشان، راه پیدا می‏کنیم و همچنین پیش از تو در هیچ شهری پیامبری بیم‏دهنده نفرستادیم مگر آن که توانگران خوشگذران، گفتند ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما از ایشان پیروی می‏کنیم. پیامبر گفت: اگر چه برای شما دینی هدایت‏کننده‏تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم؟!

در آیه دیگر فرمود: اگر چه پدرانشان چیزی نفهمند و راه به سوی حق نپویند؟! (۵۲)

خدای از تو طاعت‏به دانش پذیرد مبر پیش او طاعت جاهلانه (۵۳)

ناصرخسرو در این زمینه دیدی نقاد دارد و کسانی را که با برداشت غلط از قضا و قدر اطاعت از پیشوایان حق و مردمی را تضعیف و سلطه جاه‏طلبان و قدرت‏پرستان را تقویت می‏کنند می‏گوید:

چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند خرد و جان سخن گوی، که از طاعت و علم پریانند بر این گنبد پیروزه پرند این چراگاه دل و جان سخنگوی تو است جهد کن تا بجز از طاعت و دانش نچرند (۵۴)

از دیدگاه ناصرخسرو، انسان در این جهان گذرا و در این سرای ناپایدار در پرتو طاعت و در اثر تحمل رنج اطاعت و فرمانبرداری، در آن عالم جاوید و خانه پایدار آخرت، به حیات راستین و سعادت مطمئن خواهد رسید.

اگر ناری سر اندر زیر طاعت به محشر جانت‏بیرون ناری از نار برنجان تن به طاعت‏ها که فردا به رنج تن شود جانت‏بی‏آزار (۵۵)

اصولا اطاعت از بزرگتر و تاسی به اسوه‏های نیکو و صالح و به اصطلاح روح قهرمان‏گرایی و کمال‏دوستی از بعد روان‏شناسی از مسایل محرز و مسلم دانش بشری است و در عرفان و اخلاق عملی نیز به طور جد مطرح است. انسان سالک بدون معلم مرشد و استاد راهنما نمی‏تواند به سیر و سلوک ادامه دهد. قرآن کریم پیامبران را به طور عموم و رسول اکرم(ص) را بخصوص اسوه و سرمشق و آموزگار بشر دانسته است.

«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه;» (۵۶) : همانا برای شما در رسول خدا، سرمشق نیکویی است.

ناصرخسرو همچون حکیمی دردآشنا و طبیبی حاذق، ابتدا به شناسایی هویت وجودی انسان پرداخته و عاملهای سعادت و شقاوت او را در حوزه اراده و اختیار او و نه جبر و خارج از حق انتخاب او، معین می‏سازد و از جمله وفا و هوش و مهر و محبت و طاعت رسول(ص) و آل یاسین را نام می‏برد.

از عهد و وفا زه و کمان ساز از فکرت و هوش تیر و ژوبین یاری ندهد تو را بر این دیو جز طاعت و حب آل یاسین گرد دل خود ز دوستیشان بر دیو حصار ساز و برچین (۵۷)

حیات در پرتو وحی
بی‏شک، انسان بعد حیوانی دارد تنها تعالیم پیامبران او را به عالم انسانی بالا می‏برد. قرآن به صراحت می‏گوید که مخصوص پارسایان، و شفای آلام و امراض روحی انسانهایی است که خواهان اصلاح و درمان هستند و گرنه همین قرآن کریم، کافران و ستمگران را جز خسران نمی‏افزاید و برایشان جز کوری و ضلالت، نتیجه نمی‏بخشد.

«و ننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمؤمنین ولایزید الظالمین الا خسارا» (۵۸) : و ما از قرآن آنچه را که موجب شفا و درمان و رحمت است‏برای مؤمنان، فرو می‏آوریم و ستمگران را جز خسارت نمی‏افزاید.

«قل هو للذین آمنوا هدی وشفاء والذین لایؤمنون فی آذانهم وقر و هو علیهم عمی اولئک ینادون من مکان بعید» (۵۹) : بگو، قرآن رهنما و شفا و بهبود است‏برای مؤمنان ولی کسانی که ایمان ندارند، گوشهایشان سنگین است و آن (قرآن) برایشان کوری است «گویا» ایشان از جای دوردستی، صدا می‏شوند. از آنجا که ملاحظه می‏کنیم زندگی دنیوی و حیات حیوانی برای کافران احیانا فراهم‏تر است معلوم می‏شود که قرآن‏کریم و تعالیم وحی حیات و زندگانی دیگری را برای انسان به ارمغان آورده است.

«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم‏» (۶۰) : ای کسانی که ایمان دارید برای خدا و رسول آن هنگام که شما را به چیزی فرامی‏خوانند که زنده‏تان گرداند، پاسخ دهید.

خلاصه کلام، ناصرخسرو اطاعت‏خدا و رسول و حب خاندان پیامبر و فرزندان زهرا(س) را رمز رسیدن به کمال و رشد آدمی می‏داند و دیگر راهها و مذهب‏ها را کژراهه‏هایی می‏شناسد که انسان را به تباهی و پوچی می‏کشانند. او مودت اولاد پیغمبر را ملجا و ماوای خود در روز محشر می‏شمارد (۶۱) و خود را در ولای بنی‏فاطمه متفانی و مشتهر می‏داند.

اندر جهان به دوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا (۶۲)

و در قصیده‏ای دیگر به ذکر نعمت عظمای ولایت پرداخته و آن را با نعمتهای مادی و حسی قابل سنجش ندانسته است.

در بهشت ار خانه زرین بود قیصر اکنون خود به فردوس اندر است این همه رمز و مثلها را کلید حجله اندر خانه پیغمبر است گر به خانه در، ز راه در شوی این مبارک خانه را در، حیدر است (۶۳)

رسول اکرم(ص) در حدیث معروف فرمود: انا مدینه العلم و علی بابها و خود مولا در نهج‏البلاغه فرمود: «; نحن الشعار و الخزنه و الابواب و لایؤتی البیوت الا من ابوابها;» (۶۴) : دل خردمند دورنگر و ژرف‏بین است، فراخوانی است و حکمرانی، فراخوان را پاسخ دهید و از حاکم اطاعت کنید ماییم شعار و گنجوران دین و درها و به خانه‏ها جز از در وارد نشوند و هر که از دیوار بالا رود دزد نامندش.

علی و عترت اویست مر آن را در خنک آن کس که در این ساخته دار آید (۶۵)

از نظر ناصرخسرو اطاعت و پیروی اهل‏بیت موجب شکوفایی استعدادهاست و سبب چیرگی بر دیو نفس:

خط خدای زود بیاموزی گر در شوی به خانه پیغمبر گر در شوی به خانه‏ش بر خاکت شمشاد و لاله روید و سیسنبر ندهد خدای عرش در این خانه راهت مگر به راهبری حیدر (۶۶)

در طلب دانش و دین چند گاه دامن مردان به کمر در زنم گرد کسی گردم کز بند جهل طاعتش آزاد کند گردنم تا دل من طاعت او یافته طاعت من آرد آهرمنم پیش رو خلق پس از مصطفی کز پس او فخر بود رفتنم بوالحسن آن معدن احسان کزو دل به سخنش گشتست آبستنم (۶۷)

ناصرخسرو در بیان مزیت معارف مکتب اهل‏بیت و ضرورت تولی ایشان و این که آن اقتضای سرشت‏سالم و پاک است قصاید و ابیات مستدلی دارد.

گر از علم و طاعت‏برآریم سر از اینجا به چرخ برین بر پریم به دشمن نماییم روشن که ما به دنیا و دین بر سر دفتریم ازیرا سر دفتریم ای پسر که ما شیعه اهل پیغمبریم (۶۸)

و در جای دیگر خط بطلان بر تعصب می‏کشد و معارف جعفری را زر و طلای ناب و دیگر آموخته‏ها را سکه تقلبی می‏شمارد و چه زیبا می‏سراید.

حجت پیش آورد و برهان مرا جنگ چه پیش آری و مستکبری خیر بینداز به یک سو پشیز تا بدلت زر بدهم جعفری هیچ نیاری که ز بیم پشیز سوی زر جعفریم بنگری (۶۹)

ناصرخسرو با الهام از آیه «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» (۷۰) : همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید. چنین سرود:

آل رسول خدای، حبل خدایند چونش گرفتی ز چاه جهل برآیی (۷۱)

چنان که در اشاره به حدیث‏سفینه: «مثل اهل بیتی مثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق (۷۲) : مثل اهل بیت من، کشتی نوح است که هر کس سوار شد نجات یافت و هر که عقب ماند هلاک گردید، گفت:

در بحر ضلال کشتیی نیست جز حب علی به قول مطلق (۷۳)

از نظر حکیم ناصرخسرو اسلام با منطق و جهاد پیش رفته است و در جهان بشری هیچ سخنی بدون ضمانت اجرا و هیچ سیاستی بدون فرهنگ خاص خود، موفق نبوده است. او قرآن را تجلیگاه فرهنگ سلیم و حکمت می‏داند و ذوالفقار علی(ع) را سمبل جهاد در راه حاکمیت آن فرهنگ ناب، برمی‏شمارد.

اصل اسلام این دو چیز آمد قرآن و ذوالفقار نه مسلمان و نه مشرک را در این پیکار نیست همچنان کاندر سخن جز قول احمد نور نیست تیز تیغی جز که تیغ میرحیدر نام نیست احمد مختار شمس و حیدر کرار نور آن بی این موجود نی و این بی آن انوار نیست بر سر گنجی که یزدان بر دل احمد نهاد جز علی گنجور نی و جز علی بندار نیست (۷۴)

در این جا سخن خود را به پایان می‏بریم و خواننده مشتاق را به تفرج در گلستان دیوان
ناصرخسرو دعوت می‏نماییم.

زندگی و آثار
بنابراین به تهدید روی آورده، دانشور قبادیانی را از آینده تاریک چنین گفتار و کرداری بیم دادند.
ولی ناصر که دلی سرشار از ایمان داشت، از تهدیدها نهراسید و به تبیین باورهای خویش پرداخت: پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتشتا در رسم مگر به رسول و شفاعتشپیش خدای نیست شفیعم مگر رسولدارم شفیع پیش رسول آل و عترتشبا آل او روم سوی او نیست هیچ باکبرگیرم از منافق و ناکس شناعتشدین خدای ملک رسول است و خلق پاکامروز بندگان رسولند و رعیتشگر سوی آل مرد شود مال او چرازی آل او نشد ز پیمبر شریعتشپیغمبر است پیشرو خلق یکسرهکز قاف تا به قاف رسیده است دعوتشآل پیمبر است تو را پیشرو کنوناز آل او متاب و نگهدار حرمتشفرزند اوست حرمت او چون ندانیاشپس خیره خیر امید چه داری به رحمتشآگاه تو نهای که پیمبر که را سپردروز غدیر خمّ به منبر ولایتشآن را سپرد کایزد مر دین و خلق رااندر کتاب خویش بدو کرد اشارتشآن را که چون چراغ بدی پیش آفتاباز کافران شجاعت پیش شجاعتشآن را که همچو سنگ سر مرّه روز بدردر حرب همچو موم شد از بیم ضربتشآن را که در رکوع غنی کرد بی سؤالدرویش را به پیش پیمبر سخاوتشآن را که جود نام نهادش رسول حقامروز نیز اوست سوی خلق کنیتشآن را که هر شریفی نسبت بدو کنندزیرا که از رسول خدای است نسبتشآن را که کس به جای پیمبر جز او نخفتبا دشمنان صعب به هنگام هجرتشآن را که مصطفی چو همه عاجز آمدنددر حرب روز بدر بدو داد رایتششیر مبارزی که سرشته است روزگاراندر دل مبارز مردان مهابتشدر حربگه پیمبر ما معجزی نداشتاز معجزات خویش قویتر ز قوتشقسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشتبر کافر و مسلمان الا به قسمتشدر بود مر مدینه علم رسول رازیرا جز او نبود سزای امانتشگر علم بایدت به در شهر علم شوتا بر دلت بتابد نور سعادتشاو آیت پیمبر ما بود روز حرباز ذوالفقار بود وز صمصام آیتشگنج خدای بود رسول وز خلق اوگنج رسول خاطر او بود و فکرتشهرکو عدوی گنج رسول است بیگمانجز جهل و نحس نیست نشان و علامتششیر خدای را چو مخالف شود کسیهرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتششیر خدای بود علی، ناصبی خر استزیرا همیشه میبرمد خر زهیبتشهرک آفت خلاف علی خورد بر دلشتو روی از او بتاب و بپرهیز زآفتشلیکن چو حرمت تو ندارد تو از گزافمشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتشاندر مناظره سخن سرداز او مگیرزیرا که نیست جز سخن سرد آلتشدشنام دارد او همه حجت کنون و لیکروز شمار را که شنود است حجتشابلیس قادر است و لیکن به خلق درجز بر دروغ و حیلهگری نیست قدرتشقیمت سوی خدا به دین است خلق راآن است قی
گریز از دوزخ
با ادامه گفتار و کردار حکیم بلخ در گسترش اندیشههایش، اندک اندک تهدیدها از سخن فراتر رفته، جامه عمل پوشید و ناآگاهان شهر همگی به دشمنانی خطرناک تبدیل شدند، دشمنانی که با اشاره سودجویان آگاه به راه میافتادند و همه چیز را به نابودی می کشاندند.
درچنین موقعیتی، ناصر جایگاه زندگیاش را ترک گفت و راه سرزمینهای دیگر پیش گرفت.
او دلیل مهاجرت خود را چنین شرح داده است:از چنین خصم یکی دشتنیندیشمبگه حجت یارب تو همی دانیلیکن ازعقل روانیست کهازدیوانخویشتن را نکند مرد نگهبانیناگفته پیداست در شهرهای دیگر نیز چیزی جز مشتهای گره کرده و شمشیرهای آخته در انتظار دانشور قبادیانی نبود.
او سالها از شهری به شهر دیگر کو چید و در غربت و هجران روزگار گذرانید.
برخی از پژوهشگران کتاب پرارز “زادالمسافرین” را یادگار این سالها شمردهاند.
ناصر در هر سرزمینی به ارشاد مردم پرداخت و پاکدلان بسیاری را با خاندان عصمت و طهارت پیوند داد.
در جریان این دربهدری، حوادث همرکاب پیوسته اندیشمند بزرگ خراسان بود; حوادث ناگواری که هرچند از چشم تاریخ نگاران پنهان مانده است، ولی دشواری و جانگزایی آن هرگز از خاطر آسمان، ستارگان و دیگر گواهان هماره سرنوشت بشر زدوده نخواهد شد.

داستان توقف اندک قزوین میتواند تصویر کوچکی از آن رخدادهای تلخ به شمار آید:چون ناصر به قزوین گام نهاد، نزد پینه دوز شتافت و به انتظار نشست تا پای افزارش را اصلاح کند.
در این هنگام همهمه از هر سوی بازار برخاست و غوغایی شگفت درگرفت.
پینه دوز از جای جسته، شتابان از کارگاه بیرون شد.

اندکی بعد در حالی که تکه گوشتی بر درفش داشت، بازگشت.
ناصر پرسید: این چیست، هیاهوی مردمان از چه بود؟مرد پاسخ داد: شخصی شعر ناصر خسرو خوانده بود، او را پاره پاره کردند، این تکهای از گوشت اوست.
ناصر پای افزار رها کرده، گفت: در شهری که شعر ناصر باشد ایستادن روا نیست.
و بی درنگ آنجارا ترک گفت.

درّه آسمانی
دانشور بزرگ قبادیان در گریز از یورش دشمنان به مازندران، سمنگان و نیشابور سفر کرد.
او در نیشابور به قاضی القضاه امام ابوسهل صعلوکی، که بزرگ دین باوران خراسان بود و با وی دوستی داشت، پناه برد، ولی حمایت صعلوکی نیز سودمند واقع نشد.
روزی صعلوکی به وی گفت: «تو مرد بزرگی هستی و چنین میبینم که علمای خراسان قصد تو میکنند.

صلاح در آن است که از این دیار سفر اختیار کنی.» با این سخن ناصر دریافت که ایمنی حتی از قلمرو نیشابور نیز رخت بربسته است; بنابراین راه بدخشان پیش گرفت، در دره یمکان اقامت گزید و برای همیشه از دسترس اهریمنان خراسانی دور شد.

ناصر در بخشی از سرودههایش بدین گریز چنین اشاره کرده است:گشتن این گنبد نیلوفریگر نه همی خواهد گشت اسپریهیچ عجب نیست ازیرا که هستگشتن او عنصری و جوهرینیست شگفت این که همی ناصبیسیر نخواهد شدن از کافرینیست عجب کافری از ناصبیزانکه نباشد عجب از خرخریناصبی ای خر سوی نار سقرچند روی بر اثر سامریدر سپه سامری از بهر چیستبر تن تو

جوشن پیغمبریجوشن پیغمبری اسلام توستزنده بدین جوشن و این مغفریفایده زین جوشن و مغفر تورانیست مگر خواب و خورِ ایدریمغفر پیغمبری اندر سقرای خر بدبخت چگونه برینام مسلمانی بس کردهاینیستی آگه که به چاه اندرینحس همی بارد بر تو زحلنام چه سود است تو را مشتریراهبر تو چو یکی گمره استاز تو نیابد دگری رهبریچونکهنشویی سلب چرب خویشگر تو چنین سخت و سره گازریمن پس تو سنبل تر چون چرمگر تو همی کَژرَف گنده چریدین تو به تقلید پذیرفتهایدین به تقلید بود سرسریلاجرم از بیم که رسوا شویهیچ نیاری که به من بگذریچون سوی صرّاف شوی با پشیزرانده شوی و خجلی بر سریگرت بپرسد کسی از مشکلیداوری و مشغله پیش آوریبانگ

کنیکاینسخنرافضی استجهل بپوشی به زبان آوریحجت پیش آور و برهان مراجنگ چه پیش آری و مستکبریمن به مثل در سپه دین حقحیدرم ار تو به مثل عنتریخیز و بینداز به یک سو پشیزتا به دلت زر بدهم جعفریتا تو ز دینار ندانی پشیزسوی زر جعفریم بنگریچند زنی طعنه باطل که تومرتبت یاران را منکریبا تو من ار چند به یک دین درممن زره و تو زره دیگریفاطمیام فاطمیام فاطمیتا تو بدری ز غم ای ظاهریگرچه مرا اصل خراسانی استاز پس پیری و مِهی و سریدوستی عترت و خانه رسولکرد مرا یُمگی و مازندریمر عقلا را به خراسان منمبر سفها حجت مستنصریننگرد اندر سخن هر خسیهر که ببیند سخن ناصریگر چه به یمگان شده متواریمدین بفزوده است مرا برتری

سالهای غربت
اندیشمند بزرگ خراسان در یمکان دور از سرنیزههای سلجوقیان و فریادهای گوشخراش انبوه دشمنان خاندان پیامبر به راهنمایی مردم و نگارش کتابهای سودمند پرداخت .
در سایه تلاشهای آن بزرگمرد بسیاری از ساکنان آن دیار به اهل بیت(علیهما السلام) گرویدند.
علاوه بر این او هر سال نوشتههای گوناگون به سرزمینهای مختلف گسیل داشته، بدین وسیله گمراهان را به دوستی خاندان پاک پیامبر فرا میخواند.

ناصر خود در این باره چنین گفته است:پیوسته شدم نسب به یمگانکز نسل قبادیان گسستمهر سال یکی کتاب دعوتبه اطراف جهان همی فرستمبرخی از کتابهای گرانسنگ چون جامع الحکمتین، روشنایینامه و رسالهای در پاسخ ۹۱ پرسش دستاورد سالهای یمگان شمرده شده است.
سالهای یمگان با همه ایمنی و آزادی بر ناصر غریب آسان نمیگذشت.

دوری از بستگان و آب و هوای وطن وی را به سرودن شعرهایی سراسر اندوه وامیداشت.
شعرهایی که بزودی نزد دشمن و دوست جایگاهی والا یافت و در شمار شاهکارهای ادبی سده پنجم هجری قرار گرفت.

در یکی از سرودههای این سالها، غربت و دوری از وطن وی را چنین به شکوه واداشته است:غریبی می چه خواهد یارب از منکهبامن روزوشب بستهاست دامنغریبی دوستی بامن گرفته استمرا از دوستی گشته است دشمنز دشمن رست هر کو جست لیکناز این دشمن بجستن نیست رستنغریبی دشمن صعب است کز تونخواهد جز زمین و شهر ومسکنبجز با تو نیارامد چو رفتیکسی دشمن کجادیداستازاینفنچو با من دشمن من دوستیجستمرا زانده کهن زین گشت نو تنسزد کین بد کنش را دوست گیرمچو بیرون زو دگر کس نیستبامنبه سند انداخت گاهم گه به مغربچنین هرگز ندید ستم فلاخنالبته اندیشمند بزرگ خراسان هرگز غربت را دشنام نمیدهد.
بلکه خود و همه غریبان را با یاد دستاوردهای هجران تسلی بخشیده، چنین میگوید:غریبی هاون مردان علم استز مرد علم خود علم است روغناز این روغن در این هاون طلب کنکه بیروغن چراغت نیست روشننگردد مرد مردم جز به غربتنگیرد قدر باز اندر نشیمننهال آنگه شود در باغ بر ورکه برداریش ز آن پیشینه معدنبه شهر و برزن خود درچه یابیجز آن کان کاندر آن شهر است و برزنبه خانه در ز نور قرص خورشیدهمان بینی که درتابد به روزناگر مر روز را میدید خواهیسر از روزن برون بایدت کردن

رنجهای زندان
پیامدهای دوری از وطن بسیار است; پیامدهایی که بیتردید وسوسه بازگشت یکی از آنها شمرده می شود.

ناصر نیز از این وسوسه تهی نبوده است:از دهر جفا پیشه زی که نالمگویم ز که کرد است نال نالمبا شصت و دو سالم خصومت افتاداز شصت و دو گشت زار حالممالی نشناسم ز عمر برترشاید که بنالم ز بهر مالمیک چند جمالم فزون همی شدگفتی که یکی نوشده هلالمدر خواب ندیدی مگر خیالمآن سرو سهی قدّ مشک خالمچون دید زمانه که غره گشتمبشکست به دست جفا نهالمبربود شب و روز رنگ و بویمبرکند مه و سال پرّ و بالمزین دیو دژاگه چو گشتم آگهزین پس نکند صید با

حتیالمگه یاد دهد آن زمان که بودیپیشم شده جمله تبار وآلمآنها که نبودی مگر بدیشانمسعود مرا بخت و نیک وفالمگوید به چه معنی حرام کردیبر جان و تن خویشتن حلالمدانشور گرانپایه سده پنجم در برابر این یادهای وسوسه آمیز مردانه ایستادگی کرد.
او ارج خویش فراتر از آن میدانست که در پیشگاه چنین هوسهای کودکانهای سر فرود آورد.

ای دهر جز از من بجوی صیدینه مرد چنین مکر و افتعالممن نیستم آن گل کز آب ز رقتتازه شودم شاخ و بار و بالمچون طمع بریدم ز مال شاهانپس مدحت شاهان چرا سگالممن جز که به مدح رسول و آلشاز گفتن اشعار گنگ و لالمرفتم پس دنیا بسی و لیکنافلاک برآن داد گوشمالمایزد مکنادم دعا اجابتگر جز که به فضلش بود سؤالمدر حب خدا و رسول و آلشمعروف چو خورشید بر زوالممن گوهر دین رسول حقممن کوهم اگر ماند درجبالمالبته رنجهای ناصر در این دوریها و وسوسهها خلاصه نمیشد.

گاه اندرز دهندگانی چند پیرامونش گردآمده، وی را به فرمانبرداری از امیران و بازگرداندن آب رفته به جوی فرا می خواندند.
اندیشمند دره یمگان در پاسخ پندگویان ناآگاه چنین سروده است:ای آنکه گوییم به نصیحت همیکاین پیرهن بیفگن و فرمان کنمتا سخت زود من چو فلان مر تورادر مجلس امیر خراسان کنماندر سرت بخار جهالت قوی استمن درد جهل را به چه درمان کنمکی ریزم آبروی تو چو بیخردبر طمع آنکه تو بره پرنان کنمترکان رهی و بنده من بودندمن تن چگونه بنده ترکان کنمای بد نصیحتی که تو کردی مراتا

چون فلان خسیس و چو بهمان کنمگیتیت گربهای است که بچّه خوردمن گرد او ز بهر چه دوران کنماز من خسیستر که بود در جهانگر تن به نان چو گربه گروگان کنمدین و کمال و علم کجا افگنمتا خویشتن چو غول بیابان کنماین فخر بس مرا که به هر دوزبانحکمت همی مرتب و دیوان کنمجان را ز بهر مدحت آل رسولگه رودکی و گاهی حسان کنمزادالمسافر است یکی گنج مننثر آنچنان و نظم ازین سان کنمزندان مؤمن است جهان دونزان من همی قرار به یمگان کنم

زمزمههای تنهایی

هر چند حکیم پاکرای قبادیانی در برابر پند اندرزدهندگان ناآگاه و وسوسه ناخود آگاه درون مردانه ایستادگی کرد، ولی یاد سبز خراسان هرگز از خاطرش زدوده نشد.
او گاه باد وطن را مخاطب ساخته، به دره خاموش یمگان فرامیخواند و از روزگار چنین شکوه میکند:بگذر ای باد دل افروز خراسانیبر یکی مانده به یمگان دره زندانیاندرین تنگی بیراحت بنشستهخالی از نعمت و از ضیعت و دهقانیبرده این چرخ جفا پیشه بیدادیاز دلش را حت و از تنش تن آسانیدل پراندوهتر از نار پر از دانهتن گدازندهتر از نال زمستانیداده آن صورت و آن هیکل آبادانروی زی زشتی و آشفتن و ویرانیگشت چون برگ خزانی ز غم غربتآن رخ روشن چون لاله بستانیروی

برتافته از خویش چو بیگانهدستگیرش نه جز از رحمت یزدانیبیگناهی شده همواره بر او دشمنترک و تازی و عراقی و خراسانیفریه خوانان و جز این هیچ بهانه نهکه تو بد مذهبی و دشمن یارانیچه سخن گویم من با سپه دیواننه مرا داد خداوند سلیمانیدانشور کهنسال قبادیانی گاه پای از این فراتر مینهد و از بهار باغهای خراسان یاد کرده، وضعیت دشوار روزگار سالمندیاش را به خاطر میآورد و میگوید:که پرسد زین غریب خوار محزونخراسان را که بیمن حال تو چونهمیدونی که من دیدم به نوروزخبر بفرست اگر هستی همیدوندرختانت همی پوشند بیرمهمی بندند دستار طبر خوننقاب

چینی و رومی به نیسانهمی بندد صبا بر روی هاموننثار آرد عروسان را به بستانزگوهرهای الوان ماه کانونهمی سازند تاج فرق نرگسبه زرّین حقّه و لولوی مکنونگرایدونی و ایدون است حالتشبت خوش با دو روزت نیک و میمونآنگاه از چگونگی حال خویش گزارش میدهد و از کهنسالی و دشواریهایش و دشمنی نابخردان خراسان سخن میگوید:مرا باری دگرگون است احوالاگر تو نیستی بی من

دگرگونمرا بر سر عمامه خزّاد کنبزد دست زمان خوش خوش بهصابونمرا رنگ طبر خون دهر جافیبشست از روی بیرم باب زریونز جور دهر الف چون نون شدستمز جور دهر الف چون نون شود نونمرا دو نان ز خان و مان براندندگروهی از نماز خویش ساهونخراسان جای دونان شد نگنجدبه یک خانه درون آزاده با دوننداند حال و کار من جز آن کسکه دونانش کنند از خانه بیرون
دیار دوزخی

ناصر با همه دلبستگی به خراسان آن سامان را سرزمینی نفرین شده شمرده، فرمانروایان ستمگر را نشانه بارش خشم خداوند بر آن دیار میداند و چنین میسراید:همانا خشم ایزد بر خراسانبر این دونان بباریدست گردونکه او باشی همی بیخان و بیماندر و امروز خان گشتند و خاتونبر آن تربت که بارد خشم ایزدبلا روید نبات از خاک مسنونبلا روید نبات اندر زمینیکه اهلش قوم هامانند و هاروننبات

پربلا غُزّاست و قبچاقکه رستستند بر اطراف حجیونشبیخون خدای است این برایشانچنین شاید بلی زایزد شبیخوننه ز ایشان مکر او را کس ببیندچه بیند مکر او را مست و مجنونهمی خوانند بر منبر ز مستیخطیبان آفرین بر دیو ملعونقضا آن باید از میر خراسانکه خاتون ز او فزونتر یابد اکنونکند مبطل محقی را به قولیروایت کرده حمّاد از فژیغونچرا خراسان مورد خشم خداوند قرار گرفته است؟

اندیشمند دره یمگان دلیل آن را تنها دشمنی دیرپای مردم با خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)میشمارد:چه حال است اینکه مدهوشند یکسرکه پنداری که خوردستند هپیونازیرا دشمن هارون امتسرشته اندر ایشان دیو وارونسزد گر ابر از این شومی بر ایشانبه دوزخ در همی بارند

آهونناصر در ادامه این سروده خراسان زیبا را به دشمنان وامینهد و با اشاره به روایت مشهور” گیتی زندان مؤمن و بهشت کافر است” گمراهان آن سامان را کافرانی آسوده در بهشت موقت دنیا میخواند.
تو ای جاهل برو با اهل هامانمرا بگذار با اولاد هارونبهشت کافر و زندان مؤمنجهان است ای به دنیا گشته مفتوناز این را تو به بلخ چون بهشتیوزینم من به یمگان مانده مسجونتو از جهلی به ملک اندر چو فرعونمن از علمم به سجن اندر چو ذوالنّونآنگاه از اینکه در یمگان با همه دشواریها آسوده زیست میکند، خدای را سپاس میگذارد:ای حجت خراسان در یمگانگرچه به بند سخت گرفتاریچون دیو بر تو دست نمییابدباید که شکر ایزد بگزاریو مردم آزاده را به گریز از خراسان و اهریمنانش فراخواند:شو

حذر دار حذر زین یله گو بارهبل نه گو باره کزین قافله شیطانزین قوی قافله کور و کر ای خواجهنتواند که رهد هیچ حکیم آسانشهر بگذار بدیشان و به دشتان شودشت خالی به چون شهر پر از گرگانبل به زندان در شو خوش بنشین زیراصحبت نادان صد ره بتر از زندانجز که یمگان نرهانید مرا زینهاعدل باراد بر این شهره زمین یزدانگرچه زندان سلیمان نبی بود استنیست زندان بل باغیست مرا یمگانمشواد این بقعه خود نشود هرگزتاقیامت به حق آل نبی ویرانخیل ابلیس چو بگرفت خراسان راجز به یمگان درنگرفت قرار ایمان

سگان سرزمین اهریمن
دانشور فرزانه بلخ در یمگان نیز از سنگهای پیاپی کودکان خراسانی، که در قالب دروغها و تهمتها بر او فرو میبارید، آسوده نبود.
دشمنان در پاسخ شعرهای بیشماری که ناصر در آن خود را پیرو حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)میخواند، سرودههای وی را تنها وسیلهای برای گریز از خشم دین باوران شمرده، چنان پخش کردند که ناصر از مسلمانی جز نام هیچ ندارد و باورهای کفر آمیزش را در پوششی از شعارهای مذهبی پنهان کرده است.

حکیم گرانپایه قبادیان در اینجا نیز، چون دیگر موارد، دروغ پراکنیهای دشمن را با سرودههای نغز پاسخ گفت.
او تهمت زنندگان را سگانی بزدل شمرد; سگانی که یارای حضور در برابر برهانهای روشن حجت ندارند و در دوردستها پارس میکنند:پیش نایند همی هیچ مگر کز دوربانگ دارند همی چون سگ کهدانیآن همی گوید امروز مرا بد دینکه به جز نام نداند زمسلمانیای نهاده به سر کله دعواجانت

پنهان شده در قرطه نادانیبه که گرویدند امت زپس احمدچیست نزد تو بر این حجت و برهانیسخت بیپشت بوند و ضعفا قومیکه تو پشت سپه و قوت ایشانیفضل یاران نکند سود تو را فرداچون پدید آید آن قوه پنهانیباده پخته حلال است به نزد توکه تو بر مذهب بو یوسف نعمانیکتب حیلت چون آب ز برداریمفتی بلخ و نشابور هری مانیبر کسی چون ز قضا سخت شودبندیتو مرآن را به یکی نکته بگردانیباچنین حکم مخالف که همی بینمتو فرومایه مگر زاده شیطانیتا به گفتاری پربار یکی نخلیچون به فعل آیی پر خار مغیلانیمن از استاد تو و یوزه تو بیزارمگفتم اینک سخن کوته پایانیروی زی حضرت آل نبی آوردمتا بدادند مرا نعمت دو جهانیاگر از خانه واز اهل جدا ماندمجفت گشتستم با حکمت لقمانیسنگ یمگان دره زی من رهی ازطاعتفضلها دارد بر لؤلؤ عمّانی
غروب دلگیر
سالها یکی پس از دیگری میگذشتند و فیلسوف بلخ را سمت ناتوانیهای ویژه کهنسالی میکشاندند، ناصر در پانزدهمین سال زندگی در یمگان چنین سرود:پانزده سال برآمد که به یمگانمچون و از بهر چه زیرا که به زندانمچه عجب گر ننهد دیو مرا گردنسرزنش چون کنیام من نه سلیمانممر مرا گویی چون هیچ برون ناییچه نکوهیم که از دیو گریزانمچون که با گاو و خرم صحبت فرماییگر تو دانی که نه گوبان و نه خربانمبا گروهی که بخندند و بخندانندچون کنم چون نه بخندم نه بخندانمتازه رویم به مثل لاله نعمان بودکاه پوسیده شد آن لاله نعمانمدی به دشت ازسر چون گوی همی گشتموز جفای

فلک امروز چو چوگانمگر من آنم که چو دیباچه نو بودمچون که امروز چو خفتانه خلقانمزین پسم باز کجا برد همی خواهدچون برون آرد از این خانه ویرانمتخته کشتی نوحم به خراسان درلاجرم هیچ خطر نیست ز توفانمغرقهاند اهل خراسان و نه آگاهندسر به زانو من بر مانده چنین زانمای سرمایه هر نصرت مستنصرمن اسیر غلبه لشکر شیطانماین گفتار تصویری از پانزدهمین سال هجرت به یمگان ترسیم میکند.

خراسان هنوز در نادانی دست و پا میزند، حکیم کهنسال یمگان از هدایت دیوان مرو و بلخ ناتوان مانده، خود را اسیر لشکر پیروزمند آنان احساس میکند و چون همه سالهای مهاجرت نشتر جاودان خاطرههای کهن وی را آزرده، به سرودن وا میدارد:آن روزگار چون شد و آن دوستان کجادیدارشان حرام شد و یادشان حلالآن دوستان که خانه ما قبله داشتنداز بهر چه زمن ببریدند قیل و قالو باز

چون همه درماندگان باد را به یاری میخواند:ای باد عصر اگر گذری بر دیار بلخبگذر به خانه من و آنجای جوی حالبنگر کهچون شداست پس از من دیار منبا او چه کرد دهر جفاجوی بدفعالترسم که زیر پای زمانه خراب گشتآن باغها خراب شد آن خانها تلالبنگر که هست منکر من با برادرمدارد چنانکه داشت همی با من اتصالیاروزگار بر سر ایشان سپه کشیدمشغول کردشان ز من آفات و اختلالاز من بگوی چون برسانی سلام منزی قوم من که نیست مرا خوب کاروحالقوم مرا بگوی که

دهر از پس شمابا من نکرد جز بد و ننمود جز ملالاز گشت روزگار و جفای ستارگانگشته است چون ستاره مرا خوی چون شمالبر آن عقیق من سپه آورد زعفرانتا ساخته است با الف من چو دال و ذالز آب مژه غریقم وز آتش به دل حریقچون نال از این شداست تنم زار و نال نالگه نال غرقه باشد و گه سوخته شودای تن منال از این که چنین است کار نالزین بیشتر منال که عمرت گذشته شدکوتاه گشت رشته تو کوتاه کن مقالآری سالها یکی پس از دیگری میگذشتند و رشته عمر ناصر روز به روز کوتاه و کوتاهتر میشد تا آنکه سرانجام در حدود ۴۸۱ هـ.

ق پایان پذیرفت; گویاترین زبان خاور از گفتن باز ماند، بیناترین چشم تاریخ کهن بلخ و بدخشان برای همیشه بسته شد و سرو کهنسال قبادیان تن به خاکهای مهربان دره یمگان سپرد.
بخش ششمگنجهای دره یمگان حکیم فرزانه دره یمگان آثاری پرارج از خویش به یادگار نهاد; آثاری که هر چند بررسی گسترده آنها در حوصله این دفتر نیست ولی اشارهای گذرا به نام و موضوعشان بسیار ضروری مینماید.

۱ ـ دیوان اشعار
ناصر به گفته خویش دو دیوان به عربی و پارسی داشته است:بخوان هر دو دیوان من تاببینییگی گشته باعنصریبحتری را ()() ولی دریغ که مجموعه عربی به تاراج زمان رفته، از آن جز نام چیزی نمانده است.
امیر دولتشاه سمرقندی تعداد بیتهای دیوانش را سی هزار شماره کرده، ولی دیوان امروزین از ۱۱۰۴۷ بیت شکل گرفته است.

۲ ـ روشنایی نامه
این اثر منظوم سراسر اندرز و حکمت است.
عارف قبادیان، با بهره گیری از حکمت و هنر بسیار خویش، مجموعهای با ۵۹۲ بیت فراهم آورده، تا مشتاقان کمال به یاری آن پای در راه راست نهند.
“اِته”، خاورشناس شهره آلمان، در ۱۸۷۹ م برای نخستین بار این اثر را در مجله انجمن شرقی آلمان در لایپزیک به چاپ رساند.

اندکی بعد در ۱۳۴۰ هـ.
ق نسخه “اِته” همراه سفرنامه حکیم بلخ در برلین منتشر شد.
“اته”، که علاوه بر دانش فراوان از ذوق هنری نیزبرخوردار بود، این اثر ناصر خسرو را به زبان آلمانی برگردانید و در قالب شعر به هموطنانش عرضه داشت.
هرچند عارف کهنسال دره یمگان در پایانیترین بخش اثر یاد شده پرده از تاریخ نگارش آن برداشته، ولی اختلاف نسخههای موجود تعیین تاریخ درست را با دشواری رو به رو ساخته است.
نگاهی گذرا به یکی از پندهای پرارز ناصری در این کتاب شریف میتواند ما را با افق اندیشه پیر دره یمگان آشنا سازد:دمی از حق مشو غافل از این راهچو میدانی که آید مرگ ناگاهاز او خواه

استعانت در همه کارکه چون او کس نباشد مرتورا یارتوکل در همه کاری بر او کنز غیر او بگردان رو در او کنثبات دولت و دین راستی دانز کذب این هر دوراکمکاستی دانچو عهدی با کسی کردی بجا آرکه ایماناستعهدازخویش مگذارخرد بهتر بود از زر که داریکه در زر کس نبیند هوشیاریاگر صبرت به دل دریار گرددظفر آخر تو را دلدار گرددبه هر سختی مکن فریاد بسیاربنوش آن و مده دل را بهتیماربرادر آن بود که روز سختیتو را یاری کند در تنگ بختینکویی گر کنی منت منه زانکه باطل شد ز منت جود واحسانبه وقت صبحدم میباش بیدارمگر در صبحدم بگشایدت کارفیلسوف یمگان تاریخ نگارش کتاب را چنین گفته است:نهادم این کتاب روح پرورگشادم بر دل اهل خرد دربه شعر خوب و شیرین جان فزایمبه حکمت در سخن معجز نمایمچو دریایی که باشد آب او خوشچو عالی آسمانی خوب و دلکشمعنبر روشنایی کرد نامشخرد را روشنایی از کلامشبه سال چارصد سه بیست بر

سرکه هجرت کرد آن روح مطهرمحمد آن که از ما باد بدرودروان را رهنمای جنت او بودرسیده جرم خور در برج ماهیگرفته در حمل مه پادشاهیمه شوال از روز نخستینقران افتاده اندر برج شاهینبکردم ختم این فرخنده دفتربرون آوردم این پاکیزه گوهربه یک هفته رسانیدم به آخرمقالات مقدس را سراسربسی بودند اندر شاعری فحلکه بودی شعرشان چون زاده نحلبسی گفتند اشعار دل آویزبسی کردند در معنی شکر ریزکس این معنی به دل اندر نیاوردو گر آورد در خاطر نیاوردخدا داند که این نو باوه بکر استزمن زاد استواورادایه فکر استبجزمن روی او را کس ندید استنهدستهیچکس بروی رسید استکسی را راه ننمود این هدایتهمین دفتر گواه من کفایتخداوندا مرا توفیق دادیدر معنی به رویم برگشادیبر این بیخ دلم از ابر رحمتفرو باریده ای باران حکمتچنین حکمت کجا اندازه داردکه جان عاشقان را تازه داردسپاس و شکر از دارای ذوالمنّکه بکری تازه پیدا کردی از منبه صد

پایه مرا رتبت فزودیره تجرید و تحقیقم نمودیاگر سهوی بود در وی عفو کندریده پرده کارم رفو کنبه جود خویشتن بر من ببخشایروانم را به معنیها بیارایسخن بر خاطر من راست بنگارخطایی بر زبان من بمگذارز سر عقل واقف شد روانمبدانستم که من چیزی ندانمبر این نادانی و عجزم ببخشایمرا از فضل را
۳ ـ سعادتنامه
این کتاب نیز چون روشنایی نامه در پند سروده شده، دارای سیصد بیت است.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.